PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : باز گفتم به خدا



elinaaa
4th November 2012, 09:21 PM
در هوایی آرام
همراه کمی نم نم باران
سرخوش و شاد و غزلخوان
پی افکار پر از شوق خودم
نه هراسی نه کمی دغدغه
تنها نگهم قرمزی نور چراغی را دید
که به اجبار مرا گفت بایست!
و من اما سرحال
گوش دادم به صدایی دلچسب که برایم همه اش خاطره بود
در همین حین که در حال شنیدن بودم
کودکی را دیدم
که هراسان بود و پی دستی میگشت که بگیرد دستش
من دلم غرق نگاهش شد و آن صورت ماهش
دل من را خون کرد،خیس شد چشمانم
باز گفتم به خدا
باز گفتم که خدا!
آخر این رسمش نیست
چه گناهی دارد
کودکی بیش که نیست !
به چه جرمی اینجاست؟
چه دلیلی دارد که شتابان باشد و به این رسوایی در پی
لقمه ای نان باشد؟!
فرق او چیست مگر؟
و کمی آنسوتر
کودکی با دل شاد روزگارش آباد
به همراه پدر با مادر
شکلکی ناب نثارش بکند
به خودم خندیدم
که فقط می دیدم
که فقط حرف زدم
و چراغم سبز است
من که باید بروم اما او به یقین هست تا تاریکی
حیف اما صد حیف
که از این انسانها باز هم خواهم دید
منه بی درد
چاره ای نیست
باید بروم...........


شعر از نادیا پوریوسف

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد