PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ماجرایي از سرنگونی میگ۲۵ عراقی دراصفهان درسال۶۵



M@hdi42
30th October 2012, 11:10 AM
نمي دونم واقعيته يا دروغ چون منبع درستي نداره و من اتفاقي بش بر خورد كردم چون خاطره جالبيه به نقل از دانش اموزي كه شاهده اتفاقه منم اوردمش

.................................................. ...............................................
http://gallery.military.ir/albums/userpics/10228/1%7E3.jpg

سال ۱۳۶۵ و در بحبوحه حملات هوایی و موشکباران شهرها ، اصفهان نیز طعمه بسیار دلچسبی برای ارتش بعثی عراق بود. در موشکباران اصفهان هدفی خاص دنبال نمی شد و این شانس بود که تعیین میکرد موشک به چه منطقه ای اصابت کند و البته دستکاری ارتش عراق در موشکهای زمین به زمین روسی برای افزایش توان و برد موشکها ، دقت آنرا کمتر می نمود بهمین جهت همیشه این مناطق مسکونی بود که هدف قرار می گرفت و مردم بی گناه شهید می شدند.
هیچگاه صحنه اصابت موشک به خانه هایی در فلکه احمدآباد اصفهان اول خیابان جی را فراموش نمی کنم. این رخداد احتمالا اولین موشکی بود که ارتش بعثی عراق آنرا آزمود.
هرگاه جناب پدرم در پایگاه شیفت نداشت برای امداد به بیمارستان های شهر می رفتند و من نیز همراهشان. مجروحانی را بخاطر دارم که به بیمارستان فیض در میدان طوقچی می آوردند و در آن میان خانمی بود که موج انفجار او را از خانه به خیابان پرتاب کرده بود و هرچند سالم بنظر می رسید اما موجی می شد و ناگاه بهوش می آمد و به لهجه اصفهانی فریاد میزد : موشِک اومِد ، دخترکی هم کنارش بود که بعدا شهید شد و فهمیدیم دخترش بوده … صحنه هایی بود خیلی تلخ.
اغلب موشکها بر مناطق خیابان های جمهوری و فروغی و کاشانی فرود می آمدند.
خانه و مدرسه مان نیز در پایگاه هشتم شکاری (شهید بابایی) در فاصله ۲۰ کیلومتری شرق اصفهان قرار داشت. مدرسه ما کلاس بالاتر از ما نداشت یعنی اصلا دبیرستان نداشتیم تا آنکه سیکل را گرفتیم ، بعبارت دیگر بلحاظ سنی ، چون پرسنل پایگاه هوایی هشتم شکاری فرزندانی با سن بالاتر نداشتند نیازی هم در تاسیس دبیرستان نبود.
بگذریم…! در اردیبهشت سال ۱۳۶۵ کلاس سوم راهنمایی بودم . در نظر داشته باشید که پدرانمان هم یا از خلبانان و یا همافران و درجه داران متخصص هواپیمای جنگنده اف-۱۴ بودند از جمله حضرت پدرمان که سر متخصص اسلحه اف ۱۴ بودند.
کلاس ما که بالاترین و تنها کلاس سوم مدرسه راهنمایی بود با ۲۵ دانش آموز محل گفتگوی ویژه حملات دشمن و چگونگی مقابل با آن بود و خلاصه آنکه اتاق عملیاتی داشتیم برای خودمان!. طبیعی بود که بدلایل امنیتی هیچکدام از ما نمی توانستیم از پدرانمان اطلاعات نظامی بدست آوریم و پایگاه نیز بشدت حفاظت اطلاعات را رعایت می نمود بنابراین تنها اطلاعات ما از توانمندی های نظامی هواپیماهای خودی و دشمن منحصر می شد به کارتهای بازی مقوایی هواپیما! که در آن اطلاعات انواع هواپیما شامل نظامی و مسافری و ترابری با موضوعات طول بال و سقف پرواز و وزن و سرعت ، نوشته شده بود.کارت بازی موتور وماشین وکشتی هم بود ، بچه های همسن و سال من خوب بخاطر دارند.
ما بودیم و میگهای ۲۹ و ۲۵ و میراژهای ۲۰۰۰ عراقی که برای زدن پالایشگاه ، گاه وبیگاه می آمدند و تفسیر و بررسی اطلاعات بعد از هر حمله و راههای مقابله با آنها!
می دانستیم سقف پرواز اف-۱۴ بیش از ۱۵ کیلومتر نیست اما میگهای ۲۹ و ۲۵ سقف پرواز بالای ۲۰ کیلومتر دارند با این حال و با وجود ارتفاع بالای پروازی ، شناسایی و تمایز میگها از میراژها برایمان ممکن بود.

چگونه نتوانستیم فرمانده پایگاه هوایی را گول بزنیم!
همین دانسته ها بود که گاهی به همکلاسی هایی که فرزندان خلبانها بودند بدلیل توانمندی و جسارت پدرانشان در شکار هواپیماهای میراژ دشمن تبریک می گفتیم و یا حتی بخاطر ناتوانی برخورد با میگها طعنه می زدیم! اما این دانسته ها برای ذهن تشنه اطلاعات ما کافی نبود تا اینکه خواستیم نیروی هوایی ارتش را مرتکب اشتباه اطلاعاتی بزرگ کنیم!!
آن روزها آموزش و پرورش یرای کارآموزی فارغ التحصیلان مقطع راهنمایی و در دوره دبیرستان طرحی را اجرا می کرد بنام طرح “کاد” یعنی همان کار ودانش. ما نیز که در پایان دوره راهنمایی و در شرف تعیین رشته بودیم برای شناخت شغل های متفاوت از مدیر مدرسه مان خواستیم یکی از خلبانان را دعوت کند تا درباره شغل خلبانی و نحوه ورود به این شغل هدایتمان کند.
فرماندهی پایگاه موافقت کرد و از اتفاق خلبانی را برای ما فرستادند که پدر همکلاسی خودمان “مهرگانفر” بود! اما شاید در جلسه پرسش و پاسخ به تنها نکته ای که نپرداختیم چگونگی ورود به شغل خلبانی بود. همه پرسشها درباره تعداد جنگنده ای اف۴ و اف ۵ و اف ۱۴ ایرانی و جنگده های عراقی و یا میزان برد موشکهای فینیکس! وچگونگی جایگزینی موشکهای دیگر زمین به هوا (هاگ) با این موشکها گذشت. از سوی دیگر بابای مهرگانفر نیز که از نوع پرسشها و اطلاعات ما به شگفت آمده بود و از ما زرنگتر بود بدون هیچ درنگی می گفت محرمانه است ! سری است! …
هرچند در آن جلسه چیزی دستگیرمان نشد و طفلک همکلاسمان بخاطر عدم پاسخگویی پدرش مورد نوازش همکلاسیهای دیگر قرار گرفت اما ترفندی دیگر بکار بستیم ، به مدیر مدرسه مان (آقای حسینعلی اکبری که احتمالا نائینی بود) گفتیم که اینطور نمی شود و ما بر اساس تئوری که نمی توان تعیین رشته کنیم. لازمست برویم وبا هواپیما از نزدیک آشنا شویم!
مدیر مدرسه با رعایت سلسله فرماندهی مراتب تقاضای فرزندان را به فرماندهی پایگاه منتقل کرد جالب آنکه ایشان پذیرفت!
روز موعود فرا رسید و با اتوبوسی ما را از قسمت خانه های سازمانی به داخل منطقه نظامی بردند ما نیز که از آغاز ورود به منطقه نظامی سراسر چشم شده بودیم ، هیچ حرکت و جنبشی را از چشم دور نمی کردیم . بعد از عبور چند خیابان و چند آشیانه به محوطه ی باز مورد نظر رسیدیم که در آن یک اف ۱۴ خودنمایی میکرد.
اما چه هواپیمایی؟!
بقول حضرت مولانا : شیر بی یال و دم و اشکم که دید ؟ این چنین شیری خدا کی آفرید ؟!! فقط مانده بود چرخهای اف ۱۴ را برایمان نمایش دهند.
دو نفر نیز از پرسنل متخصص هواپیما نیز حضور داشتند ،اما آنها پیشاپیش از ما خواستند که چه پرسشهایی کنیم و چه پرسشهایی نکنیم. گویا ماجرای بابای مهرگانفر به گوش اینها هم رسیده بود و همگی لو رفته بودیم!
بالاخره ما که کور نبودیم این هواپیما با تمام تجهیزات و موشکها و حتی موشکهای هاگ عاریه اش ! هر روز با ارتفاع کم از رو سرمان میگذشت ، اکنون مگر چیزی برای دیدن و پرسیدن وجود داشت؟ با این حال جای شکرش باقی بود اقلا توانسته بودیم تا اینجا بیاییم و همین را هم ببینیم.
چگونه توانستیم اولین میگ ۲۵ عراقی را بزنیم!
پناهگاه های مدرسه ما یک خاکریز روباز بود در قسمت شرقی مدرسه که در وضعیت قرمز به آنجا می رفتیم.
اردیبهشت سال ۱۳۶۵ ساعت ۱۱ و زنگ دوم بود و ما تعلیمات اجتماعی داشتیم که آژیر قرمز زدند.
مثل همیشه دویدیم بسمت حیاط و خاکریزها و طبق معمول برای رصد هواپیمای دشمن سرمان به آسمان بود که همین کار بچه ها تلفات هم می داد مثلا فقط داوود سیاری که باباش خلبان بود بخاطر سربه هوایی به میله تور والیبال خورده بود و عینکش شکست و دماغش خونین شد.
به خاکریز رسیدیم وبچه های کلاس های پایینی در موقعیت خاکریز خودشان مستقر شدند تا اینکه یکی از بچه ها فریاد زد دیدمش! آنجاست!
این بار هم آمده بودند پالایشگاه شاهین شهر را بزنند هواپیمایش اما ارتفاعش خیلی زیاد بود بالای ۲۰ کیلومتر و میگ ۲۵ بود. ما نیز در حسرت فقط نگاه می کردیم . دست ما کوتاه و خرما بر نخیل!
همین ارتفاع زیاد پروازی بود که جسورشان کرده بود ومی آمدند بالای اصفهان و با دود اگزوزشان چیزهایی بر آسمان نقش می بستند که بنظر شعار می آمد.
در همین هنگام خطی سفید رنگ از فاصله بسیار دور دیدم که بسمت آسمان می رود. یکی از بچه ها سریع فمهید و گفت موشکه !
دومی گفت سام ۲ هست! سومی گفت از سایت موشکی شاهین شهر پرتاب شد…
سایت موشکی شاهین شهر نزدیک پالایشگاه بود و فکر می کنم مال سپاه بود.
همینطور که خط سفید را دنبال میکردیم دیدم آن خط به دو خط سفید تبدیل شد که یکی از آنها مارپیچ بدور خودش می پیچید. موشک سام ۲ به میگ ۲۵ عراق خورده بود اما موشک پس از آسیب به میگ ۲۵ تغیر مسیر داده بود و هواپیما هنوز دودکنان داشت ادامه مسیر می داد اما می شد فهمید که کنترل درستی ندارد. از آنجا فهمیدیم که بلافاصله یک موشک سام ۲ دیگر بسمت میگ ۲۵ شلیک شد و خلبان نمی توانست تغییر مسیر دهد.
آری موشک اینبار میگ ۲۵ را هدف قرار داد. غریو شادی و الله اکبر فضای خاکریز و سنگر را پر کرده بود. انگار اولین میگ ۲۵ عراقیها را ما زده بودیم و حقیقتا با تلاشها و تحقیقاتی که انجام می دادیم پیروزی را از خود می دانستیم!
خلبانش از جنگنده بیرون پریده بود و ما چترش را در آسمان می دیدم اما بعد شنیدیدم کشاورزان شاهین شهر خود را به محل فرود خلبان عراقی رسانده اند و حسابی با بیل از او پذیرایی کرده اند.
تمام این جریان نیم ساعته بود و وضعیت سفید شد و بلافاصله زنگ تعطیلی مدرسه خورد. ما بودیم و غرور پیروزی که پاسخی دندان شکن به صدام داده بودیم ، به خانه که رسیدم پدرم سرکار بود ماجرا را از سیرتا پیاز برایش گفت اما دیدم دلم راضی نمی شود ، به جناب پدرم زنگ زدم اما بابایم گوشی را قطع کردند! هزار بار بمن گفته بودند درباره موضوعات سری و محرمانه شعلش بحث نکنم و الان با تلفن می خواستم با ایشان بحث کنم!
هرچند که فرمانده پایگاه هشتم شکاری اصفهان گول ما را نخورد! اما بخوبی می فهمیدیم شکار یک میگ ۲۵ عراق برابرست با تعطیلی حملات هوایی و بعد از آن بود که موشکهای صدام نامرد بر سر زن و بچه های اصفهانی و دیگر شهرها فرود می آمد.
یاد شهدا گرامی
یاد آنروزها بخیر
مصطفی ترک همدانی
وکیل دادگستری

محمد ایرانی
30th October 2012, 05:59 PM
دستشون درد نکنه

maytiii
31st October 2012, 09:36 PM
چرا از واقعیت دور باشه؟
خیلی هم شیرین بود و زیبا...
دستت درد نکنه [tashvigh][golrooz]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد