PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوال شعریا یک متن ادبی که خوندین وازش خوشتون اومده ؟



بحث
12th October 2012, 03:15 PM
سلام دوستان اگه تاحالا یک شعر یا متن ادبی در هر مورد باشه که خوندین ویا هر وقت که بخونین وازش خوشتون بیاد خوشحال میشم ماروهم بی نصیب نذارین یا اگه عکسی دیدین که جالب بود این تجربه رو هم در اختیار دوستان سایت بذارین ممنونم ...][IMG]http://img.parscloob.com/data/media/404/794884AP18037_summerwallcoocom.jpg (http://img.parscloob.com/data/media/404/794884AP18037_summerwallcoocom.jpg)

homeyra
12th October 2012, 03:58 PM
وقتی سر خط می نویسیم:
زندگی،
نیم نگاهی هم به آخر خط داشته باشیم که کج نرویم!
زیرا زندگی یک بوم نقاشی است که در آن از پاککن خبری نیست!




باید هوشیار باشیم
که از هر تجربه فقط حکمتی را که در آن نهفته است کسب کنیم...
تا به کلاس های روحانی بالاتر برویم
و درک کنیم که تقدیر یعنی
مجموعه از حوادث برای نوعی یادگیری....

Gileva
12th October 2012, 04:22 PM
باران باشد
تو باشی
یک خیابان بی انتهاباشد
به دنیا می گویم
خداحافظ....

saamaaneh
12th October 2012, 04:56 PM
اشک رازی‌ست
لب‌خند رازی‌ست
عشق رازی‌ست

اشک آن شب لب‌خند عشق‌ام بود.
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من درد مشترک‌ام
مرا فریاد کن.
درخت با جنگل سخن‌می‌گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن‌می‌گویم
نام‌ات را به من بگو
دست‌ات را به من بده
حرف‌ات را به من بگو
قلب‌ات را به من بده
من ریشه‌های تو را دریافته‌ام
با لبان‌ات برای همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌های‌ات با دستان من آشناست.
در خلوت روشن با تو گریسته‌ام
برای خاطر زنده‌گان،
و در گورستان تاریک با تو خوانده‌ام
زیباترین سرودها را
زیرا که مرده‌گان این سال
عاشق‌ترین زنده‌گان بوده‌اند.
دست‌ات را به من بده
دست‌های تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن‌می‌گویم
به‌سان ابر که با توفان
به‌سان علف که با صحرا
به‌سان باران که با دریا
به‌سان پرنده که با بهار
به‌سان درخت که با جنگل سخن‌می‌گوید
زیرا که من
ریشه‌های تو را دریافته‌ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست

saamaaneh
12th October 2012, 05:13 PM
این روزها چیزی کم است انگار
همه چیز خوب است
ولی....
چیزی کم است
چیزی مثل یک حس
مثل شوق بیدار شدن یک صبح بهاری
مثل دلتنگی مثل یک دلهره ی ناب
این روزها انگار چیزی درونم گم شده
همه چیز خوب است
اما....

saamaaneh
12th October 2012, 05:22 PM
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا

یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا


نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی

سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا


نور تویی سور تویی دولت منصور تویی

مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا


قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی

قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا


حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی

روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا


روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی

آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا


دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی

پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا


این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی

راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا

mozhgan.z.1368
12th October 2012, 07:58 PM
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن
نگاه کن
تمام آسمان من پر از شهاب می شود

تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاج ها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها

نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو می دمی و آفتاب می شود ...

آسمان آبی2020
16th October 2012, 10:45 AM
گذشته ی من گذشت ...!
حتی میتوانم بگویم در گذشت...
و من برایش ماه ها و روزها سوگواری وسکوت کردم...
خاطراتم را زیر و رو کردم و ای کاش های فراوان گفتم...
ولی دیگر بس است!
من به شروعی دیگر می اندیشم
به شروع یک زندگی دیگر...

بحث
20th October 2012, 06:34 PM
خوشبختی مثل یه پروانه اس وقتی دنبالش میدوی پرواز میکنه اما وقتی وایسی میاد رو سرت میشینه ...دوستان لطفا به تاپیک رونق ببخشین میدونم خیلی با احساسین وتا حالا هم از دوستانی که شرکت کردن تشکر ویژه دارم...

saamaaneh
20th October 2012, 07:33 PM
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم ، کجا من ؟

کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من

نه بسته‌ام به کس دل ، نه بسته کس به من دل
چو تخته‌پاره بر موج ، رها ، رها ، رها من

ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک ، ازو جدا ، جدا من !

نه چشم دل به سویی ، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد ؟
که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من ؟

ستاره‌ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من

saamaaneh
20th October 2012, 07:36 PM
به زمين ميزني و ميشکني
عاقبت شيشه ي اميدي را
سخت مغروري و مي سازي سرد
در دلي ، آتش جاويدي را

ديدمت ، واي چه ديداري ، واي
اين چه ديدار دلآزاري بود
بي گمان برده اي از ياد آن عهد
که مرا با تو سر و کاري بود

ديدمت ، واي چه ديداري ، واي
نه نگاهي نه لب پر نوشي
نه شرار نفس پر هوسي
نه فشار بدن و آغوشي

اين چه عشقي است که در دل دارم
من از اين عشق چه حاصل دارم
مي گريزي ز من و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم

باز لب هاي عطش کرده ي من
لب سوزان ترا مي جويد
مي تپد قلبم و با هر تپشي
قصه ي عشق ترا ميگويد

بخت اگر از تو جدايم کرده
مي گشايم گره از بخت ، چه باک
ترسم اين عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپرده خاک

خلوت خالي و خاموش مرا
تو پر از خاطره کردي ، اي مرد
شعر من شعله ي احساس من است
تو مرا شاعره کردي ، اي مرد
آتش عشق به چشمت يکدم
جلوه اي کرد و سرابي گرديد
تا مرا واله بي سامان ديد
نقش افتاده بر آبي گرديد
در دلم آرزويي بود که مرد
لب جانبخش تو را بوسيدن
بوسه جان داد به روي لب من
ديدمت ليک دريغ از ديدن
سينه اي ، تا که بر آن سر بنهم
دامني ، تا که بر آن ريزم اشک
آه ، اي آنکه غم عشقت نيست
مي برم بر تو و بر قلبت رشک
به زمين مي زني و مي شکني
عاقبت شيشه ي اميدي را
سخت مغروري و مي سازي سرد
در دلي ، آتش جاويدي را

saamaaneh
20th October 2012, 07:41 PM
زین محبسی که زندگی اش خوانند
هرگز مرا توان رهایی نیست
دل بر امید مرگ چه می بندم
دیگر مرا ز مرگ ، جدایی نیست
مرگ است ، مرگ تیره ی جانسوز است
این زندگی که می گذرد آرام
این شام ها که می کشدم تا صبح
وین بام ها که می کشدم تا شام
مرگ است ، مرگ تیره ی جانسوز است
این لحظه های مستی و هشیاری
این شام ها که می گذرد در خواب
و آن روز ها که رفت به بیداری
تا چند ، ای امید عبث ، تاچند
دل برگذشت روز و شبان بستن ؟
با این دو دزد حیله گر هستی
پیمان مهر بستن و بگسستن ؟
تا کی برآید از دل تاریکی
چشمان روشنی زده ی خورشید ؟
تا کی به بزم شامگهان خندد
این ماه ، جام گمشده ی جمشید ؟
دندان کینه جوی خدایانست
چشمان وحشیانه ی اخترها
خندد چو دست مرگ فروپیچد
طومار عمر بهمن و آذرها
دانم شبی به گردن من لغزد
این دست کینه پرور خون آشام
دانم شبی به غارت من خیزد
آن دیدگان وحشی بی آرام
تا کی درون محبس تنهایی
عمری به انتظار فرو مانم
تا کی از آنچه هست سخن گویم ؟
تا کی از آنچه نیست سخن رانم ؟
جانم ز تاب آتش غم ها سوخت
ای سینه ی گداخته ، فریادی
ای ناله های وحشی مرگ آلود
آخر فرا رسید به امدادی
سوز تب است و واهمه ی بیمار
مرگ است و راه گمشدگان درپیش
اشک شب است و آه سحرگاهان
وین لحظه های تیرگی و تشویش
در حیرتم که چیست سرانجامم
زیرا از آنچه هست ، حذر دارم
زین مرگ جاودانه گریزانم
در دل ، امید مرگ دگر دارم
اینک تو ، ای امید عبث ! بازآی
وینک تو ، ای سکوت گران ! بگریز
ای ماه آرزو که فرو خفتی
بار دگر ، کرشمه کنان برخیز
جانم به لب رسید و تنم فرسود
ای آسمان ! دریچه ی شب واکن
ای چشم سرنوشت ، هویدا شو
او را که در منست هویدا کن

بحث
20th October 2012, 07:52 PM
ممنون سمانه دوست گلم شعرهای خیلی خیلی زیبا مینویسی ممنون از همکاریت

saamaaneh
21st October 2012, 08:20 PM
حال من بد نیست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم

آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر اینست مرتد می شوم خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم! دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد ازاین بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم

من که با دریا تلاطم کرده ام راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم،دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود

از درو دیوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان

اینهمه خنجر دل کس خون نشد این همه لیلی،کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دورو پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:

" ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم"

saamaaneh
26th October 2012, 01:39 PM
غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه وگل از درون با غچه باز هم به گوش می رسد
تو چه فکر میکنی
کدام یک درست گفته اند
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد اوگل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است!

زهرا قربانی
26th October 2012, 07:42 PM
باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست

elinaaa
26th October 2012, 08:56 PM
نگاهت را نمی خوانم،نه با مایی،نه بی مایی؟
ز کارت حیرتی دارم،نه با جمعی نه تنهایی
گهی از خنده گلریزی،مگر ای غنچه گلزاری؟
گهی از گریه لبریزی،مگر ای ماه دریایی؟
چه می کوشی به طنازی،که بر ابرو گره بندی
به هر حالت که بنشینی،میان جمع زیبایی
درون پیرهن داری تنی از آرزو خوشتر
چرا پنهان کنی ای جان؟بهشت آرزوهایی
گهی با من هم آغوشی،گهی از ما گریزانی
بدین افسونگری،در خاطرم چون نقش رویایی
لبت گر بی سخن باشد،نگاهت صد زبان دارد
بدین مستانه دیدنها،نه خاموشی،نه گویایی
گهی از دیده پنهانی،پریزادی،پریرویی
گهی در جان هویدایی،فرح بخشی،فریبایی
به رخ گیسو فرو ریزی که دلها را بر انگیزی
از این بازیگری بگذر،به هر صورت دلارایی
زبانت را نمی دانم،نه بی شوقی،نه مشتاقی
نگاهت را نمی خوانم،نه با مایی،نه بی مایی!

چکامه91
26th October 2012, 09:16 PM
خداوندا وقتی تو می روی
شب می شود
و قلب من پرپر می شود
و نا امید می شوم و حقیر می شوم
چو خاکی می شوم
که بر آن نسیمی نمی وزد
و بارانی نمی بارد
و در آن گلی نمی روید
و بر سرش ستاره ای نمی درخشد
تو می روی
و من تنهای تنها می مانم
و من در غم خود خاک می شوم...

چکامه91
26th October 2012, 10:34 PM
من آن نی خشکم که بر لب های نوازشگر ناپیدای تو
که قصه ی فراق را در من می نوازی، به غربت خویش
پی بردم. و اکنون نه در این عالم، که در خویشتن قرار
ندارم و نه در زیستن که در بودن خویش نمی گنجم، که
جامه ی تنگ خویشتنم.



نیایش- دکتر شریعتی

sunnymoon
26th October 2012, 10:42 PM
نه تو می مانی و نه اندو
ه
و نه هیچیک از مردم این آبادی …
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند …
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.[golrooz]

saamaaneh
27th October 2012, 02:06 PM
من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام
از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام

روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک
از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام...

خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ اِرم دل تنگ ام

ای نبخشوده گناه پدرم ، آدم ، را!
به گناهان نبخشوده قسم ، دل تنگ ام

باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من
دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دل تنگ ام...

نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
باز هم گرچه رسیدیم به هم دل تنگ ام

tkcivil
27th October 2012, 02:16 PM
به جز حضور تو [golrooz]
هیچ جیز این جهان بیکرانه راجدی نگرفتم حتی عشق را

ferdosinasrin
27th October 2012, 04:05 PM
خیالت خیس میشود
خیالت غر میزند
برای خیالت شعر می خوانم
خیالت مسخره می کند
آخرش رفتی و نفهمیدم که نمی فهمی یا نمی فهمم...
ولی باز هم می گویم
به خدا عشق خز نیست
شعر خز نیست
دوست داشتن خز نیست
احساس کردن خز نیست
نفس عمیق زیر باران خز نیست
گفتن دوستت دارم خز نیست
به خدا فاز نگرفته ام
من دوستت داشتم و تو رفتی
رفتی و من، هر روز از خیالت می پرسم و نمی دانم دلیل این رفتن را.....[soal]

پت
8th November 2012, 03:12 PM
حرف هادارم اما…بزنم یانزنم؟
باتوام با تو خدایا بزنم یا نزنم؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه حوا بزنم یا نزنم؟

پت
8th November 2012, 03:15 PM
تمام عاشـــــــــــــقانه های جهان به نام ما خواهد شد ...

اگر.........!!
.
..
.
تمنای نگاهت تکرار " نــــــــــــــام " کوچک من باشد...!!!

پت
8th November 2012, 06:30 PM
بــی همگان به سر شود....
بــی تو به سر نمیشـــــود....

پت
8th November 2012, 06:31 PM
گیرم تمام دنیا بگوید ما مال هم نیستیم ...
ما به درد هم نمی خوریم! نه! ما به درد هم نمی خوریم ....
"ما کنار هم دردی نداریم" .. مگر نه؟
گیرم برای زیر یک سقف رفتن،
عشق، آخرین معیار این جماعت باشد ...
گیرم دوست داشتنِ بدون سند، حرام باشد ...
عجیب باشد .. باور نکردنی باشد ...
گیرم تا آخر عمر تنها بمانم ...
گیرم هرگز دستانت در دستانم قفل نشود ...
گیرم آغوشت هیچ گاه مال من نشود ...
من اما ...
گیر این گیرم ها نیستم ...
من ...
تا ابد ...
گیر چشمان توئم ...
گیر دوست داشتنت ...

پت
8th November 2012, 06:35 PM
خدایـــــا ؛
دخلـم با خرجـم نمی خواند !
کــــم آورده ام !
صبری که داده بودی تمام شد . . .
ولی دردم هم چنان باقیست !!
بدهکار قلبم شده ام !
می دانم شرمنده ام نمی کنی ؛
باز هم صبــر می خواهم . . . !

mhnz
8th November 2012, 06:36 PM
تلخی روزگار اینه که خیلی چیزارو میشه خواست اما نمیشه داشت[golrooz]

saamaaneh
8th November 2012, 07:50 PM
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دام و دد ملولم و انسانم آرزوست

زاین همرهان سست‌عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

گفتم که یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

گفت آنچه یافت می‌نشود آنم آرزوست

saamaaneh
8th November 2012, 07:54 PM
مرغ محبتم من ، كي آب و دانه خواهم
با من يگانگي كن ، يار يگانه خواهم


شمعي فسرده هستم ، بي عشق مرده هستم
روشن گرم بخواهي سوز شبانه خواهم


افسانه محبت ، هر چند كس نخواند
من سر گذشت خود را ، پر زين فسانه خواهم


بام و دري نبينم ، تا از قفس گريزم
بال و پري ندارم ، تا آشيانه خواهم


تا هر زمان به شكلي ، رنگي بخود نگيرم
جان و تني رها از ، قيد زمانه خواهم


مي آنقدر بنوشم ، تا در رهت چو بينم
مستي بهانه سازم ، گم كرده خانه خواهم

بحث
8th November 2012, 08:01 PM
از همه ی دوستان به خاطر شعر وجملات زیبا ممنونم و امیدوارم همکاری دوستان ادامه داشته باشه و از جملات آموزنده وتاثیر گذار هم مارو بی بهره نذارین خدا قوت ودست گلتون درد نکنه

بحث
8th November 2012, 08:03 PM
در لحظه دلشکستگی دلت را به خدا بده او بهترین مونس است همیشه برای تو وقت دارد وهیچ گاه دل تو را نمیشکند [golrooz]

بحث
26th November 2012, 11:18 PM
برروی سنگفرش های خیابان که قدم میزنم /همیشه با خود می اندیشم شاید این آخرین گامی /باشدکه برمیدارم مهربان آهسته وسبک گام /برمیدارم تا کوچه از من به نیکی یادکند ...

بحث
26th November 2012, 11:20 PM
آیا می دانید که اگر شما در حال حمل قرآن باشید ،



شیطان دچار درد شدید در سر میشود


و باز کردن قرآن ، شیطان را تجزیه می کند

و با خواندن قرآن ، به حالت غش فرو میرود..

و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش میشود؟؟؟؟

و آیا شما می دانید که هنگامی که می خواهید

این پیام را به دیگران ارسال کنید ،

شیطان سعی خواهد کرد تا شما را منصرف کند؟؟؟؟

فریب شیطان را نخور!!!!!

پس این حق را دارید که این پست رو کپی کنید
و توی وبهاتون بذارید

بحث
2nd January 2013, 10:00 PM
پرسیدم ازو واسطه ی هجران را
گفتا سببی هست بگویم آنرا
من چشم توام اگر نبینی چه عجب
من جان توام کسی نبیند جانرا

بحث
2nd January 2013, 10:03 PM
باز آباز آهر آنچه هستی باز آ
گر کافر وگبر وبت پرستی باز آ
این درگه ما درگه ناامیدی نیست
صدبار اگر توبه شکستی باز آ
ابو سعید ابوالخیر

بحث
2nd January 2013, 10:31 PM
http://avayekanoon.ir/Persian/wp-content/uploads/2010/01/oo3.jpg

بحث
3rd January 2013, 02:19 PM
http://mohammaddarvish.com/i/wp-content/uploads/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87.jpg

*FATIMA*
3rd January 2013, 10:48 PM
کار ما نیست شناسایی " راز " گل سرخ ،
کار ما شاید این است
که در " افسون " گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید ، دیمی آید متولد بشویم
هیجان را پرواز دهیم
روی ادراک فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای " هستی "
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
باد دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر ،
از چنار ، از پشه ، از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم

م.محسن
3rd January 2013, 10:59 PM
قایقی خواهم ساخت
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ‌کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
هم‌چنان خواهم راند.
نه به آبی‌ها دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی که سر از خاک به در می‌آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی‌گیران
می‌فشانند فسون از سر گیسوهاشان.
هم‌چنان خواهم راند.
هم‌چنان خواهم خواند:
"دور باید شد، دور."
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود.
هیچ آیینه تالاری، سرخوشی‌ها را تکرار نکرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره‌هاست."
هم‌چنان خواهم خواند.
هم‌چنان خواهم راند.
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است.
بام‌ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می‌نگرند.
دست هر کودک ده ساله شهر، خانه معرفتی است.
مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف.
خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد.
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند.
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.

firearchangel
4th January 2013, 02:21 PM
اومدم شبهارو باور نکنم غصه نذاشت اومدم غصه رو باور نکنم شب نمیذاشت
حالاباور بکنم یا نکنم

دردی درمون نمیشه،کاری آسون نمیشه کوه غصه توی قلبم دیگه ویرون نمیشه

میتونست چشمای تو شبهارو روشن بکنه نزاره توی قلبم این قد شیون بکنه
توی دل هیچ میدونی غم داره آواز میخونه اینو من میدونم این شب تاریک میدونه



دل تو خنده ی تو ،چشمای تو،دستای تو میتونستن نذارن شبهارو باور بکنم

بحث
4th January 2013, 09:38 PM
http://img.parscloob.com/data/media/781/730319257970863747667.jpg

بحث
4th January 2013, 09:48 PM
http://www.img.aksfa.org/Reza/2010/hasharat/Butterfly-Pictures-Ever/cuuuuteeee-butterfly1.jpg (http://www.aksfa.org/tag/%d9%be%d8%b1%d9%88%d8%a7%d9%86%d9%87-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%b4%da%af%d9%84/)

hossein24
4th January 2013, 10:57 PM
شاید آن روز ک سهراب نوشت
((تاشقایق هست, زندگی باید کرد))
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت
باید اینطور نوشت:
(( هرگلی هم باشی
چه شقایق,
چه گل پیچک ویاس
زندگی اجبارست.))

طلیعه طلا
5th January 2013, 09:33 AM
ای آخرین توسلِ سبزِ دعای ما؛
آیا نمی رسد به حضورت دعای ما؟
شنبه ... دوباره شنبه ...، دوباره سه نقطه چین؛
بی تو، چه زود می گذرد هفته های ما ...


http://uploadtak.com/images/o1349_506141_CmlLpEL0.jpg

*FATIMA*
10th January 2013, 04:37 PM
خیابان رو به خانه ام
شلوغ
با آسمانی خاکستری
و قدم های آرام من
بر روی زمین سیاه ، داغ
پسری ژنده پوش
با دسته گلی سرخ
به بهانه فقر
فریاد گلفروشی سر می دهد
و گذر گنجشککی خسته در پی شاخه ای
پناه به ستونی سنگی
در انتظار جفتی
و انبوه آدمها
گذر شانه ها از پی هم
بی تفاوت
چه زیاد است تنهایی !

بحث
16th January 2013, 05:25 PM
http://www.img.aksfa.org/Reza/2010/hasharat/Butterfly-Pictures-Ever/wonderful-butterfly.jpg

بحث
16th January 2013, 05:31 PM
زندگی جیره مختصری است ...مثل یک فنجان چای ...وکنارش عشق است ...مث یک حبه قند ...زندگی راباعشق ,نوش جان باید کرد...سهراب سپهری http://www.upload.tehran98.com/images/u4rtr31gmju3jiq0vfer.jpg

بحث
16th January 2013, 05:56 PM
خدایا گم شده ام در هجوم پریشانیهایم ...خدای خوبی ها کمک کن کمی بیشتر از همیشه لمست کنم پروانه هارا بیشتر به ملاقاتم بفرست http://gallery.avazak.ir/albums/meup14/06/Avazak_ir-Love10608.jpg?w=600&h=600

بحث
20th January 2013, 09:41 PM
http://hydroforumgroup.com/images/trash.jpg

- - - به روز رسانی شده - - -


http://hydroforumgroup.com/images/trash.jpg

بحث
20th January 2013, 09:44 PM
بچه ها لطفا به پست منم سر بزنید لطفا پست منو با نگاههای باارزشتون ستاره بارون کنین .

M.H.A
20th January 2013, 11:03 PM
...زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال وپری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه ی عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود...

...زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفس هاست...
سهراب سپهری

✿elnaz✿
23rd January 2013, 01:02 PM
مراقب افکارت باش که گفتارت می‌شود،
مراقب گفتارت باش که رفتارت می‌شود،
مراقب رفتارت باش که عادتت می‌شود
، مراقب عادتت باش که شخصیتت می‌شود،
مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می‌شود.

امام علی علیه السلام

z.000
23rd January 2013, 01:22 PM
زن عشق می كارد و كینه درو می كند ...
دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر ... می تواند تنها یك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ... برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج كنی ... در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو ... او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی ... او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی ... او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد ... او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ... او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ... و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد ...

بحث
23rd January 2013, 04:19 PM
زن عشق می كارد و كینه درو می كند ...
دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر ... می تواند تنها یك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ... برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج كنی ... در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو ... او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی ... او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی ... او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد ... او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ... او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ... و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد ...
[tashvigh][tashvigh]

بحث
26th January 2013, 11:57 AM
سبحان الله یا فارِجَ الهَمّ و یا کاشفَ الغَم فرِّجْ هَمّی و یَسِّرْامری و ارحَمْ ضعفی و قِلةَ حیلتی و ارزُقنی من حیث لا اَحتَسِبُ یاربّ العالمین ترجمه: منزه است خداوند. اي برطرف كننده اندوه شديد و از بين برنده غم،‌اندوه شديد من را برطرف ساز و امرم را آسان گردان و بر ضعف و كمي چاره ام رحم آور و مرا از جايي كه گمان ندارم روزي ده اي پروردگار جهانيان التماس دعا.

- - - به روز رسانی شده - - -

http://www.raznews.ir/files/fa/news/1391/4/20/26627_217.jpg

مانی24
28th January 2013, 01:29 PM
آدمهای عجیبی داشت اینجا...


جایت را با دیگری پر میکنند ...


احساس سیری چند ؟


آدمهای عجیبی داشت اینجا ...


دوستی هایشان ناگهانی ،


دل بستنشان غریب ،


و رفتنشان آشنا....

Dorna dordone
30th January 2013, 11:48 AM
نه كه از تو بهتر نبوده و نيست!




اما دل من فرو ريخته ى تو شد!




برو و فرسنگها از من دور شو




اما به من برگرد!




درست تو شبى كه دارم ستاره ها رو ميشمارم




بياو چراغ اتاقم رو روشن كن!




بى دريغ به چشمهام خيره شو و بگو؛




گشتم تمام دنيارو!




نه كه از تو بهتر نبود و نيست!




اما تنها دل تو بود كه براى من فرو ريخت !!!

Dorna dordone
31st January 2013, 09:56 AM
http://uc-njavan.ir/images/663xqmwiayqmjqkh6qst.jpg

solinaz
31st January 2013, 09:25 PM
چو عاشق میشدم گفتم *** ز بودم گوهر مقصود

ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

بحث
31st January 2013, 09:38 PM
آنهایی که بی عاطفه هستند روزگاری بسیار عاشق بوده اند http://spot-of-rain.persiangig.com/image/2/tear.jpg

hadi elec
31st January 2013, 09:48 PM
نرگسی با لاله ای پژمرده گفت **** بین که ما رخساره چون افروختیم

گفت مــــا نیز آن متاع بی بدیل **** شـــــب خریدیم و سحر بفروختیم

آسمـــــــــان روزی بیاموزد تو را **** نکته هــــــــایی را که ما آموختیم

خرمــــــی کردیم وقت خرمی **** چون زمان سوخــــــتن شد سوختیم

solinaz
31st January 2013, 10:22 PM
" دلگیـــر " نبــاش!

دلـــت کــه " گیـــــر " بــاشـد؛

رهـــا نمـی شــوی.....!

یــادت بــاشد :

"خــداونـــد" ، بنــدگان خـود را؛

بـــا آنچــه بـــدان " دل بستـه " انــد مـــی آزمـــاید ...
http://upload.tehran98.com/img1/2tdz6sb1cp7kba1yjm3.jpg

بحث
31st January 2013, 10:28 PM
سلامتیه اون پسری که...10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت... 20سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت.... 30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...!!! باباش گفت چرا گریه میکنی..؟

گفت: آخه اونوقتا دستت نمی لرزید...!

Dorna dordone
1st February 2013, 12:25 AM
این هوای بارانی چتر نمیخواهد

تو را می خواهد ...


http://uc-njavan.ir/images/fbukhnchq38ge3s3xvo.jpg

*FATIMA*
22nd February 2013, 11:51 PM
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف ٬ سخت محتاج به گرمای پر و بال توام
تو اگر باز کنی پنجره ای سمت دلت ٬ میتوان گفت که من چلچله لال توام . . .

*FATIMA*
19th April 2013, 01:40 AM
براش بنويس دوستت دارم آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي برن ولي يه نوشته , به اين سادگيا پاک شدني نيست . گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي تو بنويس .. تو ... بنويس

- - - به روز رسانی شده - - -


تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم

*FATIMA*
19th April 2013, 01:41 AM
نمي نويسم ..... چون مي دانم هيچ گاه نوشته هايم را نمي خواني حرف نمي زنم .... چون مي دانم هيچ گاه حرف هايم را نمي فهمي نگاهت نمي كنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمي بيني صدايت نمي زنم ..... زيرا اشك هاي من براي تو بي فايده است فقط مي خندم ...... چون تو در هر صورت مي گويي من ديوانه ام

*FATIMA*
19th April 2013, 01:44 AM
وقتي که گريه کرديم گفتن بچه است................. وقتي که خنديديم گفتن ديونه است.................. وقتي که جدي بوديم گفتن مغروره............................. وقتي که شوخي کرديم گفتن سنگين باش............................. وقتي که حرف زديم گفتن پر حرفه.......................................... ......... وقتي که ساکت شديم گفتن عاشقه........................................ ........... حالا ام که عاشقيم مي گن گناه

- - - به روز رسانی شده - - -



فرشتگان روزي از خدا پرسيدند : بار خدايا تو كه بشر را اينقدر دوست داري غم را ديگر چرا آفريدي؟ خداوند گفت : غم را بخاطر خودم آفريدم چون اين مخلوق من كه خوب مي شناسمش تا غمگين نباشد به ياد خالق نمي افتد

elinaaa
26th April 2013, 11:03 AM
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره میترسم!

دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها میترسم!

قانون را دوست دارم
ولی از پاسبانها می ترسم!

عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!

کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!

سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!

من می ترسم،
پس هستم

اینچنین می گذرد روز و روزگارمن!

من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم

حسین پناهی

***wanton74***
26th April 2013, 11:29 AM
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم چتر نداشتیم
خندیدیم دویدیم و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی
چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم
سعی می کردی من خیس نشوم و
شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
و سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی
و شانه راست من کاملا خیس شد .
چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود
دو قدم از هم دورتر راه برویم . . .
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم
تنها برو . ..

***wanton74***
26th April 2013, 11:31 AM
ساقیا امشب صدایت با صدایم ساز نیست یاکه من بسیار مستم یاکه سازت سازنیست...

*FATIMA*
21st May 2013, 12:51 AM
دلسرد نشو از عشق...از بختی که خوابیده

افسانه ی ما روزی...دنیا رو تکون می ده

درهارو به روی بغض...با همدیگه می بندیم

یه روزی به امروز و...این فاصله می خندیم

عمری اگه باقی بود...فردا رو اگه دیدی

با شهرت این احساس...دنیا رو تکون می دی

دنیا رو تکون می دی...این جوری که دل بستی

این حرف کمی نیست که...ما عاشق هم هستیم

امروزو مدارا کن...لبخند بزن بازم

من این توی غمگینو...انگاری نمی شناسم

یه زندگی می ارزه...لبخند تو رو دیدن

وقتی که تو می خندی...دنیا رو بِهم می دن

لبخند بزن دنیا...این جوری نمی مونه

ما سهم همیم اینو...این فاصله می دونه

*FATIMA*
4th June 2013, 01:26 AM
اگر شکستن قلب و غرور، صدا داشت؛

عاشقان، سکوت شب را ویران میکردند.



اگر به راستی، خواستن، توانستن بود؛

محال نبود وصال!

و عاشقان که همیشه خواهانند،

همیشه می توانستند تنها نباشند.



اگر گناه وزن داشت؛

هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد،

خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند،

و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم.



اگر غرور نبود؛

چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند،

و ما کلام محبت را در میان نگاه‌های گهگاهمان،

جستجو نمی کردیم.



اگر دیوار نبود، نزدیک تر بودیم؛

با اولین خمیازه به خواب می رفتیم،

و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان،

حبس نمی کردیم.



اگر خواب حقیقت داشت؛

همیشه خواب بودیم.

هیچ رنجی، بدون گنج نبود؛

ولی گنج ها شاید،

بدون رنج بودند.



اگر همه ثروت داشتند؛

دل ها، سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند.

و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید؛

تا دیگران از سر جوانمردی،

بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند.

اما بی گمان، صفا و سادگی می مرد،

اگر همه ثروت داشتند.



اگر مرگ نبود؛

همه کافر بودند،

و زندگی، بی ارزشترین کالا بود.

ترس نبود؛ زیبایی نبود؛ و خوبی هم شاید.



اگر عشق نبود؛

به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟

کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟

و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

آری... بی گمان، پیش از اینها مرده بودیم ...

اگر عشق نبود؛



اگر کینه نبود؛

قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند.

اگر خداوند؛ یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد،

من بی گمان،

دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز

هرگز ندیدن مرا.


آنگاه نمیدانم ،

به راستی خداوند، کدامیک را می پذیرفت؟

*FATIMA*
24th June 2013, 10:28 PM
ما در این انبار گندم می کنیم
گندم جمع آمده گم می کنیم
می نیندیشیم آخر ما به هوش
کین خلل در گندمست از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زدست
وز فنش انبار ما ویران شدست
اول ای جان دفع شر موش کن
و انگهان درجمع گندم کوش کن
گرنه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست
ریزه ریزه صدق هر روزه چرا
جمع می ناید در این انبار ما

*FATIMA*
5th July 2013, 01:35 AM
گلی از شاخه اگر می چینیم

برگ برگش نکنیم

و به بادش ندهیم


لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم


و شبی چند از آن


هی بخوانیم و ببوسیم و معطر بشویم


شاید از باغچه کوچک اندیشه مان گل روید ...



"سهراب سپهری"

بحث
5th July 2013, 09:41 AM
دوست هاي خوب همانند گل هاي قالي اند ...نه انتظار باران دارند و نه دلهره ي چيده شدن...دائمي اند و ماندگار

بحث
5th July 2013, 09:50 AM
بخونین جالبه


ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺻﺒﺢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ، ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺗﻮﺍﻓﻖﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻨﺪ.



ﺍﺑﺘﺪﺍ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ،ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ،ﺍﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻩ http://img.persiangfx.com/main/gallery/34.affectionate.father.and.child/7-father-and-daughter-love.jpg (http://gypsygemini.deviantart.com/art/father-and-daughter-47977344)





ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ.







ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ.ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ.




ﺍﺷﮏ ﺩﺭﭼﺸﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﮔﻔﺖ:ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ







ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻮﻥ ﺑﺎﺯﻧﮑﻨﻢ.




ﺷﻮﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ، ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﺸﺎﻥ ﮔﺸﻮﺩ.ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ.




ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺩ.ﭘﻨﺠﻤﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﺷﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ.ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ ،






ﭘﺪﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﻔﺼﻠﯽ ﺩﺍﺩ.





ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺘﻌﺠﺒﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﻋﻠﺖ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ ؟ ﻣﺮﺩ ﺑﺴﺎﺩﮔﯽ ﺟﻮﺍﺏ







ﺩﺍﺩ:ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﮐﺴﯿﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻪ!











♥ سلامتی همه باباها و دخترای با محبت ♥

ممکن یه دختر روزی شاهزاده ی رویاهاشو پیدا کنه ، اما پادشاه زندگیش همیشه پدرشه :)

بحث
5th July 2013, 09:58 AM
از این پس به جز او کسی را نداریم"


دلم را سپردم به بنگاه دنیاو هی آگهی دادم اینجا و آنجاو هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت و هی این و آن سرسری آمد و رفت ولی هیچکس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرددلم قفل بودکسی قفل قلب مرا وا نکرد.یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است یکی گفت چه دیوارهایش سیاه است یکی گفت چرا نور اینجا کم است و آن دیگری گفت : و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است !و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری و من تازه آن وقت گفتم :خدایا، تو قلب مرا می خری ؟.و فردای آن روزخدا آمد و توی قلبم نشست و در را به روی همه پشت خود بستو من روی آن در نوشتم ببخشید، دیگر"برای شما جا نداریم از این پس به جز او کسی را نداریم"

بحث
5th July 2013, 10:07 AM
داستان عاشقی گل شقایق از زبان خودش—

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بودو صحرادر عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود زآنچه زیر لب می گفت شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود-اما-طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آردازآن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را و بسوزانندشود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابدچنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان رابسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه به روی من بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به ره افتادو او می رفت و من در دست او بودم و او هرلحظه سررا رو به بالاها تشکر از خدا می کردپس از چندی هوا چون کورۀ آتش،زمین می سوختو دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟در این صحرا که آبی نیست به جانم هیچ تابی نیست اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم هرگزدوایی نیست و ازاین گل که جایی نیست خودش هم تشنه بود اما!نمی فهمید حالش را چنان می رفت ومن در دست اوبودمو حالامن تمام هست او بودم دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو ؟و دیگر داشت در دستش تمام جان من میسوخت که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شددلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه -مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت زهم بشکافت
اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کردزمین و آسمان را پشت و رو می کردو هر چیزی که هرجابود با غم رو به رو می کردنمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش رابه من می داد و بر لب های او فریاد
"بمان ای گل"که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی"بمان ای گل"ومن ماندم نشان عشق و شیدایی و با این رنگ وزیبایی




و نام منشقایقشد



گل همیشه عاشق شد

zarinaz
5th July 2013, 11:45 AM
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدی است بد است
ونه چون نسبت سودش به ضرر یک به صداست
طفلکی دورسرم میچرخید
به خیالش قندم
یاکه چون اغذیه شیرینش
تابه این حدگندم
ای دوصد نوربه قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که ازیادتوبیرونم کرد
مگسی راکشتم....

zarinaz
5th July 2013, 11:48 AM
به آغمشش فشردم گفت مردم
چه لذتهاکز آغوش تو بردم
شب دیگردرآغوشی دگربود
خدایا کاش کمترمیفشردم....

zarinaz
5th July 2013, 12:09 PM
نمیدانم پس از مرگم چه خواهدشد؟
نمیخواهم بدانم کوزه گرازخاک اندامم چه خواهدساخت
ولی بسیارمشتاقم
که ازخاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد بدست کودکی گستاخ وبازیگوش
واویکریزوپی درپی
دم گرم خوشش رابرگلویم سخت بفشارد
وخواب خفتگان خفته راآشفته تر سازد
بدین سان بشکنددر من
سکوت مرگبارم را...

بحث
5th July 2013, 01:31 PM
سلام دوستان اگه تاحالا یک شعر یا متن ادبی در هر مورد باشه که خوندین ویا هر وقت که بخونین وازش خوشتون بیاد خوشحال میشم ماروهم بی نصیب نذارین یا اگه عکسی دیدین که جالب بود این تجربه رو هم در اختیار دوستان سایت بذارین ممنونم ...][IMG]http://img.parscloob.com/data/media/404/794884AP18037_summerwallcoocom.jpg (http://img.parscloob.com/data/media/404/794884AP18037_summerwallcoocom.jpg)

Sa.n
5th July 2013, 01:35 PM
یارا یارا گاهی دل ما را
به چراغ نگاهی روشن کن
چشم تار دل را چو مسيحا
به دمیدن آهی روشن کن

بی تو برگی زردم
به هوای تو می گردم
که مگر بیفتم در پایت
ای نوای نایم
به هوای تو می آیم
که دمی نفس کنم تازه در هوایت

به نسیم کوبت ای گل
به شمیم بویت ای گل
در سینه داغی دارم
از لاله باغی دارم
با یادت ای گل هر شب
در دل چراغی دارم

باغم بهارم باش
موجم کنارم باش

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

به نسیم کوبت ای گل
به شمیم بویت ای گل
در سینه داغی دارم
از لاله باغی دارم
با یادت ای گل هر شب
در دل چراغی دارم

باغم بهارم باش
موجم کنارم باش

بی تو برگی زردم
به هوای تو می گردم
که مگر بیفتم در پایت
ای نوای نایم
به هوای تو می آیم
که دمی نفس کنم تازه در هوایت

بی تو برگی زردم
به هوای تو می گردم
که مگر بیفتم در پایت
ای نوای نایم
به هوای تو می آیم
که دمی نفس کنم تازه در هوایت
تا فدا کنم جان و دل برايت

بحث
5th July 2013, 01:36 PM
http://mohammaddarvish.com/i/wp-content/uploads/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87.jpg

بحث
5th July 2013, 01:38 PM
http://www.img.aksfa.org/Reza/2010/hasharat/Butterfly-Pictures-Ever/cuuuuteeee-butterfly1.jpg (http://www.aksfa.org/tag/%d9%be%d8%b1%d9%88%d8%a7%d9%86%d9%87-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%b4%da%af%d9%84/)

بحث
5th July 2013, 01:39 PM
http://www.img.aksfa.org/Reza/2010/hasharat/Butterfly-Pictures-Ever/wonderful-butterfly.jpg

sr hesabi
10th July 2013, 01:26 AM
سه چیز را با احتیاط بردار:




قدم،قلم، قسم!


سه چیز را پاک نگه دار:


جسم،لباس،خیال


از سه چیزکار بگیر:


عقل،همت، صبر!

از سه چیز خود را دورنگهدار:




افسوس، فریاد، نفرین!


سه چیز را آلوده نکن:


قلب، زبان، چشم!


اما سه چیز را هیچ گاه فراموش نکن:


خدا، مرگ و دوست.

sevda_sj
10th July 2013, 02:03 AM
جاده

اینور جاده منم , اونور جاده تویی

اون که غمگینه منم , اونی که شاده تویی

اینور جاده منم , که دوباره گم شدم

اونور جاده تویی, مثل تکرار خودم

من نگاهم به توا , تو نگاهت به کجاست؟

روبرو دو راهیه , بگو راهت به کجاست

واسه تو چه راحته که بدون من بری

حتی وقتی میدونی که خودت مقصری

واسه من سخته چقد باور فاصلمون

وقتی از حرفای هم سر میره حوصلمون

اینور جاده منم , اونور جاده تویی

اون که غمگینه منم , اونی که شاده تویی

دیگه حتی نمیخوام کم کنی فاصله رو

نگرانتم ولی نمیشه بگم نرو

تو داری میری ومن گیر این خاطره هام

داره باورم میشه که دیگه نیستی باهام

این ور جاده هنوز زیر سایه ی شبه

اونور جاده ولی همه چی مرتبه

من به تو نمیرسم خیلی از من جلویی

این ور جاده منم.........اون ور جاده تویی

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد