نارون1
30th September 2012, 10:59 AM
http://www.rasekhoon.net/userfiles/Article/1390/08/02/0022066.JPG
شعر نو
نويسنده : دکتر سيد حسن امين
1. سرچشمه نوگرايي
ميرزا آقاخان کرماني که برجسته ترين نظريه پرداز پيش از مشروطيت است و خود در نثر و نم آثار بسيار آفريده است. در نقد شاعران پيش از مشروطيت مي نويسد: “نهالي که شعراي ما در باغ سخنوري نشانده اند چه ثمر دارد؟
آنچه مبالغه و اغراق گفته اند نتيجه اش، مرکوز ساختن دروغ در طبع ساده مردم بوده است؛ آنچه مدح و مداهنه کرده اند، اثرش تشويق وزرا و ملوک به انواع رذايل و سفاهت شده است؛ آنچه عرفان و تصوف سروده اند، ثمري جز تنبلي و کسالت حيواني و توليد گدا و قلندر و بي عار نداده است: آنچه تغزل گل و بلبلي ساخته اند،
حاصلي جز فساد اخلاق جوانان نبخشوده است و آنچه هزل و مطايبه بافته اند، فايده اي جز رواج فسق و فجور نکرده است. همه قصايد عنصري و فرخي و اشعار عرفاني و صوفيانه شيخ عراقي و مغربي، مداهنات انوري، ظهير، رشيد و کمال ابيات عاشقانه سعدي و همام، هزليات و مطايبات سوزني و سنايي و نفس درازي هاي صبا و نازک بندي هاي شهاب و قاآني است که اخلاق ملتي را فاسد گردانيده و حب فضيلت را از طبع مردم ايران محو کرده است..
در جميع شاعران ايران فقط يک نفر استثناست.. و او فردوسي پاکزاد است که همه داد مردي و دانش داد.” (1)
ميرزا فتحعلي آخوند زاده اشعار کلاسيک همه شاعران ايراني حتي شاهنامه فردوسي، خمسه نظامي و ديوان حافظ را مورد انتقاد قرار داده و سپس يکي از قصايد مدحيه سروش اصفهاني را شاهد آورده است که مي گويد:
مطاوعان وي و پيروان عترت او
به معني آدميان و ديگران حشرات
آخوندزاده سپس در نقد اين مدح مي گويد: “آيا صحيح است که فلاسفه، ادبا و مخترعان اروپا.. در زمره حشرات محسوب شوند، اما شمس الشعراي سروش- وجود لاينفع و بي مصرف درزمره آدميان باشد؟”
(2) کسروي و اتباع او نيز شعر و شاعري را از مهلکات و از اسباب تأخّر جامعه ايراني مي دانند؛
اما اين سخن ناصواب است؛ چه، اولاً شعر در هم جوامع- از جمله در اروپاي صنعتي و پسا صنعتي- جايگاه ويژه خود را به عنوان يکي از هنرهاي هفت گانه دارد. ثانياً شعر هنر ملي ما ايرانيان است و ثالثاً، شعر کلاسيک فارسي (به ويژه آثار فردوسي، سعدي، حافظ و ومولوي) از عوامل مهم وحدت ملي اقوام مختلف ايراني است و خواهد بود.
تنوع طلبي، نوآوري و تجدد گرايي در پي آشنايي گسترده مردم ما با ادبيات اروپايي موجب تحولي شد که در ادبيات منظوم به ايجاد “وزن نيمايي” در شعر فارسي و در ادبيات داستاني به رواج “داستان نويسي” در نثر فارسي انجاميد و شعر و نثر فارسي را از سنت هاي هزار ساله رهايي داد و به وادي بسيار نوي پرتاب کرد.
اين تحول بلکه انقلاب ادبي، يک روزه زاييده نشد، بلکه نتيجه تجربه تعداد زيادي از شاعران و نويسندگان سنت شکن ايراني بود؛ اما قوم، طلايه داران تغيير ساخت ادبيات پارسي را نيما يوشيج در شعر و صادق هدايت در نثر مي دانند. اگرچه نيما، ذبيح بهروز را در سرودن شعر نو بر خود مقدم مي دانست و اگرچه جمالزاده قصه نويسي را پيش از صادق هدايت شروع کرده بود..
شاعران معاصر پس از نيما را به طور عام به دو دسته مي توان تقسيم کرد:
اول- شاعران نئوکلاسيک (نوقدمايي) که بايد فريدون توللي، نادرپور و اسلامي ندوشن را در رأس آنها ياد کرد و آنان را مي توان “سنت گرايان جديد” خواند. اينان معتقدند که شاعر نوپرداز بايد با ترکيب هاي تاز و مضامين تازه، موزون سرا باشد.
دوم- شاعران مدرن که شعر آنان بي وزن است و نوعاً زيبايي شناسي شان هم فاقد هويت فرهنگي بومي است.
2. شعر نو از زبان شهريار
محمد حسين شهريار که خود در آغاز شاعري از ياران نيما بود و اشعاري نيز به سبک نوپردازن سرود، درباره شعر و اظهار نظري کارشناسانه کرده است که نقل آن در اين بخش مناسب مي نمايد:
به شهر ما پس از آنگاه انقلاب ادب
شروع شد که نه چندان به اصل بود و نسب
نخست “رفعت” و بانوي “شمس کسمائي”
نهاد خشت نخستين به کار بنّايي
دو تن دگر که به دنبال آن دو، راهي بود
“نقّي برزگر” و “احمد کلاهي” بود
همان که آخر سر پيشواي ما “نيما”
به مشق، نسخه کامل تري شد از آنها
وليک “خامنه اي” اسم کوچکش “جعفر”
شد از تخيل و از فانتزي يکي رهبر
همان که تکمله آن “فسانه” نيماست.
که از تخيل وحشي و فانتري غوغاست
بلي فسانه نيما مرا دگرگون ساخت
از آن سپس قلم من به خويش مديون ساخت
اوان جنگ جهاني و ترکتازي بود
نياز شعر و ادب هم به صحنه سازي بود
دلي به شعر رمانتيک ترکي آنجا باخت
که “خانواده سرباز” را به تهران ساخت
ولي رمانتيک او آزمايش و مشقي است
پيش از آن به از آن سه تابلوي “عشقي” است
هم از هريمن “لرمانتوف” از نوابغ روس
که بود شعر رمانتيک را به حجله عروس
گرفت در من و نيما چه شعله هاي شگفت
که دل، نمي شد از آن شاهکار بازگرفت
اگر قضاوت نيما به حق بجويد کس
همان “فسانه” از او شاهکار باشد و بس
سه چار قطعه بسيار خوب هم دارد
بقيه مشق و خود آنها به چيز نشمارد
سه نوع نوگرايي در شعر فارسي معاصر
بنابراين سه ره تازه پارسي رفته ست
که هريک به تکاپوي رهروي رفته ست
نخست: راه “رمانتيسم با نمايش” بود
که “ميرزاده عشقي” به پاي شعر گشود
دوم به وصف طبيعت “تخيل زيبا” ست
که با فسانه بهين پيشتاز او “نيما” است
ره تخيل زيباست کز “فسانه” گشود
توان “خلاصه رمانتيک” هم بدو افزود
سوم که ساده ترين وجه و صورت شعر است
ره گشودة “ايرج” بود، ولي بن بست
که راه تازه او سبک و مکتبي است جديد
که هيچ کس نتوانسته است از او تقليد
چه انحصار که در خدمت اداره اوست
چو خانه اي است که در بست در اجارة اوست
شعر نو
بلي مجادله با شاعران نوپرداز
صواب نيست که نو را هميشه هست نياز
تجدد عقلائي هميشه بوده درست
که علم و فن زين در، کمال خود را جست
به حسن موعظه بايد نمود راه صواب
که خود صواب بگويد به ناصواب جواب
کلام، نثر بود گر که وزن از او دور است
که نثر گر همه شعر است، شعر منثور است (3)
چرا که شعر به تلفيق نثر و موسيقي (4) است
به غير نثر چه ماند اگر نه تلفيقي است؟
نياز ما به رمانتيسم هست و شکي نيست
که نقش آن خط و خال است، پيس و لکي نيست
لباس راحت آن هم “سفيد” يا “آزاد”
مجاز بوده و چيزي ندارد از مازاد
بنابراين نتوان تازه کرد صورت شعر
که هست منحصراً تازگي به سيرت شعر
شعر خوب، کهنه و نو ندارد
حديث شعر به هر قالب بود، نيکوست
ولي تناسب هر مغز هم نه با هر پوست
بلي موافق هر نوع نيست هر موضوع
بسا جواز يکي هست و مابقي ممنوع
چو ذوق، سالم و موضوع خالي از خلل است
قريحه خود به تو گويد که قطعه يا غزل است
چو قصه، شکل رمان داشت، خود رمانتيک است
تو هم به قالب آزادگو که آن شيک است
چونوع پارچه ات پالتوي بود زنهار
درست نيست از آن دوختن کت و شلوار
غرض که مي به همان اعتبار خود باقي است
ولي پياله به ذوق و سليقه ساقي است.
نوپردازان بزرگ معاصر
ميان اين شعرا چند تن که پرمايه است
“اميد” و “نادر” و “شاملو” “مشيري” و “سايه” است
دگر “سياوش” و “رحماني” و “هنرمندي”
در اين ميان “زهري” هم نهال پيوندي
“براهني” هم اگرچه به سيم و عصياني است (5)
که من به برخي از آنها موافقم نه همه
چرا که برخي از آنها بسي به فرّ بهاست
چنان که قطعة “کف بين” “نادر” از آنهاست.
شعر نو
نويسنده : دکتر سيد حسن امين
1. سرچشمه نوگرايي
ميرزا آقاخان کرماني که برجسته ترين نظريه پرداز پيش از مشروطيت است و خود در نثر و نم آثار بسيار آفريده است. در نقد شاعران پيش از مشروطيت مي نويسد: “نهالي که شعراي ما در باغ سخنوري نشانده اند چه ثمر دارد؟
آنچه مبالغه و اغراق گفته اند نتيجه اش، مرکوز ساختن دروغ در طبع ساده مردم بوده است؛ آنچه مدح و مداهنه کرده اند، اثرش تشويق وزرا و ملوک به انواع رذايل و سفاهت شده است؛ آنچه عرفان و تصوف سروده اند، ثمري جز تنبلي و کسالت حيواني و توليد گدا و قلندر و بي عار نداده است: آنچه تغزل گل و بلبلي ساخته اند،
حاصلي جز فساد اخلاق جوانان نبخشوده است و آنچه هزل و مطايبه بافته اند، فايده اي جز رواج فسق و فجور نکرده است. همه قصايد عنصري و فرخي و اشعار عرفاني و صوفيانه شيخ عراقي و مغربي، مداهنات انوري، ظهير، رشيد و کمال ابيات عاشقانه سعدي و همام، هزليات و مطايبات سوزني و سنايي و نفس درازي هاي صبا و نازک بندي هاي شهاب و قاآني است که اخلاق ملتي را فاسد گردانيده و حب فضيلت را از طبع مردم ايران محو کرده است..
در جميع شاعران ايران فقط يک نفر استثناست.. و او فردوسي پاکزاد است که همه داد مردي و دانش داد.” (1)
ميرزا فتحعلي آخوند زاده اشعار کلاسيک همه شاعران ايراني حتي شاهنامه فردوسي، خمسه نظامي و ديوان حافظ را مورد انتقاد قرار داده و سپس يکي از قصايد مدحيه سروش اصفهاني را شاهد آورده است که مي گويد:
مطاوعان وي و پيروان عترت او
به معني آدميان و ديگران حشرات
آخوندزاده سپس در نقد اين مدح مي گويد: “آيا صحيح است که فلاسفه، ادبا و مخترعان اروپا.. در زمره حشرات محسوب شوند، اما شمس الشعراي سروش- وجود لاينفع و بي مصرف درزمره آدميان باشد؟”
(2) کسروي و اتباع او نيز شعر و شاعري را از مهلکات و از اسباب تأخّر جامعه ايراني مي دانند؛
اما اين سخن ناصواب است؛ چه، اولاً شعر در هم جوامع- از جمله در اروپاي صنعتي و پسا صنعتي- جايگاه ويژه خود را به عنوان يکي از هنرهاي هفت گانه دارد. ثانياً شعر هنر ملي ما ايرانيان است و ثالثاً، شعر کلاسيک فارسي (به ويژه آثار فردوسي، سعدي، حافظ و ومولوي) از عوامل مهم وحدت ملي اقوام مختلف ايراني است و خواهد بود.
تنوع طلبي، نوآوري و تجدد گرايي در پي آشنايي گسترده مردم ما با ادبيات اروپايي موجب تحولي شد که در ادبيات منظوم به ايجاد “وزن نيمايي” در شعر فارسي و در ادبيات داستاني به رواج “داستان نويسي” در نثر فارسي انجاميد و شعر و نثر فارسي را از سنت هاي هزار ساله رهايي داد و به وادي بسيار نوي پرتاب کرد.
اين تحول بلکه انقلاب ادبي، يک روزه زاييده نشد، بلکه نتيجه تجربه تعداد زيادي از شاعران و نويسندگان سنت شکن ايراني بود؛ اما قوم، طلايه داران تغيير ساخت ادبيات پارسي را نيما يوشيج در شعر و صادق هدايت در نثر مي دانند. اگرچه نيما، ذبيح بهروز را در سرودن شعر نو بر خود مقدم مي دانست و اگرچه جمالزاده قصه نويسي را پيش از صادق هدايت شروع کرده بود..
شاعران معاصر پس از نيما را به طور عام به دو دسته مي توان تقسيم کرد:
اول- شاعران نئوکلاسيک (نوقدمايي) که بايد فريدون توللي، نادرپور و اسلامي ندوشن را در رأس آنها ياد کرد و آنان را مي توان “سنت گرايان جديد” خواند. اينان معتقدند که شاعر نوپرداز بايد با ترکيب هاي تاز و مضامين تازه، موزون سرا باشد.
دوم- شاعران مدرن که شعر آنان بي وزن است و نوعاً زيبايي شناسي شان هم فاقد هويت فرهنگي بومي است.
2. شعر نو از زبان شهريار
محمد حسين شهريار که خود در آغاز شاعري از ياران نيما بود و اشعاري نيز به سبک نوپردازن سرود، درباره شعر و اظهار نظري کارشناسانه کرده است که نقل آن در اين بخش مناسب مي نمايد:
به شهر ما پس از آنگاه انقلاب ادب
شروع شد که نه چندان به اصل بود و نسب
نخست “رفعت” و بانوي “شمس کسمائي”
نهاد خشت نخستين به کار بنّايي
دو تن دگر که به دنبال آن دو، راهي بود
“نقّي برزگر” و “احمد کلاهي” بود
همان که آخر سر پيشواي ما “نيما”
به مشق، نسخه کامل تري شد از آنها
وليک “خامنه اي” اسم کوچکش “جعفر”
شد از تخيل و از فانتزي يکي رهبر
همان که تکمله آن “فسانه” نيماست.
که از تخيل وحشي و فانتري غوغاست
بلي فسانه نيما مرا دگرگون ساخت
از آن سپس قلم من به خويش مديون ساخت
اوان جنگ جهاني و ترکتازي بود
نياز شعر و ادب هم به صحنه سازي بود
دلي به شعر رمانتيک ترکي آنجا باخت
که “خانواده سرباز” را به تهران ساخت
ولي رمانتيک او آزمايش و مشقي است
پيش از آن به از آن سه تابلوي “عشقي” است
هم از هريمن “لرمانتوف” از نوابغ روس
که بود شعر رمانتيک را به حجله عروس
گرفت در من و نيما چه شعله هاي شگفت
که دل، نمي شد از آن شاهکار بازگرفت
اگر قضاوت نيما به حق بجويد کس
همان “فسانه” از او شاهکار باشد و بس
سه چار قطعه بسيار خوب هم دارد
بقيه مشق و خود آنها به چيز نشمارد
سه نوع نوگرايي در شعر فارسي معاصر
بنابراين سه ره تازه پارسي رفته ست
که هريک به تکاپوي رهروي رفته ست
نخست: راه “رمانتيسم با نمايش” بود
که “ميرزاده عشقي” به پاي شعر گشود
دوم به وصف طبيعت “تخيل زيبا” ست
که با فسانه بهين پيشتاز او “نيما” است
ره تخيل زيباست کز “فسانه” گشود
توان “خلاصه رمانتيک” هم بدو افزود
سوم که ساده ترين وجه و صورت شعر است
ره گشودة “ايرج” بود، ولي بن بست
که راه تازه او سبک و مکتبي است جديد
که هيچ کس نتوانسته است از او تقليد
چه انحصار که در خدمت اداره اوست
چو خانه اي است که در بست در اجارة اوست
شعر نو
بلي مجادله با شاعران نوپرداز
صواب نيست که نو را هميشه هست نياز
تجدد عقلائي هميشه بوده درست
که علم و فن زين در، کمال خود را جست
به حسن موعظه بايد نمود راه صواب
که خود صواب بگويد به ناصواب جواب
کلام، نثر بود گر که وزن از او دور است
که نثر گر همه شعر است، شعر منثور است (3)
چرا که شعر به تلفيق نثر و موسيقي (4) است
به غير نثر چه ماند اگر نه تلفيقي است؟
نياز ما به رمانتيسم هست و شکي نيست
که نقش آن خط و خال است، پيس و لکي نيست
لباس راحت آن هم “سفيد” يا “آزاد”
مجاز بوده و چيزي ندارد از مازاد
بنابراين نتوان تازه کرد صورت شعر
که هست منحصراً تازگي به سيرت شعر
شعر خوب، کهنه و نو ندارد
حديث شعر به هر قالب بود، نيکوست
ولي تناسب هر مغز هم نه با هر پوست
بلي موافق هر نوع نيست هر موضوع
بسا جواز يکي هست و مابقي ممنوع
چو ذوق، سالم و موضوع خالي از خلل است
قريحه خود به تو گويد که قطعه يا غزل است
چو قصه، شکل رمان داشت، خود رمانتيک است
تو هم به قالب آزادگو که آن شيک است
چونوع پارچه ات پالتوي بود زنهار
درست نيست از آن دوختن کت و شلوار
غرض که مي به همان اعتبار خود باقي است
ولي پياله به ذوق و سليقه ساقي است.
نوپردازان بزرگ معاصر
ميان اين شعرا چند تن که پرمايه است
“اميد” و “نادر” و “شاملو” “مشيري” و “سايه” است
دگر “سياوش” و “رحماني” و “هنرمندي”
در اين ميان “زهري” هم نهال پيوندي
“براهني” هم اگرچه به سيم و عصياني است (5)
که من به برخي از آنها موافقم نه همه
چرا که برخي از آنها بسي به فرّ بهاست
چنان که قطعة “کف بين” “نادر” از آنهاست.