PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان گردوی پوک



parichehr
29th September 2012, 04:55 PM
در رهی میرفت شبلی دردناک
دید دو کودک در افتاده به خاک


زانکه جوزی در میان افتاده بود
هر دو را دعوای آن افتاده بود

شبلی عارف بزرگ، در راهی میرفت که مشاهده کرد دو کودک برای تصاحب یک گردو با یگدیگر جنگ می کنند. شبلی پیش رفت و گفت صبر کنید، جنگ نکنید، گردو را به من بدهید تا نصف کنم، به هر کدامتان یک نصفه میدهم بخورید.
شبلی گردو را گرفت و به دو نیم کرد، اما!

جوز بشکست و تهی امد میانش
برگسست انجا یکی اهی ز جانش


وقتی گردو شکسته شد، شبلی دید پوک است! فوق العاده ناراحت شد و به گریه افتاد و گفت این پوکی گردو نشانگر پوکی مغز منست، چرا از اول متوجه پوکی این گردو نشدم:

گشت بی مغزی خویشش اشکار
اشک می بارید و می شد بی قرار


ندایی به گوشش رسید:

هاتفی گفتش که ای شوریده جان
گر تو قسامی هلا قسمت کن ان


ندا می گفت: اگر تو قسمت کن هستی، همین پوکی و خالی بودن گردو را میان دو کودک قسمت کن!

چو نه ای صاحب نظر خامی مکن
بعد از این دعوی قسامی مکن


تو که صاحب نظر نیستی اصلا" به کار مردم دنیا و مال دنیا دخالت نکن، مال دنیا همانند ان گردوی پوک است که مردم دنیا همانند کودکان بر ان جنگ می کنند و یکدیگر را بی جهت می کوبند.


برگرفته از مصیبت نامه عطار

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد