PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سحرگاه رفتن



نارون1
22nd September 2012, 09:43 PM
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتّی ندیدیم خاکسترت را

به دنبال دفترچه ی خاطراتت
دلم گشت هر گوشه ی سنگرت را

و پیدا نکردم در آن کنج غربت
به جز آخرین صفحه ی دفترت را

همان دستمالی که پیچیده بودی
در آن مهر و تسبیح و انگشترت را

همان دستمالی که یک روز بستی
به آن زخم بازوی همسنگرت را

همان دست هایی که پولک نشان شد
و پوشید اسرار چشم ترت را

سحرگاه رفتن زدی با لطافت
به پیشانی ام بوسه آخرت را

و با غربتی کهنه تنها نهادی
مرا آخرین پاره پیکرت را

و تا حال می سوزم از یاد روزی
که تشییع کردم تن بی سرت را

کجا می روی ای مسافر؟ درنگی!
ببر با خودت پاره ی دیگرت را




محمّدکاظم کاظمی

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد