PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان سرباز با مرام



artadokht
8th September 2012, 12:53 AM
پرستار، مردی با یونیفرم ارتشی و با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت: آقا پسر شما اینجاست!

پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند.

پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد میکشید جوان یونیفرم پوشی که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود را دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت وگرمی محبت را در آن حس کرد...

پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنارتخت بنشیند و تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالیکه نور ملایمی به آنها میتابید،دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش میگفت.

پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت.

آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن رسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت میکرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود...

در آخر، پیرمرد مرد و سرباز دست بیجان اورا رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید.

منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد.

وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید: این مرد که بود؟

پرستار با حیرت جواب داد : پدرتون ؟!

سرباز گفت: نه اون پدر من نیست، من تا بحال اورا ندیده بودم !!!

پرستار گفت: پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟

سرباز گفت: میدونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود و وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمیتواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد تصمیم گرفتم بمانم.

در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای ویلیام گری را پیدا کنم.

پسر ایشان در عراق کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟!

پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: ویلیام گری!!!

mehrab123
8th September 2012, 12:58 AM
:((

علی محمد همتی
8th September 2012, 01:15 AM
نقل از کجا بود؟/ممنون.

artadokht
8th September 2012, 01:21 AM
نقل از کجا بود؟/ممنون.

منبع: ایمیلم [shaad]

hosseinoo
8th September 2012, 12:23 PM
good, thanks

kahrupay
8th September 2012, 02:22 PM
طرزی که یک انسان واقعی باید به آن عمل کند:
عشق به تمام انسان ها

akbarkeyvan
8th September 2012, 04:03 PM
[golrooz][golrooz][tashvigh][tashvigh][tashvigh]

mozhgan.z.1368
8th September 2012, 05:46 PM
[golrooz]خیلی زیبا بود کارش عالی بود

م.محسن
8th September 2012, 07:04 PM
مگه نظامیا و سربازا دل ندارن؟

maha rezaei
8th September 2012, 10:20 PM
دلم گرفت.من رو یاد تجربه تلخ زندگیم انداخت ولی خیلی ممنون از این تاپیک زیباتون.

بلدرچین
8th September 2012, 11:50 PM
خیلی قشنگ بووود[golrooz]

shahramghasemi
9th September 2012, 09:13 AM
با احساسات مردم چطور بازی می کنید اشک نمی زاره مانیتور رو ببینم فعلا

نسترن.
10th September 2012, 02:02 PM
[golrooz][negaran]

BARAN.SH
14th September 2012, 03:58 AM
واقعآ زیبا و تآثیر گذار بود ،مرسی[golrooz]

زهرا صبری
30th October 2012, 04:02 PM
[gerye]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد