نارون1
4th September 2012, 05:12 PM
چگونه با تو بگویم كه جنگ یعنی چه؟
جدال آینه با تخته سنگ یعنی چه؟
سكوت، دین بزرگی به گردنم شده است
چگونه با تو نگویم تفنگ یعنی چه؟
تمام بچگی من تفنگ بازی بود
كسی نگفت به من"بنگ بنگ" یعنی چه؟
و ما هنوز نفهمیدهایم باوركن
كه فرق بین قشنگ و فشنگ یعنی چه؟
مگر شراب بهشتی به من چه خواهد كرد
شهید شهد شهادت، شرنگ یعنی چه؟
و من پس از تو چه كردم؟ خودم نمیدانم
تو میدویدی و من پای لنگ یعنی چه؟
زمان معطل تو بود و تو معطل من!
درست وقت دویدن، درنگ یعنی چه؟
مگر كه این غل و زنجیر بهتر از مرگ است
بدون بیشه و جنگل، پلنگ یعنی چه؟
و من به بچهی خود یاد میدهم روزی
بدون سرخی خون آبرنگ یعنی چه؟
دوباره دشمن بد گفته است پشت سرم
دوباره گوش چپم خورده زنگ یعنی چه؟
مسیر مبهم و از هیچ كس نمیپرسم
كه درههای مهآلود و تنگ یعنی چه
دوباره قافلهی نور باز میآید
صدای ناله ز"بازی دراز" میآید
چقدر "قصر" - نه - "شیرین" خراب میماند
چقدر "سرپل"من بی"ذهاب" میماند
دوباره گاه سفر شد و باز مینگری
به اشك من كه به سرب مذاب میماند
و از تو میپرسم كی دوباره میآیی؟
دوباره پرسش من بیجواب میماند
تو میروی، همهی كوچه از تو میگویند
تو میروی و برایم عذاب میماند
خبر رسید كه دیگر نمیرسی از راه
تمام شهر در این اضطراب میماند
كه قاب عكس شما را زده است بر دیوار؟
مگر شكوه تو در حجم قاب میماند؟
چه تختخواب قشنگیست قبر خالی تو
كدام روح در این رختخواب میماند
چقدر از تو بگویم چقدر آه چقدر
از این غزل فقط این بیت ناب میماند:
كه زندگی باید كرد تا شقایق هست
كه تا شقایق هست آفتاب میماند.
*اصغر عظیمی مهر
جدال آینه با تخته سنگ یعنی چه؟
سكوت، دین بزرگی به گردنم شده است
چگونه با تو نگویم تفنگ یعنی چه؟
تمام بچگی من تفنگ بازی بود
كسی نگفت به من"بنگ بنگ" یعنی چه؟
و ما هنوز نفهمیدهایم باوركن
كه فرق بین قشنگ و فشنگ یعنی چه؟
مگر شراب بهشتی به من چه خواهد كرد
شهید شهد شهادت، شرنگ یعنی چه؟
و من پس از تو چه كردم؟ خودم نمیدانم
تو میدویدی و من پای لنگ یعنی چه؟
زمان معطل تو بود و تو معطل من!
درست وقت دویدن، درنگ یعنی چه؟
مگر كه این غل و زنجیر بهتر از مرگ است
بدون بیشه و جنگل، پلنگ یعنی چه؟
و من به بچهی خود یاد میدهم روزی
بدون سرخی خون آبرنگ یعنی چه؟
دوباره دشمن بد گفته است پشت سرم
دوباره گوش چپم خورده زنگ یعنی چه؟
مسیر مبهم و از هیچ كس نمیپرسم
كه درههای مهآلود و تنگ یعنی چه
دوباره قافلهی نور باز میآید
صدای ناله ز"بازی دراز" میآید
چقدر "قصر" - نه - "شیرین" خراب میماند
چقدر "سرپل"من بی"ذهاب" میماند
دوباره گاه سفر شد و باز مینگری
به اشك من كه به سرب مذاب میماند
و از تو میپرسم كی دوباره میآیی؟
دوباره پرسش من بیجواب میماند
تو میروی، همهی كوچه از تو میگویند
تو میروی و برایم عذاب میماند
خبر رسید كه دیگر نمیرسی از راه
تمام شهر در این اضطراب میماند
كه قاب عكس شما را زده است بر دیوار؟
مگر شكوه تو در حجم قاب میماند؟
چه تختخواب قشنگیست قبر خالی تو
كدام روح در این رختخواب میماند
چقدر از تو بگویم چقدر آه چقدر
از این غزل فقط این بیت ناب میماند:
كه زندگی باید كرد تا شقایق هست
كه تا شقایق هست آفتاب میماند.
*اصغر عظیمی مهر