PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سخنان شیخ ابوسعید



نارون1
3rd September 2012, 09:48 AM
حكایت (1)

شیخ ما گفت كه شبلی گوید كه:«وقتی دو دوست بودند. یك چند با یكدیگر در سفر و حضر صحبت كردند. پس وقتی چنان بود كه به دریا مىبایست كه گذر كنند ایشان را. چون كشتی به میان دریا رسید, یكی از ایشان به كران كشتی فراز شد و در آب افتاد و غرقه شد. دوست دیگر خویشتن را از پس او در آب افكند. پس كشتی را لنگر فرو گذاشتند و غواصان در آب شدند و ایشان را برآوردند و به سلامت, پس چون ساعتی برآمد و برآسودند, آن دوست نخستین, با دیگر گفت:«گرفتم كه من در آب افتادم؛ تو را باری چه بود كه خویشتن در آب انداختی؟» گفت:«من به تو از خویشتن غایب بودم؛ چنان دانستم كه من توأم».





حكایت (2)

شیخ ما گفت كه محمّد بن حُسام گوید:«طبیبی كه تو را داروی تلخ دهد تا درست شوی مشفق‌‌تر از آنكه حلوا دهد تا بیمار شوی, و هر جاسوسی كه تو را حذر فرماید تا ایمن شوی, مهربان‌تر از آنكه تو را ایمن كند تا پس از آن بترسی»،








حكایت(3)

یك روز شیخ ما, ابوسعید,در نیشابور مجلس مىگفت. خواجه ابوعلی سینا,رحمةالله- علیه,از درِ خانقاه شیخ درآمد و ایشان هردو پیش از ان یكدیگر ندیده بودند, اگرچه میان ایشان مكاتبت بود. چون بوعلی از در درآمد شیخ ما روی به وی كرد و گفت:«حكمت دانی آمد.» خواجه بوعلی درآمد و بنشست. شیخ به سرِ سخن شد. و مجلس تمام كرد و از تخت فرود آمد و در خانه شد و خواجه بوعلی با شیخ در خانه شد و درِ خانه فرازكردند و سه شبانه روز با یكدیگر بودند به خلوت, و سخن مىگفتند كه كس ندانست, و هیچ كس نیز به نزدیك ایشان در نیامد, مگر كسی كه اجازت دادند, و جز به نماز جماعت بیرون نیامدند.

بعد از سه شبانه روز, خواجه بوعلی برفت. شاگردان از خواجه بوعلی پرسیدند كه:«شیخ را چگونه یافتی؟» گفت:«هرچه من مىدانم او مىبیند.» و متصوّفه و مریدان شیخ, چون نزدیك درآمدند, از شیخ سؤال كردند كه:«ای شیخ! بوعلی را چگونه یافتی؟» گفت:«هرچه ما مىبینیم او مىداند».







حكایت(4)

یك روز, شیخ ما مجلس مىگفت و خلق بسیار جمع آمده بود- چنان كه معهود مجلس او بود- و ائمّه و بزرگان حاضر بودند. شیخ ما در آخر مجلس گفت:«امروز از احكام نجوم سخن خواهیم گفت.» همه مردمان گوش هوش بر شیخ نهادند تا چه خواهد گفت. شیخ گفت:«ای مردمان! امسال همه آن خواهد بود كه خدای خواهد, همچنانكه پارینه همه آن بود كه خدای تعالی خواست و صَلّی الله علی محمّد و آله اجمعین» دست بر روی فرود آورد و مجلس ختم كرد. فریاد خلق برآمد








چند سخن كوتاه و حكمت آموز

هر كه بر خویشتن نیكو گمان است, خویشتن نمىشناسد و هركه به خدای بداندیش است خدای نمىشناسد. وقت تو این نَفَس است در میان دو نَفَس یكی گذشته و یكی ناآمده؛ دی رفت و فردا كو؟ روز,امروز است و امروز, این ساعت است و این ساعت این نَفَس است و این نَفَس, وقت است.

ندانی و ندانی كه ندانی و نخواهی كه بدانی كه ندانی.
ابله‌ترین خلق كسی بود كه در حقّ دوست خود با دشمن تدبیر كند.

بنده آنی كه در بند آنی.
هركه با كسی تواند نشست و از هركسی سخن تواند شنید و با هركسی خورد و خواب تواند كرد, بدو طمع نیكی مدار كه نفس او دست به شیطان باز داده است.






منبع :
شورای گسترش فرهنگ زبان و ادبیات فارسی

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد