MJA70
7th August 2012, 06:08 PM
http://bsl.site40.net/pic/dd6049f5fa53.jpg
از پس پنجره ای شب هنگام،
زن افسرده ی پیر،چشم بر کوچه ی تنگ دوخته است.
ناشناسی هر شب،کوله باری بر دوش،
پیش از این می آمد،
یک جهان عاطفه همراهش و دستاری نان،
کوله باری از مهر،
گویی از عرش تعالی به پرستاری پیران محل می آمد،
امشب از نیمه گذشت،
پیر زن منتظر است،
خیره در ظلمت شب،چشم بر کوچه ی تنگ دوخته است.
غافل از اینکه به محراب دعا،
فرق آن شیر خدا چاک شدست.
صبح آن روز منادی خبر آورد "علی"،
حجت حق خدای ازلی،
ناشناس دل شب،
سوی رضوان خدا بال گشود.
ریشه ی نخل عدالت خشکید
ریشه ی نخل عدالت خشکید.
* * *
در این شبهای نورانی میان سجده سبزت اگر رد شد خیال من دعایم کن ، دعایم کن...
از پس پنجره ای شب هنگام،
زن افسرده ی پیر،چشم بر کوچه ی تنگ دوخته است.
ناشناسی هر شب،کوله باری بر دوش،
پیش از این می آمد،
یک جهان عاطفه همراهش و دستاری نان،
کوله باری از مهر،
گویی از عرش تعالی به پرستاری پیران محل می آمد،
امشب از نیمه گذشت،
پیر زن منتظر است،
خیره در ظلمت شب،چشم بر کوچه ی تنگ دوخته است.
غافل از اینکه به محراب دعا،
فرق آن شیر خدا چاک شدست.
صبح آن روز منادی خبر آورد "علی"،
حجت حق خدای ازلی،
ناشناس دل شب،
سوی رضوان خدا بال گشود.
ریشه ی نخل عدالت خشکید
ریشه ی نخل عدالت خشکید.
* * *
در این شبهای نورانی میان سجده سبزت اگر رد شد خیال من دعایم کن ، دعایم کن...