ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : این منم ،یک زن(کاش بخاطر مادرتان بخوانید)



*tara*
7th August 2012, 02:50 AM
این منم، یک زن
میگوید دوستت دارم ومن در رویای با او بودن وماندن غرق میشوم.این منم، یک زن.
صدای هلهله شادیه، بله گفتنم ترسی گنگ را به دلم مینشاند.این منم ،یک زن.
خیره به چشمهای اشکی پدرم،دوست دارم خودم را از ترس دنیای جدید در آغوشش پنهان کنم. این منم، یک زن.
تنم را به اغوشش میسپارم ودنیای دخترانه ام پشت سرم جا می ماند.این منم، یک زن.
دوستش دارم آنقدر زیادکه شاید تاکنون کسی را اینگونه نپرستیده ام.این منم ،یک زن.
میگوید دوست ندارم سفید بپوشی.ارایشت زیاد است و من به حرمت عشق بینمان میگویم،چشم.این منم، یک زن.
گریه میکنم .از همه دنیا دلگیرم.در اغوشم میگیرد.اگرهمه دنیا جلویت وایستند من پشتت هستم،به من تکیه کن.به وجودش دلگرم میشوم ومی شود تکیه گاه همیشه ام. این منم، یک زن.
مرا میکوبند به جرم زن بودن و دوست داشتن.من او را از همه جدا نکرده ام .ما خانواده جدیدی ساخته ایم ،ولی نمی بینند.نمیفهمند،من مقصر نیستم.از همه تهمتها وتقصیرها به خاطر حضور او و مهربانی هایش میگذرم. این منم، یک زن
کودکم ،جان شیرینم در بستری از اب درونم جان میگیردوبا هر حرکتش جان دوباره ای می بخشدم.این منم، یک زن
امروز صدای تپش های قلب کوچکش زیباترین نوای زندگیم را ساخت ومن در آرزوی به اغوش کشیدنش خندیدم.این منم، یک زن
کودک هشت ماه ام درون ام ارام است وامروز تکان نمیخورد.میترسم اشکهایم بند نمی اید.این منم، یک زن
دکتر میگوید کوچولوی من خواب است .از روی شکمم با دست تکانش میدهد تا خوابالوی کوچولو به خودش تکانی دهد ودر صفحه سونگرافی میبینم که درون شکمم میلغزد ومن در میان ترسهایم ذوق زده میخندم.این منم، یک زن
از درد نفسهایم بالا نمی اید.تازه بهوش امدم.همه جا تار است واز درد به خود میپیچم .چشمهایم میرود.تختش را میاورندوکودکم ،پاره تنم را بالا می گیرند.میبینمش.خدایا این عزیز من است همان که درونم 9ماه نگهداریش کردم.باورم نمیشود.خدایا شکرت.همه دردها بدون مسکن پر میکشند ومی ماند کودکی که بر سینه ام میگذارند تااز شیره جانم سیرش کنم.این منم، یک زن
کودکم یک ماه است .گریه های مداومش روز وشبم را گرفته ولی هنوز با هر تکان شبانه اش از جامیپرم.این منم، یک زن
فکر میکنم دیگر دوستم ندارد.همه اولین ها کودک است .ایا چون چاق شده ام به چشمش نمی ایم؟ با این همه کاری که بر سرم ریخته حتی زمان شانه زدن به موهایم را هم ندارم.این منم، یک زن
شش ماهست.اولین حمله های اسمی و ذات الریه ای که نمی دانم از کجا امده.پر از دردم.از هر سرفه پر دردش سینه ام میسوزد ونفسم تنگ می آید. این منم، یک زن
باز کودکم تب دارد.تبش پایین نمی اید.2 شبانه روز است که از ترس تشنج چشم روی هم نگذاشته ام.نگرانم ،نگرانه مریضی های هر روزه اش. این منم، یک زن
سینه خیز ،چهار پا،قدمهای اهسته وزمین خوردنهای پیاپی.کودک من بزرگ میشود ومن باز با او بزرگ میشوم وبا نفس هایش ،نفس میکشم. این منم، یک زن
هم قدم با او میروم.کلاسهای مختلف،مهد ومدرسه.دوباره با کودکم درس میخوانم.سال به سال،کلاس به کلاس.میشوم همکلاسیش ،همبازیش ،مادرش وپناه دردهایش. این منم، یک زن
از صبح تو اشپز خونه بوده ام،خیس عرقم وخسته به انتظارش نشسته ام تا بیاید واز مدرسه اش برایم بگوید .حس میکنم برایش غریبه شدم.دلم تنگ است برای ان زمانهایی که سفت در اغوشش میگرفتم وبوسه بارانش میکردم. وارد میشود کلافه وسلام نکرده میپرسد.ناهار چی داریم؟در جواب با محبت به رویش میخندم.خسته نباشی عزیزم.............. داریم.داد میزند.بابا چقدر بگم من اینو دوست ندارم ،چرا نمیفهمی.دلم میشکند، ولی میگذرم. این منم، یک زن
خسته از سر کار می اید.همه امیدم به اوست.شاید او من را بفهمد.خسته است.دلم نمی اید درد دلهایم بار دیگری باشد روی دوشش.ساکت گوش میدهم و نوازشش میکنم این منم، یک زن
خستگی هام مال خودم.خستگی همسر وفرزندم هم باز مال من. این منم، یک زن
خسته ام از خودم،از دنیا .معلم فرزندم ،امروز میگفت شما که کاری ندارید تا ظهر می خوابید وبعدشم گوشی تلفن از دستتان نمی افتد.مگر نه انکه من زن خانه ام.این پناهگاه را که ساخته؟من ساخته ام با همه گذشت هایم.من سوخته ام که روشنی دهم.ولی چرا کسی نمی فهمد. این منم، یک زن
مجری تلویزیون من را زیر سئوال میبرد وزن خانه دار را می کوبد.عصبانی میشوم.من بیکار وعلاف وافسرده نیستم .من درون خانه ام میخوانم ومینویسم. همسرم ،مادرم.خانه ای ساخته ام از مهر .اسایشی میسازم که همسرم میگوید طاقتش نیست که کی به خانه برمیگردد و کودکم از حضورم وهمراهیم ارام است.این ظلم است به زن که ایدئولوژی فمنیست میخواهد او مرد باشد .این منم، یک زن
هویتم گم شده .چرا کسی من را نمی بیند؟چرا به چشم همه گمم؟چرا چون زن خانه ام حتی از دید دولتمردان حسابم حساب شوهرم است؟نه بیمه ای نه حقوق ای .حتی پول یارانه ام هم با شوهرم حساب میشود.نه.اشتباه نکن ،حساب پول نیست.بحث ،بحثه مادیاتی نیست که با کم وزیادش ساخته ام وخم به ابرویم نیاوردم.بحثه اعتماد بنفس است .بحثه این است که به حساب بیایم.همسرم را بسیار دوست دارم واو هم من را دوست دارد.ولی حساب بقیه زنها چیست.نگاهشان کنیم. این منم، یک زن
چرا کودکم از ان خودم نیست؟چرا منی که پا به پایش امده ام وبا هر نفسش نفس کشیدم باید کودکم را بعد از هر نوع جدایی ببخشم.اگر شوهر باشد به او و اگر نباشد به پدر بزرگش.پس سهم من کجاست؟ این منم، یک زن
شوهر مرا میزند و بعد هر بار مصرف شیشه اش از من چیزی نمی ماند.حق طلاق ندارم .که برای طلاق باید کفش اهنین به پا کنم واثبات کنم شوهرم انسان نیست.چون حق طلاق با مرد است. میگویند زن احساساتی است ،نمی تواند عقلانی تصمیم بگیرد. تازه بعد از طلاق با نگاه جامعه چه کنم .این منم، یک زن
بعد از مدتها بیماری همسرم فوت کردو مرا تنها گذاشت ومن مانده ام تنهایی و تنهایی.سهم من از همه ان زندگی که با خوب وبد ،کم و زیادش ساختم فقط یک هشتم است. ایا سهم من از زندگی که به پایش پیر شده ام از همه کم تر است؟ این منم، یک زن
این منم، یک زن. درد من ،درد یک جامعه است.درد مادران وهمسرانی است که دردل خانه ها ،محله ها وشهرها پنهانند وکسی نمی بیندشان .تنها در یک روز همه میگویند مادرم،همسرم روزت مبارک.ولی کاش میفهمیدند منه مادر ،منه همسر سهم میخواهم.سهمی از زندگی .سهمی از شادی.سهمی از درک .
کاش مرا میفهمیدی این منم، یک زن

حسین متقی
7th August 2012, 07:31 AM
همه ی ما به مادران مدیونیم
باید برای بهتر کردن شرایط تلاش کنیم
ولی قانون اساسی کشور هم الکی نیست که ارث و طلاق و ... رو مشخص کرده
حتما دلیلی داشته و حتما برپایه ی دین بوده
البته نقد بر این دست مسائل بوده همیشه ولی راه حلش چی؟
نقد رو که همه ی ما میدونیم و میتونیم نقد کنیم!!!
کسی راه حلی داره بزاره وسط
همیشه زنان شرایطشون همین بوده
البته شاید دلیلش آفرینش زن و مرد بوده باشه
که باید بحث بشه و تخصص من نیست

عرفان سلیم زاده
7th August 2012, 10:02 AM
ما خیلی وقته که با سکوت مون نصفی از جامعه ایران رو رسما کشتیم!
ای کاش جرات می کردیم با قربانی کردن خودمون به قهرمانی برای ایران تبدیل بشیم.
ولی حیف که غیرت رو فروختیم تا زنان و نوامیس ما حالا ذجر بکشند.
این سکوت جایی در فرهنگ ایران نداره.

زهرا قربانی
14th December 2012, 11:56 AM
تنها کسی که وقتی به شکمش لگد میزنیم و اون از شدت شوق میخنده مادره
به سلامتی همه مادرهای خوب دنیا

mozhgan.z.1368
14th December 2012, 12:33 PM
آمدی...پنجره ای رو به جهانم دادی
ماه را در شبِ این خانه نشانم دادی

چشمهایم را از پشت گرفتی ناگاه
نَفَسم را بند آوردی و جانم دادی

جان به لب آمد و اسم تو نیامد به زبان
تا به شیرینیِ یک بوسه دهانم دادی

از گُلِ پیرهنت، چوبلباسی گُل داد
در رگِ خانه دویدی ...هیجانم دادی

در خودم ریخته بودم غمِ دریاها را
چشمه ام کردی و از خود جریانم دادی

سر به زانوی تو خالی شدم از آن همه بغض
مثل یک خوشه ی انگور،تکانم دادی

شوقِ این جانِ به تنگ آمده،آغوشِ تو بود
آن چه می خواستم از عشق،همانم دادی

تو در این خانه ی بی پنجره، "صبح" آوردی
روشنم کردی و از مرگ، امانم دادی...!

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد