PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مولانا را بهتر بشناسیم



homeyra
16th July 2012, 01:15 PM
مولانا،حکیمی بزرگ
روزی مولانا از گذری عبور میکرد،دو بیگانه را دید که نزاع میکردند.یکی به دیگری میگفت«اگر یکی به من بگویی،هزارتا می شنوی»مولانا پیش رفت و گفت:«بیا هر چه خواهی به من گوی- که اگر هزار بگویی- یکی هم نشنوی».هر دو خصم،سر در پای او نهادند و صلح کردند!


مولانا،عارفی آگاه
روزی در خانۀ معین الدین پروانه،مجلس سماع بود.گرجی خاتون،دو سینی غذا برای یاران فرستاد.ناگاه سگی آمد و مقداری از غذا را خورد و نجس کرد.اصحاب ملول شدند،خواستند سگ را برنجانند.مولانا گفت:مصلحت نیست.او از شما محتاج تر است و اشتهای نفس او،از شما صادق تر.....


محبت پنهانی مولانا
مولانا جوری به یاران و مردم شهرش کمک می کرد که هیچ کس را یارای فهم آن نبود.سلطان ولد در این باره گوید:«آن زمان که در مدرسه درس می گفت،هربار که می رفت،زیر نمد هر یک از شاگردان فقیرش،ده یا بیست درهم،هر یک به اندازۀ نیازشان،قرار میداد و چون شاگردان اندر می آمدند و نمد را بر می داشتند تا گردگیری کنند،درهم ها دیده می شد و حیران می ماندند از این حکایت مستمر.
مولانا،خود می گوید:«حضرتِ پدرم،از اول حال تا آخر عمر،هر چه کرد برای خدا کرد نه برای خلق و ریا.»

تواضع و فروتنی مولانا
راهبی از قسطنطنیه به قونیه آمده بود،در راه به مولانا برخورد.سه بار او بر مولانا سجده کرد و هر بار که سر بر می داشت،مولانا را در سجده می یافت.

مولانا پرهیزگاری ظلم ستیز
گویند: روزی حاکم مستبد و صاحب اختیار روم،"معین الدین پروانه" از مولانا طلب نصیحت کرد و به گمان آنکه مولانا از سر مصلحت،نصیحتی لطیف خواهد کرد،گوش فرا داد.مولانا خطاب به او گفت:«معین الدین،تو قرآن خوانده ای،حدیث رسول هم آموخته ای.اگر از قرآن و حدیث،نصیحت نپذیرفته ای،سخن من برای تو چه سودی تواند داشت؟»

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد