PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : *رسیدن به کمال*



soham 313
10th July 2012, 07:13 PM
*در نیویورک، بروکلین، در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی
کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمی شود... او با گریه گفت: کمال در بچه من "شاینا" کجاست؟ هرچیزی که خدا می آفریند کامل است. اما بچه من نمی تونه چیزهایی رو بفهمه که بقیه بچه ها می تونند. بچه من نمی تونه چهره ها و چیزهایی رو که دیده مثل بقیه بچه ها بیاد بیاره.کمال خدا در مورد شاینا کجاست ؟!
افرادی که در جمع بودند شوکه و اندوهگین شدند ... پدر شاینا ادامه داد: به اعتقاد من هنگامی که خدا بچه ای شبیه شاینا را به دنیا می آورد، کمال اون بچه
رو در روشی می گذارد که دیگران با اون رفتار می کنند*
*و سپس داستان زیر را درباره شاينا گفت:*
*یک روز که شاینا و پدرش در پارکی قدم می زدند تعدادی بچه را دید که بیسبال بازی می کردند. شاینا پرسید : بابا به نظرت اونا منو بازی میدن...؟! پدر شاینا
می دونست که پسرش بازی بلد نیست و احتمالاً بچه ها اونو تو تیمشون نمی خوان، اما او فهمید که اگه پسرش برای بازی پذیرفته بشه، حس یکی بودن با اون بچه ها می کنه. پس به یکی از بچه ها نزدیک شد و پرسید : آیا شاینا می تونه بازی کنه؟!
اون بچه به هم تیمی هاش نگاه کرد که نظر آنها رو بخواهد ولی جوابی نگرفت و خودش گفت: ما 6 امتیاز عقب هستیم و بازی در راند 9 است. فکر می کنم اون بتونه
در تیم ما باشه و ما تلاش می کنیم اونو در راند 9 بازی بدیم....*
*درنهایت تعجب، چوب بیسبال رو به شاینا دادند! همه می دونستند که این غیرممکنه زیرا شاینا حتی بلد نیست که چطوری چوب رو بگیره! اما همینکه شاینا برای
زدن ضربه رفت ، توپ گیر چند قدمی نزدیک شد تا توپ رو خیلی اروم بیاندازه که شاینا حداقل بتونه ضربه ارومی بزنه...اولین توپ که پرتاب شد، شاینا ناشیانه زد
و از دست داد! یکی از هم تیمی های شاینا نزدیک شد و دوتایی چوب رو گرفتند و روبروی پرتاب کن ایستادند. توپگیر دوباره چند قدمی جلو آمد و اروم توپ رو
انداخت. شاینا و هم تیمیش ضربه آرومی زدند و توپ نزدیک توپگیر افتاد، توپگیر توپ رو برداشت و می تونست به اولین نفر تیمش بده و شاینا باید بیرون می رفت و
بازی تمام می شد...اما بجای اینکار، اون توپ رو جایی دور از نفر اول تیمش انداخت و همه داد زدند : شاینا، برو به خط اول، برو به خط اول!!! تا به حال
شاینا به خط اول ندویده بود! شاینا هیجان زده و با شوق خط عرضی رو با شتاب دوید. وقتی که شاینا به خط اول رسید، بازیکنی که اونجا بود می تونست توپ رو
جایی پرتاب کنه که امتیاز بگیره و شاینا از زمین بره بیرون، ولی فهمید که چرا توپگیر توپ رو اونجا انداخته! توپ رو بلند اونور خط سوم پرت کرد و همه داد
زدند : بدو به خط 2، بدو به خط 2 !!! شاینا بسمت خط دوم دوید. دراین هنگام بقیه بچه ها در خط خانه هیجان زده و مشتاق حلقه زده بودند.. همینکه شاینا به
خط دوم رسید، همه داد زدند : برو به 3 !!! وقتی به 3 رسید، افراد هر دو تیم دنبالش دویدند و فریاد زدند: شاینا، برو به خط خانه...! شاینا به خط خانه دوید
و همه 18 بازیکن شاینا رو مثل یک قهرمان رو دوششان گرفتنند مانند اینکه اون یک ضربه خیلی عالی زده و کل تیم برنده شده باشه...*
*پدر شاینا درحالیکه اشک در چشم هایش بود گفت:*
*اون 18 پسر به کمال رسیدند...*
*این روتعمیم بدیم به خودمون و همه کسانی که باهاشون زندگی می کنیم*
*هیچ کدوم ما کامل نیستیم و جایی از وجودمون ناتوانی هایی داریم*
*اطرافیان ما هم همین طورند*
*پس بیاید با آرامش از ناتوانی های اطرافیانمون بگذریم و همدیگر رو به خاطر نقص هامون خرد نکنیم*
*بلکه با عشق، هم خودمون رو به سمت بزرگی و کمال ببریم و هم اطرافیانمون رو*

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد