Majid_GC
30th June 2012, 09:49 AM
شريعتي با باورهاي بنيادين ذکر شده با پديده هايي مواجه بود، مذهب سنتي که آنان را جهل ميدانست، حرکت سرمايه داري که نماينده اش در ايران شبه ليبرال بود، رقيبي به نام مارکسيست که در آرمان، نظريه و مدل تحققي داشت و در دل روشنفکرانه جا گرفته بود.
به عبارتي مسئله سازي و مشکل گشايي هر نظريه در نسبت برقرار کردن با شرايط است. نه طرح مباني انتزاعي در مورد پديدهها.
شريعتي با توجه به باورهايش با ليبرال دموکراسي غربي و سوسياليسم دولتي چگونه بايد برخورد ميکرد و در همين رابطه نوع برخورد وي بسيار اهميت دارد:
1- انتخاب يکي برعليه ديگري
2- ارائه ديدگاهي انتقادي و طرح باور کلي جديد
1- انتخاب، يکي بر عليه ديگري: اين روش را وي در آخر عمر ترجيح داده بود، منتها وقتي که ناچار به انتخاب يکي از اين دو بود وي زندگي کردن در غرب را ترجيح ميداد و بارها اين نکته را گوشزد کرده بود. منتها زندگي کردن نه باور داشتن نظام سرمايه داري ليبرال و محافظه کار در دهه 1970 م.
2- ارائه ديدگاهي انتقادي به ليبراليسم و مارکسيم و مذهب سنتي و طرح باوربه کلي جديد متفکر راه حل دوم را انتخاب ميکند و به سه مقوله ميپردارد: الف. ظرافت ايده سازي. ب. نکته سنجي راهبردي ج. شم قوي محيط سنجي. البته نه تنها شريعتي بلکه هيچ متفکري ايران در دهه 1350 ه.ش از مقوله سوم برخوردار نبود.
الف: ظرافت ايده سازي؛
ايده، شورانگيز، اميد بخش و راهگشا است. اما اين تعريف تمام مفهوم ايده نيست. بلکه عناصر موجود در ايده هم مهم است. آزادي با ليبراليسم پيوند داشت، برابري با مارکسيسم رابطه برقرار ميکرد، عرفان با مذهب و اومانيسم که ديدگاه جديد انسان غربي بود و آزادي وي را توجيه ميکرد. اما اومانسيم مذهبي شريعتي محصول شرقي اين نگاه بود چون در شرق خدا و خدايان دشمن انسان نبودند.
شريعتي منتقد ليبراليسم بود اما آزادي آن را ميستود. اما در ليبراليسم فرصت برابري براي آزادي دست يافتني نبود شريعتي برابري را باور داشت امابدون آزادي، از نظر وي برابري امکان نداشت، وي کشيشان مکتب بي خدايي و يکسان سازي فکري را عين استبداد ميدانست.
بيشترين کشمکش شريعتي با سنت مذهبي بود که ماجراها برانگيخت تمام نقدهاي شريعتي به ليبراليسم و مارکسيم نقدهايي بديع نبودند اما نقد وي به سنت مذهبي بديع و نو بود. حتي نقدهاي شريعتي به ليبراليسم و مارکسيسم زماني جلوه مييافت که زبان توانديشانه مذهبي مييافت.
نقد سنت مذهبي و زبان مذهبي او را به مردم نزديک ميساخت.
شريعتي در ايده سازي با ظرافتي تمام آزادي و دموکراسي را ستود و آن را از ليبراليسم جدا کرد و برابري را از ماترياليسم و جمود و ارتجاع و ضد علم بودن را از مذهب جدا کرد در نتيجه او ايده عرفان، برابري و آزادي را مطرح ساخت، لازمه اين ظرافت هوشياري و صداقت را داشت. اما وي در اين آتشفشان سبز ايده سازي کمتر به مدل تحققي آن فکر ميکرد ايدههاي او مشعل راه بودند، نه نقشه راه.
از همين رو هم، مارکس و بودا را در خود جمع ميکند. عاشق ماني نقاش بود، چرا که اورا پيامبري هنرمند ميدانست، به عين القضات هم به شدت علاقه داشت. به عبارتي در ايده سازي متفکري اديب و شاعر هم بود، وظيفه اخلاقي را بازبانشاعرانه وذوق ادبي سوي اجتماع و سياست آورده بود. بايد توجه داشت که انديشمندان ايراني موفق ذوق ادبي و شعري هم دارند و شعر شاه بيت هنر ايراني است.
مارکس، قبل از شريعتي در ايده سازي بر جامعه طراز نوين و انسان طرازنوين انگشت گذاشت اما مارکس رقيبي به نام ليبرال دموکراسي داشت، وي اين دو را از يکديگر جدا نکرد وحتي جريان سوسيال دموکراسي را که محصول سالهاي وقايع1848 تا 1871م. اروپا بود باور نداشت و بيشتر بر سوسياليسم تكيه داشت ماركس باور داشت که با حل مسئله مناسبات توليدي دموکراسي ميآيد و آزادي مقوله بعد از برابري است. منتها مارکس در جامعه طبقاتي اما پيشرفته زندگي ميکرد و مخاطب مشخص داشت آنچه جامعه ي شريعتي فاقد آن بود.
هايدگر فيلسوفي که معتقد بود انسان اروپايي درادامه عصر روشنفكري زيست مي كند دچار ليبراليسم بي ريشه و بدون عمق فلسفي و ماركسيست استاليني است و در خطر قرار دارد، اما راه حل را پيوند دانش، ارتش و كار مي دانست و الگو تاريخي آن يوناني است كه در آن انسان آزاد و آقا و با هنر، صنعت و كار و سياست پيوند داشت.
در انديشه هايدگر انسان اروپايي با الگو تاريخي يونان و طرح فلسفه وجود به جاي موجود شناسي مي بايد بتواند بر ليبراليسم بي ريشه كه مدل آن امريكا بود و بر كمونيسم شوروي غلبه كند به نظر هايدگر اين هر دو جامعه، تمدن بشري را به سوي اضمحلال واقعي مي بردند و انسان را از خود بيگانه مي كردند. نگاهي عميق به ايده سازي اين سه انديشمند نشان مي دهد كه در مرحله ايده سازي شريعتي به دليل مذهبي بودن و نگاه اومانيستي در مرحله تبيين ايده سازي ظرافت بيشتري نسبت به ماركس و هايدگر دارد.
اما اين ظرافت مي تواند باعث جمع برخي از عوامل ضد با يكديگر يا با بي پروايي در ايده سازي همراه شود، اين ويژگي در شريعتي وجود داشت.
پس در سطح ايده سازي ظرافت شريعتي از ماركس و هايدگر بيشتر است و توجه وي به موازي آوردن عوامل انسان ساز و دوران ساز از دو متفكر ديگر بالاترست. چرا كه شريعتي بعد از اين متفكران ايده پردازي كرده و تجارب آن دو را با خود انباشت دارد. وي از نوعي خود آگاهي اشراقي برخوردار بود كه بر ايده سازي تأثيري كارا داشت اين نوع خود آگاهي در طرح ايده سازي، متفكر، ايده هايش را صادق، سبكبال و براي انسانهاي مذهبي و شرقي، دلپذير مي كند.
ب- نكته سنجي راهبردي؛
شريعتي نكته سنجي راهبردي فردي داشت، اما در دنياي روشنفكري شرايط مبارزه درآن زمان را به خوبي مي دانست وآگاه بودكه رقيب ماركسيسم است و دشمن امپرياليسم. وي ليبرال دموكراسي را دشمن نمي دانست بلكه آن را نقد مي كرد. بورژواري را باور نداشت. ولي نكته سنجي راهبردي شريعتي از ايده پردازي وي ضعيف تر بود.
البته درستي نسبي اين نكته پردازي وي به دليل ايده پردازي و آرمان گرايي شريعتي نه به دليل راهبردي بودن نگاه وي ميبود.
استبداد پهلوي، دشمني با امپرياليسم به دليل حمايت از رژيم پهلوي- عامل داخلي امپرياليسم- ماركسيستها و مجاهدين خلق را بر آن مي داشت، نقد سنت مذهبي را برنتابند. ساواك نيز شرايط حسينيه را به دليل نقد سنت و ماركسيسم تحمل مي كرد، تا اينكه به اين نتيجه رسيد كه شريعتي در حسينيه با زبان شورانگيز و مبارزاتي در عمل نيرو به نفع مبارزين آزاد مي كند.
شمسنجي مجاهدين خلق و فدائيها در نقد شريعتي به لحاظ مقطعي درست بود. اما در آينده نگري نادرست مي نمود، چرا كه سنت مذهبي در مبارزه با رژيم پهلوي رقيب روشنفكران مذهبي و غير مذهبي شد و در بزنگاه راهبردي قدرت را از دست دو جريان به در آورد.
شريعتي آرمانگرا با نقد ماركسيست و سنت مذهبي در حقيقت اما ناخواسته مرزها را روشن مي كرد، كه نتيجه آن دوري و دوستي بود؛ چرا كه دوستي بدون شناخت در طي زمان به دشمني منجر مي شود.
تجربه كودتاي درون سازمان مجاهدين دو نتيجه ناخواسته داشت: اول- سنت مذهبي قوي تر شد و حتي نحله روشنفكران ديني امروز را در آن زمان به سوي سنت سياسي مذهبي كشاند.
دوم- دلدادگي مجاهدين ماركسيسم باعث شد كه اين عدم مرزبندي سازمان را به طرف آن بكشاند كه نتيجه گل آلود شدن رابطه مذهبيها با غيرمذهبيها بود در عمل ساواك برنده اين جدال گشت و بعد سنت مذهبي که توانست از اين جدال به نفع خود استفاده كند، در حالي كه مرزبندي به جاي دلدادگي ميان جريانات پيوند اصولي و استوار برقرار ميكند.
البته اين مرزبندي شريعتي با سنت مذهبي و ماركسيسم به دليل نگاه راهبردي وي نبود بلكه به خاطر نگاه آرمان گرايانه و صادقانه وي به انديشهها و تفكرات بود. شريعتي با نقد رقيب توانست شرايطي به نفع مذهبيها خلق كند، اما شم و آينده بيني نه آينده نگري قوي نياز بود تا همه نكته سنجي آرماني محصول وي را در اختيار سنت مذهبي قرار ندهد. چرا كه اسلام فردا از نظر وي كه از مغرب عربي تا اندونزي به پا خاسته بود، اسلام آخوند نبود. در حاليكه يكسال بعد از شريعتي روحانيت توانست رهبري انقلاب را بدست بگيرد.
پس در مرحله نكته سنجي مجاهدين، فدائيان، مليون، نهضت آزادي و جبهه ملي هيچكدام روحانيت و مذهب را الترناتيو حكومت بعدي نمي دانستند. در نتيجه تضاد اصلي آنان با استبداد بود، نه با استعمار و جهل و ناداني يا… شريعتي متهم بود كه جبهه فرعي جديدي گشوده كه اين جبهه به نفع حكومت پهلوي تمام خواهد شد.
ج- شم قوي محيط سنجي؛
شريعتي نياز مند شم قوي محيط سنجي كالان بود. اما شم آينده بيني پيچيده را در اختيار نداشت. بايد پرسيد كدام نيرو و جريان در 1350 ه.ش داراي چنين شمي قوي بود. استبداد همه را ملول مي كند و جان به سر مي سازد و اين تمايل را بوجود مي آورد كه همه به فكر خلاصي از شر آن باشند.
جلال آل احمد به دنبال شاخ مخالف بود، كه به سلطنت و ديكتاتوري شاه بزند. انگار جلال فكري ميكرد كه ديگران در حد شاخ هستند و ايده او ميان دار اصلي، مي توان گفت شريعتي در مرحله ايده سازي چنين مي انديشيد مجاهدين خلق، فدائيان، مليون و جبهه ملي و نهضت آزادي در مرحله قدرت سياسي خود را اصل و ديگران را در حد شاخ زدن مي دانستند اما نتيجه كار چيز ديگري شد.
استبداد به حدي جانها را به لب رسانده بود كه همه به فكر انداختن آن بودند و تعيين الترناتيو بعدي را آسان و سهل ميدانستند.
در سنجش انقلاب مشروطه و حوادث نهضت ملي شريعتي دچار نقد آرمان گرايي بود. ماركسيتها و مجاهدين دچار تحليل نادرست طبقاتي و مليون مذهبي و مليون دچار سادهبيني حل قدرت سياسي بودند.
شريعتي مشروطه را چون برق آمد، عين باد رفت تعريف كرد كه فاقد فكر بود و نهضت ملي را فاقد ايدتولوژي پيش برنده مي دانست. مجاهدين مشكل شكست جنبش هاي گذشته را در فقدان مبارزه حرفه اي و مكتبها و قهرآميز مي دانستند و فدائيان مشكل را در عدم پيوند مبارزان با طبقه كارگر جستجو مي كردند و مليون و مليون مذهبي مشكل را در انسانهاي فاسد مي دانستند كه نظام پارلماني را ناكارآمد كرده بودند.
اين نقدها در مجموع و با يكديگر كامل كننده و درست بودند. اما هركدام به تنهايي كارايي نداشتند. ولي نكته بارز اين نقدها، فقدان شم محيط سنجي بود.
آگاهي ايدئولوژي بدون مخاطب اجتماعي تعريف شده، در هوا معلق مي ماند، مبارزه حرفه اي مجاهديني به كدام طبقه مي رسيد، طبقه مورد اعتنا فدائيان در ايران قدرت لازم را نداشت، مشكل جامعه ساختاري بود و فقط اصلاح جامعه و حكومت به خوب و بد انسانها مربوط نمي شد، مليون در اين مورد دقيق نبودند.
اين نقدها بيشتر نقدهاي راهبردي بود كه غلط و درست بودن آن نياز به شم قوي داشت.
اين شم در فرد از مرحله راهبردي كلاسيك، فراتر مي رود، نيرو و جريان و فرد را نوعي تيزهوشي درعين و حين عمل مي بخشد كه به نسبت عمل و نظر بستگي تام پيدا مي كند.
اگر به تجربه صدسال جامعه ما نگاه كنيم مي توان اين شم را راهبردي كرد. اما تضمين صد در صدي پيرورزي آن همچنان امري غير ممكن است و به صحنه عمل نياز دارد. به عبارتي اين شم فقط و در عرصه عمل و كنش امكان برتري بر رقيبان را دارد.
نتيجه؛
در قسمت پاياني بخش دوم مقاله بايد گفت كه ايده سازي شريعتي بر عناصري استوار بود كه نمي توانست ليبرال دموكراسي و كمونيسم دولتي را بپذيرد. در عين حال با سنت مذهبي همخواني كند.
اصولي كه وي پي افكند در مرحله نظر و ايده ميبود. اين ايده پردازي بهعنوان راوش را در فرصت مناسب نقد و بررسي خواهيد كرد.
در مرحله راهبردي شريعتي به دليل آرماني بودن دچار خطاي فاحش راهبردي نشد، اما در تعريف كلاسيك راهبردي وي چند جبهه جديد گشوده بود كه مبارزين آن را نمي پسنديدند يعني نقد سنت و نقد ماركسيسم، اما بر عكس شريعتي در نقد تئوريك مدرنيته بر جنبه هاي مثبت آن تأكيد كرد وي دموكراسي را از ليبراسيم جدا كرد و به سوي سوسيال دموكراسي متمايل كرد و برابري را از ماترياليسم تفكيك نمود. قبل از وي آشتياني و نخشب اين كار كرده بودند اما توفيق شريعتي را نيافته بودند.
آرمان گرايي در اصالت به فرهنگ و نظر (خطاي راهبردي شريعتي) ايده ال گرايي ذهني به طبقه كارگر (خطاي راهبردي فدائيان) اعتماد به نقش انسان خوب در ساختار نامناسب (خطاي راهبردي مليون) و اصالت به مبارزه چريكي(خطاي راهبردي مجاهدين) آسيب شناسي جريانات گوناگون بود. در حاليكه آينده نشان داد كه مشكل در جاي ديگري ميباشد.
شريعتي در مرحله ايده پردازي موفق شده بود اصل دموکراتيک بودن را در پارادايم زمانه خود رعايت کند.احترام به مليون و باور به حق آنان به طوريكه نيروهاي جبهه ملي ايران شريعتي را ستايش مي كردند و هنوز نيز مي كنند، در حاليكه با جريان نهضت آزادي چنين نيستند.رقيب دانستن ماركسيسم و رعايت قاعده بازي با رقيب در برابر دشمن داخلي و خارجي دو نکته ديگريست که نيازمند توجه است.
چرا كه در آن زمانه معيار تلفيق دموكراسي با عدالت در نوع مواجه با ماركسيسم به عنوان جريان ميدان دار صحنه بود. بخشي از ماركسيستها، مذهبيها را نمي تابيدند. مانند جريان كودتا در درون سازمان، بسياري از ميليون و ملي-مذهبها هم با ماركسيستها برخورد بياعتنا داشتند در اين ميان شريعتي به برخورد دموكراتيك بدون برخورد حذفي با ايشان معتقد بود. ترجمه اين رفتار شريعتي شرايط امروز برخورد دموكراتيك با جريان سكولار ملي و چپ ملي مي باشد.
بخش سوم
3- چه نقدي بر شريعتي رواست؟
مقدمه:
پس از طرح مباحث بخش اول و دوم مسئله اي که نيازمند بررسي دقيق تر ميباشد آن است که چگونه نقدي بر شريعتي رواست که در اين بخش بدان خواهد پرداخت.
مي توان و بايد به شريعتي نقد وارد آورد، حتي مي توان به او ناسزا گفت، اما نمي توان ناديده اش گرفت. چه هر جريان و فردي كه سوداي ناديده گرفتن شريعتي را داشت ناكام ماند. صدالبته كه متفكري چون او را نمي توان ناديده گرفت، شريعتي در آينده ايران همچون گوته براي فرهنگ آلمان است و امروزآثار وي ميان گوته، هايدگر، ماركس و ژان پل سارتر براي جامعه ما يا بخشي از جامعه مي باشد. اما اين نبوع زود پرپر شده در جواني را مي بايد نقد جدي زد! البته نگارنده نقدي منصفانه را مي پسندد. براي ورود به نقد شريعتي در بينش و راهبرد هم بايد به اين مقوله توجه شود كه روحيه سازگار منفعل ايراني از ميانه دوره صفويه تا اواسط حكومت قاجاريه به خوابي عميق اما توأم با غرور فرو رفته بود. با تلاش نسلي از تغيير ساختارگرايان و تنوير افكارگرايان كه خود قطاري طولاني از نامها را به يدك مي كشند تا به امروز اين خواب خفته آشفته شده اما بيداري حاصل نشده است. خوش نامي فراوان است اما هنوز كاميابي اجتماعي دست نيافتني مي نمايد. سازگاري خلاق ايراني فراگير نشده در سطح افراد نمود بارز دارد ودر سطح مديريت كلان وخرد ساختاري جامعه رويت نمي شود.
اميركبير، ميرزا حسين خان سپهسالار، مصدق و… بر تغيير ساختار و تثبيت قوانين همت گماشتند و جمعي ديگر همانند سيد جمال الدين ميرزا ملكم و شريعتي بر تنوير افكار تمايل يافتند، عده اي به هر دو كار دست يازيدند، هم قلم و هم تنوير افكار و عصاي تغيير ساختار برگرفتند همانند مرحوم بازرگان و محمدعلي فروغي نخست وزير، شريعتي در ميان تنوير افكارگرايان جايگاه شاخصي دارد، او به ايجاد رنسانس با بازخواني سنت با استفاده از علم و انديشه مدرن همت گماشت.
شريعتي رفت و برگشتي به لحاظ اولويت در عرصه تئوري از تنوير افكار به سوي تغيير ساختار (دموكراسي معتمد) و بعد بازگشت به تنوير افكار دارد كه اين گشت و گذار نظري خود نمادي پر از ماجرا و سؤال از ناكامي صد و چند ساله جامعه در رسيدن به توسعه، آزادي و عدالت است. در اين مورد تجربه شريعتي قابل تأمل است. وي از نقش آگاهي بخش روشنفكر سخن مي گويد، اما بعد از مدتي متأثر از تجربه كنفرانس باندوك و ريشه يابي علل سرنگوني حكومتهاي ملي از دموكراسي متعهد دفاع مي كند، معني اين عمل دفاع يك تنوير افكارگرايه تغيير ساختار است و به الطبع قبول نقش روشنفكر به عنوان مثال در حزب و دولت مي باشد، اين نقش مي تواند شکل اجرايي يا تئوريك داشته باشد.
شريعتي بعد از تجربه سازمان مجاهدين خلق و سپري كردن زندان كوتاه مدت، باز به شعار اول باز مي گردد و آن نقش روشنفكر در آگاهي بخشي براي جامعه است.4 به تعبير نگارنده حكايت همچنان باقي است به عبارتي كار روشنفكري در ايران به دموكراسي و توسعه ختم نمي شود. از طرفي تغيير ساختار ناكام مي ماند و هر كس پاي در خانه حكومت مي گذارد يا بايد با توسعه و دموكراسي بيگانه شود يا اينكه بايد از اين خانه بتوني بيرون شود.
در جامعه ما اگر نيك نظر كنيم نه توسعه ساختار و نه روشنفكري و تنوير افكار جواب مناسب نداده و راه فرورفته را تبديل به راه گشوده نكرده است.
اگر نيك دقيق شويم نه تنوير افكار ره به جايي مطمئن برده و نه تغيير ساختار براي اصلاح امور به كاميابي رسيده است. در اين ميانه انگار شريعتي انسان بزرگ و مهمي است كه بايد براي اين عدم كاميابي بيشتر سرزنش و توبيخ شود.
اين توجه از سوي مخالفان با هر نيتي كه انجام بگيرد نشان مي دهد كه شريعتي در ميان تنوير افكارگرايان و مصدق دربين تغيير ساختار گرايان بسيار و غير منصفانهتر مورد نقد و اتهام قرار ميگيرند.
مشكل پس و پيش افتادگي جامعه ايراني
آسيب شناسي يك انديشمند را از افتادن در همان آسيب پرهيز نمي دهد، تفاوت زمان تقويمي و زمان تاريخي جامعه با جوامع غربي را شريعتي به خوبي توضيح مي دهد اما آيا شريعتي در اين مورد مصمون از اين آسيب بوده است؟
در جامعه ايي كه اول نقد مي آيد و بعد خود اثر و يا اول ماركس خوانده مي شود و بعد هگل و بعد از مدتي آثار كانت ترجمه مي گردد. در جامعه اي كه از يك شبه مدرنيسم به نام مدرنيسم حكومت مي كند، اما بطن جامعه خرافي است و در عوض ايدتولوژي مهاجم به جاي ليبراليسم سياسي- ماركسيم است. چنين جامعه اي پس و پيش افتاده است و اين پيش و پس افتادن مقوله اي ساده اي نيست كه يك جريان يا انديشمند توان حل آن را داشته باشد. حل و فعصل اين معضل نياز به توافق راهبردي يك ملت با دولتي دارد كه با برنامه اين عقب ماندگي را چاره كند.
پيش بردن همزمان رنسانس اسلامي از طريق بازخواني سنت مواجه با شبه مدرنيسم مستبد و رقابت با ماركسيست هر فرد و جرياني را دچار نوعي پس و پيش افتادگي تاريخي مي كند. بازخواني سنت، توجه به دنيا و تلاش براي تحقق سوسياليست با يكديگر همراه نيستند. به عبارتي انگيزه براي تلاش و كوشش و تلاش براي انباشت ثروت و شكل گيري روابط توليدي و بعد از آن طرح سوداي برابري انسانها مسيري طي شده در جوامع غربي است. در حاليكه شريعتي بر هر دو اين ديدگاهها تأكيد همزمان داشت و خواستار طي مسير متفاوتي بود اما نقشه راه را در اختيار نداشت بلكه طرح ديدگاه ميكرد.
آثار شريعتي اين مرحله بندي دچار خدشه مي شود. خدشه اي كه شرايط تحميل مي كند به عبارتي در غلبه و دلبري پاراديم عدالت سوسياليستي فقط امكان داشت از مضارت آن كاست.
ماركسيستها، سوسياليست شريعتي را تخيلي مي ناميدند كه بر توليد و طبقه كارگر مبتني نيست، البته اين انتقاد بي راه نبود اما همين ماركسيستها در جهان سوم دولت نفتي- عدالتي را مي خواستند كه باز توزيعي بود تا توليدي. به عبارتي هم ماركسيستها و هم ليبرالها و هم مذهبيها در جامعه ايي سوداي تحقق دموكراسي و آزادي و عدالت داشتند كه مناسبات روابط مدرن به خوبي با يكديگر جفت و جور و بست نشده بود.
شريعتي هم تحتتأثير راه حل همان دولتهاي دموكرات يا آمرانه توسعه گرا بود كه شريعتي مدتي به آن مدل توجه كرد به طوريكه هيچ جامعه غيرغربي بدون پروژه توسعه به دموكراسي و پيشرفت نرسيده يعني ژاپن، كره جنوبي، برزيل، تركيه و هندوستان و… در زمره اين جوامع هستند و همچنين كشورهاي اروپاي شرقي با دولتهاي نهادساز ايدتولوژيك مسير پيشرفت را امرانه طي كرده اند.
نظريه دموكراسي متعهد از سوي شريعتي نوعي نگاه ايده پردازانه بود تا مدلي تحققي اين مدل تحققي در عمل در برخي جوامع جواب داده مانند هندوستان دوره نهرو اما در برخي از جوامع موفق نبوده، اما با ساختار دولت نفتي- بوروكرات امنيت محور و رفاه زده امكان موفقيت اين مدل چندان نيست.
شريعتي نقد سنت را خوب شروع كرد و نشان داد كه نفي سنت نادرست است و در عمل تجربه آقايان آخوندزاده و احمد كسروي را نقد كرد.
اما وي دركوران نقد سنت با نهاد دين يكسره رابطه نفي برقرار كرد، البته در اواخر عمر خود به اين نظريه رسيد، اسلام منهاي روحانيت. همگان مي دانند كه نفي او بي دليل نبوده. ولي از لحاظ راهبرد امري موفق نبود. شريعتي در اين نفي، متوجه نبود كه خود گفته كه روحانيت حقيقت دين بلكه ضرورت تاريخي است حال چه چيزي اين ضرورت تاريخي را نفي كرده بود. آيا انسانها همه مجهتد شده، يا نوع بشر دچار تحول بنيادين شده است.
در نقد مدرنيته، شريعتي به شبه مدرنيسم تاخت و با قرائت سوسياليست توحيدي در ايدتولوژي رقيب(سوسياليست)را نقد كرد. در حاليكه شبه مدرنيسم همه مدلهاي ملي و مذهبي خود را نفي مي كرد و آنان را در بن بست قرار مي داد، – برخورد سلسله پهلوي با نهضت ملي نفت و با فن آوران تحصيل كرده در مجموع يكسان بود. اين برخورد براساس تحقير ديگران استوار بود.- همين شبه مدرنيسم از شريعتي برعليه سنت، از ماركسيسم و نه عليه مذهبيون مبارز مسلح سود جست اما در ادامه راه ناموفق ماند و حسينيه را بست و شريعتي را خانه نشين و دستگير كرد.
شريعتي در نقد شبه مدرنيسم نظام پهلوي بسيار موفق بود اما در نقد شبه مدرنيسم مرز روشني را ميان مدرنيسم و شبه مدرنيسم و مدرنيته ترسيم نكرد. شريعتي در نقد ماركسيسم متد، تفاوت و اشتراك را برگزيد؛ اما در جامعه پس وپيش افتاده ما، هرگونه رقابت با نگاه ناقدانه به ماركسيسم در عمل شمشير دو سويه بود و باعث اختلال در نقد اصولي سنت و مدرنيته مي شد، چون ماركسيسم مسئله جوامع پيشرفته قرن نوزدهم و بيستم ميبود! در حاليكه شريعتي زمان تاريخي ما را قرن 16 و 17 مي دانست. به نظر مي رسد كه اين پس و پيش افتادگي را درمان كردن چندان سهل نبوده و نيست. به عنوان نمونه در نقد سنت بايد نكته پردازانه، دقيق و موشكافانه حركت كرد اما در نقد رقيب ((ماركسيسم)) بايد در ايده پردازي با آن رقابت كرد.
بدون نقد موشكافانه سنت برگرفتن برخي از عناصر آن براي ايده پردازي موجب سوء فهم و سوء استفاده ديگران مي شود؟ به عبارتي تا نقد سنت منجر به خروجي نوانديشانه همراه با مدل نظريه و مدل تحققي نشده عناصر مذهب و سنت قابل سوء فهم است به عنوان نمونه مقوله امام علي و حكومت وي جاي الهام براي همه بشريت دارد، اما مي بايد يك نوانديش ميان مفهوم حكومت، مدل حكومت و نظريه حكومت رابطه برقرار كند تا از عنصر لازم در سنت مذهبي به خوبي سود ببرد.
مقوله دموكراسي متعهد، امت و امامت در نظريه سنتي شيعه دو مقوله متفاوت هستند. شريعتي ميان مدل مرحله اي دموكراسي متعهد، نظريه سنتي شيعه و نظريه جامعه آرماني که در آن همه امت و همه امام يكديگر هستند. رابطه ايي كلي و مبهم برقرار مي كند كه در عمل مورد سوء فهم مي شود. چراكه شريعتي همزمان هم نقد و هم آرمان و ايده تدارك مي بيند. آن هم براي مخاطبي كه آگاهي غير تحققي دارد و بيشتر در دنياي انديشه و ذهن پيش ميرود و در مناسبات اجتماي و اقتصادي و منافع تعريف شده صنفي قوي يا جنسيتي قومي و طبقاتي قرار نگرفته است! در حاليكه حتي آگاهي پيامبرانه تحققي ميباشد و تنها در عالم انديشه و ذهن نيست.
اين پس و پيش افتادگي از زمان مشروطه در جامعه ما غوغا كرده و هنوز هم مي كند و در نتيجه تمام جريانات را دچار همين مشكل كرده و مي كند. به عنوان نمونه ماركسيستها در ايران بيشتر با فئودالها مواجه مي شدند تا با بورژواها. يا اينكه جريان چپ در تضاد با حكومت و دولت به قدرت نهاد سنت چندان توجه نميكرد و در نقد و شناخت آن تبحري نداشت.
حتي حكومت پهلوي به عنوان نماينده دروغين مدرنيسم غرب با سنت سياسي و چپ ماركسيستي، مذهبي و جريان ملي دموكرات برخورد تندي مي كرد.
اين پس و پيش افتادگي بحران زا بوده و مي باشد و شريعتي نيز دچار اين آسيب گشت. پس از طرح مبحث پس و پيش افتادگي جامعه به طرح رابطه منطقي ميان ايده، نظريه و مدل مي پردازيم:
ايده پردازي رهايي بخش، نظريه شكل دهنده، مدل تحققي نسبت برقراركردن ميان سه عامل ايده، نظريه و مدل بسيار مهم است. ايده پردازي رهايي بخش و آزاد كننده نيرو، شق القمر شريعتي ميباشد، كه وي به نحو احسن آن را انجام داد در ايده پردازي رهايي بخش به جرأت مي توان بودا، محمد، ماركس را در كنار هم نشاند، شريعتي سرشار از ايده ها، آتشفشان ايده هاي مهندسي نشده بود، او عجله داشت و شتابان سخن مي گفت، ايدههاي وي سپهرساز، جهت دهنده و انگيزه زا و پرشور و پرگذار همراه باشعور و فهم براي تغير اوضاع احوال اجتماعي است.
واژگان آگاهي و خود آگاهي و بعد اختيار و انتخاب و حق عصيان حتي در برابر خداوند در تمام آثار شريعتي موج مي زند.
اما اين ايده رهايي بخش براي متفكري كه در درد مردم دارد، به عبارت بهتر شريعتي همچون لوتر نميباشد كه فقط مسئله اصلاح دين داشته باشد و يا تنها به دنبال ايده آليسم هگلي نيست. وي با عرفان بودا و حلاج و حافظ زماني آشتي مي كند، كه اين عرفان سمت اجتماعي بيابد از همين روي اين ايده پردازي نمي تواند در تئوري بماند، يا عرفان او نمي تواند در مرحله حلاج متوقف گردد!؛سمت اجتماعي ايده نيازمند نظريه است تا راه ايده را بگشايد. نظريه سازي با اتكا به انسان، تاريخ و جامعه يا طبيعت صورت مي گيرد يا اينكه با تكيه بيشتر به يكي از اين منابع، نظريه خود را ميپروراند و بسط مي دهد، و مباني ايده را كامل مي كند. و در مراحل مختلف نيز آن را توجيه مي كند؛ اما بعد از اثبات ايده به وسيله نظريه نوبت آن مي رسد كه نحوه رسيدن و تحقق مرحله ايي به آن ايده را مشخص كرد. در اينجاست كه مدل تحققي، مسير رفتن سوي تحقق را براي مخاطباني كه بايد اين مسير را طي بپيمايند مشخص مي کند. به عنوان نمونه هگل، در بسط نظريه عقل و به خود آگاهي رسيدن آن، از طبيعت به جامعه و انسان و سير سه گانه آن از دوران اسطوره اي به دوره مذهبي و به عصر روشنگري رسيد. نظريه خود را پروراند و از ديد تكاملي كمك گرفت و در نهايت درمدل تحققي خود دولت پروس را سمبل عيني اين نهايت به خود آگاهي رسيدن دانست و يا ماركس به عنوان متفكري كه در زمره هگليان چپ ميباشد، ايده هگل را از ذهنيت به عينيت آورد، و به جاي ايده ماده را نشانه گرفت و سير تحول ماده از طبيعت به انسان و جامعه تكوين و پنج مرحله تاريخي كه عاقبت به سوسياليسم در روي زمين ختم مي شد، ترسيم كرد.
ايده پرداري كالون در رابطه فردي انسان با خداوند، كليسا را مخاطب قرار مي دهد و بعد از مدتي با نظريه پردازي درمورد نحوه دين داري بنيانهاي ايده را محكم مي كند و بعد با ايجاد كليسا مخصوص، مخاطبان را به خود مي خواند.
شريعتي ايده پردازي جادويي و قهار ميباشد وي عرفان، برابري و آزادي را در برابر زر و زور و تزوير در شكل قديم و جديدش قرار مي دهد. انسان، جامعه و تاريخ در مسير تحقق در سپهر عرفان و برابري و آزادي در انسان شناسي اومانيستي شريعتي است، جامعه محل تنازع حق و باطل، تاريخ بستر اين تنازع، ساختن انسان ايده آل پيشتاز براي ساختن جامعه ايده آل مقدم بر ساختن انسانها.5
انسانها و جوامع که الگوي تحقق اين ايده آلها هستند. حكومت علي در كوفه جريان شعوبيه در قرون طلائي تمدن اسلامي و نهضت ملي نفت به رهبري دكتر مصدق.
اما اين ايده پردازي و نظريه آرماني در مواجه با سه جريان سنت، ماركسيسم، شبه مدرنيسم بسيار كلي و آرمان گراست درواقع وي در فكر رقابت با ماركسيسم كه جرياني آرمان گراست قرار مي گيرد و ديگر به تحققي شدن كمتر مي انديشد!، البته اين از طنز تلخ تاريخ ماست كه در رقابت ماركسيستها با چپ مذهبي بر سر هژموني انقلاب و انتظار جريان مليون براي بدست آوردن حق از دست رفته -سرنگوني دولت دكتر مصدق-، جريان سنتي مذهبي خود را بالا كشيد و سکاندار جريان رهبري حكومت بعد از انقلاب گرديد. چنين اتفاقي در هيچ يك از انقلاب هاي جهان تا کنون رخ نداده است که در آن جريان سنتي در قالب انقلابي ظاهر شود و رهبري سنتي را به نام رهبري كاريزماتيك جايگزين كند.
در حاليكه انقلابيون به دنبال رهبري كاريزماتيك موقت و مليون در انتظار رهبري قانونمند بودند.
با اين همه نه تنها شريعتي بلكه همه جريانات در ارائه مدل تحققي از فضاي ايجاد شده اي كه خود در پيدايش آن نقش اساسي داشتند جا ماندند، چرا كه در زماني جنبش عليه استبداد پهلوي بسط يافت که، پايگاه مادي و توان رهبري و ارتباطي روشنفكران و دانشجويان در مقايسه با روحانيون با جامعه كمتر مي بود.
اما اگر نيك به تاريخ معاصر بنگريم اين طنز تلخ در دوره مشروطه نيز به نحوي ديگري رخ نمود و آن اين بود كه در كشمكشي تحقق مشروطه پارلماني ناگهان تغيير سلطنت از قاجاريه به پهلوي به وقوع پيوست كه چنين تغييري آوردن يك نظامي خود كامه و متكي به خارج در مقابل سلسله قاجاريه فرسوده بود. در حاليكه براي مشروطه جوان، شاه جوان و غيرنظامي بهتر از شاه نظامي و متكي به خارج بود.
در داستان مشروطه سنت مذهبي مرعوب و حذف شد و جاي خود را به جريان شبه مدرن مستبد داد در حقيقت اين رويداد زمينه پس و پيش افتادگي درجامعه ما را تدارك ديد و در انقلاب اسلامي 1357 ه.ش خود را نشان داد؛ در چنين جامعه اي ايده پردازي و نظريه سازي بدون مدل تحققي مي توانست مورد سوء استفاده قرار بگيرد اما بايد قدري منصفانه تر نگريست زيرا كه انديشمندان زنده در دوران انقلاب و جريانات فعال كه مدل هاي ذهني در سر داشتند چه كار مي توانستند انجام دهند؟
اين همه نشان مي دهد كه جامعه ما حوصله اي مي خواست كه بحرمات مي پخت! و اما صبوري از انسانهاي عجول و جان به لب آمده، و درايت از افرادي كه از زخمهاي سلسله پهلوي خسته شده بودند؛ ممكن نبودو بي گمان بروز چنين ويژگيهايي از سوي افراد و جريانهاي در موقعيت سختي و دل تنگي چندان سهل نيست.
اين تجربه را گفتيم تا نشان دهيم كه مي بايد نسبت آرمان، نظريه و مدل تحققي را معين كرد تا نظرات و تلاشهاي هر جرياني شناسنامه خود را داشته باشد و در معرض سوء استفاده كمتر قرار بگيرد.
شريعتي مي بايد در اصلاح ديني بيشتر تلاش مي كرد و همچنين آن را تحققي مي كرد، يعني به مدلها و الگوهايي عملي نزديك مي كرد.
در حاليكه شريعتي بعد از آزادي از زندان به طرح جهان بيني فلسفي و رفتار عميق در نقد ماركسيسم، شبه مدرنيسم سرمايه داري و سنت پرداخت كه به مواجه آرماني و كلان تري ختم مي شد.
با اين وصف در اين دوره شريعتي عميق ترين آثار فكري خود را رقم زده در همين دوره او به روشنفكري و روشنگري پرداخت و رسالت تغيير ساختار را بوسيله تغيير و تنوير افكار موكول كرد، اين اقدام درنهايت تأخيري بود كه مشكل گشايي چندان نداشت چراكه شريعتي به عنوان موفق ترين روشنفكر ايراني، باز در چنبره پس و پيش افتادگي جامعه ما گرفتار آمد.
البته بدون اراده گرايي و ذهنيت گرايي بايد گفت كه مجموعه حوادث جامعه ما به نحوي رقم خورد كه حتي اگر شريعتي تلاش مي كرد و مدل تحققي خود را ارائه مي كرد، باز نمي توانست با روندي كه در سالهاي بعد از انقلاب رخ داده مقابله كند!
وقتي وي در سال 1356 ه.ش درگذشت، مجاهدين خلق و چپ مذهبي ديگر بر نيروهاي مذهبي هژموني نداشتند. مليون مبارز، در جلوي صحنه حضور نميداشتند. حكومت پهلوي توان ماندن نداشت و در چنين شرايطي جامعه برانگيخته بر عليه شبه مدرنيسم، فقط سنت را مي شناخت. به عبارتي اين سخن آقا خميني كه در نقد شريعتي گفته بود نفوذ كلام روحانيون از روشنفكران بيشتر است صحت پيدا كرد.
در ناخودآگاه مردمي که در ميان گذشته و حال زندگي ميکنند سلطنت و روحانيت حضور واقعي دارد، حال كه سلطنت از ميان رفت و روحانيت مقبول مي افتد- و شد آنچه كه مي بايد ميشد!
شريعتي با تمام نقاط ضعف خود بر دوران ما دو تأثير راهبردي گذاشت:
1- از مواجه خونين تر سنت و شبه مدرنيسم در ايران كاست. كه به جرأت ميتوان گفت اين مواجه اگر داراي خواستارهاي راديکال باشد، که خشونتي كور و وحشتناك است و تجربه افغانستان و الجزاير و عراق از اين لحاظ قابل تأمل و بررسي است
2- شريعتي ناخودآگاه پس و پيش افتادگي جامعه ما را روي به سمت بهبود سوق داد در حاليكه وي سوداي پرش موفق و بدون لطمات جامعه را در سر مي پروراند.
وي بعد از بن بست دموكراسي متعهد به روش آگاهي بخش طولاني معتقد گرديد اما جامعه گوشش به سخن شريعتي نبود، بلكه جامعه انچه كه خود مي خواست از شريعتي مي گرفت، نقد سنت ناتمام وي باعث خيزش سنت شد و خيزش سنت باعث گشت كه بنيادگراي در جريان سنتي گردد. اما اين بنيادگراي جرياني غيرقابل چشم پوشي براي سنت بود كه در صورت قدرت يافتن و صورت مسئله يافتن، جامعه را از پس و پيش افتادگي نجات دهد؟ سنت مذهبي بايد با بنيادگرايي سياسي تعيين تكليف كند!
اين تعيين تكليف هر نتيجه اي كه داشته باشد به شرط هوشياري اقشار و طبقات جامعه مي تواند راهي به جلو بگشايد و راه فرو بسته توسعه، رشد و آزادي در جامعه ما را هموار كند.
شريعتي در جامعه اي بدون مخاطب اجتماعي و طبقاتي و سياسي خاص و معين، سخن مي گفت، كه سازمانهاي سياسي خويش را به جاي انسان نهاد مدني مي نشاندن و نتيجه مطلوب نگرفتند. شريعتي از آگاهي بدون تحقق سخن گفت و آتشفشاني را خروشان كرد. اما ميراث به جامانده از وي به ما مي گويد كه راه چاره براي آزادي و توسعه، پيوند روشن برقرار كردن ميان آرمان، ايده و نظريه با مدل تحققي است و مشخص كردن مخاطب معين و توجه كردن به تحقق مرحله ايي، چنين ويژگي آدم وجامعه ديگر مي خواهد نه همين آدمي.
خاتمه
پس نقد روادارانه به شريعتي در عدم ارائه مدل تحققي است و مرحله ساز بودن مخاطبانش يعني دانشجو و روحاني اما اين مرحله سازان تحکيم كننده نبوده ونيستند، از طرفي شريعتي همانند بسياري انديشمندان و مبارزان ما از فرهنگ و ايدئولوژي به نقد حكومت مي رسيد.
در حاليكه بايد در جامعه مدني اطراق كرد و با حكومت تعامل و تقابل كرد و خانه را در حوزه عمومي بنا كرد تا دولت را كنترل كرد.
البته اين ديد گاه مقوله جديدي است که در دوره شريعتي مطرح نبود اما وي براي آن ملاتهاي قابل ملاحظه دارد.
توضيح: اين مقاله چهارمين قسمت است از مجموعه مقالات چگونه نقدي بر شريعتي رواست
پانوشت
1- شريعتي علي، م، آ، 5، ص 195
2- شريعتي علي، م، آ، 4، حسينيه ارشاد، ص 39
3- مصدق محمد، خاطرات و تألمات مصدق، علمي، تهران 1365، ص273
4- 1. م. 1. 4. ص 151
5- شريعتي، علي، م، آ، 16، متد هندسي، ص 34-3
نشر از روزآنلاین، تقی رحمانی
به عبارتي مسئله سازي و مشکل گشايي هر نظريه در نسبت برقرار کردن با شرايط است. نه طرح مباني انتزاعي در مورد پديدهها.
شريعتي با توجه به باورهايش با ليبرال دموکراسي غربي و سوسياليسم دولتي چگونه بايد برخورد ميکرد و در همين رابطه نوع برخورد وي بسيار اهميت دارد:
1- انتخاب يکي برعليه ديگري
2- ارائه ديدگاهي انتقادي و طرح باور کلي جديد
1- انتخاب، يکي بر عليه ديگري: اين روش را وي در آخر عمر ترجيح داده بود، منتها وقتي که ناچار به انتخاب يکي از اين دو بود وي زندگي کردن در غرب را ترجيح ميداد و بارها اين نکته را گوشزد کرده بود. منتها زندگي کردن نه باور داشتن نظام سرمايه داري ليبرال و محافظه کار در دهه 1970 م.
2- ارائه ديدگاهي انتقادي به ليبراليسم و مارکسيم و مذهب سنتي و طرح باوربه کلي جديد متفکر راه حل دوم را انتخاب ميکند و به سه مقوله ميپردارد: الف. ظرافت ايده سازي. ب. نکته سنجي راهبردي ج. شم قوي محيط سنجي. البته نه تنها شريعتي بلکه هيچ متفکري ايران در دهه 1350 ه.ش از مقوله سوم برخوردار نبود.
الف: ظرافت ايده سازي؛
ايده، شورانگيز، اميد بخش و راهگشا است. اما اين تعريف تمام مفهوم ايده نيست. بلکه عناصر موجود در ايده هم مهم است. آزادي با ليبراليسم پيوند داشت، برابري با مارکسيسم رابطه برقرار ميکرد، عرفان با مذهب و اومانيسم که ديدگاه جديد انسان غربي بود و آزادي وي را توجيه ميکرد. اما اومانسيم مذهبي شريعتي محصول شرقي اين نگاه بود چون در شرق خدا و خدايان دشمن انسان نبودند.
شريعتي منتقد ليبراليسم بود اما آزادي آن را ميستود. اما در ليبراليسم فرصت برابري براي آزادي دست يافتني نبود شريعتي برابري را باور داشت امابدون آزادي، از نظر وي برابري امکان نداشت، وي کشيشان مکتب بي خدايي و يکسان سازي فکري را عين استبداد ميدانست.
بيشترين کشمکش شريعتي با سنت مذهبي بود که ماجراها برانگيخت تمام نقدهاي شريعتي به ليبراليسم و مارکسيم نقدهايي بديع نبودند اما نقد وي به سنت مذهبي بديع و نو بود. حتي نقدهاي شريعتي به ليبراليسم و مارکسيسم زماني جلوه مييافت که زبان توانديشانه مذهبي مييافت.
نقد سنت مذهبي و زبان مذهبي او را به مردم نزديک ميساخت.
شريعتي در ايده سازي با ظرافتي تمام آزادي و دموکراسي را ستود و آن را از ليبراليسم جدا کرد و برابري را از ماترياليسم و جمود و ارتجاع و ضد علم بودن را از مذهب جدا کرد در نتيجه او ايده عرفان، برابري و آزادي را مطرح ساخت، لازمه اين ظرافت هوشياري و صداقت را داشت. اما وي در اين آتشفشان سبز ايده سازي کمتر به مدل تحققي آن فکر ميکرد ايدههاي او مشعل راه بودند، نه نقشه راه.
از همين رو هم، مارکس و بودا را در خود جمع ميکند. عاشق ماني نقاش بود، چرا که اورا پيامبري هنرمند ميدانست، به عين القضات هم به شدت علاقه داشت. به عبارتي در ايده سازي متفکري اديب و شاعر هم بود، وظيفه اخلاقي را بازبانشاعرانه وذوق ادبي سوي اجتماع و سياست آورده بود. بايد توجه داشت که انديشمندان ايراني موفق ذوق ادبي و شعري هم دارند و شعر شاه بيت هنر ايراني است.
مارکس، قبل از شريعتي در ايده سازي بر جامعه طراز نوين و انسان طرازنوين انگشت گذاشت اما مارکس رقيبي به نام ليبرال دموکراسي داشت، وي اين دو را از يکديگر جدا نکرد وحتي جريان سوسيال دموکراسي را که محصول سالهاي وقايع1848 تا 1871م. اروپا بود باور نداشت و بيشتر بر سوسياليسم تكيه داشت ماركس باور داشت که با حل مسئله مناسبات توليدي دموکراسي ميآيد و آزادي مقوله بعد از برابري است. منتها مارکس در جامعه طبقاتي اما پيشرفته زندگي ميکرد و مخاطب مشخص داشت آنچه جامعه ي شريعتي فاقد آن بود.
هايدگر فيلسوفي که معتقد بود انسان اروپايي درادامه عصر روشنفكري زيست مي كند دچار ليبراليسم بي ريشه و بدون عمق فلسفي و ماركسيست استاليني است و در خطر قرار دارد، اما راه حل را پيوند دانش، ارتش و كار مي دانست و الگو تاريخي آن يوناني است كه در آن انسان آزاد و آقا و با هنر، صنعت و كار و سياست پيوند داشت.
در انديشه هايدگر انسان اروپايي با الگو تاريخي يونان و طرح فلسفه وجود به جاي موجود شناسي مي بايد بتواند بر ليبراليسم بي ريشه كه مدل آن امريكا بود و بر كمونيسم شوروي غلبه كند به نظر هايدگر اين هر دو جامعه، تمدن بشري را به سوي اضمحلال واقعي مي بردند و انسان را از خود بيگانه مي كردند. نگاهي عميق به ايده سازي اين سه انديشمند نشان مي دهد كه در مرحله ايده سازي شريعتي به دليل مذهبي بودن و نگاه اومانيستي در مرحله تبيين ايده سازي ظرافت بيشتري نسبت به ماركس و هايدگر دارد.
اما اين ظرافت مي تواند باعث جمع برخي از عوامل ضد با يكديگر يا با بي پروايي در ايده سازي همراه شود، اين ويژگي در شريعتي وجود داشت.
پس در سطح ايده سازي ظرافت شريعتي از ماركس و هايدگر بيشتر است و توجه وي به موازي آوردن عوامل انسان ساز و دوران ساز از دو متفكر ديگر بالاترست. چرا كه شريعتي بعد از اين متفكران ايده پردازي كرده و تجارب آن دو را با خود انباشت دارد. وي از نوعي خود آگاهي اشراقي برخوردار بود كه بر ايده سازي تأثيري كارا داشت اين نوع خود آگاهي در طرح ايده سازي، متفكر، ايده هايش را صادق، سبكبال و براي انسانهاي مذهبي و شرقي، دلپذير مي كند.
ب- نكته سنجي راهبردي؛
شريعتي نكته سنجي راهبردي فردي داشت، اما در دنياي روشنفكري شرايط مبارزه درآن زمان را به خوبي مي دانست وآگاه بودكه رقيب ماركسيسم است و دشمن امپرياليسم. وي ليبرال دموكراسي را دشمن نمي دانست بلكه آن را نقد مي كرد. بورژواري را باور نداشت. ولي نكته سنجي راهبردي شريعتي از ايده پردازي وي ضعيف تر بود.
البته درستي نسبي اين نكته پردازي وي به دليل ايده پردازي و آرمان گرايي شريعتي نه به دليل راهبردي بودن نگاه وي ميبود.
استبداد پهلوي، دشمني با امپرياليسم به دليل حمايت از رژيم پهلوي- عامل داخلي امپرياليسم- ماركسيستها و مجاهدين خلق را بر آن مي داشت، نقد سنت مذهبي را برنتابند. ساواك نيز شرايط حسينيه را به دليل نقد سنت و ماركسيسم تحمل مي كرد، تا اينكه به اين نتيجه رسيد كه شريعتي در حسينيه با زبان شورانگيز و مبارزاتي در عمل نيرو به نفع مبارزين آزاد مي كند.
شمسنجي مجاهدين خلق و فدائيها در نقد شريعتي به لحاظ مقطعي درست بود. اما در آينده نگري نادرست مي نمود، چرا كه سنت مذهبي در مبارزه با رژيم پهلوي رقيب روشنفكران مذهبي و غير مذهبي شد و در بزنگاه راهبردي قدرت را از دست دو جريان به در آورد.
شريعتي آرمانگرا با نقد ماركسيست و سنت مذهبي در حقيقت اما ناخواسته مرزها را روشن مي كرد، كه نتيجه آن دوري و دوستي بود؛ چرا كه دوستي بدون شناخت در طي زمان به دشمني منجر مي شود.
تجربه كودتاي درون سازمان مجاهدين دو نتيجه ناخواسته داشت: اول- سنت مذهبي قوي تر شد و حتي نحله روشنفكران ديني امروز را در آن زمان به سوي سنت سياسي مذهبي كشاند.
دوم- دلدادگي مجاهدين ماركسيسم باعث شد كه اين عدم مرزبندي سازمان را به طرف آن بكشاند كه نتيجه گل آلود شدن رابطه مذهبيها با غيرمذهبيها بود در عمل ساواك برنده اين جدال گشت و بعد سنت مذهبي که توانست از اين جدال به نفع خود استفاده كند، در حالي كه مرزبندي به جاي دلدادگي ميان جريانات پيوند اصولي و استوار برقرار ميكند.
البته اين مرزبندي شريعتي با سنت مذهبي و ماركسيسم به دليل نگاه راهبردي وي نبود بلكه به خاطر نگاه آرمان گرايانه و صادقانه وي به انديشهها و تفكرات بود. شريعتي با نقد رقيب توانست شرايطي به نفع مذهبيها خلق كند، اما شم و آينده بيني نه آينده نگري قوي نياز بود تا همه نكته سنجي آرماني محصول وي را در اختيار سنت مذهبي قرار ندهد. چرا كه اسلام فردا از نظر وي كه از مغرب عربي تا اندونزي به پا خاسته بود، اسلام آخوند نبود. در حاليكه يكسال بعد از شريعتي روحانيت توانست رهبري انقلاب را بدست بگيرد.
پس در مرحله نكته سنجي مجاهدين، فدائيان، مليون، نهضت آزادي و جبهه ملي هيچكدام روحانيت و مذهب را الترناتيو حكومت بعدي نمي دانستند. در نتيجه تضاد اصلي آنان با استبداد بود، نه با استعمار و جهل و ناداني يا… شريعتي متهم بود كه جبهه فرعي جديدي گشوده كه اين جبهه به نفع حكومت پهلوي تمام خواهد شد.
ج- شم قوي محيط سنجي؛
شريعتي نياز مند شم قوي محيط سنجي كالان بود. اما شم آينده بيني پيچيده را در اختيار نداشت. بايد پرسيد كدام نيرو و جريان در 1350 ه.ش داراي چنين شمي قوي بود. استبداد همه را ملول مي كند و جان به سر مي سازد و اين تمايل را بوجود مي آورد كه همه به فكر خلاصي از شر آن باشند.
جلال آل احمد به دنبال شاخ مخالف بود، كه به سلطنت و ديكتاتوري شاه بزند. انگار جلال فكري ميكرد كه ديگران در حد شاخ هستند و ايده او ميان دار اصلي، مي توان گفت شريعتي در مرحله ايده سازي چنين مي انديشيد مجاهدين خلق، فدائيان، مليون و جبهه ملي و نهضت آزادي در مرحله قدرت سياسي خود را اصل و ديگران را در حد شاخ زدن مي دانستند اما نتيجه كار چيز ديگري شد.
استبداد به حدي جانها را به لب رسانده بود كه همه به فكر انداختن آن بودند و تعيين الترناتيو بعدي را آسان و سهل ميدانستند.
در سنجش انقلاب مشروطه و حوادث نهضت ملي شريعتي دچار نقد آرمان گرايي بود. ماركسيتها و مجاهدين دچار تحليل نادرست طبقاتي و مليون مذهبي و مليون دچار سادهبيني حل قدرت سياسي بودند.
شريعتي مشروطه را چون برق آمد، عين باد رفت تعريف كرد كه فاقد فكر بود و نهضت ملي را فاقد ايدتولوژي پيش برنده مي دانست. مجاهدين مشكل شكست جنبش هاي گذشته را در فقدان مبارزه حرفه اي و مكتبها و قهرآميز مي دانستند و فدائيان مشكل را در عدم پيوند مبارزان با طبقه كارگر جستجو مي كردند و مليون و مليون مذهبي مشكل را در انسانهاي فاسد مي دانستند كه نظام پارلماني را ناكارآمد كرده بودند.
اين نقدها در مجموع و با يكديگر كامل كننده و درست بودند. اما هركدام به تنهايي كارايي نداشتند. ولي نكته بارز اين نقدها، فقدان شم محيط سنجي بود.
آگاهي ايدئولوژي بدون مخاطب اجتماعي تعريف شده، در هوا معلق مي ماند، مبارزه حرفه اي مجاهديني به كدام طبقه مي رسيد، طبقه مورد اعتنا فدائيان در ايران قدرت لازم را نداشت، مشكل جامعه ساختاري بود و فقط اصلاح جامعه و حكومت به خوب و بد انسانها مربوط نمي شد، مليون در اين مورد دقيق نبودند.
اين نقدها بيشتر نقدهاي راهبردي بود كه غلط و درست بودن آن نياز به شم قوي داشت.
اين شم در فرد از مرحله راهبردي كلاسيك، فراتر مي رود، نيرو و جريان و فرد را نوعي تيزهوشي درعين و حين عمل مي بخشد كه به نسبت عمل و نظر بستگي تام پيدا مي كند.
اگر به تجربه صدسال جامعه ما نگاه كنيم مي توان اين شم را راهبردي كرد. اما تضمين صد در صدي پيرورزي آن همچنان امري غير ممكن است و به صحنه عمل نياز دارد. به عبارتي اين شم فقط و در عرصه عمل و كنش امكان برتري بر رقيبان را دارد.
نتيجه؛
در قسمت پاياني بخش دوم مقاله بايد گفت كه ايده سازي شريعتي بر عناصري استوار بود كه نمي توانست ليبرال دموكراسي و كمونيسم دولتي را بپذيرد. در عين حال با سنت مذهبي همخواني كند.
اصولي كه وي پي افكند در مرحله نظر و ايده ميبود. اين ايده پردازي بهعنوان راوش را در فرصت مناسب نقد و بررسي خواهيد كرد.
در مرحله راهبردي شريعتي به دليل آرماني بودن دچار خطاي فاحش راهبردي نشد، اما در تعريف كلاسيك راهبردي وي چند جبهه جديد گشوده بود كه مبارزين آن را نمي پسنديدند يعني نقد سنت و نقد ماركسيسم، اما بر عكس شريعتي در نقد تئوريك مدرنيته بر جنبه هاي مثبت آن تأكيد كرد وي دموكراسي را از ليبراسيم جدا كرد و به سوي سوسيال دموكراسي متمايل كرد و برابري را از ماترياليسم تفكيك نمود. قبل از وي آشتياني و نخشب اين كار كرده بودند اما توفيق شريعتي را نيافته بودند.
آرمان گرايي در اصالت به فرهنگ و نظر (خطاي راهبردي شريعتي) ايده ال گرايي ذهني به طبقه كارگر (خطاي راهبردي فدائيان) اعتماد به نقش انسان خوب در ساختار نامناسب (خطاي راهبردي مليون) و اصالت به مبارزه چريكي(خطاي راهبردي مجاهدين) آسيب شناسي جريانات گوناگون بود. در حاليكه آينده نشان داد كه مشكل در جاي ديگري ميباشد.
شريعتي در مرحله ايده پردازي موفق شده بود اصل دموکراتيک بودن را در پارادايم زمانه خود رعايت کند.احترام به مليون و باور به حق آنان به طوريكه نيروهاي جبهه ملي ايران شريعتي را ستايش مي كردند و هنوز نيز مي كنند، در حاليكه با جريان نهضت آزادي چنين نيستند.رقيب دانستن ماركسيسم و رعايت قاعده بازي با رقيب در برابر دشمن داخلي و خارجي دو نکته ديگريست که نيازمند توجه است.
چرا كه در آن زمانه معيار تلفيق دموكراسي با عدالت در نوع مواجه با ماركسيسم به عنوان جريان ميدان دار صحنه بود. بخشي از ماركسيستها، مذهبيها را نمي تابيدند. مانند جريان كودتا در درون سازمان، بسياري از ميليون و ملي-مذهبها هم با ماركسيستها برخورد بياعتنا داشتند در اين ميان شريعتي به برخورد دموكراتيك بدون برخورد حذفي با ايشان معتقد بود. ترجمه اين رفتار شريعتي شرايط امروز برخورد دموكراتيك با جريان سكولار ملي و چپ ملي مي باشد.
بخش سوم
3- چه نقدي بر شريعتي رواست؟
مقدمه:
پس از طرح مباحث بخش اول و دوم مسئله اي که نيازمند بررسي دقيق تر ميباشد آن است که چگونه نقدي بر شريعتي رواست که در اين بخش بدان خواهد پرداخت.
مي توان و بايد به شريعتي نقد وارد آورد، حتي مي توان به او ناسزا گفت، اما نمي توان ناديده اش گرفت. چه هر جريان و فردي كه سوداي ناديده گرفتن شريعتي را داشت ناكام ماند. صدالبته كه متفكري چون او را نمي توان ناديده گرفت، شريعتي در آينده ايران همچون گوته براي فرهنگ آلمان است و امروزآثار وي ميان گوته، هايدگر، ماركس و ژان پل سارتر براي جامعه ما يا بخشي از جامعه مي باشد. اما اين نبوع زود پرپر شده در جواني را مي بايد نقد جدي زد! البته نگارنده نقدي منصفانه را مي پسندد. براي ورود به نقد شريعتي در بينش و راهبرد هم بايد به اين مقوله توجه شود كه روحيه سازگار منفعل ايراني از ميانه دوره صفويه تا اواسط حكومت قاجاريه به خوابي عميق اما توأم با غرور فرو رفته بود. با تلاش نسلي از تغيير ساختارگرايان و تنوير افكارگرايان كه خود قطاري طولاني از نامها را به يدك مي كشند تا به امروز اين خواب خفته آشفته شده اما بيداري حاصل نشده است. خوش نامي فراوان است اما هنوز كاميابي اجتماعي دست نيافتني مي نمايد. سازگاري خلاق ايراني فراگير نشده در سطح افراد نمود بارز دارد ودر سطح مديريت كلان وخرد ساختاري جامعه رويت نمي شود.
اميركبير، ميرزا حسين خان سپهسالار، مصدق و… بر تغيير ساختار و تثبيت قوانين همت گماشتند و جمعي ديگر همانند سيد جمال الدين ميرزا ملكم و شريعتي بر تنوير افكار تمايل يافتند، عده اي به هر دو كار دست يازيدند، هم قلم و هم تنوير افكار و عصاي تغيير ساختار برگرفتند همانند مرحوم بازرگان و محمدعلي فروغي نخست وزير، شريعتي در ميان تنوير افكارگرايان جايگاه شاخصي دارد، او به ايجاد رنسانس با بازخواني سنت با استفاده از علم و انديشه مدرن همت گماشت.
شريعتي رفت و برگشتي به لحاظ اولويت در عرصه تئوري از تنوير افكار به سوي تغيير ساختار (دموكراسي معتمد) و بعد بازگشت به تنوير افكار دارد كه اين گشت و گذار نظري خود نمادي پر از ماجرا و سؤال از ناكامي صد و چند ساله جامعه در رسيدن به توسعه، آزادي و عدالت است. در اين مورد تجربه شريعتي قابل تأمل است. وي از نقش آگاهي بخش روشنفكر سخن مي گويد، اما بعد از مدتي متأثر از تجربه كنفرانس باندوك و ريشه يابي علل سرنگوني حكومتهاي ملي از دموكراسي متعهد دفاع مي كند، معني اين عمل دفاع يك تنوير افكارگرايه تغيير ساختار است و به الطبع قبول نقش روشنفكر به عنوان مثال در حزب و دولت مي باشد، اين نقش مي تواند شکل اجرايي يا تئوريك داشته باشد.
شريعتي بعد از تجربه سازمان مجاهدين خلق و سپري كردن زندان كوتاه مدت، باز به شعار اول باز مي گردد و آن نقش روشنفكر در آگاهي بخشي براي جامعه است.4 به تعبير نگارنده حكايت همچنان باقي است به عبارتي كار روشنفكري در ايران به دموكراسي و توسعه ختم نمي شود. از طرفي تغيير ساختار ناكام مي ماند و هر كس پاي در خانه حكومت مي گذارد يا بايد با توسعه و دموكراسي بيگانه شود يا اينكه بايد از اين خانه بتوني بيرون شود.
در جامعه ما اگر نيك نظر كنيم نه توسعه ساختار و نه روشنفكري و تنوير افكار جواب مناسب نداده و راه فرورفته را تبديل به راه گشوده نكرده است.
اگر نيك دقيق شويم نه تنوير افكار ره به جايي مطمئن برده و نه تغيير ساختار براي اصلاح امور به كاميابي رسيده است. در اين ميانه انگار شريعتي انسان بزرگ و مهمي است كه بايد براي اين عدم كاميابي بيشتر سرزنش و توبيخ شود.
اين توجه از سوي مخالفان با هر نيتي كه انجام بگيرد نشان مي دهد كه شريعتي در ميان تنوير افكارگرايان و مصدق دربين تغيير ساختار گرايان بسيار و غير منصفانهتر مورد نقد و اتهام قرار ميگيرند.
مشكل پس و پيش افتادگي جامعه ايراني
آسيب شناسي يك انديشمند را از افتادن در همان آسيب پرهيز نمي دهد، تفاوت زمان تقويمي و زمان تاريخي جامعه با جوامع غربي را شريعتي به خوبي توضيح مي دهد اما آيا شريعتي در اين مورد مصمون از اين آسيب بوده است؟
در جامعه ايي كه اول نقد مي آيد و بعد خود اثر و يا اول ماركس خوانده مي شود و بعد هگل و بعد از مدتي آثار كانت ترجمه مي گردد. در جامعه اي كه از يك شبه مدرنيسم به نام مدرنيسم حكومت مي كند، اما بطن جامعه خرافي است و در عوض ايدتولوژي مهاجم به جاي ليبراليسم سياسي- ماركسيم است. چنين جامعه اي پس و پيش افتاده است و اين پيش و پس افتادن مقوله اي ساده اي نيست كه يك جريان يا انديشمند توان حل آن را داشته باشد. حل و فعصل اين معضل نياز به توافق راهبردي يك ملت با دولتي دارد كه با برنامه اين عقب ماندگي را چاره كند.
پيش بردن همزمان رنسانس اسلامي از طريق بازخواني سنت مواجه با شبه مدرنيسم مستبد و رقابت با ماركسيست هر فرد و جرياني را دچار نوعي پس و پيش افتادگي تاريخي مي كند. بازخواني سنت، توجه به دنيا و تلاش براي تحقق سوسياليست با يكديگر همراه نيستند. به عبارتي انگيزه براي تلاش و كوشش و تلاش براي انباشت ثروت و شكل گيري روابط توليدي و بعد از آن طرح سوداي برابري انسانها مسيري طي شده در جوامع غربي است. در حاليكه شريعتي بر هر دو اين ديدگاهها تأكيد همزمان داشت و خواستار طي مسير متفاوتي بود اما نقشه راه را در اختيار نداشت بلكه طرح ديدگاه ميكرد.
آثار شريعتي اين مرحله بندي دچار خدشه مي شود. خدشه اي كه شرايط تحميل مي كند به عبارتي در غلبه و دلبري پاراديم عدالت سوسياليستي فقط امكان داشت از مضارت آن كاست.
ماركسيستها، سوسياليست شريعتي را تخيلي مي ناميدند كه بر توليد و طبقه كارگر مبتني نيست، البته اين انتقاد بي راه نبود اما همين ماركسيستها در جهان سوم دولت نفتي- عدالتي را مي خواستند كه باز توزيعي بود تا توليدي. به عبارتي هم ماركسيستها و هم ليبرالها و هم مذهبيها در جامعه ايي سوداي تحقق دموكراسي و آزادي و عدالت داشتند كه مناسبات روابط مدرن به خوبي با يكديگر جفت و جور و بست نشده بود.
شريعتي هم تحتتأثير راه حل همان دولتهاي دموكرات يا آمرانه توسعه گرا بود كه شريعتي مدتي به آن مدل توجه كرد به طوريكه هيچ جامعه غيرغربي بدون پروژه توسعه به دموكراسي و پيشرفت نرسيده يعني ژاپن، كره جنوبي، برزيل، تركيه و هندوستان و… در زمره اين جوامع هستند و همچنين كشورهاي اروپاي شرقي با دولتهاي نهادساز ايدتولوژيك مسير پيشرفت را امرانه طي كرده اند.
نظريه دموكراسي متعهد از سوي شريعتي نوعي نگاه ايده پردازانه بود تا مدلي تحققي اين مدل تحققي در عمل در برخي جوامع جواب داده مانند هندوستان دوره نهرو اما در برخي از جوامع موفق نبوده، اما با ساختار دولت نفتي- بوروكرات امنيت محور و رفاه زده امكان موفقيت اين مدل چندان نيست.
شريعتي نقد سنت را خوب شروع كرد و نشان داد كه نفي سنت نادرست است و در عمل تجربه آقايان آخوندزاده و احمد كسروي را نقد كرد.
اما وي دركوران نقد سنت با نهاد دين يكسره رابطه نفي برقرار كرد، البته در اواخر عمر خود به اين نظريه رسيد، اسلام منهاي روحانيت. همگان مي دانند كه نفي او بي دليل نبوده. ولي از لحاظ راهبرد امري موفق نبود. شريعتي در اين نفي، متوجه نبود كه خود گفته كه روحانيت حقيقت دين بلكه ضرورت تاريخي است حال چه چيزي اين ضرورت تاريخي را نفي كرده بود. آيا انسانها همه مجهتد شده، يا نوع بشر دچار تحول بنيادين شده است.
در نقد مدرنيته، شريعتي به شبه مدرنيسم تاخت و با قرائت سوسياليست توحيدي در ايدتولوژي رقيب(سوسياليست)را نقد كرد. در حاليكه شبه مدرنيسم همه مدلهاي ملي و مذهبي خود را نفي مي كرد و آنان را در بن بست قرار مي داد، – برخورد سلسله پهلوي با نهضت ملي نفت و با فن آوران تحصيل كرده در مجموع يكسان بود. اين برخورد براساس تحقير ديگران استوار بود.- همين شبه مدرنيسم از شريعتي برعليه سنت، از ماركسيسم و نه عليه مذهبيون مبارز مسلح سود جست اما در ادامه راه ناموفق ماند و حسينيه را بست و شريعتي را خانه نشين و دستگير كرد.
شريعتي در نقد شبه مدرنيسم نظام پهلوي بسيار موفق بود اما در نقد شبه مدرنيسم مرز روشني را ميان مدرنيسم و شبه مدرنيسم و مدرنيته ترسيم نكرد. شريعتي در نقد ماركسيسم متد، تفاوت و اشتراك را برگزيد؛ اما در جامعه پس وپيش افتاده ما، هرگونه رقابت با نگاه ناقدانه به ماركسيسم در عمل شمشير دو سويه بود و باعث اختلال در نقد اصولي سنت و مدرنيته مي شد، چون ماركسيسم مسئله جوامع پيشرفته قرن نوزدهم و بيستم ميبود! در حاليكه شريعتي زمان تاريخي ما را قرن 16 و 17 مي دانست. به نظر مي رسد كه اين پس و پيش افتادگي را درمان كردن چندان سهل نبوده و نيست. به عنوان نمونه در نقد سنت بايد نكته پردازانه، دقيق و موشكافانه حركت كرد اما در نقد رقيب ((ماركسيسم)) بايد در ايده پردازي با آن رقابت كرد.
بدون نقد موشكافانه سنت برگرفتن برخي از عناصر آن براي ايده پردازي موجب سوء فهم و سوء استفاده ديگران مي شود؟ به عبارتي تا نقد سنت منجر به خروجي نوانديشانه همراه با مدل نظريه و مدل تحققي نشده عناصر مذهب و سنت قابل سوء فهم است به عنوان نمونه مقوله امام علي و حكومت وي جاي الهام براي همه بشريت دارد، اما مي بايد يك نوانديش ميان مفهوم حكومت، مدل حكومت و نظريه حكومت رابطه برقرار كند تا از عنصر لازم در سنت مذهبي به خوبي سود ببرد.
مقوله دموكراسي متعهد، امت و امامت در نظريه سنتي شيعه دو مقوله متفاوت هستند. شريعتي ميان مدل مرحله اي دموكراسي متعهد، نظريه سنتي شيعه و نظريه جامعه آرماني که در آن همه امت و همه امام يكديگر هستند. رابطه ايي كلي و مبهم برقرار مي كند كه در عمل مورد سوء فهم مي شود. چراكه شريعتي همزمان هم نقد و هم آرمان و ايده تدارك مي بيند. آن هم براي مخاطبي كه آگاهي غير تحققي دارد و بيشتر در دنياي انديشه و ذهن پيش ميرود و در مناسبات اجتماي و اقتصادي و منافع تعريف شده صنفي قوي يا جنسيتي قومي و طبقاتي قرار نگرفته است! در حاليكه حتي آگاهي پيامبرانه تحققي ميباشد و تنها در عالم انديشه و ذهن نيست.
اين پس و پيش افتادگي از زمان مشروطه در جامعه ما غوغا كرده و هنوز هم مي كند و در نتيجه تمام جريانات را دچار همين مشكل كرده و مي كند. به عنوان نمونه ماركسيستها در ايران بيشتر با فئودالها مواجه مي شدند تا با بورژواها. يا اينكه جريان چپ در تضاد با حكومت و دولت به قدرت نهاد سنت چندان توجه نميكرد و در نقد و شناخت آن تبحري نداشت.
حتي حكومت پهلوي به عنوان نماينده دروغين مدرنيسم غرب با سنت سياسي و چپ ماركسيستي، مذهبي و جريان ملي دموكرات برخورد تندي مي كرد.
اين پس و پيش افتادگي بحران زا بوده و مي باشد و شريعتي نيز دچار اين آسيب گشت. پس از طرح مبحث پس و پيش افتادگي جامعه به طرح رابطه منطقي ميان ايده، نظريه و مدل مي پردازيم:
ايده پردازي رهايي بخش، نظريه شكل دهنده، مدل تحققي نسبت برقراركردن ميان سه عامل ايده، نظريه و مدل بسيار مهم است. ايده پردازي رهايي بخش و آزاد كننده نيرو، شق القمر شريعتي ميباشد، كه وي به نحو احسن آن را انجام داد در ايده پردازي رهايي بخش به جرأت مي توان بودا، محمد، ماركس را در كنار هم نشاند، شريعتي سرشار از ايده ها، آتشفشان ايده هاي مهندسي نشده بود، او عجله داشت و شتابان سخن مي گفت، ايدههاي وي سپهرساز، جهت دهنده و انگيزه زا و پرشور و پرگذار همراه باشعور و فهم براي تغير اوضاع احوال اجتماعي است.
واژگان آگاهي و خود آگاهي و بعد اختيار و انتخاب و حق عصيان حتي در برابر خداوند در تمام آثار شريعتي موج مي زند.
اما اين ايده رهايي بخش براي متفكري كه در درد مردم دارد، به عبارت بهتر شريعتي همچون لوتر نميباشد كه فقط مسئله اصلاح دين داشته باشد و يا تنها به دنبال ايده آليسم هگلي نيست. وي با عرفان بودا و حلاج و حافظ زماني آشتي مي كند، كه اين عرفان سمت اجتماعي بيابد از همين روي اين ايده پردازي نمي تواند در تئوري بماند، يا عرفان او نمي تواند در مرحله حلاج متوقف گردد!؛سمت اجتماعي ايده نيازمند نظريه است تا راه ايده را بگشايد. نظريه سازي با اتكا به انسان، تاريخ و جامعه يا طبيعت صورت مي گيرد يا اينكه با تكيه بيشتر به يكي از اين منابع، نظريه خود را ميپروراند و بسط مي دهد، و مباني ايده را كامل مي كند. و در مراحل مختلف نيز آن را توجيه مي كند؛ اما بعد از اثبات ايده به وسيله نظريه نوبت آن مي رسد كه نحوه رسيدن و تحقق مرحله ايي به آن ايده را مشخص كرد. در اينجاست كه مدل تحققي، مسير رفتن سوي تحقق را براي مخاطباني كه بايد اين مسير را طي بپيمايند مشخص مي کند. به عنوان نمونه هگل، در بسط نظريه عقل و به خود آگاهي رسيدن آن، از طبيعت به جامعه و انسان و سير سه گانه آن از دوران اسطوره اي به دوره مذهبي و به عصر روشنگري رسيد. نظريه خود را پروراند و از ديد تكاملي كمك گرفت و در نهايت درمدل تحققي خود دولت پروس را سمبل عيني اين نهايت به خود آگاهي رسيدن دانست و يا ماركس به عنوان متفكري كه در زمره هگليان چپ ميباشد، ايده هگل را از ذهنيت به عينيت آورد، و به جاي ايده ماده را نشانه گرفت و سير تحول ماده از طبيعت به انسان و جامعه تكوين و پنج مرحله تاريخي كه عاقبت به سوسياليسم در روي زمين ختم مي شد، ترسيم كرد.
ايده پرداري كالون در رابطه فردي انسان با خداوند، كليسا را مخاطب قرار مي دهد و بعد از مدتي با نظريه پردازي درمورد نحوه دين داري بنيانهاي ايده را محكم مي كند و بعد با ايجاد كليسا مخصوص، مخاطبان را به خود مي خواند.
شريعتي ايده پردازي جادويي و قهار ميباشد وي عرفان، برابري و آزادي را در برابر زر و زور و تزوير در شكل قديم و جديدش قرار مي دهد. انسان، جامعه و تاريخ در مسير تحقق در سپهر عرفان و برابري و آزادي در انسان شناسي اومانيستي شريعتي است، جامعه محل تنازع حق و باطل، تاريخ بستر اين تنازع، ساختن انسان ايده آل پيشتاز براي ساختن جامعه ايده آل مقدم بر ساختن انسانها.5
انسانها و جوامع که الگوي تحقق اين ايده آلها هستند. حكومت علي در كوفه جريان شعوبيه در قرون طلائي تمدن اسلامي و نهضت ملي نفت به رهبري دكتر مصدق.
اما اين ايده پردازي و نظريه آرماني در مواجه با سه جريان سنت، ماركسيسم، شبه مدرنيسم بسيار كلي و آرمان گراست درواقع وي در فكر رقابت با ماركسيسم كه جرياني آرمان گراست قرار مي گيرد و ديگر به تحققي شدن كمتر مي انديشد!، البته اين از طنز تلخ تاريخ ماست كه در رقابت ماركسيستها با چپ مذهبي بر سر هژموني انقلاب و انتظار جريان مليون براي بدست آوردن حق از دست رفته -سرنگوني دولت دكتر مصدق-، جريان سنتي مذهبي خود را بالا كشيد و سکاندار جريان رهبري حكومت بعد از انقلاب گرديد. چنين اتفاقي در هيچ يك از انقلاب هاي جهان تا کنون رخ نداده است که در آن جريان سنتي در قالب انقلابي ظاهر شود و رهبري سنتي را به نام رهبري كاريزماتيك جايگزين كند.
در حاليكه انقلابيون به دنبال رهبري كاريزماتيك موقت و مليون در انتظار رهبري قانونمند بودند.
با اين همه نه تنها شريعتي بلكه همه جريانات در ارائه مدل تحققي از فضاي ايجاد شده اي كه خود در پيدايش آن نقش اساسي داشتند جا ماندند، چرا كه در زماني جنبش عليه استبداد پهلوي بسط يافت که، پايگاه مادي و توان رهبري و ارتباطي روشنفكران و دانشجويان در مقايسه با روحانيون با جامعه كمتر مي بود.
اما اگر نيك به تاريخ معاصر بنگريم اين طنز تلخ در دوره مشروطه نيز به نحوي ديگري رخ نمود و آن اين بود كه در كشمكشي تحقق مشروطه پارلماني ناگهان تغيير سلطنت از قاجاريه به پهلوي به وقوع پيوست كه چنين تغييري آوردن يك نظامي خود كامه و متكي به خارج در مقابل سلسله قاجاريه فرسوده بود. در حاليكه براي مشروطه جوان، شاه جوان و غيرنظامي بهتر از شاه نظامي و متكي به خارج بود.
در داستان مشروطه سنت مذهبي مرعوب و حذف شد و جاي خود را به جريان شبه مدرن مستبد داد در حقيقت اين رويداد زمينه پس و پيش افتادگي درجامعه ما را تدارك ديد و در انقلاب اسلامي 1357 ه.ش خود را نشان داد؛ در چنين جامعه اي ايده پردازي و نظريه سازي بدون مدل تحققي مي توانست مورد سوء استفاده قرار بگيرد اما بايد قدري منصفانه تر نگريست زيرا كه انديشمندان زنده در دوران انقلاب و جريانات فعال كه مدل هاي ذهني در سر داشتند چه كار مي توانستند انجام دهند؟
اين همه نشان مي دهد كه جامعه ما حوصله اي مي خواست كه بحرمات مي پخت! و اما صبوري از انسانهاي عجول و جان به لب آمده، و درايت از افرادي كه از زخمهاي سلسله پهلوي خسته شده بودند؛ ممكن نبودو بي گمان بروز چنين ويژگيهايي از سوي افراد و جريانهاي در موقعيت سختي و دل تنگي چندان سهل نيست.
اين تجربه را گفتيم تا نشان دهيم كه مي بايد نسبت آرمان، نظريه و مدل تحققي را معين كرد تا نظرات و تلاشهاي هر جرياني شناسنامه خود را داشته باشد و در معرض سوء استفاده كمتر قرار بگيرد.
شريعتي مي بايد در اصلاح ديني بيشتر تلاش مي كرد و همچنين آن را تحققي مي كرد، يعني به مدلها و الگوهايي عملي نزديك مي كرد.
در حاليكه شريعتي بعد از آزادي از زندان به طرح جهان بيني فلسفي و رفتار عميق در نقد ماركسيسم، شبه مدرنيسم سرمايه داري و سنت پرداخت كه به مواجه آرماني و كلان تري ختم مي شد.
با اين وصف در اين دوره شريعتي عميق ترين آثار فكري خود را رقم زده در همين دوره او به روشنفكري و روشنگري پرداخت و رسالت تغيير ساختار را بوسيله تغيير و تنوير افكار موكول كرد، اين اقدام درنهايت تأخيري بود كه مشكل گشايي چندان نداشت چراكه شريعتي به عنوان موفق ترين روشنفكر ايراني، باز در چنبره پس و پيش افتادگي جامعه ما گرفتار آمد.
البته بدون اراده گرايي و ذهنيت گرايي بايد گفت كه مجموعه حوادث جامعه ما به نحوي رقم خورد كه حتي اگر شريعتي تلاش مي كرد و مدل تحققي خود را ارائه مي كرد، باز نمي توانست با روندي كه در سالهاي بعد از انقلاب رخ داده مقابله كند!
وقتي وي در سال 1356 ه.ش درگذشت، مجاهدين خلق و چپ مذهبي ديگر بر نيروهاي مذهبي هژموني نداشتند. مليون مبارز، در جلوي صحنه حضور نميداشتند. حكومت پهلوي توان ماندن نداشت و در چنين شرايطي جامعه برانگيخته بر عليه شبه مدرنيسم، فقط سنت را مي شناخت. به عبارتي اين سخن آقا خميني كه در نقد شريعتي گفته بود نفوذ كلام روحانيون از روشنفكران بيشتر است صحت پيدا كرد.
در ناخودآگاه مردمي که در ميان گذشته و حال زندگي ميکنند سلطنت و روحانيت حضور واقعي دارد، حال كه سلطنت از ميان رفت و روحانيت مقبول مي افتد- و شد آنچه كه مي بايد ميشد!
شريعتي با تمام نقاط ضعف خود بر دوران ما دو تأثير راهبردي گذاشت:
1- از مواجه خونين تر سنت و شبه مدرنيسم در ايران كاست. كه به جرأت ميتوان گفت اين مواجه اگر داراي خواستارهاي راديکال باشد، که خشونتي كور و وحشتناك است و تجربه افغانستان و الجزاير و عراق از اين لحاظ قابل تأمل و بررسي است
2- شريعتي ناخودآگاه پس و پيش افتادگي جامعه ما را روي به سمت بهبود سوق داد در حاليكه وي سوداي پرش موفق و بدون لطمات جامعه را در سر مي پروراند.
وي بعد از بن بست دموكراسي متعهد به روش آگاهي بخش طولاني معتقد گرديد اما جامعه گوشش به سخن شريعتي نبود، بلكه جامعه انچه كه خود مي خواست از شريعتي مي گرفت، نقد سنت ناتمام وي باعث خيزش سنت شد و خيزش سنت باعث گشت كه بنيادگراي در جريان سنتي گردد. اما اين بنيادگراي جرياني غيرقابل چشم پوشي براي سنت بود كه در صورت قدرت يافتن و صورت مسئله يافتن، جامعه را از پس و پيش افتادگي نجات دهد؟ سنت مذهبي بايد با بنيادگرايي سياسي تعيين تكليف كند!
اين تعيين تكليف هر نتيجه اي كه داشته باشد به شرط هوشياري اقشار و طبقات جامعه مي تواند راهي به جلو بگشايد و راه فرو بسته توسعه، رشد و آزادي در جامعه ما را هموار كند.
شريعتي در جامعه اي بدون مخاطب اجتماعي و طبقاتي و سياسي خاص و معين، سخن مي گفت، كه سازمانهاي سياسي خويش را به جاي انسان نهاد مدني مي نشاندن و نتيجه مطلوب نگرفتند. شريعتي از آگاهي بدون تحقق سخن گفت و آتشفشاني را خروشان كرد. اما ميراث به جامانده از وي به ما مي گويد كه راه چاره براي آزادي و توسعه، پيوند روشن برقرار كردن ميان آرمان، ايده و نظريه با مدل تحققي است و مشخص كردن مخاطب معين و توجه كردن به تحقق مرحله ايي، چنين ويژگي آدم وجامعه ديگر مي خواهد نه همين آدمي.
خاتمه
پس نقد روادارانه به شريعتي در عدم ارائه مدل تحققي است و مرحله ساز بودن مخاطبانش يعني دانشجو و روحاني اما اين مرحله سازان تحکيم كننده نبوده ونيستند، از طرفي شريعتي همانند بسياري انديشمندان و مبارزان ما از فرهنگ و ايدئولوژي به نقد حكومت مي رسيد.
در حاليكه بايد در جامعه مدني اطراق كرد و با حكومت تعامل و تقابل كرد و خانه را در حوزه عمومي بنا كرد تا دولت را كنترل كرد.
البته اين ديد گاه مقوله جديدي است که در دوره شريعتي مطرح نبود اما وي براي آن ملاتهاي قابل ملاحظه دارد.
توضيح: اين مقاله چهارمين قسمت است از مجموعه مقالات چگونه نقدي بر شريعتي رواست
پانوشت
1- شريعتي علي، م، آ، 5، ص 195
2- شريعتي علي، م، آ، 4، حسينيه ارشاد، ص 39
3- مصدق محمد، خاطرات و تألمات مصدق، علمي، تهران 1365، ص273
4- 1. م. 1. 4. ص 151
5- شريعتي، علي، م، آ، 16، متد هندسي، ص 34-3
نشر از روزآنلاین، تقی رحمانی