نارون1
10th June 2012, 11:09 PM
فراتر از مثبت و منفی
مثبت باشیم؟ یا منفی باشیم؟ یا ترکیبی از این دو تا؟ این جور فکرها، برای خیلیها پیش میآید. بعضیها، فکر میکنند که لابد برای این به دنیا آمدهاند که باید همیشه مثبت باشند و مثبت فکر کنند. و اگر در این میان، اتفاقی هم بیفتد و کمی فکرهای منفی بکنند و منفینگری پیشه سازند، لابد حسابی عذاب وجدان خواهند گرفت. عدهای دیگر هم برعکس اینها، گمان میکنند که اساسا هیچ امر مثبت و فکر مثبتی نمیتواند وجود خارجی داشته باشد و در صورتی که ما مثبت فکر کنیم، لابد به این همه رنجی که بشریت میبرد و در طول تاریخ برده، خیانت کردهایم.
عدهای دیگر هم کمی پیشرفته میاندیشند و تصور میکنند که طبیعی است که آدمی، گاهی مثبتاندیش باشد و گاهی منفیاندیش. و این دو که پشت سر هم میآیند، هیچ اشکالی ندارد.
اما مهمتر از همه اینها، درک ساختار زندگی است. کامیابترین انسانهای تاریخ چه کسانی بودهاند؟ از شاهان و امپراتوران و ثروتمندان و زمینداران و حاکمان برخوردارتر از زندگی مادی، کسی را نداشتهایم.
آیا همیشه مثبت بودهاند؟ اتفاقا بعضیهاشان، منفیتر از همه بودهاند و به واسطه این منفیاندیشی، حتی اطرافیانشان را هم کور کرده یا به قتل رساندهاند.
ما انسان صددرصد مثبت نداریم؛ یعنی به مفهوم واقعی آن نداریم. زندگی، ترکیبی نامنظم از اتفاقات مثبت و منفی است. و البته بدیهی است که این مثبت و منفیها، وجود خارجی ندارند.
این، ذهنیت پرورشیافته و شرطیشده ماست که تکلیف مثبت و منفی بودنشان را روشن میسازد. اتفاقی منفی برای یک شخص، ده سال بعد که از نظر ذهنی پیشرفتهتر شد، برای او نه تنها منفی نبوده که حتی تبدیل به امری مثبت و فرصتی بیهمتا میشود. متغیر تعیینکننده در این میان، نگرش و ذهنیت تربیت یافته ما است.
مجموعهای که باید شناخت
زندگی، مجموعهای از مثبتها و منفیها است. نمیتوانیم برای این مثبتها و منفیها نظم خاصی تعریف کنیم که بگوییم، مثلا بعد از هر پنج تا مثبت، دو تا منفی پیش میآید. شاید در قسمتی از زندگیتان، اتفاقات مثبت پشت سر هم بیفتد بدون هیچ رویداد منفیای. شاید هم برعکس باشد.
شاید هم ترکیبی باشد، دو تا از این و سه تا از آن یکی و بعدا، یکی از این و دو تا از آن یکی و به همین ترتیب. درست مثل تاس انداختن میماند. شما دو تا تاس دارید؛ یکی مثبت، یکی منفی. میتوانید تشخیص دهید که وقتی هر دو را با هم بالا میاندازید، چه اتفاقی میافتد؟
شاید یکی یک بیاید و دیگری، شش؛ شاید جفتشان شش یا... کاری هم به این ندارم که کل این مثبت و منفیها از نظم ناشناخته و نادیده خاصی پیروی میکنند یا نه. سوادم به آنجاها نمیرسد که چنین ادعایی کنم. راستش را بخواهید، علاقهای هم به این سبک تفکر ندارم. تنها میدانم که ترکیبشان، متنوع است و غیرقابل پیشبینی.
آگاهی و شناخت، رهاییبخش است. امروزه بشر با شناخت طبیعت، توانسته بر بلاهایی که توسط همین طبیعت سرش میآمده، غلبه کند. امروزه با همین شناخت، رعد و برق را مهار میکنند، سیل و رودخانه را مهار میکنند، زلزله مهار کرده و خسارتهایش را کم میکنند. شناخت مفهوم و معنی زندگی نیز، میتواند رهاییبخش باشد.
اگر بدانیم که زندگی، مجموعهای از مثبتها و منفیها بدون هیچ نظم خاصی است، آنگاه است که به قدرت پیشبینی دست یافتهایم. وقتی به این قدرت پیشبینی دست یافتیم، آن وقت است که میتوانیم برایش برنامهریزی کرده و کاری کنیم. اگر مثبت باشد، لذتش را میبریم و اگر منفی باشد، نقش یک مبدل انرژی منفی به مثبت را بازی میکنیم و با تکنیکهایی که وجود دارد، سعی میکنیم باعث و بانی این اتفاق باشیم. با چنین درکی از زندگی، دیگر نقش یک انسان سادهلوح را بازی نمیکنیم که همهاش، انتظار اتفاقات مثبت را میکشد.
بلکه نقش یک انسان پیشرفته را بازی میکنیم که از خودش، یک مبدل منفی به مثبت ساخته و میداند و به این درک اصیل رسیده است که همین الان، میتواند یک اتفاق منفی برایش بیفتد. او میداند که حتی در زندگی، روزها و ماهها و گاه سالهایی وجود دارد که اتفاقات منفی، پشت سر هم میافتند و نمیشود کاری برایشان کرد؛ اما طی این زمان، خودش را آماده نگه میدارد و وسط راه، نمیبرد. به راستی که شناخت، رهاییبخش است و میتواند ما را به آرامشی که شایستهاش هستیم، برساند.
بزرگراه سنگینترها
زندگی، شبیه بزرگراهی بزرگ و هزاران بانده است که همه، در آن، در حال رفت و آمدند. بعضیها، یواش میروند. بعضیها، سریعتر میروند. بعضیها، با رعایت همه قوانینی که باید رعایت کنند، راه میروند. بعضی شلاند، بعضیها محکماند و بعضیها، بین راه میزنند به خاکی و بعضیها... کلی اتفاق ریز و درشت در این بین میافتد.
اما مقصد این بزرگراه هزاران بانده کجاست؟ مقصد، خوشبختی و شادی و آرامش است. حالا این خوشبختی، تعریفهای مختلف پیدا کرده و آدمها، با روشهای مختلفی به سمت آن میروند.
خیلیها، از بین راه، به فرعی میزنند تا شاید راه جدیدی پیدا کنند و سریعتر برسند. بعضیها، کم میآورند و بیخیال همه چیز میشوند. بعضیهای دیگر... و باز هم در این بین، عکسالعملهای مختلفی توسط افراد مختلف صورت میگیرد.
در اینجا، قصد ندارم درباره نوع و سبک و چگونگی این خوشبختی و آرامش و شادی صحبت کنم. در اینجا، بحث بر سر این است که بالاخره، ماهیت زندگی، رفتن و حرکت کردن و جهت داشتن است. نیت از این زندگی هم، رسیدن به خوشبختی است. اینها، چیزهایی است که همه ما، میدانیم و درگیرشان هستیم. حالا تعریفهای دیگر، بماند برای وقتهای دیگر.
آرام و سنگین
در خیابان، ماشین و وسیلهای که با سرعت کم و غیرمطمئن میراند، همیشه عقب میماند یا اینکه دیگران، سعی میکنند مسیرش را قطع کرده یا اینکه حق او را بخورند. در خیابان، ماشین و وسیلهای که تند براند، همیشه توسط مراجع قدرتمندتر، جریمه شده یا اینکه در نهایت، به ماشینهای دیگر خورده و درب و داغان میشوند. و البته در این میان، همیشه وسایلی که با سرعت مطمئن میروند، ممکن است توسط وسایل کندرو یا تندرو، آزار ببینند.
در خیابان، کسی نمیتواند به تریلری که با سرعت مطمئن میرود، زور بگوید. این تریلر، با بار سنگینش، آرام و مطمئن میرود و آنقدر ابهت دارد که کسی، جرات شوخی کردن یا سبقت گرفتن از آن را به خودش نمیدهد. وقتی هم که از کنار ماشینی میگذرد، صدا و باد حرکتش، رعشه به اندام ماشینسواران میاندازند.
چقدر این مثال، شبیه زندگی است. در زندگی نیز، همه ما به سمت نسبتا مشترکی حرکت میکنیم. بعضیها تند میروند، بعضیها کند میروند، بعضیها سنگین میروند، بعضیها سبک میروند. بعضیها، بیراهه میروند، بعضیها میانبرها را میشناسند و با جاده، کاملا آشنا هستند. بعضیها... کلا روی جاده زندگی، با دوچرخه میروید یا هجدهچرخه؟ این، خیلی مهم است.
اگر بار زندگی هر کسی را، به گفته جیم ران، دستاوردهای فیزیکی و غیرفیزیکی زندگی تصور کنیم، آن وقت است که بار هر وسیلهای را هم میتوان تخمین زد. یکی، پیاده میرود، یکی با دوچرخه، یکی با سواری و در نهایت، عدهای هم این مسیر را با تریلیهای سنگین و پربار سپری میکنند. شاید در کنار این بزرگراه، کسانی هم باشند که مسیر را، با قطار یا هواپیما و کشتی سپری کنند؛ انسانهایی که فوقموفقاند و دستاوردهای فراوانی دارند.
کسی که با تریلی میرود، هیچگاه مورد آزار و اذیت کسانی که با دوچرخه و سواری میروند، قرار نمیگیرد. چرا که اصلا جرات چنین کاری را به خودشان نمیدهد. و این، دیگران هستند که باید خودشان را با شما هماهنگ کنند.
در بزرگراه زندگی، اگر آهسته و متزلزل برانید، این شما هستید که باید خودتان را با دیگران هماهنگ کنید. نکته بزرگ، در این است که این، شمایید که با دیگران هماهنگ میشوید یا این، دیگران هستند که با شما هماهنگ میشوند.
متاسفانه بیشتر زندگی ما، در هماهنگ کردن خودمان با دیگران سپری میشود. همیشه در حال کنار کشیدن از راه دیگرانیم یا در حال راه دادن به دیگران. یا اینکه سوار وسیله دیگرانیم. به هر حال، انتخاب با شماست؛ اما اگر دیگران راهتان را بند آوردند، حق شاکی شدن ندارید؛ این بزرگراه، قاعده خودش را دارد.
آرام ولی پرقدرت
از بین رشتههای برخوردی و رزمی، کاراته را بيشتر دوست دارم. کلا به رشتههای رزمی شرقی علاقه دارم، ولی در این میان، نمیدانم چرا علاقهام به کاراته بیشتر است. هنرهای رزمی شرقی، غالبا هنرهایی آرام ولی محکم و سرسختاند.
کاراته، اساسا رشتهای است که بر اساس دفاع شکل گرفته است؛ نه حمله. اما در بوکس، رشتهای را میبینید که بر اساس حمله و خوی تهاجمی شکل گرفته است. در مویتای و کشتیکج و... نیز. کلا رشتههای برخوردی و رزمی غربی، تهاجمیاند و رشتههای شرقی، آرام و دفاعی و بازدارنده.
اینکه زندگی آدمی، همیشه در حمله و زد و خورد و مبارزه بگذرد، البته شاید چندان خوشایند نباشد. این را، میتوانید از کهنهسربازان بپرسید یا در زندگی سرداران و جنگجویان بزرگ بخوانید. بالاخره روزگاری میرسد که آدمی، خسته شده و نیاز به آرامش داشته باشد.
اما در این میان، نسبت به واقعیت زندگی و تاریخ نیز بیتفاوت نمیتوان بود. تاریخ و زندگی اجتماعی، زد و خورد دارد، باخت و برد دارد، جنگ دارد، مبارزه دارد، خرد شدن دارد، منفی دارد، مثبت هم دارد، مورد حمله دیگران واقع شدن هم دارد. در تاریخ، بسیاری از اقوام، به این علت مورد تهاجم دیگران واقع شدهاند که برخوردارتر و سرشارتر زندگی میکردند و ثروتمندتر بودند و همین، دیگران را به طمع میانداخت. پس با اینها چه باید بکنیم؟
کاراته، به شما قدرت دفاع میدهد؛ اما خوی تهاجمی ندارد. کاراته، به شما فنون و حرکات و آرامشی را هدیه میدهد که توسط آن، شما میتوانید هر تهاجمی را، کنترل و دفع کنید. قاعده در اینجا، کنترل و دفع تهاجم است؛ نه حمله کردن و ضربه زدن به دیگران. در اینجا، ما با انسانهایی روبهرو میشویم که قدرت فراوانی دارند، اما مهاجم نیستند؛ آراماند و در این آرامش، قدرت و اطمینانی نهفته که هر کسی را، به احترام وامیدارد.
زندگی، سرشار از رنج و منفیهاست. چه باید کرد؟ نیازمند فنونی هستیم که ما را، قادر به دفع و کنترل تهاجم دیگران کنند؛ بدون اینکه خوی وحشیگری و تهاجم به ما ببخشند و ما را، چنین بار بیاورند. در این صورت، ما میتوانیم آرامش خودمان را حفظ کنیم، ولی قابلیت دفاع و دفع حمله را نیز داشته باشیم.
در این صورت، بیتابی و عدم آرامش زندگیهای پرتحرک را نیز میتوانیم کنار بگذاریم. در این سبک و نگاه، حرکت هست، نگاه به واقعیت هست، پیشرفت هست، و در نهایت، آرامش نیز هست. در واقع نیازمند فنونی هستیم که ما را، قادر به دفاع در برابر منفیها کنند؛ فنون مثبتاندیشی، سوالات نیروبخش و... از این دستهاند. در آینده، درباره این نگاه و سبک، بیشتر خواهم نوشت و خواهم گفت.
منبع: مجله موفقیت
مثبت باشیم؟ یا منفی باشیم؟ یا ترکیبی از این دو تا؟ این جور فکرها، برای خیلیها پیش میآید. بعضیها، فکر میکنند که لابد برای این به دنیا آمدهاند که باید همیشه مثبت باشند و مثبت فکر کنند. و اگر در این میان، اتفاقی هم بیفتد و کمی فکرهای منفی بکنند و منفینگری پیشه سازند، لابد حسابی عذاب وجدان خواهند گرفت. عدهای دیگر هم برعکس اینها، گمان میکنند که اساسا هیچ امر مثبت و فکر مثبتی نمیتواند وجود خارجی داشته باشد و در صورتی که ما مثبت فکر کنیم، لابد به این همه رنجی که بشریت میبرد و در طول تاریخ برده، خیانت کردهایم.
عدهای دیگر هم کمی پیشرفته میاندیشند و تصور میکنند که طبیعی است که آدمی، گاهی مثبتاندیش باشد و گاهی منفیاندیش. و این دو که پشت سر هم میآیند، هیچ اشکالی ندارد.
اما مهمتر از همه اینها، درک ساختار زندگی است. کامیابترین انسانهای تاریخ چه کسانی بودهاند؟ از شاهان و امپراتوران و ثروتمندان و زمینداران و حاکمان برخوردارتر از زندگی مادی، کسی را نداشتهایم.
آیا همیشه مثبت بودهاند؟ اتفاقا بعضیهاشان، منفیتر از همه بودهاند و به واسطه این منفیاندیشی، حتی اطرافیانشان را هم کور کرده یا به قتل رساندهاند.
ما انسان صددرصد مثبت نداریم؛ یعنی به مفهوم واقعی آن نداریم. زندگی، ترکیبی نامنظم از اتفاقات مثبت و منفی است. و البته بدیهی است که این مثبت و منفیها، وجود خارجی ندارند.
این، ذهنیت پرورشیافته و شرطیشده ماست که تکلیف مثبت و منفی بودنشان را روشن میسازد. اتفاقی منفی برای یک شخص، ده سال بعد که از نظر ذهنی پیشرفتهتر شد، برای او نه تنها منفی نبوده که حتی تبدیل به امری مثبت و فرصتی بیهمتا میشود. متغیر تعیینکننده در این میان، نگرش و ذهنیت تربیت یافته ما است.
مجموعهای که باید شناخت
زندگی، مجموعهای از مثبتها و منفیها است. نمیتوانیم برای این مثبتها و منفیها نظم خاصی تعریف کنیم که بگوییم، مثلا بعد از هر پنج تا مثبت، دو تا منفی پیش میآید. شاید در قسمتی از زندگیتان، اتفاقات مثبت پشت سر هم بیفتد بدون هیچ رویداد منفیای. شاید هم برعکس باشد.
شاید هم ترکیبی باشد، دو تا از این و سه تا از آن یکی و بعدا، یکی از این و دو تا از آن یکی و به همین ترتیب. درست مثل تاس انداختن میماند. شما دو تا تاس دارید؛ یکی مثبت، یکی منفی. میتوانید تشخیص دهید که وقتی هر دو را با هم بالا میاندازید، چه اتفاقی میافتد؟
شاید یکی یک بیاید و دیگری، شش؛ شاید جفتشان شش یا... کاری هم به این ندارم که کل این مثبت و منفیها از نظم ناشناخته و نادیده خاصی پیروی میکنند یا نه. سوادم به آنجاها نمیرسد که چنین ادعایی کنم. راستش را بخواهید، علاقهای هم به این سبک تفکر ندارم. تنها میدانم که ترکیبشان، متنوع است و غیرقابل پیشبینی.
آگاهی و شناخت، رهاییبخش است. امروزه بشر با شناخت طبیعت، توانسته بر بلاهایی که توسط همین طبیعت سرش میآمده، غلبه کند. امروزه با همین شناخت، رعد و برق را مهار میکنند، سیل و رودخانه را مهار میکنند، زلزله مهار کرده و خسارتهایش را کم میکنند. شناخت مفهوم و معنی زندگی نیز، میتواند رهاییبخش باشد.
اگر بدانیم که زندگی، مجموعهای از مثبتها و منفیها بدون هیچ نظم خاصی است، آنگاه است که به قدرت پیشبینی دست یافتهایم. وقتی به این قدرت پیشبینی دست یافتیم، آن وقت است که میتوانیم برایش برنامهریزی کرده و کاری کنیم. اگر مثبت باشد، لذتش را میبریم و اگر منفی باشد، نقش یک مبدل انرژی منفی به مثبت را بازی میکنیم و با تکنیکهایی که وجود دارد، سعی میکنیم باعث و بانی این اتفاق باشیم. با چنین درکی از زندگی، دیگر نقش یک انسان سادهلوح را بازی نمیکنیم که همهاش، انتظار اتفاقات مثبت را میکشد.
بلکه نقش یک انسان پیشرفته را بازی میکنیم که از خودش، یک مبدل منفی به مثبت ساخته و میداند و به این درک اصیل رسیده است که همین الان، میتواند یک اتفاق منفی برایش بیفتد. او میداند که حتی در زندگی، روزها و ماهها و گاه سالهایی وجود دارد که اتفاقات منفی، پشت سر هم میافتند و نمیشود کاری برایشان کرد؛ اما طی این زمان، خودش را آماده نگه میدارد و وسط راه، نمیبرد. به راستی که شناخت، رهاییبخش است و میتواند ما را به آرامشی که شایستهاش هستیم، برساند.
بزرگراه سنگینترها
زندگی، شبیه بزرگراهی بزرگ و هزاران بانده است که همه، در آن، در حال رفت و آمدند. بعضیها، یواش میروند. بعضیها، سریعتر میروند. بعضیها، با رعایت همه قوانینی که باید رعایت کنند، راه میروند. بعضی شلاند، بعضیها محکماند و بعضیها، بین راه میزنند به خاکی و بعضیها... کلی اتفاق ریز و درشت در این بین میافتد.
اما مقصد این بزرگراه هزاران بانده کجاست؟ مقصد، خوشبختی و شادی و آرامش است. حالا این خوشبختی، تعریفهای مختلف پیدا کرده و آدمها، با روشهای مختلفی به سمت آن میروند.
خیلیها، از بین راه، به فرعی میزنند تا شاید راه جدیدی پیدا کنند و سریعتر برسند. بعضیها، کم میآورند و بیخیال همه چیز میشوند. بعضیهای دیگر... و باز هم در این بین، عکسالعملهای مختلفی توسط افراد مختلف صورت میگیرد.
در اینجا، قصد ندارم درباره نوع و سبک و چگونگی این خوشبختی و آرامش و شادی صحبت کنم. در اینجا، بحث بر سر این است که بالاخره، ماهیت زندگی، رفتن و حرکت کردن و جهت داشتن است. نیت از این زندگی هم، رسیدن به خوشبختی است. اینها، چیزهایی است که همه ما، میدانیم و درگیرشان هستیم. حالا تعریفهای دیگر، بماند برای وقتهای دیگر.
آرام و سنگین
در خیابان، ماشین و وسیلهای که با سرعت کم و غیرمطمئن میراند، همیشه عقب میماند یا اینکه دیگران، سعی میکنند مسیرش را قطع کرده یا اینکه حق او را بخورند. در خیابان، ماشین و وسیلهای که تند براند، همیشه توسط مراجع قدرتمندتر، جریمه شده یا اینکه در نهایت، به ماشینهای دیگر خورده و درب و داغان میشوند. و البته در این میان، همیشه وسایلی که با سرعت مطمئن میروند، ممکن است توسط وسایل کندرو یا تندرو، آزار ببینند.
در خیابان، کسی نمیتواند به تریلری که با سرعت مطمئن میرود، زور بگوید. این تریلر، با بار سنگینش، آرام و مطمئن میرود و آنقدر ابهت دارد که کسی، جرات شوخی کردن یا سبقت گرفتن از آن را به خودش نمیدهد. وقتی هم که از کنار ماشینی میگذرد، صدا و باد حرکتش، رعشه به اندام ماشینسواران میاندازند.
چقدر این مثال، شبیه زندگی است. در زندگی نیز، همه ما به سمت نسبتا مشترکی حرکت میکنیم. بعضیها تند میروند، بعضیها کند میروند، بعضیها سنگین میروند، بعضیها سبک میروند. بعضیها، بیراهه میروند، بعضیها میانبرها را میشناسند و با جاده، کاملا آشنا هستند. بعضیها... کلا روی جاده زندگی، با دوچرخه میروید یا هجدهچرخه؟ این، خیلی مهم است.
اگر بار زندگی هر کسی را، به گفته جیم ران، دستاوردهای فیزیکی و غیرفیزیکی زندگی تصور کنیم، آن وقت است که بار هر وسیلهای را هم میتوان تخمین زد. یکی، پیاده میرود، یکی با دوچرخه، یکی با سواری و در نهایت، عدهای هم این مسیر را با تریلیهای سنگین و پربار سپری میکنند. شاید در کنار این بزرگراه، کسانی هم باشند که مسیر را، با قطار یا هواپیما و کشتی سپری کنند؛ انسانهایی که فوقموفقاند و دستاوردهای فراوانی دارند.
کسی که با تریلی میرود، هیچگاه مورد آزار و اذیت کسانی که با دوچرخه و سواری میروند، قرار نمیگیرد. چرا که اصلا جرات چنین کاری را به خودشان نمیدهد. و این، دیگران هستند که باید خودشان را با شما هماهنگ کنند.
در بزرگراه زندگی، اگر آهسته و متزلزل برانید، این شما هستید که باید خودتان را با دیگران هماهنگ کنید. نکته بزرگ، در این است که این، شمایید که با دیگران هماهنگ میشوید یا این، دیگران هستند که با شما هماهنگ میشوند.
متاسفانه بیشتر زندگی ما، در هماهنگ کردن خودمان با دیگران سپری میشود. همیشه در حال کنار کشیدن از راه دیگرانیم یا در حال راه دادن به دیگران. یا اینکه سوار وسیله دیگرانیم. به هر حال، انتخاب با شماست؛ اما اگر دیگران راهتان را بند آوردند، حق شاکی شدن ندارید؛ این بزرگراه، قاعده خودش را دارد.
آرام ولی پرقدرت
از بین رشتههای برخوردی و رزمی، کاراته را بيشتر دوست دارم. کلا به رشتههای رزمی شرقی علاقه دارم، ولی در این میان، نمیدانم چرا علاقهام به کاراته بیشتر است. هنرهای رزمی شرقی، غالبا هنرهایی آرام ولی محکم و سرسختاند.
کاراته، اساسا رشتهای است که بر اساس دفاع شکل گرفته است؛ نه حمله. اما در بوکس، رشتهای را میبینید که بر اساس حمله و خوی تهاجمی شکل گرفته است. در مویتای و کشتیکج و... نیز. کلا رشتههای برخوردی و رزمی غربی، تهاجمیاند و رشتههای شرقی، آرام و دفاعی و بازدارنده.
اینکه زندگی آدمی، همیشه در حمله و زد و خورد و مبارزه بگذرد، البته شاید چندان خوشایند نباشد. این را، میتوانید از کهنهسربازان بپرسید یا در زندگی سرداران و جنگجویان بزرگ بخوانید. بالاخره روزگاری میرسد که آدمی، خسته شده و نیاز به آرامش داشته باشد.
اما در این میان، نسبت به واقعیت زندگی و تاریخ نیز بیتفاوت نمیتوان بود. تاریخ و زندگی اجتماعی، زد و خورد دارد، باخت و برد دارد، جنگ دارد، مبارزه دارد، خرد شدن دارد، منفی دارد، مثبت هم دارد، مورد حمله دیگران واقع شدن هم دارد. در تاریخ، بسیاری از اقوام، به این علت مورد تهاجم دیگران واقع شدهاند که برخوردارتر و سرشارتر زندگی میکردند و ثروتمندتر بودند و همین، دیگران را به طمع میانداخت. پس با اینها چه باید بکنیم؟
کاراته، به شما قدرت دفاع میدهد؛ اما خوی تهاجمی ندارد. کاراته، به شما فنون و حرکات و آرامشی را هدیه میدهد که توسط آن، شما میتوانید هر تهاجمی را، کنترل و دفع کنید. قاعده در اینجا، کنترل و دفع تهاجم است؛ نه حمله کردن و ضربه زدن به دیگران. در اینجا، ما با انسانهایی روبهرو میشویم که قدرت فراوانی دارند، اما مهاجم نیستند؛ آراماند و در این آرامش، قدرت و اطمینانی نهفته که هر کسی را، به احترام وامیدارد.
زندگی، سرشار از رنج و منفیهاست. چه باید کرد؟ نیازمند فنونی هستیم که ما را، قادر به دفع و کنترل تهاجم دیگران کنند؛ بدون اینکه خوی وحشیگری و تهاجم به ما ببخشند و ما را، چنین بار بیاورند. در این صورت، ما میتوانیم آرامش خودمان را حفظ کنیم، ولی قابلیت دفاع و دفع حمله را نیز داشته باشیم.
در این صورت، بیتابی و عدم آرامش زندگیهای پرتحرک را نیز میتوانیم کنار بگذاریم. در این سبک و نگاه، حرکت هست، نگاه به واقعیت هست، پیشرفت هست، و در نهایت، آرامش نیز هست. در واقع نیازمند فنونی هستیم که ما را، قادر به دفاع در برابر منفیها کنند؛ فنون مثبتاندیشی، سوالات نیروبخش و... از این دستهاند. در آینده، درباره این نگاه و سبک، بیشتر خواهم نوشت و خواهم گفت.
منبع: مجله موفقیت