ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خاطرات مشترک دهه ی شصتی ها



Sa.n
29th May 2012, 12:28 PM
فقط گریه نکنید ها . . . . قول دادید
م


شما یادتون نمیاد، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن… آب بخوریم

شما یادتون نمیاد، شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲ سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !

شما یادتون نمیاد، قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم..

شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.

شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ

شما یادتون نمیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.

شما یادتون نمیاد، تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.

شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد.

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی ! شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.

شما یادتون نمیاد، سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شکر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه.

شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.

شما یادتون نمیاد، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !

شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!!

شما یادتون نمیاد، شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.

شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .

شما یادتون نمیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.

شما یادتون نمیاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟

شما یادتون نمیاد، ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !

شما یادتون نمیاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !

شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !

شما یادتون نمیاد، آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم !

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !

شما یادتون نمیاد، انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم رو در مینوشتن: آمدیم نبودید!!

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !

شما یادتون نمیاد، گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !

شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد !

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید یک ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.

شما یادتون نمیاد، آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!

شما یادتون نمیاد، اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا

شما یادتون نمیاد، چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد ۴ تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.

شما یادتون نمیاد، …تا پلیس میدیدم صدای ضبط ماشین رو کم میکردیم!

شما یادتون نمیاد، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.

شما یادتون نمیاد، انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااا….بر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ نگو من اینجااام…

شما یادتون نمیاد، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر.

شما یادتون نمیاد، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!

شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می کرد.

شما یادتون نمیاد، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی…

شما یادتون نمیاد، مراد برقی عاشق محبوبه بود، وقتی سریال مراد برقی شروع میشد پرنده تو خیابونها پر نمی‌زد.


چه شیطونی هایی می کردیم یادش به خیر یاد کودکی…….و زمان خوبم و همه بچه های اون موقع…. یاد اون روزا بخیر…………. (http://bartarinha.ir/)
ll (http://us.mg3.mail.yahoo.com/neo/launch#)واقعا شما یادتون می آد؟

نارون1
29th May 2012, 12:34 PM
یعنی الان هیچکس از این کارا نمیکنه ؟[tafakor]

ساناز فرهیدوش
29th May 2012, 10:26 PM
اقا سریال اوشین چی ؟
کارتون های خوب و دوست داشتنی رو نمی گی ؟
کتاب فارسی ها مون که وسطش خوش نویسی داشت ؟
اون همه رونویسی های مهربون ؟
اون پیک های عید که با کل فامیل سیا ه وسفید می دادند رنگی و تمیز می خواستند !! اول هم می شدیم هیچی جایزه نمی دادند !
کلی زحکن می کشیدیم می رفتیم مسابقه اخر سرش همیشه یه خط کش جایزه می دادند .
شعار هفته یادتونه ؟ سر صف باید حفظ می شدیم ؟
اول مهر زیر افتاب یه ساعت وای میستادیم ؟
یادتونه معلم با خط کش بچه ها رو می زد ؟
عکس برگردون نداشتیم ستاره با اهو می چسبوندن .... خودون بهترش رو خونه داشتیم ؟
یادتونه زنگ نقاشی و ورزش همش ریاضی می خوندیم ؟
امتحان نهایی کلا سته بود مراقباش صر رحمت به ..... .
یادتونه معلم بهداشت ها رو ؟ ؟!! گیر می داد الکی ؟ ؟
یادتونه بوی نون و پنیر مهربون مامان ها رو ! نارنگی تو زمستونننننننننن سر کلاس خیار .... واییییییی

نارون1
29th May 2012, 10:29 PM
اقا سریال اوشین چی ؟
کارتون های خوب و دوست داشتنی رو نمی گی ؟
کتاب فارسی ها مون که وسطش خوش نویسی داشت ؟
اون همه رونویسی های مهربون ؟
اون پیک های عید که با کل فامیل سیا ه وسفید می دادند رنگی و تمیز می خواستند !! اول هم می شدیم هیچی جایزه نمی دادند !
کلی زحکن می کشیدیم می رفتیم مسابقه اخر سرش همیشه یه خط کش جایزه می دادند .
شعار هفته یادتونه ؟ سر صف باید حفظ می شدیم ؟
اول مهر زیر افتاب یه ساعت وای میستادیم ؟
یادتونه معلم با خط کش بچه ها رو می زد ؟
عکس برگردون نداشتیم ستاره با اهو می چسبوندن .... خودون بهترش رو خونه داشتیم ؟
یادتونه زنگ نقاشی و ورزش همش ریاضی می خوندیم ؟
امتحان نهایی کلا سته بود مراقباش صر رحمت به ..... .
یادتونه معلم بهداشت ها رو ؟ ؟!! گیر می داد الکی ؟ ؟
یادتونه بوی نون و پنیر مهربون مامان ها رو ! نارنگی تو زمستونننننننننن سر کلاس خیار .... واییییییی



عالـــــــــــــــــی بود [golrooz]

ساناز فرهیدوش
10th August 2012, 11:21 PM
روپوشی می پوشیدیم به گشادی بلاس های خانم های باردار . مقنعخ سفید زمستون ها سر مه ایی !
شعار هفته می خوندیم .
حیاط اسفالت بود مثل امازاده داوود انقدر چاله داشت حیاط هرکی میخ ورد زمین انگار خمپاره خورده بود بچه ها انقدر مهربون بودن همه میمومدن پیشش بهش خوراکی می دادن !
زمستونا حیاط زمین پاتیناژ بود ! هرکی سر می خوردو دتش می شکست بچه ها براش گریه میکردن !
دفتر جای ترسناکی بود که کارنامه می دادند !
ان روز ها در نیمکت های ما همه سه تایی می نشستیم
یکی میرفت زیر میز تا امتحان بدهیم
تقلب گناه بود و ما دفتر هایمان در جامیز بود !
جامیز یک جای با حال بود که زمستان ها بوی نارنگی می داد !

*FATIMA*
11th August 2012, 01:05 AM
اون تافی درازا که رنگای جورواجور داشت !
کلاغه به خونش نرسید وقتی رسید جمعه رسید.
هاج زنبور عسل
سریال مدرسه مادربزرگا
سریال مدرسه شبانه روزی پسرها
تا خونه لی لی بازی میکردیم و جدول ضرب حفظ می کردیم
شعرهای شیرین صددانه یاقوت ، دو درخت کاج ، روباه و کلاغ ، حسنک نگو بلا بگو ، کوکب خانم ، باز آمد بوی ماه مدرسه
تو مدرسه دنبال بازی قدغن بود
با مداد سیاه و قرمز دو صفحه آ می نوشتیم .
تخته گچی ! وقتی معلم نبود اینقدر با گچها بازی میکردیم که نگو !
آن مان کلاچی ، گرگم و گله میبرم ، عمو زنجیرباف ، این دختره گریه میکنه ، تاپ تاپ خمیر ، مادام یس ، ...

داداشی
11th August 2012, 01:31 AM
اون تافی درازا که رنگای جورواجور داشت !
کلاغه به خونش نرسید وقتی رسید جمعه رسید.
هاج زنبور عسل
سریال مدرسه مادربزرگا
سریال مدرسه شبانه روزی پسرها
تا خونه لی لی بازی میکردیم و جدول ضرب حفظ می کردیم
شعرهای شیرین صددانه یاقوت ، دو درخت کاج ، روباه و کلاغ ، حسنک نگو بلا بگو ، کوکب خانم ، باز آمد بوی ماه مدرسه
تو مدرسه دنبال بازی قدغن بود
با مداد سیاه و قرمز دو صفحه آ می نوشتیم .
تخته گچی ! وقتی معلم نبود اینقدر با گچها بازی میکردیم که نگو !
آن مان کلاچی ، گرگم و گله میبرم ، عمو زنجیرباف ، این دختره گریه میکنه ، تاپ تاپ خمیر ، مادام یس ، ...

[tafakor]
[tafakor]
[tafakor]

خواهرم چقدر کار میکردی شما.
توووووو راه خونههههههههههه جدووووووووووووول ضربببببببببببب حفظظظظظظظظظ میکرررررررررررررررردییییی یییییییییییییی! خوبه درس خون بودی.
به به درس خون بودی مثل خودم.
زنگ که میخورد یه در نوشابه که پیدا میشد تا خود خونه فوتبال بازی میکردیم.
تو مدرسه هم که اگر شلوغ میکردیم سر صف باید آشغالایه حیاط رو جمع میکردیم.(یه بار شلوغ کردم منم فیض بردم)
بقیه کارامو نمیگم ، بالاخره باید یه آبرویی بمونه دیگه.... [nadidan] نخوایید بگم
دهه 60 هستیم ولی مدرسه نمیرفتیم.

Sa.n
11th August 2012, 01:41 AM
کلا خیلی پر تحرک بودیدا والله الان دیگه بچه ها تا خونه ها شون با ون و ماشین میرن شاید 20%پیاده برن
شلوغ کردن هم توی مدرسه جریمش فقط تهدید کم کردن نمرس که اونمراستشو بخواید الکی
پیک های عید هم الان دیگه cdیا اینترنتی شده و اینجوری بچه هاتوی عید تکلیف انجام میدن کم کم داره خیلی عجیب میشه
نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

*FATIMA*
11th August 2012, 01:48 AM
[tafakor]
[tafakor]
[tafakor]

خواهرم چقدر کار میکردی شما.
توووووو راه خونههههههههههه جدووووووووووووول ضربببببببببببب حفظظظظظظظظظ میکرررررررررررررررردییییی یییییییییییییی! خوبه درس خون بودی.
به به درس خون بودی مثل خودم.
زنگ که میخورد یه در نوشابه که پیدا میشد تا خود خونه فوتبال بازی میکردیم.
تو مدرسه هم که اگر شلوغ میکردیم سر صف باید آشغالایه حیاط رو جمع میکردیم.(یه بار شلوغ کردم منم فیض بردم)
بقیه کارامو نمیگم ، بالاخره باید یه آبرویی بمونه دیگه.... [nadidan] نخوایید بگم
دهه 60 هستیم ولی مدرسه نمیرفتیم.

خو حفظ نمیشدم این بهترین راه حل بود ! از خونه تا مدرسه لی لی می رفتم جدول ضرب حفظ می کردم ، شعرهای کتاب رو ، الفبای فارسی و ...
آفرین بر ناظم سایت ! به به به این میگن ناظم نمونه
برای اینکه مدرسه نریم خودمون رو میزدیم به مریضی و یه نسخه از دکتر و ... هورا
مبصر کلاس می شدیم ، برای هرکی دوست داشتیم علامت ضربدر میزدیم !
تو شیرآبخوری نگهبان میذاشتن که با دست آب نخوریم خدای ناکرده !
دفتر پرورشی رو یادتونه ! وای عجب عزایی بود ! هر وقت عیدی میشه یا ماه عزا و ... باید یه نقاشی می کردیم و یه داستان یا شعر مینوشتیم بهترین یه برچسب میگرفت .
درس های کتاب رو حفظ می کردیم ، بعد دیکته تو خونه رو خودمون می نوشیتیم و مامان فقط میذاشت 20
اخ اخ از وقت انشا ! بین خودمون باشه ، بابام همیشه برام می نوشت ، منم پاکنویسش می کردم
جمله سازی رو یادتونه .
گرگم به هوا ،خورشید خانم آفتاب کن ، دویدم و دویدم ، باز باران با ترانه ،مرغ سحر ناله سر کن ، ها جستم و واجستم ، غار و غار و غار میکنم واست ، من یار مهربانم ، خوشا به حالت ای روستایی ، ...

داداشی
11th August 2012, 07:42 PM
خو حفظ نمیشدم این بهترین راه حل بود ! از خونه تا مدرسه لی لی می رفتم جدول ضرب حفظ می کردم ، شعرهای کتاب رو ، الفبای فارسی و ...
آفرین بر ناظم سایت ! به به به این میگن ناظم نمونه
برای اینکه مدرسه نریم خودمون رو میزدیم به مریضی و یه نسخه از دکتر و ... هورا
مبصر کلاس می شدیم ، برای هرکی دوست داشتیم علامت ضربدر میزدیم !
تو شیرآبخوری نگهبان میذاشتن که با دست آب نخوریم خدای ناکرده !
دفتر پرورشی رو یادتونه ! وای عجب عزایی بود ! هر وقت عیدی میشه یا ماه عزا و ... باید یه نقاشی می کردیم و یه داستان یا شعر مینوشتیم بهترین یه برچسب میگرفت .
درس های کتاب رو حفظ می کردیم ، بعد دیکته تو خونه رو خودمون می نوشیتیم و مامان فقط میذاشت 20
اخ اخ از وقت انشا ! بین خودمون باشه ، بابام همیشه برام می نوشت ، منم پاکنویسش می کردم
جمله سازی رو یادتونه .
گرگم به هوا ،خورشید خانم آفتاب کن ، دویدم و دویدم ، باز باران با ترانه ،مرغ سحر ناله سر کن ، ها جستم و واجستم ، غار و غار و غار میکنم واست ، من یار مهربانم ، خوشا به حالت ای روستایی ، ...





کیف کن چون ناظم خودش کلی شر و شور میباشد. اینا رو گفتی خودم کلی یاد خاطرات کردم، البته جز شعر و خواندن و دیکته!
برای آبخوری که انتظامات بودم (پنجم دبستان) بنده خداها میرفتن از آبخوری اول دبستانی ها آب میخوردن(نمیذاشتم خوب آب بخورن)
دفتر هلال احمر داشتیم ، عاشق اونجا بودم ، همش اونجا بودیم ، معلم هم نمیومد میرفتیم مراقب بچه ها (اولی ها) که شلوغ نکنن (لازم به ذکر است که خود بنده باعث شلوغی و ترکیدن کلاس بودم [nishkhand]
بازی هم که نایلون گوله شده، در نوشابه، سنگ، (جهت فوتبال بازی کردن)، بازی دیگرمون هم قلعه بود و اسکواش.
یکی دیگه از تفریحات بسیار سالم من این بود که با این ناظممون(خیلی باهاش رفیق بودم) بهش بگم یه خطکشی یه کتکی مارو بزنه ما هم در بریم اگر نمیزد انقدر اذیت میکردیم که بزنه.

خواهرم شما خیانت کردی پس در شغل مقدس مبصری !!! من مبصر بودم عمرا اگر رفیق بازی کنم.
حیاط داغون مدرسه هم بعد از برف لیز بود یکی از معلم ها خورد زمین کنارش بودم چنان خندیدم جلوش که بیچاره قرمز شد و عصبی و دنبالم که بزنه ما هم با خنده فرار میکردیم و همین کار هم عصبانیتش رو بیشتر کرد.

sajad_ES
16th August 2012, 01:50 AM
inaro yadam rafte bod [negaran]

ساناز فرهیدوش
7th June 2013, 11:20 PM
اون موقع ها خیلی از دفتر ها دورش رو باید با خط کش حاشیه میکشیدی !!!!!!

یه مداد قرمز داشتیم گلاب به روتون اب می زدی پر رنگ میشد !
خودکار ممنوع بود تا راهنمایی ......
زنگ تفریح هر کی با کلاس پنجمی ها دوست میشد کسی جرا نداشت بگه بالا چشت ابروهه !!

بعد عید کفش چه حالیییییییییییی می داد .
اون روزا که تلویزیون دو تا کانال داشت به عشق برنامه کودک سه سوته درس می خوندیم !!
چه قدر رو نویسی داشتیم چه قدر دلم برا اون روزا تنگ شده

دبستان
8th June 2013, 12:12 AM
سلام من هم دهه60 هستم
دفترچه کاهی
گرمی دستانمان از اه بود
مداد تراش شمشیر نشان داشتیم
مداد نوکی که هردم نک ان میشکست
دستمال ولیوان که باید همش همراهمون بود
یادش بخیر اتاری..میکرو...سگا....
لی لی ...بالا بلندی

Sa.n
8th June 2013, 05:28 PM
و اما سوپرایز هایی برای تازه کردن خاطرات گذشته
هــــــــــی روزگار :
http://www.dead-notes.com/uploads/posts/1332160181_428002_369074523113478_233298676691064_ 1272998_897020762_n.jpg
http://www.dead-notes.com/uploads/posts/2012-06/1339964693_402404_182788505163372_172254159550140_ 297041_846690481_n.jpg
http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcReVR24V66RSiath7hfC5_jhIdYV819x-LxOwcaD3GGepxV5EWI
http://up.98ia.com/images/ubhthcxvkuum9bcoxudc.jpg
http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQCGw3RgsQEoKafK0UIY6ax1Y4UzzIIv gUwXrO1smsvGXHDKVY0

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSjPwVpONk2jt3ZHQPoYHAhxvzRejMsg lLEqKZcIfcOzMXsHvnI

ساناز فرهیدوش
5th July 2013, 12:01 AM
دهه شصتی غالبا معلمانی داشتند که معتقد بودند ان ها هیچی نمیشوند !!

دهه شصتی ها عشقشون این بود بزرگ شن بزرگ شن انقدر که نذارن دیگه اقای مجری کلاه قرمزی رو دعوا کنه !!

ساناز فرهیدوش
11th July 2013, 05:20 PM
دهه شصتی هایی که نه کاردارن . نه بار دارن . نه پس انداز !!


نه زن دارن نه شوهر نه بپچه و بقچه ............... پاشن لب و لوچه هاشون رو جمع کنن خخخخخخخخخخخ

سجاد عابدی
11th July 2013, 05:27 PM
یادش بخیر
چه شیطونی هایی که نمیکردیم و.....حلا همش خاطرات هست

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد