tarannom101
20th May 2012, 02:31 AM
زنان فعال صدر اسلام چطور بودند؟
زن هميشه حفاظي در اطرافش بوده.همين حفاظ گاهي دست و پاي زن را هم مي بندد.اما اگر هوشمند باشد و براي هدفي مقدس عمل مي کند،مي تواند زن باشد و در ميدان باشد؛ کاري که خيلي سخت تر است و البته موثرتر.اگر اين هدف اسلام باشد نمي توان پذيرفت که اسلام بدون زن مي توانست زده بماند.اينها فقط چند نمونه از زنان فعال صدر اسلام هستند.
حضرت فاطمه (س)
بعد از رحلت حضرت رسول (ص)ابوبکر با برگزاري سقيفه، خود را خليفه مسلمين خواند.تمام مسلمين به جز سلمان، ابوذر و مقداد خلافت او را پذيرفتند.ابوبکر تمام بزرگان را همراه خود داشت و علي (ع)که در غدير خليفه شده بود کسي را نداشت.ابوبکر همه چيز را داشت جز علي و علي فاطمه را داشت.کسي که مأموريت سنگين فراموش نشدن اهل بيت (ع)وزنده ماندن اسلام را بر عهده داشت . فاطمه(س)از خانه خارج شد.از فدک شروع کرد.از ابوبکر پرسيد جايي که نشسته اي؟ گفت جاي پيامبر(ص).گفت پيامبر دزدي ميکرد؟ گفت نه.گفت مال مردم را غصب مي کرد، گفت نه.گفت پس چرا فدک را گرفته اي؟ گفت مگر فدک مال تو بود، گفت بلي.گفت سند داري، گفت دارم.گفت بياور.عمر را به دنبال سند فرستاد.عمر سند را گرفت و پاره کرد.فاطمه (س)به مسجد آمد.شروع کرد به سخنراني کردن.در حالي که فضا آن قدر آلوده بود که نمي شد حرفي از خلافت زد.فاطمه(س)دعواي فدک را ميانه انداخت.ابوبکر که حرفي نداشت گفت دختر رسول خدا (ص)حرفت را زدي.گفت بله.گفت جوابت را دادند.گفت نه.گفت پس برو بشين در خانه ات.گفت نمي روم.گفت چه کار مي کني؟ گفت مي روم شکايتت را به پدرم مي کنم.گفت برو هر کار مي خواهي بکن.فاطمه (س)شروع کرد گريه کردن.فاطمه اي که تاکنون براي پدرش گريه نمي کرد، حالا شروع کرد براي او گريه کردن.او که در جواب زناني که خواستند با او مجلس ختمي بگذارند گفته بود گريه را کم کنيد و استغفار کنيد، حالا گريه مي کرد.اکثر زنان مدينه شاگردان کلاس هاي درسي او بودند و حالا که در مدينه پيچيد فاطمه بعد از (20)روز شروع به گريه کرده، با تعجب و براي هم دردي به کنارش مي آمدند اما گريه او گريه معمولي نبود.او داشت شکايت سقيفه را پيش پدرش مي کرد.زن ها هم تازه فهميدند که چه شده.حرف را بردند داخل خانه.کم کم مدينه بيدار شد.حضرت علي (ع)ميان دهان ها افتاد.خواستند جلوي فاطمه(س)را بگيرند.
گفتند گريه نکن.گفت باشد بگذاريد بروم بقيع.زن ها هم با او رفتند بقيع.آنهايي که برگشتند مي آمدند دم خانه علي و بيعت مي کردند.حکم قتل علي (ع)صادر شد.نامه نوشتند به فاطمه (س)که علي خانه ترا مرکز مخالفت قرار داده .يا علي رابيرون کن (علي از خانه بيرون نمي آمد)يا به خانه ات حمله مي کنيم.فاطمه (س)در جواب گفت خانه خانه علي است و اگر بخواهي به او دست بزني بايد از روي جنازه من بگذري.حمله کردند، او را زدند و علي (ع)را بردند.خبر زدن دختر رسول خدا به تمام مدينه رسيد.همه جمع شدند و علي (ع)را داخل مسجد دست بسته يافتند.فاطمه(س)اينبار گفت اگر مويي از سر علي کم شود نفرين مي کنم.هوا دگرگون شد.ديگر کشته شدن علي منتفي شد.اسلام را فاطمه(س)نجات داده بود.
خنساء
شاعر پرآوازه عرب بود و جاي ورق هاي شعرش روي کعبه هميشه محفوظ بود.آوازه شعر او به قدري بود که همه مي گفتند شاعرتر از تمام مردان خنساء است.يکي از کساني که از اوتعريف کرد محمد امين بود.جالب آنکه چندي بعد محمد امين شد پيامبر و با معجزه شعر گونه اش را به رقابتي سفارشي خواند.خنساء اما مي دانست که اين شعرها شعر نيست وحي است.ايمان آورد و شد شاعر اسلام.شب جنگ قادسيه، چهار پسرش را دور خود جمع کرد و چنان سخنراني کرد که هر چهار نفر آنها فردا از شوق شهادت سر از پا نمي شناختند تا شهيد شدند.وقتي خبر شهادت هر چهار پسرش را آوردند، شعري در شکر اين شهادت سرود.
خوله
ضرارجنگجوي ماهري بود.شجاع بود و به قلب دشمن مي زد.آن قدر جنگيد تا ناگهان محاصره اش کردند.روميان او را نگاه داشتند چرا که گمان مي کردند اين جنگجو را مي توان با اسيران زيادي مبادله کرد.خبر اسارت او در سپاه اسلام پيچيد.ناگهان از خارج از لشکر، سواره اي با لباس غير هماهنگ در حالي که جز چشمانش تمام بدنش را با زره پوشانده بود وارد ميدان شد.شمشير را کشيد و هر که مقابلش بود را کشت.اما آن قدر غيرهماهنگ حرکت مي کرد که سوال همه را برانگيخته بود که او کيست.از سپاه اسلام کسي به سمت او رفت و نامش را پرسيد.او نامش را نگفت و از مکان ضرار پرسيد.وقتي صداي زنانه اش هويدا شد نامش را دوباره پرسيدند و او اين بار گفت من خوله، خواهر ضرارم.آمده ام تا او را برهانم.سپس دوباره راه افتاد.روميان را آن قدر کشت تا برادرش را يافت و با خود به سمت سپاه اسلام برد.
دختر حرث
معاويه با عمر بن عاص و مروان نشسته بودند که پيرزني بر آنان وارد شد.معاويه او را شناخت.نوه عبدالمطلب بود.حالش را پرسيد زن پاسخ جانانه اي به او داد و پايه هاي حکومتش را زير سوال برد.عمربن عاص به او اهانت کرد.حرث جوابي داد که عمر بن عاص از خجالت سر به زير افکند.مروان خواست دفاع کند که او هم همان جواب را گرفت.مجلس ساکت شد زن رو به معاويه کرد و گفت به خدا تو آنان را بر ما چيره کردي و الا آنان چنين در خواستي نمي کردند.پايان کار ما بهشت است و پايان کار تو دوزخ معاويه حاجتش را خواست. او هم در پاسخ گفت ما را به تو حاجتي نيست و مجلس را ترک کرد.
دختر همسايه و مادر شهيد احد
شايعه شده بود پيامبر(ص)در احد کشته شده است.زنان مدينه با چشمي گريان و رويي پريشان راهي بيابان شدند تا صحت اين شايعه را بررسي کنند.در حالي که منافقان در مدينه به هلهله و شادي مي پرداختند.هنوز از شهر دور نشده بودند که جواني را ديدند که را ميدان جنگ برمي گردد.زن پرسيد آيا پيامبر سالم است.جوان او را شناخت و با احتياط گفت، خواهرم!پدر شما شهيد شده است.زن تکان ملايمي خورد و گفت از پيامبر بگو.جوان گفت خواهرم برادر شما هم شهيد شده .
زن دوباره تکاني خورد و گفت از تو مي پرسم پيامبر چگونه است؟ جوان گفت خواهرم شوهر شما هم شهيد شده.زن اين بار عصباني شد و گفت من نمي خواهم از بستگانم بگويي.از پيامبر بگو؟ جوان گفت آن حضرت در سلامت هستند.زن خوشحال شد و با حالتي روحاني گفت، پس قربانيان ما به هدر نرفته.
منبع:همشهري جوان شماره 298
زن هميشه حفاظي در اطرافش بوده.همين حفاظ گاهي دست و پاي زن را هم مي بندد.اما اگر هوشمند باشد و براي هدفي مقدس عمل مي کند،مي تواند زن باشد و در ميدان باشد؛ کاري که خيلي سخت تر است و البته موثرتر.اگر اين هدف اسلام باشد نمي توان پذيرفت که اسلام بدون زن مي توانست زده بماند.اينها فقط چند نمونه از زنان فعال صدر اسلام هستند.
حضرت فاطمه (س)
بعد از رحلت حضرت رسول (ص)ابوبکر با برگزاري سقيفه، خود را خليفه مسلمين خواند.تمام مسلمين به جز سلمان، ابوذر و مقداد خلافت او را پذيرفتند.ابوبکر تمام بزرگان را همراه خود داشت و علي (ع)که در غدير خليفه شده بود کسي را نداشت.ابوبکر همه چيز را داشت جز علي و علي فاطمه را داشت.کسي که مأموريت سنگين فراموش نشدن اهل بيت (ع)وزنده ماندن اسلام را بر عهده داشت . فاطمه(س)از خانه خارج شد.از فدک شروع کرد.از ابوبکر پرسيد جايي که نشسته اي؟ گفت جاي پيامبر(ص).گفت پيامبر دزدي ميکرد؟ گفت نه.گفت مال مردم را غصب مي کرد، گفت نه.گفت پس چرا فدک را گرفته اي؟ گفت مگر فدک مال تو بود، گفت بلي.گفت سند داري، گفت دارم.گفت بياور.عمر را به دنبال سند فرستاد.عمر سند را گرفت و پاره کرد.فاطمه (س)به مسجد آمد.شروع کرد به سخنراني کردن.در حالي که فضا آن قدر آلوده بود که نمي شد حرفي از خلافت زد.فاطمه(س)دعواي فدک را ميانه انداخت.ابوبکر که حرفي نداشت گفت دختر رسول خدا (ص)حرفت را زدي.گفت بله.گفت جوابت را دادند.گفت نه.گفت پس برو بشين در خانه ات.گفت نمي روم.گفت چه کار مي کني؟ گفت مي روم شکايتت را به پدرم مي کنم.گفت برو هر کار مي خواهي بکن.فاطمه (س)شروع کرد گريه کردن.فاطمه اي که تاکنون براي پدرش گريه نمي کرد، حالا شروع کرد براي او گريه کردن.او که در جواب زناني که خواستند با او مجلس ختمي بگذارند گفته بود گريه را کم کنيد و استغفار کنيد، حالا گريه مي کرد.اکثر زنان مدينه شاگردان کلاس هاي درسي او بودند و حالا که در مدينه پيچيد فاطمه بعد از (20)روز شروع به گريه کرده، با تعجب و براي هم دردي به کنارش مي آمدند اما گريه او گريه معمولي نبود.او داشت شکايت سقيفه را پيش پدرش مي کرد.زن ها هم تازه فهميدند که چه شده.حرف را بردند داخل خانه.کم کم مدينه بيدار شد.حضرت علي (ع)ميان دهان ها افتاد.خواستند جلوي فاطمه(س)را بگيرند.
گفتند گريه نکن.گفت باشد بگذاريد بروم بقيع.زن ها هم با او رفتند بقيع.آنهايي که برگشتند مي آمدند دم خانه علي و بيعت مي کردند.حکم قتل علي (ع)صادر شد.نامه نوشتند به فاطمه (س)که علي خانه ترا مرکز مخالفت قرار داده .يا علي رابيرون کن (علي از خانه بيرون نمي آمد)يا به خانه ات حمله مي کنيم.فاطمه (س)در جواب گفت خانه خانه علي است و اگر بخواهي به او دست بزني بايد از روي جنازه من بگذري.حمله کردند، او را زدند و علي (ع)را بردند.خبر زدن دختر رسول خدا به تمام مدينه رسيد.همه جمع شدند و علي (ع)را داخل مسجد دست بسته يافتند.فاطمه(س)اينبار گفت اگر مويي از سر علي کم شود نفرين مي کنم.هوا دگرگون شد.ديگر کشته شدن علي منتفي شد.اسلام را فاطمه(س)نجات داده بود.
خنساء
شاعر پرآوازه عرب بود و جاي ورق هاي شعرش روي کعبه هميشه محفوظ بود.آوازه شعر او به قدري بود که همه مي گفتند شاعرتر از تمام مردان خنساء است.يکي از کساني که از اوتعريف کرد محمد امين بود.جالب آنکه چندي بعد محمد امين شد پيامبر و با معجزه شعر گونه اش را به رقابتي سفارشي خواند.خنساء اما مي دانست که اين شعرها شعر نيست وحي است.ايمان آورد و شد شاعر اسلام.شب جنگ قادسيه، چهار پسرش را دور خود جمع کرد و چنان سخنراني کرد که هر چهار نفر آنها فردا از شوق شهادت سر از پا نمي شناختند تا شهيد شدند.وقتي خبر شهادت هر چهار پسرش را آوردند، شعري در شکر اين شهادت سرود.
خوله
ضرارجنگجوي ماهري بود.شجاع بود و به قلب دشمن مي زد.آن قدر جنگيد تا ناگهان محاصره اش کردند.روميان او را نگاه داشتند چرا که گمان مي کردند اين جنگجو را مي توان با اسيران زيادي مبادله کرد.خبر اسارت او در سپاه اسلام پيچيد.ناگهان از خارج از لشکر، سواره اي با لباس غير هماهنگ در حالي که جز چشمانش تمام بدنش را با زره پوشانده بود وارد ميدان شد.شمشير را کشيد و هر که مقابلش بود را کشت.اما آن قدر غيرهماهنگ حرکت مي کرد که سوال همه را برانگيخته بود که او کيست.از سپاه اسلام کسي به سمت او رفت و نامش را پرسيد.او نامش را نگفت و از مکان ضرار پرسيد.وقتي صداي زنانه اش هويدا شد نامش را دوباره پرسيدند و او اين بار گفت من خوله، خواهر ضرارم.آمده ام تا او را برهانم.سپس دوباره راه افتاد.روميان را آن قدر کشت تا برادرش را يافت و با خود به سمت سپاه اسلام برد.
دختر حرث
معاويه با عمر بن عاص و مروان نشسته بودند که پيرزني بر آنان وارد شد.معاويه او را شناخت.نوه عبدالمطلب بود.حالش را پرسيد زن پاسخ جانانه اي به او داد و پايه هاي حکومتش را زير سوال برد.عمربن عاص به او اهانت کرد.حرث جوابي داد که عمر بن عاص از خجالت سر به زير افکند.مروان خواست دفاع کند که او هم همان جواب را گرفت.مجلس ساکت شد زن رو به معاويه کرد و گفت به خدا تو آنان را بر ما چيره کردي و الا آنان چنين در خواستي نمي کردند.پايان کار ما بهشت است و پايان کار تو دوزخ معاويه حاجتش را خواست. او هم در پاسخ گفت ما را به تو حاجتي نيست و مجلس را ترک کرد.
دختر همسايه و مادر شهيد احد
شايعه شده بود پيامبر(ص)در احد کشته شده است.زنان مدينه با چشمي گريان و رويي پريشان راهي بيابان شدند تا صحت اين شايعه را بررسي کنند.در حالي که منافقان در مدينه به هلهله و شادي مي پرداختند.هنوز از شهر دور نشده بودند که جواني را ديدند که را ميدان جنگ برمي گردد.زن پرسيد آيا پيامبر سالم است.جوان او را شناخت و با احتياط گفت، خواهرم!پدر شما شهيد شده است.زن تکان ملايمي خورد و گفت از پيامبر بگو.جوان گفت خواهرم برادر شما هم شهيد شده .
زن دوباره تکاني خورد و گفت از تو مي پرسم پيامبر چگونه است؟ جوان گفت خواهرم شوهر شما هم شهيد شده.زن اين بار عصباني شد و گفت من نمي خواهم از بستگانم بگويي.از پيامبر بگو؟ جوان گفت آن حضرت در سلامت هستند.زن خوشحال شد و با حالتي روحاني گفت، پس قربانيان ما به هدر نرفته.
منبع:همشهري جوان شماره 298