MJA70
13th April 2012, 08:58 PM
زهرا بر روی صندلی مینشیند، بازوان نرمش را بر روی میز خم میکند و چانهاش را منتظرانه بر روی آن میگذارد. وقتی صندلهای مینیماوس از پایش میافتد، صدای کلیپ-کلاپ از زیر صندلی به گوش میرسد. انگشتان پایش را مانند آنکه دنبال چیزی میگردد، میجنباند و سپس خودکاری بر میدارد و به سرعت شروع به کشیدن تصویر میکند
او نمیداند که مریض هست، فقط پنج سال سن دارد. با این حال، این دختر کوچولوی شیرین میداند که به محض دیدن کوچکترین قطره خونی روی پوست نرمش باید سریع به مادرش مراجعه کند و نگذارد که کس دیگری آن خون را پاک کند. در حالی که دیگران باید از دستکش پلاستیکی استفاده کنند، رها، مادر زهرا میتواند آزادانه عمل کند، او به مانع پلاستیکی بین خود و دخترش نیاز ندارد. او نیز آچ آی وی مثبت است.
هر دو مادر و دختر توسط علی، شوهر "رها" که اولین عشق او و نانوا بوده است، آلوده شدهاند. اندکی پس از ازدواج، علی برای تامین نیازهای خانواده جدیدش شیفتهای شبانه کار میکرد. در همان زمان شروع به استفاده از مواد مخدر کرد تا بتواند بیدار بماند و بعدها برای خوابیدن از تریاک استفاده کرد و سپس از جایگزین ارزان تریاک یعنی هرویین استفاده نمود. او یکی از 300 هزار نفری شد که تخمین زدهمیشود در ایران مواد مخدر تزریق میکنند. اندکی بعد از آن، او به گروه آماری دیگری پیوست و جزو 25 درصد یا 75000 نفری شده که تخمین زدهمیشود موادمخدر تزریق میکنند و اچ آی وی مثبت هستند.
برای اکثر ایرانیان، ایدز یک موضوع خیالی و سری تلقی میشود. "رها" تا زمانی که حدقه چشمانش زرد شد و شروع به استفراغ کرد، راجع به اچ آی وی/ایدز چیزی نشنیده بود. این اتفاق مربوط به 2 سال پیش است. او در آن زمان هنوز با شوهرش زندگی میکرد، ولی امیر بیشتر نگران پیدا کردن راهی برای آنکه رگهای خشک شده لبها، گوشها و دستهایش تزریق هرویین را بپذیرند، بود تا چگونگی حال "رها".
پس از آنکه در بیمارستان از رها آزمایش گرفتند و او برای گرفتن نتیجه این آزمایشات به بیمارستان مراجعه کرد، از او درخواست شد که زهرا را نیز برای گرفتن آزمایش به بیمارستان بیارد. فقط در آن زمان بود که دکترها به او اطلاع دادند که هر دو آنها آلوده به اچ آی وی هستند.
رها نمیدانست که معنای این موضوع چیست. او میگوید: "میدانستم که مشکلاتی در بدنم وجود دارد ولی به هیچ وجه نمیدانستم که این مشکلات مربوط به چه نوع بیماری هستند." وقتی که او متوجه شد دخترش نیز بیمار است، بسیار از دست شوهرش عصبانی شد. ولی علی او را به دروغ گقتن متهم کرد، تا زمانی که او نیز مورد آزمایش قرار گرفت و موضوع بیماری او نیز تایید شد.
زمانی که خانم رها با کلینیک دولتی شرق، واقع در شرق تهران آشنا شد، درباره اچ آی وی/ایدز و چگونگی آلوده شدن توسط شوهرش اطلاعاتی بهدست آورد.
اکنون، علی در زندان است و خانم رها در خانه بزرگی که در آن برای یک خانواده ایرانی آشپزی و نظافت میکند زندگی میکند. کارفرمایان او از اچ آی وی مثبت بودن او و زهرا باخبرند، ولی خوش قلب هستند و میخواهند کمک کنند.
خانم رها تردید دارد که اجتماع نیز همچون کارفرمایش با او برخورد خواهد کرد. سال دیگر زهرا به مهدکودک میرود. "نمیخواهم، ولی مجبورم که این موضوع را به آموزگارانش در مدرسه بگویم، آن وقت همه باخبر میشوند."
بهجز کمکی که کارفرمای رها به او میکند، رها و زهرا تنها هستند. خانواده رها حاضر به پذیرش او هستند ولی نه کودکش و اولیای علی هیچ کدامشان را نمیپذیرند. با آنکه پدرعلی نیز به دلیل اعتیاد به هرویین و استفاده از سرنگ مشترک با پسرش، اچ آی وی مثبت هست.
ایدز یک “بیماری” است، “جرم” نیست.[golrooz]
او نمیداند که مریض هست، فقط پنج سال سن دارد. با این حال، این دختر کوچولوی شیرین میداند که به محض دیدن کوچکترین قطره خونی روی پوست نرمش باید سریع به مادرش مراجعه کند و نگذارد که کس دیگری آن خون را پاک کند. در حالی که دیگران باید از دستکش پلاستیکی استفاده کنند، رها، مادر زهرا میتواند آزادانه عمل کند، او به مانع پلاستیکی بین خود و دخترش نیاز ندارد. او نیز آچ آی وی مثبت است.
هر دو مادر و دختر توسط علی، شوهر "رها" که اولین عشق او و نانوا بوده است، آلوده شدهاند. اندکی پس از ازدواج، علی برای تامین نیازهای خانواده جدیدش شیفتهای شبانه کار میکرد. در همان زمان شروع به استفاده از مواد مخدر کرد تا بتواند بیدار بماند و بعدها برای خوابیدن از تریاک استفاده کرد و سپس از جایگزین ارزان تریاک یعنی هرویین استفاده نمود. او یکی از 300 هزار نفری شد که تخمین زدهمیشود در ایران مواد مخدر تزریق میکنند. اندکی بعد از آن، او به گروه آماری دیگری پیوست و جزو 25 درصد یا 75000 نفری شده که تخمین زدهمیشود موادمخدر تزریق میکنند و اچ آی وی مثبت هستند.
برای اکثر ایرانیان، ایدز یک موضوع خیالی و سری تلقی میشود. "رها" تا زمانی که حدقه چشمانش زرد شد و شروع به استفراغ کرد، راجع به اچ آی وی/ایدز چیزی نشنیده بود. این اتفاق مربوط به 2 سال پیش است. او در آن زمان هنوز با شوهرش زندگی میکرد، ولی امیر بیشتر نگران پیدا کردن راهی برای آنکه رگهای خشک شده لبها، گوشها و دستهایش تزریق هرویین را بپذیرند، بود تا چگونگی حال "رها".
پس از آنکه در بیمارستان از رها آزمایش گرفتند و او برای گرفتن نتیجه این آزمایشات به بیمارستان مراجعه کرد، از او درخواست شد که زهرا را نیز برای گرفتن آزمایش به بیمارستان بیارد. فقط در آن زمان بود که دکترها به او اطلاع دادند که هر دو آنها آلوده به اچ آی وی هستند.
رها نمیدانست که معنای این موضوع چیست. او میگوید: "میدانستم که مشکلاتی در بدنم وجود دارد ولی به هیچ وجه نمیدانستم که این مشکلات مربوط به چه نوع بیماری هستند." وقتی که او متوجه شد دخترش نیز بیمار است، بسیار از دست شوهرش عصبانی شد. ولی علی او را به دروغ گقتن متهم کرد، تا زمانی که او نیز مورد آزمایش قرار گرفت و موضوع بیماری او نیز تایید شد.
زمانی که خانم رها با کلینیک دولتی شرق، واقع در شرق تهران آشنا شد، درباره اچ آی وی/ایدز و چگونگی آلوده شدن توسط شوهرش اطلاعاتی بهدست آورد.
اکنون، علی در زندان است و خانم رها در خانه بزرگی که در آن برای یک خانواده ایرانی آشپزی و نظافت میکند زندگی میکند. کارفرمایان او از اچ آی وی مثبت بودن او و زهرا باخبرند، ولی خوش قلب هستند و میخواهند کمک کنند.
خانم رها تردید دارد که اجتماع نیز همچون کارفرمایش با او برخورد خواهد کرد. سال دیگر زهرا به مهدکودک میرود. "نمیخواهم، ولی مجبورم که این موضوع را به آموزگارانش در مدرسه بگویم، آن وقت همه باخبر میشوند."
بهجز کمکی که کارفرمای رها به او میکند، رها و زهرا تنها هستند. خانواده رها حاضر به پذیرش او هستند ولی نه کودکش و اولیای علی هیچ کدامشان را نمیپذیرند. با آنکه پدرعلی نیز به دلیل اعتیاد به هرویین و استفاده از سرنگ مشترک با پسرش، اچ آی وی مثبت هست.
ایدز یک “بیماری” است، “جرم” نیست.[golrooz]