PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اهمیت و نقش جایگاه داستان در مکتب متعالی(شیعه) برای مشاوره ازدواج چطور و چگونه است ؟!



nezamehadafmand
25th March 2012, 06:29 PM
اهمیت و نقش جایگاه داستان در مکتب متعالی(شیعه) برای مشاوره ازدواج چطور و چگونه است ؟!

nezamehadafmand
25th March 2012, 06:47 PM
قال الله تعالی: و انکحوا الایامی منکم و الصالحین من عبادکم و امآئکم ان یکونوا فقرآء یغنهم الله من فضله و الله واسع علیم.

پروردگار متعال می‏فرماید: مردان بی زن و زنان بی شوهر، بردگان و کنیزان صالح را تزویج کنید. چنانچه آنان فقیر باشند، خداوند از فضل خود غنی و بی نیازشان می‏سازد. که خداوند رحمتش وسیع و به احوال بندگان خود آگاه است.
«سوره نور، آیه 32»
رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «ما بنی فی الاسلام بناء احب الی الله عزوجل واعز من التزویج; در اسلام بنایی ساخته نشد که نزد خدای عزوجل محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.»
بحار الانوار، ج 103، ص 222.

شناخت مکتبی جامع و کامل جهت پژوهش و تحقیق یک اصل مهم است تا فرآیند مطالعات و همچنین نتایجی که در خصوص یک موضوع علمی بدست می آید از استحکام و اثبات قوی علمی و عملی برخوردار گردد.


مکتب شیعه؛ مکتبی است که خواه ناخواه در سیاستگذاری و برنامه ریزی های کلان و خرد نظام جمهوری اسلامی ایران دور اندیشی شده است؛راه حل های صحیح و مناسب نیز در مکتب شیعه (مکتبی که علم،دین،سیاست،قانون و.. در ابعاد گوناگون پاسخ گوی نیازهای انسانی در راستای تعالی انسان و احیای ارزشهای انسانی قرار دارد و از وحدت علمی و عملی در تعلیم و تربیت برخوردار است؛ فرآیند چنین شناختی در تحقق نقشه جامع علمی شیعه نیز مؤثر واقع خواهد بود)جهت سلامتی در تمامی امور ارایه گردیده است. در مکتب شیعه موضوع (مسأله) ازدواج از اهمیت ویژه و خاصی برخوردار است، حتی ادبیات موضوع (مسأله) ازدواج می تواند معیار اصلی و اساسی ایجاد رشته های کاربردی و میان رشته ای علوم انسانی قرار گیرد و زمینه ساز رشد و تعالی ساختار بنیادین نظام آموزشی و پژوهشی یک ملت واقع گردد.


سیّدحسینی،سیّدحسام ، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه15

nezamehadafmand
25th March 2012, 07:00 PM
داستان وَد (ازدواج) پوروچيستا دختر اَشو زرتشت

در آيين زرتشت ، خداوند كسي را كه در انديشه و كردار دوست او باشد دوست مي دارد.

داستان وَد (ازدواج) دختر اَشو زرتشت، پوروچیستا در اوستا بخش یسنا، هات 53 آمده است. این داستان كه به چندين هزار سال پيش برمی‌گردد، از ديدگاهاي گوناگونی دارای ارج و پيام فراوانی است.

گزارش اَروسي (عروسی) پوروچیستا، روشن كننده‌ي هوده‌ي (حقوق) والای یک زن در آيين زرتشت است. برابر با بندهای (آيه هاي) گوهربار اوستا، جوان ترین دختر اَشو زرتشت در جرگه (مجلس) اَروسی شنونده است و پدر به دخترش، كسی را پيشنهاد كرده كه در منش و رفتار بی همتا است ولي با این همه اَشو زرتشت به هیچ روي پافشاری نمی كند و او را رها مي گذارد كه با انديشه آزاد و گزينش هام (تام) شوهر خود را برگزيند. اَشو زرتشت به او چنين می گويد:

اینک تو ای پوروچیستا از خاندان سپنتمان و جوان ترین دختر اَشو زرتشت هستی، من از روی پاکی و راستی و نیک منشی، جاماسپ را که از درست کرداران و پشتیبانان آيين بهي است براي همسری تو پيشنهاد می كنم ولی تو اکنون برو و در این باره خوب به اندیش و خردت را راهنما بگذار و پس از رآي زدن اگر پذيرفتي، به انجام آيين سپند (مقدس) وَد (ازدواج) بپرداز.

پوروچیستا پس از گفتگو با جاماسپ و شناخت او و اندیشیدن آزاد، پيوند را مي‌پذيرد.

سپس اَشو زرتشت در جرگه مِهر (عقد) برای باشندگان (حاضران) و به ویژه دختران و پسران جوان چنين می‌گويد:

ای دختران و ای پسران جوان که در آستانه وَد هستيد، اینک بدانيد و پندم را خوب به ياد بسپاريد و هرگز از یاد نبرید كه هميشه با کوشش و پشتكار به راه راستی رهسپار باشید، هر یک از شما باید در کردار و گفتار و پندار نیک از دیگری پیشي جوید. پندتان می دهم تا رونده‌ي این راه باشید و هر یک در زندگی رفتاری کنید که آن دیگری خوش و خرم باشد.

این داستان روشن كننده‌‌ي برابري و آزادي زن و مرد در چپيره‌ي (جامعه) چندين هزار سال پيش ايران دارد. خواست زنان و دوشیزگان چه تا آن هنگام که در خانه پدری بوده‌اند و چه پس از وَد، گرامي بود و آنان آزاد بودند تا خود راه خود را برگزينند. در زمانی كه در پيرامون ايران زن را كنيز می‌دانستند و يا زنده به گور می‌كردند .

برای سره نويسی از واژه نامه های زير ياري گرفته شده است:

فرهنگ نامه‌ی پارسی آريا از ج. دانشيار، انتشارات فرهنگ مردم، سپاهان (اصفهان)

فرهنگ واژه‌های اوستا، در چهار پوشينه (جلد)، از احسان بهرامی به ياری فريدون جنيدی، انتشارات بنياد نيشابور


سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه87-88

nezamehadafmand
26th March 2012, 09:54 AM
ابراهیم(علیه السلام) داماد می‌شود

رخداد نگاران آورده‌اند که ابراهیم در سی و هفت سالگی در بابل دختر خاله و یا دختر عموی خود ساره دختر لاحج پیامبر را به کابین نکاح خود در آورد و پس از هجرت از بابل به سوی حران آمد و در حران نیز چون بابل دعوت به سوی توحید را لحظه ای کنار نگذاشت و گروهی اندک از فلسطین به آیین ابراهیمی گراییدند که پیشتر بدان اشارت رفت.


در یکی از سالها شهر حران رو به خشکی نهاد و آسمان از ریزش رحمت الهی دریغ نمود و مردم در عسرت و سختی روزگار سپری می کردند، قیمتها هر روز رو به صعود بود و زندگی دشوار، بدین سبب ابراهیم به اندیشه هجرت افتاد و به همراه همسرش ساره راهی مصر باستان شد. آورده‌اند که ساره نیز چون خدیجه‌ام المومنین ثروتی بسیار داشت و آن مال بسیار را در اختیار ابراهیم پیامبر گذاشت تا ابراهیم در راه اعتلای توحید صرف نماید، بنابراین با اموالی که در اختیار داشت وارد مصر شد.


لطافت روح، مکارم اخلاق، طبیعت آرام، سخنان نرم و کشاننده، شکیبایی، مناعت طبع، عزت و پشتکار از او انسانی با نفوذ ساخت و بدین سبب درمدتی نه چندان بلند، ثروتی سرشار اندوخت و شهرتی بسیار یافت تا جایی که رشک بران بر او رشک می بردند، ابراهیم به جهت منزلتی که یافته بود از معدود شخصیت هایی بود که مورد نظر امپراتور مصر واقع گردید و در یکی از جلساتی که با پادشاه مصر یعنی "سنان بن علوان بن عبید بن عولح" در حضور حضرتش برگزار شد، آن پادشاه کنیزی به نام هاجر را پیش کش ساره همسر ابراهیم نمود و بدین سان هاجر وارد زندگی ابراهیم شد.


هر روز دامنه شهرت ابراهیم گسترش می یافت و دشمنان رشگشان بیشتر و آزارشان فزونتر، تا آنجا که ابراهیم از مصر نیز صرف نظر کرده، دوباره راهی فلسطین شد، ابراهیم را در سفر به فلسطین همسرش ساره و خادمه همسرش هاجر همراهی می کردند، آن بزرگوار با همان ثروتی که در مصر اندوخته بود راهی فلسطین شد و در میان عشیره خود و در کنار عده معدودی که به آیین او ایمان آورده بودند سکنی گزید.


سالها گذشت اما ابراهیم را فرزندی حاصل نگشت، ساره که دختر عموی او بود در سالهای زندگی مشترک فرزندی به دنیا نیاورد، بدین سبب خود رضایت داد تا "هاجر" در کابین نکاح ابراهیم هشتاد و شش ساله در آید، چون این حادثه مقدس رخ نمود، پس از چندی هاجر، فرزندی چون قرص ماه را بدنیا آورد و محفل گرم ابراهیم گرمتر شد، ابراهیم نام آن نیک فرزند را اسماعیل نهاد، هر روز که می گذشت اسماعیل نزد پدر عزیز‌تر و گرامی‌تر می‌گشت تا جایی که به تمام معنا غره العین پدر گردید، این علاقه سبب شد تا ابراهیم نسبت به مادر اسماعیل هاجر نیز نگاهی ویژه نماید.


چنین شد که ساره پیر که خود چنین خواسته بود، تاب نیاورد و به ابراهیم گفت هاجر و اسماعیل را به نقطه دوری ببر و مرا از این رنج پیوسته برهان.


ابراهیم به فرمان خدای دادگر درخواست او را اجابت کرد و راهی سرزمین سوخته، دور و بی آب علف حجاز شد، روزها و شب‌ها گذشت تا آنکه ابراهیم به همراه هاجر و فرزند شیر خواره‌اش اسماعیل به سرزمینی رسیدند که در میان کوهها و دره‌ها واقع، و از فرط گرما، تشنگی و خشکی بر جای جای آن دیار سایه افکنده بود.


ابراهیم به فرمان خدای بزرگ، هاجر و فرزند شیرخواره‌اش اسماعیل را با اندک قوت و نانی تنها گذاشت و در مقابل گریه‌ها و زاری هاجر به او فرمود: این خواست پروردگار جلیل است و اوست که حافظ و نگاهبان شماست.


ابراهیم بسوی فلسطین و به نزد ساره بازگشت و هاجر و اسماعیل تنها و نگران در وادی تفتیده حجاز.


دیری نپایید که آن قوت به پایان رسید و اسماعیل از فرط تشنگی بی تاب شد و چنگال مرگ بر آن سرزمین تشنه سایه افکند، اما هاجر دل به کرم و لطف خدای لطیف ببست و در آن وادی به دنبال جرعه ای آب و لقمه‌ای نان می‌گشت.


سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه88-89

nezamehadafmand
26th March 2012, 10:03 AM
حضرت موسی و دختر شعیب(چگونگی ارتباط دختر و پسر)

با توجه به آنچه در مقاله پیش راجع به دو نظریه در رابطه با ارتباط دختر و پسر در جامعه گفتیم ، اینک به ادامه مباحث می پردازیم.

همان گونه که نظریه اختلاط غیر جنسی ، ما را به نظریه فروید می رساند که می گفت: " بندها را باز کنید و بگذارید همه آزاد باشند " . اسلام نیز صددرصد با نظریه حبس زنان مخالف است.

اسلام خانه نشینی زن را قبول ندارد. بزرگانی مثل امام راحل(ره) مرتب تاکید کردند که زن باید در جامعه حضور اجتماعی داشته باشد و حضور اجتماعی زنان با نظریه اضطرار سازگار نیست. معتقدان نظریه اضطرار، گاهی به برخی روایات نقل شده از حضرت فاطمه(س) تمسک می جویند. من می پرسم حدیث شریف کسا به وسیله چه کسی به دست ما رسیده است ؟ چرا حضرت زهرا(س) حدیث را به یک مرد نامحرم به نام جابربن عبدالله انصاری می گوید ؟

ما روایت داریم که صحابه پیامبر مرتب با حضرت زهرا(س) رفت و آمد داشتند و به منزل او می آمدند. گاهی حضرت زهرا (س) می گفتند: دلم هوای اباذر را کرده است، بگویید بیاید تا او را ببینم. حتی روایت داریم که یکی از صحابه ، در ملاقات با حضرت از زردی چهره او اظهار نگرانی می کند و سلمان از مندرس بودن لباسهای فاطمه زهرا(س) سخن می گوید. این چگونه می تواند با مبنای اضطرار سازگار باشد ؟ البته ترجیح دارد که وقتی ضرورتی نیست، ارتباطی بر قرار نشود . اما نظریه اضطرار حرفش این است که تا ضرورت نشده ، زن از خانه بیرون نیاید و با مرد صحبت نکند؛ اما اگر این نظریه را تعدیل کنیم و بگوییم ترجیح و رجحان عقلایی باشد، نظریه خوبی است.

مبنای دینی ارتباط چیست؟

به هر حال احساس می شود بر این 2 نظریه ایرادهایی وجود دارد که هیچکدام از آنها جامع و کامل نیست و باید دید بالاخره مبنای دینی چیست؟ نظریه اختلاط اصولا با رفتار پیامبر اسلام(ص) سازگار نیست. روایت است که پیامبر(ص) هنگام عبور از خیابان ها و کوچه ها می گفتند: آقایان از وسط کوچه و خانمها از کنار حرکت کنند یا ورود و خروج خانمها از مسجد جدا باشد. پس باید حدود این روابط را از قرآن کریم جست که تبیان کل شیء است. در قرآن ...

قرآن ارتباط دختر و پسر را به گونه ای زیبا در داستان دختران شعیب برای ما ترسیم می کند. اگر کمی دقت کنیم می بینیم قرآن با چه لطافتی این 2 نظریه را رد می کند.

" موسی یک جوان مجرد و غریبه است که روزی از بیابان می گذرد و 2 دختر جوان را می بیند که دارند گوسفندهایشان را از برکه آب دور نگه می دارد. موسی جلو می رود و از آنها می پرسد؛ چرا گوسفند هایتان را از دیگر گوسفندان جدا می کنید. آنها موقرانه پاسخ می دهند گوسفندها را آب نمی دهیم تا وقتی چوپان های مرد از اینجا بروند ".

ببینید در همین آیه اول ، هر 2 نظریه رد شد. اگر مبنا ضرورت است، هیچ ضرورتی رخ نداده بود که موسی با این دختران سخن بگوید و اگر مبنا اختلاط است ، موسی نگفت این حرفها چیست مگر این چوپان ها لولو خورخوره هستند.

آنچه مسلم است حریم زن و مرد باید رعایت شود : " موسی گوسفندان آنها را آب می دهد. سپس می رود زیر درختی و دعای بسیار زیبایی می کند. می گوید: " رب بما انزلت الی خیر فقیر " خدایا نسبت به آن چیزی که تو می خواهی به من بدهی، من فقیرم. "

نمی گوید چه می خواهد، می گوید هر چه می خواهی به من بده. گرسنه بود، غذا می خواست. تشنه بود آب می خواست، از دست فرعونی ها فراری بود، امنیت می خواست. مکان نداشت، مسکن می خواست. بیکار بود اشتغال می خواست. زن نداشت، همسر می خواست. اشتغال و ازدواج و امنیت و مسکن ، حق یک جوان است؛ اما موسی گفت: خدایا به آن خیری ، که تو از خیر به من نازل می کنی، محتاجم.

در آیات بعد دقت کنید :

چقدر شعیب زیبا از دخترانش می پرسد:

"چرا زود آمدید ". آنها پاسخ می دهند:

"جوانمردی به گوسفندان ما آب داد ". شعیب به دخترش می گوید:

"برو و آن جوانمرد را نزد من بیاور ".

ملاحظه می کنید : اگر شعیب می خواست اضطراری رفتار کند ، نباید دختر جوان را می فرستاد و اگر دختر هم می خواست اختلاطی بر خورد کند راحت به موسی می گفت بیا برویم، پدر با تو کار دارد؛ اما این دفعه دختر تنها به دیدار موسی می رود و در اوج حیا و متانت " تمشی علی استحیاء" حرکت می کند و کنار جاده منتظر می ماند. موسی فهمید دختر جوان با او کار دارد. بلند شد و جلو آمد. دختر جلو نرفت. در برخی روایات آمده است که جامه ای بلند را روی سرش کشید و خیلی مختصر و مفید گفت: پدر گفته، برای جبران زحمتی که برای ما کشیده اید نزد او بروید تا زحمت شما را پاس بدارد. باز در روایات آمده است که دختر می گوید: موسی قوی و امین بود می گویند از کجا امین بودنش را فهمیدی، پاسخ می دهد:

موسی نگفت بیا، دوشادوش هم حرکت کنیم؛ بلکه گفت ما رسم نداریم پشت سرزن حرکت کنیم، چون می دانید نگاه به قامت زن از پشت سرهم ایراد دارد، ولو این که محجبه باشد. موسی افزود:

بگذارید من جلوتر بروم و این گونه جوانمردی خود را نشان می دهد. پس از نقل داستان، دختر شعیب به پدر می گوید: او جوانی است قوی و امین، او را اجیر کن. و شعیب به موسی می گوید: می خواهم یکی از دخترانم را به عقد تو درآورم. بعضی ایراد می گیرند که چرا شعیب بدون مشورت با دخترش چنین تصمیمی گرفته ست؛ اما در تفسیرها آمده است که دختر شعیب با خواستن اجیر کردن، نظر مساعد خود را به پدر فهمانده است.

یک جمله معترضه بگویم : برخی جوانها از ما می پرسند خواستگاری دختر از پسر چه حکمی دارد ؟ می گویم از نظر شرعی هیچ ایرادی ندارد، اما حیای دختران به آنها اجازه ی چنین کاری نمی دهد؛ ولی خیلی وقتها دختران با کنایه این کاررا می کنند. مثل دختر شعیب که با کنایه خواست پدر، موسی را اجیر کند.


سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه89-90

nezamehadafmand
26th March 2012, 10:12 AM
«حضرت مسیح در قرآن کریم»

در دین مقدس اسلام، اگرچه حضرت محمد (ص) نسبت به سایر انبیاء ازجایگاه و مقام بالاتری برخوردار می باشد، اما دراین دین تمامی پیامبران الهی، قابل تکریم و احترام هستند؛ چرا که آنان برگزیدگان پروردگار بوده اند و مسلمین موظفند که به جمیع رسولان الهی محبت داشته و آنها را محترم بشمارند.


در کتاب مقدس مسلمانان، قرآن کریم، سرگذشت برخی از پیامبران الهی ذکر گردیده، از آن جمله است؛ سرگذشت زندگی حضرت عیسی (ع) که به طور اجمالی به آن می پردازیم:

"نحوه تولد ایشان"

خداوند پس از بیان وقایع تولد حضرت مریم علیهاالسلام، چگونگی خدمتگزاری او در معبد، به ذکر نحوه مادرشدن وی می پردازد و چنین می فرماید:

- (ای رسول خدا) در این کتاب – قرآن– از مریم یاد کن، آن هنگام که از خانواده اش جدا شد و درناحیه شرقی قرارگرفت. (مریم/16)

او می خواست مکانی خلوت و فارغ از دغدغه پیدا کند که به راز و نیاز با خدای خود بپردازد و چیزی او را از یاد محبوب غافل نکند، به همین دلیل طرف شرقی بیت المقدس را برگزید.

- در این هنگام، ما روح خود را به سوی او فرستادیم و او در شکل انسانی بی عیب و نقص بر مریم ظاهر شد.(مریم/17)

این وضعیت برای مریم بسیار سخت بود. او که همواره پاکدامن زیسته، در دامان پاکان پرورش یافته و درمیان مردم ضرب المثل عفت و تقوا است، با دیدن این صحنه که مرد بیگانه و زیبایی به خلوتگاهش راه یافته دچار ترس و وحشت می شود، لذا:


- صدا زد:من از تو به خدای رحمان پناه می برم، اگر پرهیزگار هستی.(مریم/18)


مریم با گفتن این سخن درانتظار عکس العمل آن مرد ناشناس بود، انتظاری آمیخته با وحشت و نگرانی. پس از لحظاتی او چنین پاسخی را شنید:


- من فرستاده پروردگار توام، من آمده ام تا پسر پاکیزه ای از نظر خلق و خوی و جسم و جان به تو ببخشم.(مریم/19)


حضرت مریم از شنیدن این سخن سخت به لرزه افتاد و در نگرانی عمیقی فرورفت:

- گفت: چگونه ممکن است من صاحب پسری شوم، در حالی که تاکنون انسانی با من تماس نداشته و هرگز زن آلوده ای نبوده ام؟!(مریم/20)


فرستاده خدا با صراحت گفت:


"مطلب همین است که پروردگارت فرموده، این کار بر من سهل و آسان است."


دراین آیات تلویحاً به این مطلب اشاره شده که: ای مریم! خوب از قدرت من آگاهی، تو که میوه های بهشتی را در فصلی که در دنیا شبیه آن وجود نداشت، درکنار محراب عبادت خود دیده ای، تو که آوای فرشتگان را که شهادت به پاکیت می دادند شنیده ای، تو که می دانی جـَدَّت آدم از خاک آفریده شده، پس نباید ازاین امرخدا نیز تعجب بنمایی.


- ما می خواهیم او (پسر) را آیه و اعجازی برای مردم قرار دهیم، می خواهیم او را رحمتی از سوی خود برای بندگان بنماییم. این امری حتمی است و جای گفتگو ندارد. (مریم/21)


- سرانجام(مریم) باردار شد و او را به نقطه دوری برد. (مریم/22)


- درد وضع حمل، او را به کنار تنه درخت خرمائی کشاند (که خشکیده بود)، در این حال گفت: ای کاش پیش از این مرده بودم و به کلی فراموش می شدم. (مریم/23)


-ناگهان از پائین پای خود صدایی شنید که غمگین مباش. پروردگارت زیر پای تو چشمه آب (گوارایی) قرار داده است.(مریم/24)


- و نظری به بالای سرت بیفکن، بنگر چگونه ساقه خشکیده به درخت نخل باروری تبدیل شده که میوه ها، شاخه هایش را زینت بخشیده اند.


- تکانی به این درخت نخل بده تا رطب تازه بر تو فرو ریزد.(مریم/25)


- از این (غذای لذیذ) بخور، و از آن (آب گورا) بنوش، و چشمت را (به این مولود جدید) روشن دار، و هرگاه کسی را دیدی با اشاره بگو:من برای خدای رحمان روزه گرفته ام و امروز با احدی سخن نمی گویم. (این نوزاد خودش از تو دفاع خواهد کرد) (مریم/26)


- سرانجام مریم در حالی که کودکش را در آغوش داشت، از بیابان به سوی اقوامش آمد.(مریم/27)


- هنگامی که آنها کودک را در آغوش او دیدند، دهانشان از تعجب بازماند. آنها که آوازه تقوا و کرامت او را شنیده بودند، سخت نگرانش شده و به شک و تردید افتادند، برخی در قضاوت، عجله کرده و زبان به ملامت و سرزنش او گشوده و گفتند:


- "ای خواهر هارون! نه پدر تو مرد بدی بود و نه مادرت زن بدکاره ای!(مریم/28)


اما چرا مریم را خواهر هارون گفتند؟ چون هارون مرد پاک و صالحی بود و در میان بنی اسرائیل ضرب المثل شده بود، هر کس را می خواستند به پاکی معرفی کنند، می گفتند: او برادر یا خواهر هارون است. در این هنگام، مریم به فرمان خدا سکوت کرد، و"به نوزادش عیسی، اشاره نمود".


"مردم به او گفتند: ما چگونه با کودکی که در گهواره است سخن بگوییم."(مریم/29)

و پس از لحظاتی نوزاد لب به سخن گشود:


- "من بنده خدایم، او به من کتاب (آسمانی) عطا نموده و مرا پیامبر قرار داده است." (مریم/30)

- "(و خداوند) مرا وجودی پربرکت قرار داده در هر کجا که باشم و مرا توصیه به نماز و زکات نموده تا زمانی که زنده ام."(مریم/31)


- مرا نسبت به مادرم، نیکوکار، قدردان و خیرخواه قرار داده و مرا جبار و شقی قرار نداده است. (مریم/32)

و در نهایت حضرت عیسی می فرماید:


- "سلام و درود خدا بر من باد، آن روز که متولد شدم، آن روز که می میرم و آن روز که زنده برانگیخته می شوم."(مریم/33)


معجزات حضرت عیسی


... "و آتـَینا عیسی ابنَ مَریَمَ البـَیـِنات وَ اَیَّدناهُ بـِروُحُ القُدُس ... " (بقره /253)

ما به عیسی بن مریم نشانه های روشن دادیم و او را با روح القدس تأیید کردیم.


بر اساس تاریخ، "نشانه های روشن"، اشاره به معجزاتی مانند: شفای بیماران غیر قابل علاج، احیای مردگان و معارف عالی دینی دارد.


- «وَیـُکـَلِّمُ الناسَ فی المَهدِ وَ کَهلاً وَ مِنَ الصالِحین.» (آل عمران/46)


در این آیه به یکی از معجزات حضرت مسیح علیه السلام اشاره می شود که:"او با مردم در گهواره آنگونه سخن گفت که در کهولت سخن می گوید و او از صالحان است."


- "و (خداوند) او را رسول و فرستاده ای به سوی بنی اسرائیل قرار می دهد. (و حضرت عیسی می گوید)من از گل چیزی به شکل پرنده می سازم، سپس در آن می دمم که به فرمان خدا پرنده ای می گردد. من کور مادرزاد و مبتلا به بیماری برص (پیسی) را بهبودی می بخشم. من مردگان را به فرمان خدا زنده می کنم و شما را از آنچه می خورید و در خانه ها ذخیره می کنید، خبر می دهم."(آل عمران/49)


در آیه 110مائده، خداوند به معجزات حضرت عیسی که درآیه (49/ آل عمران) ذکر شده، اشاره می نماید وچنین می گوید که این معجزات به اذن خدا صورت گرفته، وتو به اذن من مرده را زنده نمودی، کور مادرزاد را شفا دادی، بیماری برص را بهبود بخشیدی.


حواریون چه کسانی هستند؟


در قرآن مجید پنج بار از حواریون حضرت مسیح علیه السلام یاد شده، که دو مرتبه آن در سوره صف است. این تعبیر اشاره به دوازده نفر از یاران خاص حضرت مسیح است، که نام آنها در انجیل های کنونی (انجیل متی و لوقا – باب6) ذکر شده، این واژه از ماده"حور" به معنی شستن و سفید کردن است، و چون آنها قلبی پاک و روحی با صفا داشتند و در شستشوی روح و جان خود و دیگران تلاش و کوشش می کردند، این واژه بر آنها اطلاق شده است.


در بعضی از روایات آمده که حضرت عیسی (ع) هر یک از آنها را به عنوان نماینده خود به یکی از مناطق مختلف جهان فرستاد، آنها افرادی مخلص، ایثارگر، مجاهد و مبارز بودند و شدیدا به حضرت عیسی (ع) عشق می ورزیدند.


سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه90-93

nezamehadafmand
26th March 2012, 10:19 AM
چگونگی ازدواج حضرت محمد(ص) و حضرت خدیجه(س)

دهم ربیع الاول سالروز ازدواج رسول اكرم(ص)با حضرت خدیجه است. پیامبر (صلى الله علیه و آله ) 15 سال قبل از هجرت با حضرت خدیجه كبرى (علیها السلام ) ازدواج نمودند(1). در احادیث منابع شیعه و اهل سنت آمده است كه حضرت خدیجه بنت خویلد بن اسد، در دانش و اطلاع به كتب زمان خود معروف بوده است.


او از زنان قریش بوده و علاوه بر كثرت اموال و املاک به عقل و كیاست نیز بر دیگرن برتری داشت و در آن زمان او را «طاهره»، «مباركه»، «سیده نسوان» و «ملكه بطحاء» می‌نامیدند. او از كسانى بود كه انتظار قدوم پیامبر (صلى الله علیه و آله ) را مى‌كشید و همیشه از علمای آن زمان نبوت آن حضرت را جویا مى شد.


هنگامى كه خدمت پیامبر (صلى الله علیه و آله) شرفیاب شد، نخستین سؤالی كه از آن حضرت كرد، در خصوص مهر نبوت بود.


اشعار فصیح او در مدح رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله ) و كمال محبتش به آل عبد المطلب مشهور است كه گویای علم و ادب و محبت اوست. در همان روزى كه آن حضرت مبعوث به رسالت شد جناب خدیجه (علیها السلام ) ایمان آورد.

حضرت خدیجه (علیها السلام ) از مال خویش و میراثى كه به او رسیده بود تجارت می‌نمود، چندى نگذشت كه از بزرگان تجار شد، به‌گونه‌اى كه هشتاد هزار شتر اموال تجاری او را حمل می‌كردند و هر روز امول او زیادتر مى‌شد. بر بام خانه او، قبه‌اى از حریر سبز با طناب‌هاى ابریشمی بود كه علامت جلالت آن بانوی اول اسلام بود.


افراد زیادى مانند، عقبه بن ابى معیط و ابن ابى شهاب كه هر كدام چهار صد كنیز و غلام و خدمتكار داشتند، و نیز ابوجهل و ابوسفیان و دیگر بزرگان عرب به خواستگارى آن حضرت آمدند؛ ولى قبول نكردند. سرانجام خود حضرت خدیجه (علیها السلام)، پیشنهاد ازدواج به پیامبر (صلى‌الله علیه و آله) را دادند و این ازدواج با آداب و مراسم خاصى انجام شد.


ماحصل ازدواج


خداوند دو پسر به نام‌هاى قاسم و عبدالله كه به آنها طیب و طاهر هم مى‌گفتند، و چهار دختر به نام‌هاى ام كلثوم و زینب و رقیه و فاطمه (علیها السلام ) به آن بزرگوار عطا فرمود.


حضرت خدیجه (علیها السلام) بیست و چهار سال و یک ماه با پیامبر (صلى الله علیه و آله ) زندگى كرد، و تا آن حضرت زنده بود، پیامبر (صلى‌الله علیه و آله) همسر دیگرى اختیار نكرد.


همچنین حضرت خدیجه (علیها السلام) جمیع اموال خود را به پیامبر (صلى الله علیه و آله ) واگذار كرد.


1- فیض العلام: ص 211. قلائد النحور: ج ربیع الاول، ص 67. منتخب التواریخ: ص 20. زاد المعاد: ص 344. مصباح المتهجد: ص 732. بحار الانوار: ج 95 ص 357.



سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه93

nezamehadafmand
26th March 2012, 11:03 AM
خطبه ازدواج پیامبر - ص - و خدیجه


ابوطالب در مراسم ازدواج پیامبر اسلام و خدیجه که در حضور خویلد (پدر خدیجه) _ یا عمرو بن اسد (عموی خدیجه)_ برگزار شد، خطبه ازدواج را چنین خواند:« سپاس پروردگار کعبه راست؛ او که ما را از نسل ابراهیم و فرزندان اسماعیل قرار داد و در حرم امن خود ساکن ساخت. او ما را حاکمان خود قرار داد و به سرزمینی که در آن هستیم، برکت بخشید.


فرزند برادر من (محمد بن عبدالله) کسی است که هیچ مردی از قریش همسان و همسنگ او نیست، از همگان برتر است و در بین آفریدگان خداوند همتایی ندارد. او اگر چه مال و دارایی چندانی ندارد ولی مال همچون سایه‌ای گذرا و نابودشونده است.

آنچه مهم است این است که او به خدیجه اشتیاق دارد و خدیجه نیز به او مشتاق است. پس او را به ازدواج محمد در آورید و مهریه او بر عهده من است؛ هر مقدار و هر وقت که درخواست کنید تقدیم‌تان می‌کنم.


و سوگند به پروردگار این خانه (کعبه) که محمد (از نعمت های خداوند) بهره‌ای فراوان دارد؛ دین او همه جا گسترده شده و بینش (نظر) او کامل و بدون عیب است.» منابع:


بحارالانوار، ج16، ص5 --- مناقب آل ابیطالب


الصحیح من سیرة النبی، ج2، ص110


سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه94

nezamehadafmand
26th March 2012, 11:25 AM
چگونگي ازدواج فاطمه(س) وعلي(ع)

حضرت فاطمه(س) چون به سن ازدواج رسيد، بزرگان و اشراف مکه به خواستگاري آن حضرت مي آمدند. اما از آغاز بر همگان آشکار بود که جز علي(ع) کسي همسر (کفو) فاطمه(س) نيست و کسي نمي تواند به وصلت با ايشان چشم داشته باشد.نوشته اند: پس از آزمون هايي چند اصحاب به حضرت علي(ع) گفتند: چرا براي ازدواج با يگانه دختر پيغمبر(ص) اقدام نمي کني؟ حضرت علي(ع) فرمود: چيزي ندارم که براي اين منظور قدم پيش نهم. چرا که علي(ع) از نظر مادي در مضيقه بود. سرانجام حضرت علي(ع) زمينه را براي طرح اين درخواست آماده ديد. روزي به اين قصد بر رسول خدا(ص) وارد شد و در مقابل آن حضرت نشست و سکوت اختيار کرد و شدت حيا مانع ابراز مقصود شد. نوشته اند، دو، سه بار اين عمل تکرار شد. سومين بار پيامبر اکرم(ص) از علي(ع) پرسيد: آيا حاجتي داري؟ شايد آمده اي که از فاطمه خواستگاري کني. علي(ع) گفت: آري يا رسول ا... پيامبر(ص) فرمود: اجازه بده با فاطمه(س) مشورت کنم و حضرت با فاطمه مشورت کرد و او نيز در جواب پدر سکوت اختيار کرد. پيامبر به دخترش گفت: تو علي(ع) را خوب مي شناسي، علي نزديک ترين افراد به من مي باشد و سابقه فضيلت و خدمت به اسلام دارد. من از خدا خواستم براي تو بهترين شوهر را برگزيند. پيامبر سکوت فاطمه(س) را موجب رضا دانست و مسرور شد.آن گاه پيامبر(ص) بشارت ازدواج را به علي(ع) فرمود و به علي گفت: اي علي(ع) چه چيزي داري تا آن را مهر و صداق فاطمه(س) کني؟ علي (ع) گفت: يا رسول ا... من جز يک شمشير و يک شتر که با آن آب مي کشم و يک زره چيز ديگري ندارم. رسول خدا فرمودند: به شمشيرت نياز داري زيرا با آن در راه خدا جهاد مي کني و به شترت نيز نيازمندي زيرا به وسيله آن آب براي نخلستان ها مي کشي و زاد و توشه براي خود و خانواده ات فراهم مي کني و اما آن زره را که من به تو دادم چه کردي؟ عرض کرد، آن موجود است. پيامبر(ص) فرمود: آن را بفروش تا وسايل ازدواج فراهم شود. سلمان زره را به پانصد درهم فروخت. آن گاه پيامبر مهر فاطمه(س) را ۴۰۰ مثقال نقره قرار داد و در جلسه اي که عده اي از اصحاب حضور داشتند خطبه عقد را قرائت کرد و اين ازدواج فرخنده انجام شد.بعد از مراسم عقد، رسول خدا فاطمه را به خانه اي که براي آن ها تدارک ديده بود، فرستاد. طبيعي است که هر پدر و مادري براي دختر خود مقداري وسايل ضروري زندگي تهيه مي کند و به عنوان جهيزيه همراه دختر به خانه شوهر مي فرستد. جهيزيه اي که رسول خدا(ص) براي فاطمه(س) در نظر گرفته بود، از ۱۴ قلم تجاوز نمي کرد. رسول اکرم(ص) خود شخصا با عده اي از مهاجر و انصار و ياران باوفا در مراسم عروسي شرکت فرمود. از بانگ تکبير و تهليل، فضاي کوچه هاي مدينه روحانيتي خاص يافته بود و موج شادي و سرور بر قلب ها مي نشست. پيامبر گرامي(ص) دست دخترش را در دست علي(ع) گذاشت و در حق آن زوج سعادتمند دعاي خير کرد و آن ها را به خداوند بزرگ سپرد. بدين سان و با همين سادگي عروسي بهترين مردان و بهترين زنان جهان برگزار شد.


سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه106-107

nezamehadafmand
26th March 2012, 11:38 AM
نرجس خاتون


چون چنین دیدی سراسر روز شخصی به نام عمر بن یزید برده فروش را زیر نظر بگیر و چون کنیزی را که صفتش چنین و چنان است از خریداران و اطاعت آنان سرباز زند، تو به آن مکاشف مهلت بده و تأملی کن، بنده فروش آن کنیز را بزند و او به زبان رومی ناله و زاری کند و بدان که گوید: وای از هتک ستر من! یکی از خریداران گوید من او را 300 دینار خواهم خرید که عفاف او باعث مزید رغبت من شده است و او به زبان عربی گوید: اگر در لباس سلیمان و کرسی سلطنت او جلوه کنی در تو رغبتی ندارم، اموالت را بیهوده خرج مکن! برده فروش گوید: چاره چیست؟ گریزی از فروش تو نیست، آن کنیز گوید: چرا شتاب می‌کنی باید خریداری باشد که دلم به امانت و دیانت او اطمینان یابد، در این هنگام برخیز و به نزد عمر بن یزید برو و بگو: من نامه‌ای سربسته از یکی از اشراف دارم که به زبان و خطّ رومی نوشته و کرامت، وفا، بزرگواری و سخاوت خود را در آن نوشته است. نامه را به آن کنیز بده تا در خلق و خوی صاحب خود تأمّل کند اگر به او مایل شد و به آن رضا داد من وکیل آن شخص هستم تا این کنیز را برای وی خریداری کنم.


بشر بن سلیمان می‌گوید: همه دستورات مولای خود ـ امام هادی(علیه‌السلام) ـ را درباره خریداری آن کنیز به جای آوردم و چون در نامه نگریست به سختی گریست و به عمر بن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش! و سوگند اکید بر زبان جاری کرد که اگر او را به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد کشت و در بهای آن گفت‌وگو کردم تا آنکه بر همان مقداری که مولایم در دستمال زرد رنگ همراهم کرده بود توافق کردیم و دینارها را از من گرفت و من هم کنیز را خندان و شادان تحویل گرفتم و به حجره‌ای که در بغداد داشتم آمدیم. چون به حجره درآمد نامه مولایم را از جیب خود درآورده و آن را می‌بوسید و به گونه‌ها و چشمان و بدن خود می‌نهاد و من از روی تعجب به او گفتم: آیا نامه کسی را می‌بوسی که او را نمی‌شناسی؟


گفت: ای درمانده و ای کسی که به مقام اولاد انبیا معرفت اندکی داری! به سخن من گوش فرا دار و دل به من بسپار که من «ملیکه» دختر یشوعا ـ فرزند قیصر روم ـ هستم و مادرم از فرزندان حواریون یعنی شمعون وصیّ مسیح است و برای تو داستان شگفتی نقل می‌کنم: جدم قیصر روم می‌خواست مرا در سنّ سیزده سالگی به عقد برادرزاده‌اش درآورد و در کاخش محفلی از افراد زیر تشکیل داد: از اولاد حواریون و کشیشان و رهبانان سیصد تن، از رجال و بزرگان هفتصد تن، از امیران لشکری و کشوری و امیران عشایر چهار هزار تن و تخت زیبایی که با انواع جواهر آراسته شده بود، در پیشاپیش صحن کاخش و بر بالای چهل سکّو قرار داد. چون برادرزاده‌اش بر بالای آن رفت و صلیب‌ها افراشته شد و کشیش‌ها به دعا ایستادند و انجیل‌ها را گشودند، ناگهان صلیب‌ها به زمین سرنگون شد و ستون‌ها فرو ریخت و به سمت میهمانان جاری گردید و آنکه بر بالای تخت رفته بود بیهوش بر زمین افتاد و رنگ از روی کشیشان پرید و پشتشان لرزید. بزرگ آنها به جدّم گفت: ما را از ملاقات این نحس‌ها که دلالت بر زوال دین مسیحی و مذهب ملکانی دارد معاف کن! جدّم از این حادثه فال بد زد و به کشیش‌ها گفت: این ستون‌ها را برپا سازید و صلیب‌ها را برافرازید و برادر این بخت برگشته بدبخت را بیاورید تا این دختر را به ازدواج او درآورم و نحوست او را به سعادت آن دیگری دفع سازم و چون دوباره مجلس جشن برپا کردند همان پیشامد اوّل برای دومی نیز تکرار شد و مردم پراکنده شدند و جدّم قیصر اندوهناک گردید و به داخل کاخ خود درآمد و پرده‌ها افکنده شد.


امام هادی(علیه السلام) فرمود: من می‌خواهم تو را اکرام کنم، کدام را بیشتر دوست می‌داری، ده هزار درهم، یا بشارتی که در آن شرافت ابدی است؟ گفت: بشارت را.


فرمود: بشارت باد تو را به فرزندی که شرق و غرب عالم را مالک شود و زمین را پر از عدل و داد نماید همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد!


من در آن شب در خواب دیدم که مسیح و شمعون و جمعی از حواریون در کاخ جدّم گرد آمدند و در همان موضعی که جدّم تخت را قرار داده بود منبری نصب کردند که از بلندی سر به آسمان می‌کشید و محمد (صلی الله علیه و آله) به همراه جوانان و شماری از فرزندانش وارد شدند. مسیح به استقبال او آمد و با او معانقه کرد. آنگاه محمد(صلی الله علیه و آله) به او گفت: ای روح‌الله! من آمده‌ام تا از وصیّ تو شمعون دخترش ملیکا را برای این پسرم خواستگاری کنم و با دست خود اشاره به «ابومحمد» صاحب این نامه کرد. مسیح به شمعون نگریست و گفت: شرافت نزد تو آمده است. با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خویشاوندی کن. گفت: چنین کردم، آنگاه محمد بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و مرا به پسرش تزویج کرد و مسیح(علیه‌السلام) و فرزندان محمد(صلی الله علیه و آله) و حواریون همه گواه بودند و چون از خواب بیدار شدم ترسیدم اگر این رؤیا را برای پدر و جدّم بازگو کنم مرا بکشند، و آن را در دلم نهان ساخته و برای آنها بازگو نکردم و سینه‌ام از عشق ابومحمد لبریز شد تا به غایتی که دست از خوردن و نوشیدن کشیدم و ضعیف و لاغر شدم و سخت بیمار گردیدم و در شهرهای روم طبیبی نماند که جدّم او را بر بالین من نیاورد و درمان مرا از وی نخواهد و چون ناامید شد به من گفت: ای نور چشمم! آیا آرزویی در این دنیا داری تا آن را برآورده کنم؟ گفتم: ای پدر بزرگ! همه درها به رویم بسته شده است، اگر شکنجه و زنجیر را از اسیران مسلمانی که در زندان هستند برمی‌داشتی و آنها را آزاد می‌کردی امیدوار بودم که مسیح و مادرش شفا و عافیت را به من ارزانی کنند. چون پدربزرگم چنین کرد، اظهار صحّت و عافیت نمودم و اندکی غذا خوردم. پدربزرگم بسیار خرسند شد و به عزّت و احترام اسیران پرداخت و نیز پس از چهار شب دیگر سرور زنان را در خواب دیدم که به همراه مریم و هزار خدمتکار بهشتی از من دیدار کردند و مریم به من گفت: این سیّده النّساء مادرِ شوهرت، ابومحمد است، من به او در آویختم و گریستم و گلایه کردم که ابومحمد به دیدارم نمی‌آید. سیّده النّساء فرمود: تا تو مشرک و به دین نصارا باشی فرزندم ابومحمد به دیدار تو نمی‌آید و این خواهرم مریم است که از دین تو به خداوند تبرّی می‌جوید و اگر تمایل به رضای خدای تعالی و رضای مسیح و مریم داری و دوست داری که ابومحمد تو را دیدار کند پس بگو: «أشهد أن لا إله الا الله و أشهد أنّ محمّداً رسول الله» و چون این کلمات را گفتم: سیّده النّساء مرا در آغوش گرفت و مرا خوشحال نمود و فرمود: اکنون در انتظار دیدار ابومحمد باش که او را نزد تو روانه می‌سازم. سپس از خواب بیدار شدم و می‌گفتم: وا شوقاه به دیدار ابو محمد! و چون فردا شب فرا رسید، ابومحمد در خواب به دیدارم آمد و گویا به او گفتم: ای حبیب من! بعد از آنکه همه دل مرا به عشق خود مبتلا کردی، در حقّ من جفا نمودی! و او فرمود: تأخیر من برای شرک تو بود حال که اسلام آوردی هر شب به دیدار تو می‌آیم تا آنکه خداوند وصال عیانی را میسّر گرداند و از آن زمان تا کنون هرگز دیدار او از من قطع نشده است.


بشر گوید: به او گفتم: چگونه در میان اسیران درآمدی؟ او گفت: یک شب ابومحمد به من گفت: پدربزرگت در فلان روز لشکری به جنگ مسلمانان می‌فرستد و خود هم به دنبال آنها می‌رود و بر توست که در لباس خدمتگزاران درآیی و به طور ناشناس از فلان راه بروی و من نیز چنان کردم و طلایه‌داران سپاه اسلام بر سر ما آمدند و کارم به آنجا رسید که مشاهده کردی و هیچ کس جز تو نمی‌داند که من دختر پادشاه رومم که خود به اطلاع تو رسانیدم و آن مردی که من در سهم غنیمت او افتادم نامم را پرسید و من آن را پنهان داشتم و گفتم: نامم نرجس است و او گفت: این نام کنیزان است.


گفتم: شگفتا تو رومی هستی امّا به زبان عربی سخن می‌گویی! گفت: پدربزرگم در آموختن ادبیات به من حریص بود و زن مترجمی را بر من گماشت و هر صبح و شام به نزد من می‌آمد و به من عربی آموخت تا آنکه زبانم بر آن عادت کرد.


بشر گوید: چون او را به «سرّ من رأی» (سامرا) رسانیدم و بر مولایمان امام هادی(علیه‌السلام) وارد شدم، به او فرمود: چگونه خداوند عزت اسلام و ذلّت نصرانیّت و شرافت اهل بیت محمد(صلی الله علیه و آله) را به تو نمایاند؟ گفت: ای فرزند رسول خدا! چیزی را که شما بهتر می‌دانید چگونه بیان کنم؟ فرمود: من می‌خواهم تو را اکرام کنم، کدام را بیشتر دوست می‌داری، ده هزار درهم، یا بشارتی که در آن شرافت ابدی است؟ گفت: بشارت را.


فرمود: بشارت باد تو را به فرزندی که شرق و غرب عالم را مالک شود و زمین را پر از عدل و داد نماید همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد!


گفت: از چه کسی؟


فرمود: از کسی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در فلان شب از فلان ماه از فلان سال رومی تو را برای او خواستگاری کرد، گفت: از مسیح و جانشین او؟ فرمود: پس مسیح و وصیّ او تو را به چه کسی تزویج کردند؟ گفت: به پسر شما ابومحمد! فرمود: آیا او را می‌شناسی؟ گفت: از آن شب که به دست مادرش سیّده النّساء اسلام آورده‌ام شبی نیست که او را نبینم.


امام هادی(علیه‌السلام) فرمود: ای کافور! خواهرم حکیمه را فراخوان و چون حکیمه آمد، فرمود: هشدار که اوست! حکیمه او را زمانی طولانی در آغوش کشید و به دیدار او مسرور شد، بعد از آن مولای ما فرمود: ای دختر رسول خدا او را به منزل خود ببر و فرایض و سنن را به وی بیاموز که او زوجه ابومحمد و مادر قائم(علیه‌السلام) است.


سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه108-110

nezamehadafmand
26th March 2012, 11:48 AM
زكرياي رازي دوره زندگی:

اسلام

ابوبكر محمد رازي در ماه شعبان سال 251 قمري در شهر ري به دنيا آمد. نام او محمد و كنيه اش ابوبكر است. ابوبكر محمد بن زكرياي رازي(313ه.ق-251ه.ق)، فيلسوف، شيمي دان و طبيب مشهور ايراني است. رازي را طبب المسلمين و جالينوس لقب داده اند. وي در ابتدا شغل زرگري داشت و به صنعت اكسير مي پرداخت. ليكن به دليل ناراحتي چشم، آن صنعت را رها كرده و به تحصيل طب پرداخت. رازي ار فرزانگان عصر خود و در علم طب سرآمد روزگار خويش گشت. وي بسيار سفر مي كرد، و از حرمت فراوان برخوردار بود. با بيماران خويش با عطوفت و مهرباني رفتار مي كرد. رازي كه از مشاهير منطق، هندسه و ديگر علوم عقلي بود، از بنيانگذران طب شيمي هم محسوب مي گردد. تعداد تأليفات او را تا 198 و برخي تا 237 عنوان برشمرده اند.


رشته :

طب و حكمت


اوضاع اجتماعي و شرايط زندگي :


اطلاع چنداني از شرايط اجتماعي خانواده ابوبكر محمد رازي در دست نداريم. اما در ميان منابع مي توان مشاهده نمود كه پدر ابوبكر محمد رازي، زكريا نام داشته و به صيرفي مشغول بود. زكريا هنگامي كه محمد ده سال بيش نداشت، فوت نمود.


تحصيلات رسمي و حرفه اي :


در مورد تحصيلات ابوبكر محمد رازي آمده كه او در ري به تحصيل رياضيات، فلسفه، نجوم و ادب پرداخته است . وي در حين آموختن آن علوم، به علم شيمي نيز روي آورد. رازي در علم شيمي جابربن حيان را استاد خويش مي دانست. رازي نيز همانند تمام بزرگان علم و ادب، براي رسيدن به هدف خويش زحمات زيادي را متقبل نموده است. به عنوان مثال، او براي ساختن حجر الفسفي كه مس را به طلا تبديل مي كند، مشقات زيادي را متحمل گشت. در پي اشتغال به كيميا چشم وي، كه در معرض گازهاي تندو تيز بود، آسيب ديد. مشهور است، وقتي كه رازي به منظور درمان چشم خود به كحال( چشم پزشك) مراجعه مي كند، كحال به او مي گويد: براي درمانت بايد پانصد دينار بدهي. دراين موقع رازي با خود مي انديشد كه كيمياي حقيقي علم طب است، نه آنچه او بدان مشغول است. بدان منظور به علم طب روي مي آورد. در اين زمان رازي حدود سي سال داشت. رازي مقدمات طب را در ري آغاز نمود. از آنجاييكه بغداد در قرن سوم هجري در ترجمه كتب طبي و علوم ديگر شهرت داشت، و تاسيس بيمارستان ها و قدرت خلفا نيز تمام دانشمندان را در آنجا جمع كرده بود، بنابر اين رازي هم به بغداد مسافرت كرد. زيرا فضاي بسيار مناسبي براي آموزش علم طب پديد آمده بود. رازي طب را بيشتر از طريق مشاهدات و ملاحظات باليني آموخته است.


استادان و مربيان :


ابوبكر محمد رازي نيز همچون دانشمندان ديگر، اساتيد و مربياني داشت كه او را در مقاطع مختلف تحصيلي ياري كرده اند. همانند بلخي فيلسوف كه در مقطع زماني خاصي شاگرد وي بود. در علم شيمي جابربن حيان را استاد خويش مي دانست و طبابت نيز، رازي همانند اطباي پيش از خود، تابع نظريات بقراط، جالينوس و طبيبان قبل از خود بوده و از آنان پيروي مي كرد. هرچند كه نظرات شخصي خود را نيز بدان ها افزوده است.

هم دوره اي ها و همکاران : به علت موقعيت علمي و اجتماعي خاص محمد بن زكرياي رازي در آن دوران، مي توان برخي از معاصران ابوبكر محمد رازي كه با وي رابطه خوبي داشته اند را به شرح زير نام برد: خلفاي عباسي در فاصله سالهاي 250-240 تا 313-320 هجري قمري؛ امراء و پادشاهان ساماني، آل زاد و آل بويه؛ ابوالفضل بن عميد( استاد صاحب بن عباد)؛ ابوالقاسم عبيد، وزير معتضد و پسرش قاسم بن عبيد ا...؛ طبيبان معاصر او همانند اسحق بن حنين، جرير طبيب، ثابت بن قره، عبدو و ديلم؛ اشخاصي كه آثار رازي به خاطر و يا به سفارش آنها تنظيم شده و يا به آنان تقديم گشته است.


همسر و فرزندان : در مورد ازدواج و زندگي مشترك ابوبكر محمد رازي اطلاع زيادي در دست نيست. ليكن آورده اند كه او فرزندي نداشت، و به دليل تنگدستي همسرش را نيز رها كرد.

وقايع ميانسالي :


در منابع تاريخي به خاطره اي از ابوبكر محمد رازي بر مي خوريم كه جالب توجه است. آورده اند زماني كه رازي نابينا بود، كحالي( چشم پزشكي) نزد وي رفته و از او خواست كه اجازه دهد چشمانش را ميل بزند. هنگامي كه رازي از او مي پرسد، چشم چند طبقه دارد؟ كحال در پاسخ عاجز مي ماند. سپس رازي وي را خطاب قرار دده و مي گويد: چطور به تو كه از طبقات و تشريح چشم بهره اي نداري، اجازه دهم كه مرا عمل كني؟ فرضاً چشم مرا ميل زدي و دنيا را ديدم؛ بقدري از آن دلتنگ شده ام كه نمي خواهم ديگر آن را ببينم. خاطره مذكور كه اهميت علم در نزد رازي را مشخص مي كند، بيزاري وي از اين جهان خاكي را نيز منعكس مي نمايد. رازي به دليل علاقه وافر خويش به علم و دانش، به اهميت والاي طبابت پي برده بود. از طرف ديگر، همو به دليل جفا و جوري كه از مردم ديده بود، انزجار خاصي از اين جهان داشت.

زمان و علت فوت : ابوبكر محمد رازي پس از شصت و دو سال و پنج روز زندگي، در تاريخ پنجم شعبان سال 313 وفات نمود. چنين به نظر مي رسد كه وي در آخر عمر در انزوا و گوشه نشيني مي زيست. او در پايان عمر نابينا گشت و در بغداد درگذشت.


مشاغل و سمتهاي مورد تصدي : درباره مشاغلب و سمت هاي ابوبكر محمد رازي نقل كرده اند كه وي در بغداد مقام و محل بسيار معتبري داشت. طوري كه او را مشاربالنبان ( به معني خردمند و دانشمند) دانسته اند. او مدتي رئيس بيمارستان معتضدي بغداد بود. اما اين شهرت باعث حسادت و كينه ورزي پزشكان آن ديار شد. تا آنجا كه وي را مجبور به ترك بغداد كردند. رازي در سال 290 هجري قمري به ري بازگشت و بيمارستاني بر پا نمود و رياست آن را به عهده گرفت. رازي چند مدتي طبيب حاكم ري، به نام منصوربن اسحاق بود. او علاوه بر طبابت، نديم حاكم نيزبود. به دليل مسافرت امير منصور به نيشابور، رازي هم به عنوان طبيب وي عازم آن شهر شد. وي يك سال در نيشابور مانده و امير را درمان كرد، و به اين لحاظ نام و شهرت كم نظيري يافته است.


فعاليتهاي آموزشي :


محمد بن زكرياي رازي در مدتي كه رئيس بيمارستان معتضدي بود به فعاليتهاي آموزشي خدماتي اشتغال داشت. وي در بيمارستان ري هم مجلس درس بزرگي داشته است. او در آنجا به تدريس علم الامراض و علائم الامراض مي پرداخت. رازي از علم تشريح نيز بي بهره نبود. بدين معني كه او تشريح بر روي ميمون را به احتمال قوي انجام داده است. چرا كه براي امتحان داروها از ميمون استفاده مي نمود. رازي پس از كشف الكل و جوهر گوگرد و شناسايي خواص اين دو ماده، فصل جديدي را در داروشناسي و داروسازي اسلامي وارده كرده و خدمت بزرگي به دنياي طب نموده است. يكي از مهمترين فعاليتهاي آموزشي رازي، تاليفات وي در زمينه طب به زبان عربي است. اروپاييان بدان جهت او را جالينوس عرب ناميده اند. [همان،ص 85] در مورد تعداد آثار رازي اختلاف نظر موجود است. به عنوان مثال، يك نظر تعداد آثار او را بر اساس يك طبقه بندي موضوعي چنين بيان مي دارد: 56 كتاب در طب، 33 كتاب در طبيعيات، 7 كتاب در تفسير و تلخيص و اختصار كتب فلسفي يا طبي ديگران، 17 كتاب در علوم فلسفي و تخميني، 6 كتاب در مافوق الطبيعه، 14 كتاب در الهيات، 22 كتاب در كيميا، 2 كتاب در كفريات و 10 كتاب در فنون مختلف. طبق اين نظر مجموع كتابهاي رازي بالغ بر 184 عنوان مي شود. [اردستاني، فهرست آثار رازي به روايت بيروني، ص 49] نظر ديگري نيز موجود است كه تعداد تاليفات رازي را در علوم مختلف همانند طب، داروشناسي، فلسفه، حكمت طبيعي، كيميا، نجوم، هيأت و الهيات حدود 273 مورد مي داند. كه بيش از 100 عنوان آن در زمينه طب و طبابت مي باشد. [قانون،ص 85]


شاگردان :


در اين زمينه به دليل قلت منابع و اطلاعات، آگاهي چنداني نداريم. با اين حال در اين باره آمده است كه ابوبكر محمد رازي رساله اي براي شاگردش، يوسف بن جعفر، درباره بيماري هاي چشم نگاشته و به وي تقديم داشته است. آرا و گرايشهاي خاص : ابوبكر محمد رازي همه كس را لايق طبابت نمي دانست. وي عقيده داشت كه طبيبي بايد داراي خصوصيات و صفات ويژه اي باشد تا با داشتن آنها و تزكيه نفس و روحيات مخصوصي بتواند نام طبيب را بر خود نهد. او همچنين معتقد است كه هر طبيبي نمي تواند حاذق باشد، بلكه بايد مراحلي را طي كند تا شايستگي عنوان طبيب حاذق را داشته باشد. وي در كتاب خواص التلاميذ بر اين باور است كه طبيب بايد در آيين وسنت طبابت و اخلاق طبي كوشا باشد. رازي براي اولين بار ذهن عامه را به طبيب نماها توجه داد، و در آثار خويش اشاره كرد كه به طبيب جاهل عالم نما نبايد مراجعه كرد. وي بنابر اين عقيده اي كه داشت در آمد خود را خرج مردم مي كرد. او به بيماران بي بضاعت داروي رايگان داده و بعضي اوقات غذاي آنها را نيز شخصاً تكفل مي كرد. وي درباره مزاج ها، اركان و اسطقسات( عناصر ) آراء و عقايد دانشمندان گذشته را قبول داشت. به ويژه در مورد بيماري ها و علائم آن از روش يونانيان پيروي مي كرد. از طرفي ديگر چون او به تجربه در طب عقيده وافري داشت او را مجرب ( تجربه كننده) لقب داده اند، زيرا بسياري از داروها را شخصاً روي حيوانات امتحان مي نمود. رازي اولين طبيبي است كه طريقه و ادعاي اطباي پيش از خود، مبني بر تشخيص آبستني از طريق مشاهده ادرار وارد كرده است. وي به شيوه علمي ثابت كرد كه از ديدن ساده ادرار و معاينه ظاهري آن، و بدون آزمايش نمي توان بيماري ها و آبستني ها را تشخيص داد. همچنين ، رازي اولين طبيبي بود كه سل مفصلي انگشتان را شناخته و آن را توصيف كرده است. برخي ويژگي هاي رازي در علم طب به شرح ذيل مي باشد:1- معتبر دانستن تجربه در طب2- تشخيص افتراقي بين آبله و سرخك3- اهتمام به تهيه يادداشت هايي از بيماران مختلف4- داشتن روش تدريس مخصوص5- تبحر در شيمي، داروشناسي، داروسازي و در نهايت كشف الكل6- ذكر نظر اطباي قديم و سپس نقد آن نظريات به همراه ارائه نظر شخصي خود. چگونگي عرضه آثار :


در مورد عرضه آثار توسط ابوبكر محمد رازي به افراد ديگر اطلاع جامعي در دست داريم. در اين باره آورده اند كه ابوبكر محمدبن زكرياي رازي، كتاب فصدرا به نام امير ابوعلي احمد بن اسماعيل ساماني تاليف كرده است . او كتاب برد الساعه را نيز براي ابوالقاسم عبيد ا... وزير و پسرش قاسم بن عبيد ا... نوشت. وي براي علي بن وهسوذان، حاكم طبرستان، كتاب طب الملوكي را عرضه كرد. رازي كتاب منصوري و طب الروحاني يا طب النفوس را به نام منصوربن اسحاق، حاكم ري نوشته است. كتاب منافع الاغذيه و دفع مضارها توسط رازي و براي ابوالعباس احمد بن علي صعلوك تاليف گشت. كتاب الادويه العين و علاجها نيز توسط همو و به نام يوسف بن يعقوب نوشته شد. او همچنين رساله شميه را به نام علي بن وهبان و ابوزيد بلخي نوشته است. رازي همچنين افراد ديگري را نيز مورد لطف خود قرار داده و به آنها، آثاري تقديم داشته است. همانند يوسف بن ابي الساج، وفاتك وداعي الاطروش حسن بن قاسم علوي، احمد بن طبيب سرخسي( طبيب و نديم معتضد)، ابوحازم( قاضي زمان معتضد)، ابوالحسن علي بن عيسي بن داوود جراح( از وزراي مقتدر)، عبي بن اليمان، حسين تمارو حسن بن اسحاق بن محارب قمي.


آثار رازی:


خواص التلاميذ


سفر الاسرار


علم الهي


في الاثقال الدويه المركبه


في النبوات ( نقض الاريان)


كتاب التقسيم و التشجير


كتاب الجدري و الحصبه

كتاب الحصي في الكلي والمثانه


كتاب القولنج

كتاب المرشد


كتاب الملوكي


كتاب اوجاع المفاصل


كتاب في العمل بالحديد و الجبر


كتاب قراباذين


كتاب مايقدم من الفوتكه و الاغذيه و مايوخر


كتاب منصوري

من لا يحضره الطبيب( طب الفقراء)

منافع الاغذيه و مضارها


دستاوردهاي علمي رازي


بحث علمي پيرامون ايمني اكتسابي


در سال 1797 ميلادي، ادوارد جنر، پزشك انگليسي، دريافت دختراني كه شيرگاوهاي مبتلا به آبله‌ي گاوي را مي‌دوشند، نسبت به آبله انساني(آبله مرغان) ايمن هستند. جنر بر پايه‌ي اين مشاهده و چند آزمايشي كه انجام داد، مفهوم ايمني اكتسابي(به دست آوردني) را مطرح كرد. اما نزديك 900 سال پيش از جنر، محمد زكرياي رازي، براي نخستين بار آبله مرغان را به صورت علمي توصيف كرد. او در كتاب الجدري و الحصبه خود نوشته است كه اين بيماري از فردي به فرد ديگر منتقل مي‌شود، اما اگر كسي از اين بيماري جان سالم به در برد، بار ديگر به اين بيماري دچار نمي‌شود.
مکتب کیمیا :


رازی مکتب جدیدی در علم کیمیا تأسیس کرده که آن را می‌توان مکتب کیمیای تجربی و علمی نامید. ژولیوس روسکا دانشمند برجسته‌ای که در شناسایی کیمیا (شیمی) رازی به دنیای علم بیشتر سهم و جهد مبذول داشته، رازی را پدر شیمی علمی و بانی مکتب جدیدی در علم دانسته، شایان توجه و اهمیت است که قبلا این لقب را به دانشمند بلند پایه فرانسوی لاوازیه داده بودند. به هر حال آنچه مسلم است تأثیر فرهنگ ایرانی دوران ساسانی در پیشرفت علوم دوران اسلامی و از جمله کیمیاست که در نتیجه موجب پیشرفت علم شیمی امروزه شده است.


نظریه اتمی و رازی :

در فرآیند دانش کیمیا به علم شیمی توسط رازی، نکته‌ای که از نظر محققان و مورخان علم، ثابت گشته، نگرش "ذره یابی" رازی است. کیمیاگران، قائل به تبدیل عناصر به یکدیگر بوده‌اند و این نگرش موافق با نظریه ارسطویی است که عناصر را تغییرپذیر یعنی قابل تبدیل به یکدیگر می‌داند. لیکن از نظر ذره گرایان عناصر غیر قابل تبدیل به یکدیگرند و نظر رازی هم مبتنی بر تبدیل ناپذیری آنهاست و همین علت کلی در روند تحول کیمیایی کهن به شیمی نوین بوده است. به تعبیر تاریخی زکریا، "کیمیا" ارسطویی بوده است و "شیمی" دموکریتی است. به عبارت دیگر، شیمی علمی رازی، مرهون نگرش ذره‌گرایی است، چنانچه همین نظریه را بیرونی در علم "فیزیک" کار است و بسط داد.


در اروپا فرضیه اتمی را "دانیل سرت" در سال 1619 از فلاسفه یونانی گرفت که بعدها "روبرت بویل" آن را در نظریه خود راجع به عنصرها گنجاند. با آنکه نظریه بویل با دیدگاه‌های کیمیاگران قدیم تفاوت آشکار دارد نباید گذشت که از زمان فیلسوفان کهن تا زمان او، تنها رازی قائل به اتمی بودن ماده و بقاء و قدمت آن بوده است و با ان که نظریه رازی با مال بویل و یا نگرش نوین تفاوت دارد، لیکن به نظریات دانشمندان شیمی و فیزیک امروزی نزدیک است.


ارتباط رازی با دیگر دانش‌ها

رازی در علوم طبیعی و از جمله فیزیک تبحر داشته است. ابوریحان بیرونی و عمر خیام نیشابوری، بررسی‌ها و پژوهش‌های خود را از جمله در چگال‌سنجی زر و سیم مرهون دانش "رازی" هستند. رازی در علوم فیزیولوژی و کالبدشکافی، جانورشناسی، گیاه شناسی، کانی‌شناسی، زمین شناسی، هواشناسی و نورشناسی دست داشته است.



سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه110-114

nezamehadafmand
26th March 2012, 12:13 PM
علامه حلی مدافع حریم تشیع

آغاز

برگهای زرین حیات علامه حلی با تعهد و صداقت مزین و با تار و پودی از اخلاص و محبت شیرازه گردیده است . مرزبان بیداری که فقه شیعه و معارف اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را در سایه سار ولایت پاسداری کرد و فقاهت را با درفش ولایت بر افراشت . باشد که با دقت و مطالعه در زندگی این ستاره درخشان روح بلند، ایمان ، لوح دانش و فضیلتهای معنوی و تقوای او را نظاره کنیم و در پرتو معرفت ، هنر، تعهد و اخلاصش ، نبض حرکت دانشها و تحصیلات خویش را تنظیم نماییم و با شیوه برخورد با رخدادها و فراز و نشیب حوادث روزگار آشنا شویم . ولادت و خاندان

چنانکه نقل است مولای متقیان علی علیه السلام در مسیر حرکت از کوفه به صفین بر تپه های بابل روی تل بزرگی ایستاد و اشاره به بیشه و نیزاری نمود و این سخن را فرمود: اینجا شهری است و چه شهری !

اصبغ بن نباته از یاران نزدیک حضرت عرض کرد:

یا امیرالمومنین ! می بینم از وجود شهری در اینجا سخن می گویی ، آیا در اینجا شهری بود و اکنون آثار آن از بین رفته است ؟

فرمود: نه ! ولی در اینجا شهری به وجود می آید که آن را ((حله سیفیه )) می گویند و مردی از تیره بنی اسد آن را بنا می کند و از این شهر مردمی پاک سرشت و مطهر پدید می آیند که در پیشگاه خداوند مقرب و مستجاب الدعوه می شوند.

در شب 29 رمضان 648 ق . در این شهر فرزندی از خاندانی پاک سرشت ولادت یافت که از مقربان درگاه باری تعالی قرار گرفت . نامش حسن و معروف به آیه الله علامه حلی است . مادرش بانویی نیکوکار و عفیف ، دختر حسن بن یحیی بن حسن حلی خواهر محقق حلی است و پدرش شیخ یوسف سدیدالدین از دانشمندان و فقهای عصر خویش در شهر فقاهت حله است .

علامه حلی از طرف پدر به ((آل مطهر)) پیوند می خورد که خاندانی مقدس ‍ و بزرگ و همه اهل دانش و فضیلت و تقوا بودند. از آنها آثار و نوشته های گرانقدر به یادگار مانده که تا به امروز و در امتداد تاریخ مورد استفاده دانش ‍ پژوهان قرار گرفته است . آل مطهر به قبیله بنی اسد که بزرگترین قبیله عرب در شهر حله است پویند می خوردند که مدت زمانی حکومت و سیادت از آنها بود.


آغاز تحصیل

منزل شیخ سدیدالدین که سرشار از کرامت و تقواست ، کودکی را در خود جای داده که مایه افتخار آن است . حسن فرزند شیخ گرچه هنوز از عمرش ‍ چند سالی بیش نگذشته ، با راهنمایی دلسوزانه پدرش برای فراگیری قرآن مجید به مکتب خانه رفت و با تلاش و پیگیری مداوم و هوش و استعداد خدادادی که داشت در زمان کوتاه خواندن قرآن را بخوبی یاد گرفت .

فرزند شیخ نوشتن را در مکتب خانه آموخت ولی به این مقدار راضی نشد. از این رو نزد معلم خصوصی خود رفت و در محضر شخصی به نام ((محرم )) با تلاش و جدیت فراوان در اندک زمان نوشتن را بخوبی فرا گرفت .

حسن بن یوسف پس از آموختن کتاب وحی و خط، کم کم آمادگی فراگیری دانشها را در خود تقویت نمود و در مراحل اولیه تحصیل مقدمات و مبادی علوم را در محضر پدر فاضل و فقیه خود آموخت و به سبب کسب این همه فضیلتها و نیکیها در سنین کودکی به لقب ((جمال الدین )) (زینت و زیبایی دین ) در بین خانواده و دانشمندان مشهور گشت .

هجوم بیگانگان

هنوز یک دهه از سن جمال الدین حسن نگذشته بود که با حمله وحشیانه مغولان رعب و وحشت سرزمینهای اسلام را در بر گرفت . ایران در آتش ‍ جنگ مغولان می سوخت و شعله آن دیگر نواحی را نیز تهدید می کرد. در این میان مردم عراق دلهره عجیبی داشتند. هر لحظه ممکن بود لشکریان مغول از ایران به سوی عراق حرکت کنند و شهرهای آنجا را یکی پس از دیگری فتح نمایند. بغداد پایتخت عباسیان آخرین روزهای زوال خلافت عباسیان را مشاهده می کرد. مردم از ترس احتمال حمله مغلولان وحشی شهرها خالی کرده و سر به بیابان گذاشته بودند.

شیعیان و مردم شهرهای مقدس عراق چون کربلا، نجف و کاظمین به بارگاه ملکوتی ائمه معصومین روی آورده ، در حرم امن اهل بیت عصمت و طهارت علهیم السلام پناهنده شدند و حریم دل را آرامش می دادند.

مردم حله نیز سر به بیابان و نیزارها گذاشته ، بعضی به کربلا معلا و نجف اشرف پناهنده شدند و چند نفری هم در شهر ماندند که از جمله آنان سه نفر فقیه و دانشمند به نامهای : شیخ یوسف سدیدالدین ، سید مجدالدین بن طاووس و فیه ابن العز بودند. این دانشمندان در جایی جمع شدند و برای نجات شهرهای مقدس کربلا، نجف ، کوفه حله در پی چاره اندیشی بر آمدند و پس از گفتگوهای زیاد و مشورت با یکدیگر به این نتیجه رسیدند که نامه ای نزد هلاکوخان پادشاه مغول بفرستند و از وی امنیت و آسایش برای شهرهای مقدس عراق در خواست نمایند.

سرانجام در سال 657 ق . بغداد به دست هلاکو فتح گردید و ((معتصم )) آخرین خلیفه بنی عباس از بین رفت حوزه فرهنگ اسلام و مذهب شیعی در بغداد که از رونق بسزایی بر خوردار بود متلاشی شد و بر شهرهای عراق ترس و وحشت از مغولان سایه افکند. ولی به رغم وحشیگریهای مغولان دور از فرهنگ و با تلاش و همت بلند و درایت فقهای شیعه در حله - بویژه شیخ یوسف سدیدالدین پدر جمال الدین حسن - لطف و عنایت پروردگار، امنیت به شهر حله و شهرهای مقدس عراق بازگشت و سرزمین حله پناهی برای فقها و دانشمندان شد.

از این پس حله تا اواخر قرن هشتم ، به مثابه یکی از حوزه های بزرگ مذهب شیعی شناخته می شد که طلاب و اندیشمندان از گوشه و کنار مجذوب آن حوزه می شدند. بدین نحو وطن جمال الدین حسن برای وی و دیگر دانش ‍ پژوهان در سایه صلح و آرامش و به دور از جنگ و خونریزی مهیای استفاده از محضر بزرگان و عالمان دین قرار گرفت . در محضر عالمان

جمال الدین در شهر حله بزیست و در محضر فقها، متکلمان و فلاسفه والا مقام با کمال ادب زانو زد و از روح بلند و اخلاق و دانش آنان بهره کافی برد و خویشتن را به دانش و تهذیب نفس آراست و به تمام فنون و علوم مسلح گردید و از دست آنان به دریافت اجازه نامه اجتهادی و نقل حدیث مفتخر گردید. حال به اختصار به نام چند نفر از اساتید بزرگواری اشاره می کنیم :

1- پدر بزرگوارش، سديد الدين يوسف (در علم تفسير، حديث، صرف و نحو)

2- خواجه نصيرالدين طوسي (در علم حکمت و فلسفه) (597 - 672 ق )

3- برهان الدين نسقي (در علم جدل)

4- دايي خود، محقق حلي، نجم الدين حلي(602 - 676 ق )

5- شمس الدين محمد کيشي (سبب آشنايي علامه با افکار ابن عربي شد)( 615 - 695 ق )

6- غرالدين ابوالعباس واسطي ( سبب آشنايي او با کتب سهروردي (شيخ اشراق) شد

7- سيد علي بن طاووس(597 - 664 ق)

8- تقي الدين صباغ کوفي (تفسير زمخشري را به او آموخت)

9- ابن ميثم بحراني (شارح نهج البلاغه) (626 - 679 ق)

10- سيد احمد بن موسي طاووس(متوفا به سال 673 ق )

11- جمال الدين اياز نحوي (در علم صرف و نحو) (متوفای 681 ق .)

گفتني است که علامه حلي نزد بسياري از دانشمندان مذاهب مختلف، تحصيل علم کرده است.

درخشش

جمال الدین حسن ، ستاره پر فروغ ((آل مطهر)) و شهر فقاهت حله هنوز مدت زمانی از تحصیلش نگذشته بود که با ذوق سرشار خدادادی و علاقه وافر، به تمام دانشهای بشری مانند فقه و حدیث ، کلام و فلسله ، اصول فقه ، منطق ، ریاضیات و هندسه مسلح گردید و تجربه لازم را به دست آورد. آوازه فضل و دانش وی به سرعت در سزرمین حله و دیگر شهرها پیچید و در مجالس درس و محیط فرهنگی نام مقدسش را به نیکی و احترام یاد می کردند و ((علامه ))اش می خواندند.

علامه حلی چون خورشید فروزان در آسمان فقاهت درخشید و دیگران از نور وجودش استفاده کردند. در شهر حله حوزه درس تشکیل داد و علاقه مندان و تشنه کامان معارف و علوم اهل بیت علیهم السلام از کوشه و کنار جذب آن شدند و از دریای بی کرانش سیراب گشتند.

یکی از دانشمندان می گوید: علامه حلی نظیری ندارد نه پیش از زمان خودش نه بعد از آن . کسی که در مجلس درس او پانصد مجتهد تربیت شد.

از جمله فرزانگان و ستارگانی که در محضرش زانو زدند و از انفاس پاک و مکتب پر بار فقهی ، کلامی و روح بلندش بهره ها بردند از از دست مبارکش ‍ به دریافت اجازه نامه اجتهادی و نقل حدیث مفتخر شدند اینان بودند:

فرزند عزیز و نابغه اش محمد بن حسن بن یوسف حلی معروف به ((فخر المحققین )) (628 - 771 ق )، سید عمیدالدین عبدالمطلب و سید ضیا الدین عبدالله حسینی اعرجی حلی (خواهرزادگان علامه حلی ) تاج الدین سید محمد بن قاسم حسنی معروف به ((ابن معیه )) (متوفی 776 ق )، رضی الدین ابوالحسن علی بن احمد حلی (متوفی 757 ق )، قطب الدین رازی (متوفی 776 ق .)، سید نجم الدین مهنا بن سنان مدنی ، تاج الدین محمود بن مولا، تقی الدین ابراهیم بن حسین آملی و محمد بن علی جرجانی .

مرجع تقلید

بعد از رحلت محقق حلی در سال 676 ق که زعامت و مرجعیت شیعیان را به عهده داشت شاگردان ممتاز وی و فقها و دانشمندان حله به دنبال فقیه و مجتهدی بودند که خصوصیات مرجعیت و زعامت را دارا باشد تا او را به عنوان مرجع تقلید معرفی کنند. آنان تنها علامه حلی را که از شاگردان برجسته و دست پرورده مکتب فقهی محقق حلی بود و فقها و مجتهدان بنام آن روزگار در حوزه درس وی شرکت کردند شایسته مرجعیت و پیشوایی دین می شناختند و این در زمانی بود که فقط 28 بهار از عمر شریف علامه گذشته بود. این امر حاکی از نبوغ و شخصیت والای اوست که در این سنین تمام دانشها و فضایل اخلاقی و کرامتهای معنوی و انسانی را به کمال رسانده و از دیگر عالمان و مجتهدان برتری جسته و به مقام شامخ مرجع تقلید و فتوا در احکام شرع مقدس ، اسلام نایل گشته بود.

آری پس از رحلت محقق حلی زعامت و مرجعیت شیعیان به علامه حلی منتقل گردید و این بار امانت الهی بر دوش با کفایت او گذاشته شد. بدین سبب به لقب مقدس و شریف ((آیت الله )) مشهور گردید، که در آن روزگار تنها او به این لقب خوانده می شد و هر کس آیت الله می گفت منظورش علامه حلی بود.

عصر علامه عصر علامه را باید زمان توسعه فقه و شیعه و حقانیت مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و در دوره پیشرفت تمدن و دانش در گوشه و کنار جهان اسلام نامید. چرا که علامه حلی تلاش و کوشش خستگی ناپذیری در نشر علوم و فقه اسلام بر طبق مذهب اهل بیت نمود و در فقه تحول و شیوه نوی را ارائه کرد.

وی اولین فقیهی بود که ریاضیات را به عنوان دانشی در فقه وارد کرد و به فقه استدلالی تکامل بخشید. تاثیری که دیدگاه فقهی ، کلامی و آثار علامه گذارده بود محور بحث و تکیه گاه دانشمندان بر طبق نظرات فقهی فقها و دانشمندان شیعی بود.

در آن روزگار، در بغداد و عراق خاندان جوینی حکومت می کردند که گر چه از طرف پادشاهان مغول به بغداد و این منطقه گمارده شده بودند، بیش از سی سال فرمانروای مطلق بودند و در ترویج دین مبین اسلام و تعظیم علما و نشر دانش و فضیلتها و ترمیم خرابیهای مغولان ، هر چه توانستند دریغ نکردند. به واقع اگر وجود آنان نبود آثاری از تمدن اسلام بر جای نمی ماند.

در ایران نیز گر چه حاکمان مغول حکومت می کردند و مدت زیادی رعب و وحشت و جنایت و خونریزی حکمفرما بود، رفته رفته از بی فرهنگی و خوی ستمگری مغولان کاسته شد و این به سبب تاثیر فرهنگ مردم ایران و اسلام و نیز هوشیاری و سیاست وزرای لایق و شایسته ای نظیر خواجه نصیرالدین طوسی ، یاور وحی و عقل و استاد علامه حلی بود.

حضور چنین دانشمندان دلسوز فرهنگ اسلام و ملت در دستگاه مغولان ، در پیشرفت علم و جلوگیری مغولان وحشی از تخریب و آتش سوزی مراکز فرهنگی و کتابخانه ها، نقش بسزایی ایفا کرد، دانشمندانی که در انجام این مهم از آبروی خویشتن سرمایه گذاشتند و همچون شمع سوختند. علامه و اولجایتو

علامه حلی شهرت جهانی داشت و آوازه او به تمام نقاط رسیده بود. حاکم عصر وی سلطان محمد اولجایتو یکی از پادشاهان مغول بود که از سال 703 تا 716 ق . در ایران بر متصرفات مغول حکومت می کرد.

اولجایتو در سال 706 ق . در پنج فرسخی ابهر در سرزمینی سر سبز که رود کوچک ابهر و زنجان رود از آنجا سرچشمه می گیرد، شهر ((سلطانیه )) را تاسیس کرد. بنای شهر ده سال طول کشید و در سال 713 ق . شهری بزرگ دارای ساختمان و بناهای بسیار زیبا به وجود آمد. در آنجا قصری برای خویش ساخت و مدرسه بزرگی شبیه مدرسه مستنصر به بغداد بنیانگذاری و از هر سو مدرسان و علمای اسلامی را دعوت کرد.

نوشته اند در یکی از روزها سلطان در پی ناراحتی شدید از روی خشم یکی از زنانش را در یک مجلس سه طلاقه کرد! پس از مدتی پشیمان شد و از دانشمندان سنی مذهب درباری از حکم چنین طلاقی سئوال کرد. آنها در پاسخ گفتند: آن زن دیگر همسر شما نیست !

یکی از وزرا گفت : در شهر حله فقیهی است که فتوا به باطل بودن این طلاق می دهد. فقیهی را که آن وزیر پیشنهاد داد علامه حلی بود. از این رو سلطان از علامه دعوت کرد و قاصدان به شهر حله رفتند و آیت الله حلی را همراه خود به مرکز حکومت آوردند. هر چند زمان مسافرت علامه به ایران به طور دقیق روشن نیست ولی ممکن است پس از سالهای 705 ق . به بعد باشد.

علامه پس از ورود به ایران ، در اولین جلسه ای که سلطان تشکیل داد شرکت کرد و بدون توجه به مجلس شاهانه ، با برخورد علمی و پاسخهای دقیق و محکمی که به سوالات می گفت دانشمندان و پیروان مذاهب چهارگانه اهل سنت را به پذیرش نظر خویش ملزم کرد و در خصوص طلاق همسر شاه فرمود: طلاق باطل است چون شرط طلاق باطل است چون شرط طلاق که حضور دوم شاهد عادل باشد فراهم نبوده است . شاه با خوشحالی از این فتوا، از قدرت علامه حلی در بحث و مناظره ، صراحت لهجه ، حضور ذهن قوی ، دانش و اطلاعاتی که داشت و با شهامت و دلیلهای روشن صحت نظرات خویش را ثابت می کرد خوشش آمد علاقه وافری به فقیه شیعی پیدا کرد.

بذر تشیع

آن را که فضل و دانش و تقوا مسلم است

هر جا قدم نهد قدمش خیر مقدم است

حضور فقیه یگانه عصر علامه حلی در ایران و مرکز حکومت مغولان خیر و برکت بود و با زمینه هایی که حاکم مغول برای وی به وجود آورده بود کمال بهره را برد و به دفاع از امامت و ولایت ائمه معصومین علیهم السلام برخاست . از این رو بزرگترین جلسه مناظره با حضور اندیشمندان شیعی و علمای مذاهب مختلف برگزار شد. از طرف علمای اهل سنت خواجه نظام الدین عبدالملک مراغه ای که از علمای شافعی و داناترین آنها بود برگزیده شد. علامه حلی با وی در بحث امامت مناظره کرد و خلافت بلا فصل مولا علی علیه السلام بعد از رسالت پیامبر اسلام را ثابت نمود و با دلیلهای بسیار محکم برتری مذهب شیعه امامیه را چنان روشن ساخت که جای هیچ گونه تردید و شبهه ای برای حاضران باقی نماند.

پس از جلسات بحث و مناظره و اثبات حقانیت مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اولجایتو مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اولجایتو مذهب شیعه را انتخاب کرد و به لقب ((سلطان محمد خدابنده )) معروف گشت . پس از اعلان تشیع وی ، در سراسر ایران مذهب اهل بیت منتشر شد و سلطان به نام دوازده امام خطبه خواند و دستور داد در تمام شهرها به نام مقدس ائمه معصومین علیهم السلام سکه زنند و سر در مساجد و اماکن مشرفه به نام ائمه مزین گردد.

یکی از دانشمندان می نویسد: اگر برای علامه حلی منقبت و فضیلتی غیر از شیعه شدن سلطان محمد به دست او نبود، همین برای برتری و افتخار علامه بر دانشمندان و فقها بس بود حال آنکه مناقب و خوبیهای وی شمارش یافتنی نیست و آثار ارزنده اش بی نهایت است . مناظره علامه حلي با مخالفان در حضور سلطان خدابنده

در شرح «من لا یحضره الفقیه» آمده است:

روزی سلطان خدا بنده بر همسر خود خشمگین شد و در یك جمله او را سه طلاقه كرد ولكن خیلی زود پشیمان شد، لذا علماء اهل سنت را گرد آورد و نظر آنها را جهت حال این مشگل پرسید:

آنها جملگی گفتند: «چاره نیست جز اینكه نخست مُحَلّل (فردی غیر از سلطان) با او ازدواج كند تا پس از آن مُحَلّل، شما بتوانید باز او را به زوجیّت خود در آورید.»

سلطان گفت: «این كار بر من بسیار گران است، لكن شما در هر مسأله‎ای با هم اختلاف نظر دارید و در مسائل مختلف اقوال گوناگونی دارید، آیا در این مسأله هیچ قول دیگری ندارید؟»

گفتند: «نه»

آنگاه یكی از وزرای سلطان كه گویا شیعه بود گفت: «در شهر «حلّه» عالمی است كه چنین طلاقی را باطل می‎داند، خوب است سلطان آن عالم را احضار كند، شاید مشکل را حل كند.»

عالمان سنّی گفتند: «علامه، مذهب باطلی دارد و رافضیان افرادی بی‎خرد و كم عقل هستند و اصلاً در شأن سلطان نیست كه چنین مرد سبك سر و بی عقلی را به حضور بپذیرد.»

سلطان گفت: «احضار او بی‎فائده نیست.»

پس چون علامه (اعلی الله مقامه) حاضر شد قبل از حضور او، علماء مذاهب چهارگانه اهل سنّت در نزد سلطان حاضر بودند.

هنگامی كه علامه(ره) وارد مجلس شد، بدون هیچ ترس و واهمه‎ای ، نعلین خود را به دست گرفت و داخل در جمع شد و با صدای بلند گفت: «السلام علیكم» و آنگاه یك راست به سمت سلطان رفته و دركنار سلطان نشست.

علماء سنی حاضر در مجلس گفتند:‌ « آیا ما به شما نگفتیم كه شیعیان افرادی سبك سر و بی خرد هستند؟»

سلطان گفت: «درباره اعمال او از خودش سؤال كنید.»

آنها به علامه گفتند: «چرا سلطان را سجده نكردی و آداب و تشریفات را انجام ندادی؟»

علامه(ره) گفت: «رسول الله ـ صلی‎الله علیه و آله ـ از هر سلطانی برتر بود و كسی بر او سجده نكرد بلكه فقط به او سلام می‎دادند و خدای تعالی نیز فرموده: «فَإذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّموا علی أنفُسِكُمْ تَحِیَّهً مِنْ عِنْدَ اللهِ مُبارَكَهً طَیِّبَهً» [ سوره نور آیه 61]

یعنی: پس چون داخل خانه‎ها شدید به یكدیگر سلام كنید، سلام و درودی كه نزد خداوند خوش است.»

از طرف دیگر به اتفاق ما و شما، سجده برای غیر خدا حرام است.»

پس از او پرسیدند: «چرا جسارت كردی و در كنار سلطان نشستی؟»

فرمود: «چون جای دیگری برای نشستن موجود نبود و از طرفی سلطان و غیر سلطان با هم مساوی‎اند ولذا جسارتی به محضر سلطان نكرده‎ام.»

از علامه پرسیدند: «چرا كفش‎های خود را با خود داخل مجلس آوردی؟ هیچ آدم عاقلی در محضر سلطان چنین می‎كند؟»

علامه فرمود: « ترسیدم حنفی‎ها آن را بدزدند همانطور كه ابوحنیفه نعلین رسول اكرم ـ صلی‎الله علیه و آله ـ را دزدید.»

ناگهان حنفی‎ها برآشفتند و فریاد بر آوردند كه: «ابوحنیفه كجا و زمان پیامبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ كجا؟ تولد ابوحنیفه صد سال پس از وفات رسول اكرم ـ صلی‎الله علیه و آله ـ واقع شده است.»

علامه فرمود: «ببخشید، اشتباه كردم، لابد سارق نعلین رسول خدا ـ صلی‎الله علیه و آله ـ شافعی بوده است. این بار شافعی‎ها برآشفتند كه شافعی در روز وفات ابوحنیفه به دنیا آمده است و دویست سال پس از رحلت رسول خدا ـ صلی‎الله علیه و آله ـ متولد شده است.

علاّمه گفت: «شاید كار مالك بوده است.» مالكی‎ها هم مثل حنفی‎ها و شافعی‎ها اعتراض و انكار كردند.

علامه فرمود: «پس قطعاً سارق، احمد بن حنبل بوده است.» حنابله هم به انكار و تكذیب او پرداختند.

در این لحظه علامه(ره) رو به سلطان كرد و فرمود:

«ای سلطان، دانستی كه هیچ یك از رؤسای این مذاهب چهارگانه اهل سنت در زمان حیات رسول الله ـ صلی‎الله علیه و آله ـ و حتی صحابه آن حضرت حاضر نبوده‎اند، پس برگزیدن ابوحنیفه و مالك و شافعی و احمدبن‎ حنبل بعنوان مجتهد و رئیس مذهب از بدعت‎های ایشان است بطوری كه اگر یكی از خود این علما حاضر در مجلس، افضل و اعلم از این چهارتن باشد، به او اجازه و حق اینكه بر خلاف فتوای یكی از آن چهارتن فتوایی بدهد نمی‎دهند.»

در اینجا سلطان به حالت پرسش از اهل سنّت سؤال كرد: «آیا درست است كه هیچ یك از رؤسای مذاهب أربعه در زمان رسول خدا ـ صلی‎الله علیه و آله ـ و صحابه او نبوده‎اند؟»

علماء عامّه همگی گفتند: «آری نبوده‎اند.»

آنگاه علامه(ره) گفت: «ولی ما شیعه هستیم و پیروی می‎كنیم از أمیرالمؤمنین ـ علیه‎السّلام ـ كه جان رسول الله ـ صلی‎الله علیه و آله ـ برادر، پسر عمّ و وصیّ اوست.»

سلطان چون متوجه حقانیّت مذهب علامه(ره) شد از او پرسید: «نظر شیعه درباره‌ طلاق صادره از من چیست؟»

علامه(ره) فرمود: «آیا سلطان طلاق را در سه مجلس و در محضر دو نفر عادل جاری نموده‎ است؟»

سلطان گفت: «نه»

علامه فرمود: «در این صورت طلاقی را كه سلطان جاری كرده است باطل می‎باشد، زیرا فاقد شرائط صحّت است.»

آنگاه سلطان بدست علامه به مذهب حقّه شیعه، مشرف شد، و به خطباء و حاكمان شهرها و سرزمین‎های تحت سیطره‎اش پیام فرستاد كه از این پس با نام ائمه دوازده‎‎گانه ـ علیهم‎السّلام ـ خطبه بخوانند و به نام ائمه اطهار، سكّه، ضرب كنند و نام ایشان را بر دیوار مساجد و مشاهد مشرفه حضرات ائمه ـ علیهم‎السّلام ـ بنگارند.[روضات الجنات جلد2، صفحه279]

در ایران

آیه الله علامه حلی ، عارف و فقیه بر جسته شیعه ، در ایران باقی ماند و حدود یک دهم از عمر شریفش در این خطه گذشت . او در این مدت خدمات بسیار ارزنده ای نمود و در نشر علوم و معارف اهل بیت علیهم السلام کوشش فراوان نمود و شاگردان زیادی را تربیت کرد. علامه چه در شهر سلطانیه و چه در مسافرتها به دیگر شهرهای ایران پیوسته ملازم با سلطان بود به پیشنهاد وی سلطان دستور داد مدرسه سیاری را از خیمه و چادر، دارای حجره و مدرس آماده کنند تا با کاروان حمل گردد و در هر منزلی که کاروان رحل اقامت کرد خیمه مدرسه در بالاترین و بهترین نقطه منزل بر پا شود.

او علاوه بر تدریس و بحث و مناظره با دانشمندان اهل سنت و تربیت شاگردان ، به نوشتن کتابهای فقهی ، کلامی و اعتقادی مشغول بود، چنانکه در پایان بعضی از کتابهای خود نگاشته است : این نوشته در مدرسه سیار سلطانیه در کرمانشاهان به اتمام رسید. وی کتاب ارزشمند «منهاج الکرامه» را که در موضوع امامت است برای سلطان نوشت و در همان زمان پخش گردید.

علامه حلی پس از یک دهه تلاش و خدمات ارزنده فرهنگی و به اهتزاز در آوردن پرچم ولایت و عشق و محبت خاندان طهارت علهیم السلام در سراسر قلمرو مغولان در ایران ، در سال 716 ق . بعد از مرگ سلطان محمد خدابنده ، به وطن خویش سرزمین حله برگشت و در آنجا به تدریس و تالیف مشغول گردید و تا آخر عمر منصب مرجعیت و فتوا و زعامت شیعیان را به عهده داشت.

گنجینه ماندگار

تدریس و تالیف هر یک فضیلت بسیار مهمی برای رادمردان عرصه دانش ‍ است و علامه شخصیتی بود که در این دو جنبه از دیگر محققان و دانشوران پیشی گرفت و سرآمد روزگار شد. چنانکه گفته اند: علامه حلی زمانی از نوشتن کتابهای حکمت و کلام فارغ شد و به تالیف کتابهای فقهی پرداخت که از عمر مبارکش بیش از 26 سال نگذشته بود.

او در رشته های گوناگون علوم کتابهای زیادی دارد که اگر در مجموعه ای جمع آوری شود دایره المعارف و کتابخانه بسیار ارزشمندی خواهد شد. یکی از دانشمندان می نویسد: اگر به نوشته های علامه دقت کنید پی خواهید برد که این مرد از طرف خداوند تایید شده است ، بلکه نشانه ای از نشانه های خداست . چنانچه نوشته های وی بر ایام عمرش - از ولادت تا وفات - تقسیم شود سهم هر روز یک دفترچه بزرگ می شود.

الف - آثار فقهی

منتهی المطلب فی تحقیق المذهب ، تلخیص المرام فی معرفه الاحکام ، غایه الاحکام فی تصحیح تلخیص المرام ، تحریر الاحکام الشرعیه علی مذهب الامامیه ، مختلف الشیعه فی احکام الشرعیه ، تبصره المتعلمین فی احکام الدین ، تذکره الفقها، ارشاد الاذهان فی احکام الایمان ، قواعد الاحکام فی معرفه الحلال و الحرام ، مدارک الاحکام ، نهایه الاحکام فی معرفه الاحکام ، المنهاج فی مناسک الحاج ، تسبیل الاذهان الی احکام الایمان ، تسلیک الافهام فی معرفه الاحکام ، تنقیح قواعد الدین ، تذهیب النفس فی معرفه المذاهب الخمس ، المعتمد فی الفقه ، رساله فی واجبات الحج و ارکانه و رساله فی واجبات الوضو و الصلوه .

ب - آثار اصولی

النکه البدیعه فی تحریر الذریعه ، غایه الوصول و ایضاح السبل ، مبادی الوصول الی یعلم الاصول ، تهذیب الوصول الی علم الاصول ، نهایه الوصول الی علم الاصول ، نه الوصول الی علم الاصول ، منتهی الوصول الی علمی الکلام و الاصول .

ج - آثار کلامی و اعتقادی

منهاج الیقین ، کشف المراد، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت ، نظم البراهین فی اصول الدین ، معارج الفهم ، الابحاث المفیده فی تحصیل العقیده ، کشف الفوائد فی شرح قواعد العقائد، مقصد الواصلین ، تسلیک النفس الی حظیره القدس ، نهج المسترشدین ، مناهج الهدآیه و معارج الدرآیه ، منهاج الکرامه ، نهایه المرام ، نهج الحق و کشف الصدق ، الالفین ، باب حادی عشر، اربعون مساله ، رساله فی خلق الاعمال ، استقصا النظر، الخلاصه ، رساله السعدیه ، رساله واجب الاعتقاد، اثبات الرجعه ، الایمان ، رساله فی جواب سئوالین ، کشف الیقین فی فضائل امیر المومنین علیه السلام ، جواهر المطاب ، التناسب بین الاشعریه و فرق السوفسطائیه المبحاث السنیه و المعارضات النصریه ، مرثیه الحسین علیه السلام.

د - آثار حدیثی

استقصا الاعتبار فی تحقیق معانی الاخبار، مصابیح الانوار، الدرر و المرجان فی الاحادیث الصحاح و الحاسن ، نهج الوضاح فی الاحادیث الصحاح ، جامع الاخبار، شرح الکلمات الخمس لامیرالمومنین علیه السلام ، مختصر شرح نهج البلاغه ، شرح حدیث قدسی .

ه ‍- آثار رجالی

خلاصه الاقوال فی معرفه الرجال ، کشف المقال فی معرفه الرجال ، ایضاح الاشتباه .

و - آثار تفسیری

نهج الایمان فی تفسیر القرآن ، القول الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز و ایضاح مخالفه السنه .

ز - آثار فلسفی و منطقی

القواعد و المقاصد، الاسرار الخفیه ، کاشف الاستار، الدر المکنون ، المقامات ، حل المشکلات ، ایضاح التلبیس ، الجوهر النضید، ایضاح المقاصد، نهج العرفان ، کشف الخفا من کتاب الشفا، مراصد التدقیق و مقاصد التحقیق ، المحاکمات بین شراح الاشارت ، ایضاح المعضلات من شرح الاشارات ، نور المشرق فی علم المنطق ، الاشارات الی معانی الاشارات ، بسط الاشارت ، تحریر الابحاث فی معرفه العلوم الثلاثه ، تحصیل الملخص ، التعلیم التام ، شرح القانون ، شرح حکمه الاشراق ، القواعد الجلیه .

ح - آثار ارزنده در زمینه دعا

الادعیه الفاخره المنقوله عن الائمه الطاهره و منهاج الصلاح فی اختصار المصباح .

ط - آثار ادبی

کشف المکنون من کتاب القانون ، بسط الکافیه ، المقاصد الوافیه بفوائد القانون و الکافیه ، المطالب العلیه ، لب الحمکه ، و اشعار در موضوعات مختلف و قصیده ای بلند درباره دانش و مال .

ی - دیگر آثار

آداب البحث ، جوابات المسائل المهنائیه الاولی ، جوابات المسائل المهنائیه الثانیه ، جواب السوال عن حکمه النسخ ، اجازه نقل حدیث به بنی زهره حلبی ، لاجازه نقل حدیث به قطب الدین رازی در ورامین ، اجازه نقل حدیث به مولا تاج الدین رازی در سلطانیه ، دو اجازه نقل حدیث به سید مهنا بن سنان مدنی در حله ، اجازات متعدد به شاگردان و دیگر فقها، وصیتنامه ، الغریه ، مسائل سید علاالدین .

علامه و ابن تیمیه

شیخ تقی الدین سبکی معروف به ((ابن تیمیه )) از دانشمندان متعصب اهل سنت و معاصر با علامه حلی است که بیشتر شخصیتهای علمی به فساد عقیده وی اعتراف دارند و بلکه می گویند کافر و مرتد است ، تا جایی که در زمان حیاتش به علت داشتن نظرات انحرافی به زندان افتاده است و دانشمندان شیعه و سنی کتابهای زیادی در زمان وی بود بعد از آن بر رد او نوشته اند.

بعد از اینکه علامه حلی کتاب ((منهاج الکرامه )) را در اثبات امامت نوشت ابن تیمیه به علت عناد و لجاجتی که با علامه داشت کتابی به نام ((منهاج السنه )) (به خیال خام خویش به عنوان رد بر شیعه و بویژه رد بر کتاب منهاج الکرامه ) نوشت .

وقتی کتاب منهاج السنه به دست علامه رسید این بزرگوار با آن همه تهاجمات و بی ادبیها و توهینهای ابن تیمیه اشعاری نوشت و برایش فرستاد که ترجمه شعرها چنین است :

- اگر آنچه را سایر مردم می دانستند تو هم می دانستی با دانشمندان دوست می گشتی .

- ولی جهل و نادانی را شیوه خود ساختی و گفتی :

- هر کس بر خلاف هوای نفس تو می رود دانشمند نیست .

ابن حجر عقلانی - دانشمند سنی - چنین اعتراف می کند: ((علامه نامش ‍ مشهور و اخلاقی نیک دارد. وقتی کتاب ابن تیمیه به او رسید گفت : ((لو کان یفهم ما اقول اجبته )) یعنی :

اگر ابن تیمیه آنچه را که من گفتم می دانست جوابش را می دادم .

فضیلتهای درخشان

انسانهای نمونه دارای یک بعد و ارزش خاص نیستند، بلکه ارزشهای گوناگون را در خود جمع کرده اند. علامه حلی از شخصیتهایی است که از هر نظر مصداق انسان کامل است و دارای ابعاد گوناگون و فضیلتهای درخشان . او در تمام دانشها علامه بود و گوی سبقت را از دیگران ربود و ارزشهای ممتازی را که دیگران داشتند به تنهایی داشت . وی با اندیشه و فکر مواج خویش علاوه بر تحولی که در فقه ایجاد کرد و در عصر خویش ‍ مسیر اندیشه فقها را متوجه مبانی فقه و معارف اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نمود در فنون و دانشهای دیگر چون حدیث تحول بنیادی به وجود آورد و دریچه ای به روی محققان در طول تاریخ گشود که مشعل پر فروغی فرا راه آنان شد.

عارف فرزانه و اسوه ایمان و تقوا علامه حلی با آن همه تلاش فرهنگی و تدریس و نوشتن کتابهای ارزنده ، از یاد خدا و تقرب به درگاه حق غافل نبود و موفقیت در عرصه دانش و خدمات ارزشمند و پر بار را در سایه ارتباط معنوی و تقوای الهی می دانست . او را از زاهدترین و با تقواترین مردم معرفی کرده اند که سه یا چهار بار نمازهای تمام عمر خویش را قضا نمود.تنها به این اکتفا نکرد بلکه سفارش کرد تمام نمازها و روزه هایش را بعد از رحلتش به جا آورند و با اینکه به حج هم مشرف شده بود وصیت کرد از طرف او حج انجام دهند.

علامه حلی پرچم ولایت را بر افراشت و با تمام وجود از ولایت و رهبری صحیح دفاع کرد. این عشق سرشار به خاندان طهارت علهیم السلام با گوشت ، پوست و استخوانش آمیخته بود و آنجا که در ارتباط با آنان قلم بر صفحه کاغد می گذاشت با اخلاص برخاسته از اعماق جانش چنین می نگاشت : بزرگترین سرچشمه دوستی و محبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اطاعت و پذیرش حکومت و ولایت آنهاست و قیام بر همان شیوه ای که آنان ترسیم کردند... .

سفارش می کنم که به محبت و عشق ورزی به فرزندان فاطمه زهرا علیهاالسلام . چون آنان شفاعت کنندگان ما هستند در روزی که مال و فرزندان برای ما سودی نخواهند داشت ... از چیزهایی که خداوند بر ما احسان کرد اینکه در بین ما آل علی علیه السلام را قرار داده است . خداوندا، ما را بر دوستی و محبت آنان محشور کن و از کسانی قرار ده که حق جدشان پیامبر و نسلش را ادا کرده اند.

علامه به پیروی از مولا و مقتدایش امیرالمومنین علیه السلام نواحی وسیعی را با مال و دست خود آباد کرد و برای استفاده مردم وقف نمود و این یکی از فضیلتهای او بود که در زندگی کمتر دانشمند و فقیهی به چشم می خورد. یکی از دانشمندان می نویسد: برای وی آبادیهای زیادی بود که خود نهرهای آب آنها را حفر و با پول و ثروتش زنده کرد. این آبادیها به کسی تعلق نداشت و در زمان حیاتش آنان را وقف کرد.

نگاه علماء به علامه

ابن حجر عسقلاني كه از علماي بزرگ اهل تسنن است در "لسان الميزان" مي نويسد: "حسن بن يوسف بن مطهر عالم شيعه و پيشواي آنهاست و موافق مذهب آنان كتاب‏ها نوشته است. وي داراي هوش خارق العاده بود. كتاب مختصر ابن حاجب را به خوبي شرح كرده. تصنيفات او در زمان خودش مشهور گشت."

هم چنين ابن حجر در كتاب "الدرر الكامنه" كه آن را در شرح حال بزرگان سده هشتم هجري تاليف كرده مي نويسد: "وي در اصول و حكمت كتاب‏هاي بسيار نوشته است. او پيشواي شيعيان حله بود و تصنيفاتش در زمان خودش مشهور گشت و گروهي از دانشمندان از محضرش برخاستند. شرحي كه وي بر كتاب مختصر ابن حاجب نوشته از لحاظ حل الفاظ و تقريب معاني در نهايت خوبي است او در فقه اماميه نوشته‏هاي زيادي دارد و اوقات خود را وقف آن كرده بود. وي در اواخر عمر به حج رفت و گروهي از شاگردان او در آن جا در فنون مختلف نزد او فارغ التحصيل گشتند.

عبدالله بن عمر بيضاوي صاحب تفسير "انوارالتنزيل" از دانشمندان بزرگ اهل سنت كه در فقه شافعي مذهب و در كلام اشعري بوده است، علامه حلي را با صفات عالي و بلند ياد مي كند.

بيضاوي در پي يك سوال اصولي نامه‏اي به علامه مي نويسد و در آغاز نامه او را اين گونه خطاب مي كند: "يا مولانا جمال الدين ادام الله فواضلك؛ انت امام المتهدين في علم الاصول..." اين نامه در حالي به حضرت علامه نوشته مي‏شود كه بيضاوي از لحاظ سني سال‏ها بزرگ تر بوده است.

صلاح الدين صفدي يكي از ديگر عالمان بزرگ سني علامه را با القابي چون: "امام ذوالفنون، عالم فقيه، علامه و صاحب التصانيف" مي ستايد و او را امام و پيشوا در علم كلام و معقولات معرفي مي كند.

سيد مصطفى تفرشى، صاحب كتاب‏ "نقد الرجال" مى‏گويد: "علامه آن قدرفضيلت و شان و اعتبار دارد كه بهتر آن است كه توصيف نشود، چون توصيفها و تعريفهاى من چيزى بر شان او نمى‏افزايد. او بيش از 70 جلد كتاب دارد كه هر كدام نشانگر نوعى از فضيلت و نبوغ و علم و دانش اوست."

محدث نورى در كتاب "مستدرك وسائل ‏الشيعه" در مورد او چنين مى‏نگارد: "علامه حلى شيخ بزرگوار و جليل القدر اقيانوس علوم و غواص فضائل و حكمتها، حافظ ناموس هدايت و ارشاد و شكننده ناقوس ضلالت، پاسدار حريم دين، زائل كننده آثار فسادگران. او در جمع علماء و دانشمندان اسلام، همانند بدر در ميان ستارگان مى‏درخشد و نسبت‏به دشمنان و بدخواهان سياه دل، شديدتر از عذاب زهرناك و برنده‏تر از شمشير مسموم است... "

صاحب "رياض العلماء" مي نويسد: "پيشواى وارسته، عالم‏ عامل، فاضل كامل، شاعر ماهر، علامه علماء، فهامه فضلاء، استاد جهان..."

در خدمت امام زمان علیه السلام

شب جمعه که فرا می رسید بوی تربت مقدس ابا عبدالله الحسین علیه السلام و عشق زیارت حضرتش ، علامه را بی تاب می کرد و از حله به کربلا می کشاند. از این رو هر هفته روزهای پنجشنبه با پاي پياده به زیارت مولا و آقایش ‍ می شتافت . در یکی از هفته ها که به تنهایی در حال حرکت بود شخصی همراه وی به راه افتاد و با یکدیگر مشغول صحبت شدند. در ضمن صحبت برای علامه معلوم شد که این شخص مرد فاضلی است و تبحر خاصی در علوم دارد. از این نظر مشکلاتی را که در علوم مختلف برایش پیش آمده بود از آن شخص پرسید و او به همه پاسخ گفت تا اینکه بحث در یک مساله فقهی واقع شد و آن شخص فتوایی داد که علامه منکر آن شد و گفت : دلیل و حدیثی بر طبق این فتوا نداریم ! آن شخص گفت : شیخ طوسی در کتاب تهذیب ، در فلان صفحه و سطر حدیثی را در این باره ذکر کرده است ! علامه در حیرت شد که راستی این شخص کیست ! از او پرسید آیا در این زمان که غیبت کبراست می توان حضرت صاحب الامر (عج ) را دید؟ در این هنگام عصا از دست علامه افتاد و آن شخص خم شد و عصا را از زمین برداشت و در دست علامه گذاشت و فرمود: چگونه صاحب الزمان را نمی توان دید و حال آنکه دست او در دست تو است ! علامه بی اختیار خود را در مقابل پای آن حضرت انداخت و بیهوش شد!

وقتی به هوش آمد کسی را ندید. پس از بازگشت به حله به کتاب تهذیب مراجعه کرد و آن حدیث را در همان صفحه و سطر که آن حضرت فرموده بود پیدا کرد و به خط خود در حاشیه آن نوشت : این حدیثی است که حضرت صاحب الامر (عج ) به آن خبر داد و به آن راهنمایی کرد. یکی از دانشمندان می نویسد:

من آن کتاب را دیدم و در حاشیه آن حدیث ، خط علامه حلی را نیز مشاهده کردم . تشرف علامه حلي و كتاب عالم سني

شهيد ثالث ، قاضي نوراللّه شوشتري (ره )، مي فرمايد: بين اهل ايمان معروف است كه يكي از علماي اهل سنت ، كه در بعضي از فنون علمي ،استاد علامه حـلـي (ره ) اسـت كتابي در رد مذهب شيعه اماميه نوشت و در مجالس ومحافل آن را براي مردم مـي خـوانـد و آنـان را گمراه مي نمود، و از ترس آن كه مبادا كسي از علماي شيعه كتاب او را رد نمايد، آن را به كسي نمي داد كه نسخه اي بردارد.

عـلامه حلي هميشه به دنبال راهي بود كه كتاب را به دست آورد و رد كند.

ناگزير رابطه استاد و شاگردي را وسيله قرار داد و از عالم سني درخواست نمود كه كتاب را به اوامانت دهد.

آن شخص چون نمي خواست كه دست رد به سينه علامه حلي بزند، گفت : سوگند يادكرده ام كه اين كتاب را بيشتر از يك شب پيش كسي نگذارم . مرحوم علامه همان مدت را نيز غنيمت شمرد كتاب را از او گرفت و به خانه برد كه در آن شب تا جـايي كه مي تواند از آن نسخه بردارد وقتي به نوشتن مشغول شد و شب به نيمه آن رسيد، خواب بر ايشان غلبه نمود.

همان لحظه حضرت صاحب الامر روحي وارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء حاضر شدند و به او فرمودند: كتاب را به من واگذار و توبخواب . عـلامـه حلي خوابيد.

وقتي از خواب بيدار شد، نسخه كتاب از كرامت و لطف حضرت صاحب الامر (ع ) تمام شده بود. الـبته اين قضيه را به صورتهاي ديگري هم بيان كرده اند، از جمله در كتاب قصص العلماء اين طور آمده است كه : عـلامـه حـلـي (ره ) كتاب را توسط يكي از شاگردان خود كه نزد آن عالم مخالف درس مي خواند براي يك شب به عنوان عاريه به دست آورد و مشغول نسخه برداري از آن شد. همين كه نصف شب گذشت ، علامه بي اختيار به خواب رفت و قلم از دستش افتاد.

وقتي صبح شد و وضع را چنين ديد اندوهناك گرديد، ولي وقتي كتاب راملاحظه كرد، ديد تمامش نوشته و نسخه برداري شده است و در آخـر آن نـسخه اين جمله نوشته شده : كتبه م ح م د بن الحسن العسكري صاحب الزمان (اين نسخه راحجة بن الحسن العسكري صاحب الزمان (ع ) نوشته است ).

علامه فهميد كه آن حضرت تشريف آورده و نسخه را به خط مبارك خود تمام نموده اند(كمال الدين ج 2، ص 98، س 41.)

وصيت علامه حلى به فرزندش

علامه حلى در آخر كتاب قواعد الاحكام وصيتى دارد براى فرزندش كه اين وصيت‏شامل محاسن اخلاقى است. قسمتهائى از اين وصيت‏بسيار جالب علامه را در اينجا نقل مى‏كنيم:

...تو را وصيت مى‏كنم - همچنان كه خداوند وصيت را بر من واجب كرده است - به تقواى پروردگار زيرا تقوى سنتى است پابرجا و استوار و فريضه‏اى است واجب و لازم و سپرى است نگهدارنده و ذخيره‏اى است جاودان و بهترين چيزى است كه انسان براى روز رستاخيز تهيه مى‏كند... دستورات الهى را اجرا كن و آنچه خدا را راضى كند انجام ده... اوقات خود را در فراگرفتن فضيلتهاى علمى صرف كن، و همواره كوشش كن از سرازيرى نقصان به اوج كمال بالا روى و از فرودگاه جهل به قله عرفان اوج گيرى. و تو را وصيت مى‏كنم به نيكى كردن و برادران را يارى نمودن و در مقابل بدى احسان كردن و نيكوكاران را ممنون شدن. و زنهار از دوستى با فرومايگان و نادانان بلكه بايد و بايد امروز تو بهتر از ديروزت باشد و تو را نصيحت مى‏كنم به بردبارى و توكل و رضايت. در هر روز و شب نفس خود را محاسبه كن. بسيار استغفار كن خدا را ... و بر تو است كه نماز شب را بپا دارى زيرا رسول خدا(ص) بر آن اصرار كرد و فرمود: هر كس همواره يار دانشمندان و همنشين فضلا باشى زيرا اين همنشينى، استعداد تو را براى تحصيل كمال بر مى‏انگيزد و ملكه‏اى براى تو مى‏شود كه مجهولات خود را دريابى.

شب خود را با نماز شب به پايان رسانيد و سپس مرد بهشت ‏براى او است.

و بر تو باد به نيكى و احسان به خويشاوندان (صله رحم) زيرا عمر را زياد مى‏كند. و تو را به اخلاق نيكو وصيت مى‏كنم، پيامبر فرمود: انكم لن تسعوا الناس باموالكم فسعوهم باخلاقكم. مردم را با اموال خود نمى‏توانيد راضى كنيد ، پس آنان را با اخلاقتان خشنود نمائيد. به ذريه حضرت رسول(صلی الله علیه واله) نيكى كن زيرا خداى تبارك و تعالى وصيت‏خود را نسبت‏به آنها تاكيد فرموده است و خوبى به آنان را پاداش رسالت و هدايت‏حضرت رسول(صلی الله علیه واله) قرار داده است. قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى. بگو (اى پيامبر) من از شما پاداشى نمى‏خواهم جز محبت و مودت در حق خويشاوندان .. . فقهاء و دانشمندان را تعظيم و تكريم كن زيرا رسول خدا (صلی الله علیه واله) فرمود: من اكرم فقيها مسلما لقى الله يوم القيامة و هو عنه راض و من اهان فقيها مسلما لقى الله يوم القيامة و هو عليه غضبان. هر كس فقيه مسلمانى را گرامى بدارد روز قيامت‏خدا را در حالى ملاقات مى‏كند كه از او راضى باشد و هر كس فقيه مسلمانى را اهانت كند خدا را در روز قيامت درحالى ديدار مى‏كند كه بر او غضب كرده باشد... و زنهار از مخفى نگهداشتن و كتمان علم و آن را از شايستگان منع كردن خداوند مى‏فرمايد: ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون. (سوره بقره - 159) آنان كه آياتى را كه براى راهنمائى مردم فرستاديم و بعد از آنكه براى هدايت مردم در كتاب بيان كرديم پنهان مى‏كنند آنان را خدا و تمام لعن كنندگان لعن مى‏كنند...

قرآن عزيز را تلاوت كن و در معانى آيات بينديش و دستورات و منهيات آن را اطاعت كن. اخبار و احاديث‏حضرت رسول(صلی الله علیه واله) و آثار آن حضرت را دنبال كن و در معانى آنها بحث و بررسى و دقت نظر داشته باش و من براى تو كتابهاى بسيارى را به يادگار گذاشتم كه به تمام آنها مى‏توانى مراجعه كنى و بهره‏مند شوى. و اما آنچه براى من و به نفع من مى‏توانى انجام دهى اينكه با من پيمان ببندى كه در بعضى از وقات از خدا طلب مغفرت براى من كنى و ثواب برخى از اطاعتها را به من ببخشى و ياد من كم نكنى كه وفاداران تو را به بى‏وفائى نسبت دهند و همچنين بيشتر از حد مرا ياد نكنى كه انديشمندان تو را به عجز و ناتوانى نسبت دهند بلكه در خلوت بياد من باش و پس از نمازهايت‏براى من دعا كن...

غروب ستاره حله

پایان زندگی هر کس به مرگ اوست جز مرد حق که مرگ وی آغاز دفتر است محرم سال 726 ق . برای شیعیان و پیروان راستین اسلام فراموش نشدنی است . عزا و ماتم آنان افزون است . بویژه حله این سرزمین مردان پاک سرشت و عاشقان اهل بیت علیهم السلام شور و ماتم بیشتری دارد.

عجب تقارن و اتفاقی ! پاسدار بزرگ اسلام و فقیه شیعه ، علامه حلی ، ولادتش در ماه پربرکت و با فضیلت رمضان واقع شد و زندگی اش با خیر و برکت فراوان گردید و بعد از گذشت 78 سال عمر پر بار، پرواز روحش با عشق و محبتی که به اهل بیت نبوت و رابطه ناگسستنی با ولایت داشت ، در ماه شهادت به وقوع پیوست وبه روح مطهر سالار شهیدان امام حسین علیه السلام پیوند خورد.

آری ، در 21 محرم این سال مرجع تقلید شیعه ، فقیه و عارف فرزانه ، ستاره پرفروغ آسمان علم و فقاهت ، آیت الله علامه حلی دار فانی را وداع گفت و روح ملکوتی اش به سوی خدا پرواز کرد و به رضوان و لقای معبودش ‍ شتافت . غم و اندوه بر چهره همه سایه افکند. بغض ، گلوها را فشرد و چشمها را از فرط ریزش اشک داغ ، همچون آتش گداخته سوزاند. از حضور و ازدحام مردم مصیبت زده محشری بپا شد و در فضای آکنده از غم و آه ، پیکر پاک ستاره تابناک شیعی بر دوش هزاران عاشق و شیفتگان راهش از حله به نجف تشییع گردید و در جوار بارگاه ملکوتی مولای متقیان علی علیه السلام در حرم مطهر به خاک سپرده شد.

از ایوان طلای امیرالمومنین علیه السلام دری به رواق علوی گشوده است . پس از ورود به سمت راست ، حجره ای کوچک دارای پنجره فولادی ، مخصوص قبر شریف علامه حلی است . زائرین بارگاه علوی در مقابل این حجره توقفی کرده ، مرقد شریفش را زیارت می کنند و از روح بلندش مدد می جویند.



سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه115-127

nezamehadafmand
26th March 2012, 12:22 PM
داستان گوهرشاد و کارگرش

چهل روز نماز

گوهرشاد همسر شاهرخ میرزا كه به منطقه‌ای وسیعی از ایران حكومت می‌كرد به فكر ساختن مسجدی در كنار بارگاه ملكوتی امام رضا (علیه السلام) افتاد؛ لذا تمام خانه‌ها و زمین‌های اطراف حرم را خریداری كرد.

ساختمان مسجد شروع شد و گوهرشاد هر چند روز یك بار جهت سركشی به ساختمان،, به محوطه كار می‌آمد و دستورات لازم را به معماران و استادكاران می‌داد.

روزی برای سركشی ساختمان آمد، باد مختصری وزیدن گرفت،‌گوشه‌ی چادر خانم به وسیله‌ی باد كنار رفت، یكی از عمله‌ها چهره او را دید و دلباخته آن زن شد.

جرأت اظهار نظر برای او نبود، زیرا بیم آن داشت كه او را اعدام كنند،‌عمله و اظهار عشق به ملكه مملكت!!

دو سه روزی نگذشت كه عمله‌ی بیچاره مریض شد او پرستاری جز مادر دردمندش نداشت.

طبیب از علاج او عاجز شده مادر مهربان كنار بستر تنها فرزندش گریه می‌كرد، فرزند چاره‌ای ندید جز اینكه دردش را به مادر اظهار كند. مادر ساده دل و ساده لوح، برای رفع این مشكل به گوهرشاد خانم مراجعه كرده و درد فرزندش را با او در میان گذاشت و گفت:

اگر كاری نكنی تنها پسرم از دستم می‌رود.

گوهرشاد به آن مادر دل سوخته گفت:

چرا این مطلب را زودتر با من در میان نگذاشتی تا بنده از بندگان خدا را از گرفتاری نجات دهم. آنگاه گفت: ای مادر به خانه برو و سلام مرا به فرزندت برسان و بگو من حاضرم با تو ازدواج كنم، ولی شرطی را باید من رعایت كنم و شرطی را تو باید رعایت كنی.

اما شرطی كه من باید رعایت كنم جدایی از شاهرخ میرزا است، اما شرطی كه تو باید مراعات كنی پرداختن مهریّه به من است و آن مهریه این است كه چهل شبانه روز در محراب زیر گنبد مسجد نماز بخوانی.

مادر به خانه برگشت و تمام مسائل را با پسر خود در میان گذاشت، پسر از شدت تعجب خیره شد و از این خبر آن چنان شادمان شد كه به زودی از بستر رنج برخاست و با كمال اشتیاق قبول كرد كه این مهریه را انجام دهد و پیش خود گفت:

چهل روز كه چیزی نیست اگر چند سال به من پیشنهاد می‌شد حاضر به اجرای آن بودم.

در هر صورت به محراب مسجد رفت و چهل شبانه روز در آنجا نماز خواند به این امید كه به وصال گوهرشاد برود. ولی به تدریج علاقه‌اش به گوهرشاد از بین رفت و به عشق الهی گرفتار گردید.

پس از چهل شبانه روز نماینده گوهرشاد به محراب عبادت آمد تا مژده وصل را به او بدهد ولی متوجه شد كه حال او تغییر كرده و اثری از علاقه و عشق به گوهرشاد در او نیست، نماینده گوهرشاد به او گفت:

من از طرف خانم آمده‌ام.

گفت: به خانم بگو من روز اول عاشق تو بودم ولی الآن دیگر عاشق تو نیستم بلكه عاشق خدا شده‌ام.

راستی عجیب است، راهنمایی آن زن بزرگوار را ببینید كه برای علاج هوای نفس چه نسخه‌ای می‌دهد و اثر نماز را ببینید كه با این كه در اول كار از راه حقیقی دور بود ولی عاقبت هدایت یافت.[1]

لطیف راشدی ـ سرود شكفتن، ص28

[1] . عرفان اسلامی،‌ج5


سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه128

nezamehadafmand
26th March 2012, 12:30 PM
شروع تربیت قبل از تولد

ملامحمدتقی مجلسی از علمای بزرگ اسلام است. وی در تربیت فرزندش اهتمام فراوان داشت و نسبت به حرام و حلال، دقت فراوان نشان می‌داد تا مبادا گوشت و پوست فرزندش با مال حرام رشد کند.

محمدباقر، فرزند ملامحمدتقی، کمی بازیگوش بود.

شبی پدر برای نماز و عبادت به مسجد جامع اصفهان رفت.

آن کودک نیز همراه پدر بود.

محمدباقر در حیاط مسجد ماند و به بازی‌گوشی پرداخت.

وی مشک پر از آبی را که در گوشه حیاط مسجد قرار داشت با سوزن سوراخ کرد و آب آن را به زمین ریخت.

با تمام شدن نماز، وقتی پدر از مسجد بیرون آمد، با دیدن این صحنه، ناراحت شد.

دست فرزند را گرفت و به سوی منزل رهسپار شد.

وقتی به منزل رسید ، رو به همسرش کرد و گفت: می‌دانید که من در تربیت فرزندم دقت بسیار داشته‌ام.

امروز عملی از او دیدم که مرا به فکر وا داشت.

برای داشتن فرزندی سالم و با اخلاق باید از پیش از تولد آن برنامه ریزی کرد. خلق و خوی مادر و حتی پدر پیش از به دنیا آمدن فرزند بر روی آن تاثیر دارد.

با این که در مورد غذایش دقت کرده‌ام که از راه حلال به دست بیاید ، نمی‌دانم به چه دلیل دست به این عمل زشت زده است.

حال تو فکر کن ببین کاری کرده ای که فرزندمان چنین کاری را مرتکب شده است؟

زن کمی فکر کرد و عاقبت گفت: راستش هنگامی که محمدباقر را در رحم داشتم، یک بار وقتی به خانه همسایه رفتم، درخت اناری که در خانه‌شان بود، توجه مرا جلب کرد.

سوزنی را در یکی از انارها فرو بردم و مقداری از آب آن را چشیدم.

ملامحمد تقی مجلسی با شنیدن سخن همسرش آهی کشید و به راز مطلب پی برد.

اگر در روایات اسلامی تاکید شده که خوردن غذای حرام ولو اندک روی نطفه تاثیر سوء دارد به همین جهت است.

لذا بزرگان علم تربیت گفته‌اند:

تربیت قبل از تولد شروع می‌شود.


سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه129

nezamehadafmand
26th March 2012, 12:39 PM
آمنه بیگم مجلسی

آمنه خاتون یا آمنه بیگم یکی از چهار دختر عالم بزرگوار مجلسی اول (1003 ـ 1070ه••• .ق) یعنی ملا محمدتقی مجلسی است. سال تولد آمنه خاتون در دست نیست. مؤلف ریاض العلماء که همزمان با وی می زیسته است، از او با عنوان فاضله، عالمه، صالحه، متقیه یاد کرده است.(1) او را «دختر مجلسی»(2) نیز می گفته اند البته به دو نفر از زنان خاندان مجلسی این عنوان اطلاق می شده است؛ یکی همین بانو و دیگری دختر ملا عزیزاللّه مجلسی دختر برادر آمنه بیگم(3) شوهر آمنه بیگم ملا محمدصالح مازندرانی متوفی 1086ه••• .ق است. او نیز از علمای نامور عصر خود بوده است. وی را مردی خودساخته و زحمت کش معرفی کرده اند. پدر این مرد او را از سن یازده سالگی بر آن داشت که چون تهیدست است، خود، آینده خود را در دست گیرد. پس محمدصالح به اصفهان می آید و با استعداد و پشتکار مداوم پس از طی دروس مقدماتی به بالاترین سطوح علمی دست یافته، در حوزه درس ملا محمدتقی مجلسی نیز بر دیگران رجحان می یابد. ترقیات وی در تحصیل او را بیش از دیگران به استاد نزدیک می کند تا جایی که به شرف دامادی او و همسری دختر دانشمند، آمنه بیگم نائل می گردد.(4) در باره این ازدواج نوشته اند: چون استاد محمدصالح یعنی ملا محمدتقی مجلسی متوجه شد که شاگرد دانشمند میل به ازدواج دارد، روزی بعد از فراغت از تدریس به وی گفت اگر اجازه دهی دختری را برای شما خواستگاری کنم تا از رنج تنهایی آسوده شوی. شاگرد جوان سر به زیر انداخت و با زبان حال آمادگی خود را اعلام داشت. ملا محمدتقی مجلسی به اندرون رفت و آمنه بیگم را که در علوم دینی و ادبی به سرحد کمال رسیده بود فرا خواند و گفت: دخترم! شوهری برایت پیدا کرده ام که در نهایت فقر و تنگدستی و منتهای فضل و صلاح و کمال درسی است. ولی قبولی او بسته به اجازه تو است.


آمنه بیگم، این دختر دانشمند و پاک سرشت در پاسخ پدر گفت: پدر! فقر و تنگدستی عیب مردان نیست. و بدین گونه موافقت خود را با همسری آن دانشمند مستمند اعلام داشت. عقد آن دو، ساعتی بعد بسته شد و عروس را آراسته و مهیا کردند و به حجله عروسی بردند. داماد در حجله، عروس و رخسار زیبای او را دید و متوجه شد که عروس گذشته از شهرت علم و فضل، رخساری زیبا هم دارد و پی برد که واقعا علامه، استاد بزرگوارش چه مهربانی در باره او داشته است. و دختر نیز چه عنصر تربیت یافته باکمالی است که با این زیبایی و آن علم و فضل و اصالت خانوادگی حاضر شده با شاگرد پدرش که طلبه ای مستمند است شوهر کند. پس به گوشه ای رفت و بر این نعمت و موهبت الهی سجده شکر نمود و سرگرم مطالعه که اتفاقا با مسئله علمی بسیار مشکلی مواجه شد که می بایست با دقت در آن می اندیشید تا آن را حل کند و برای مباحثه فردا با همتای خود یا تدریس آماده سازد. مطالعه آن صفحه مدتی طول کشید و عروس که ناظر کار وی بود، با فراست ذاتی پی برد که مسئله چیست و در چه کتابی است. داماد تا پاسی از شب مشغول مطالعه بود و فردا صبح برای مباحثه یا تدریس از خانه بیرون رفت. پس از رفتن داماد، عروس برخاست و کتاب را یافت. قلم به دست گرفت و مسئله را حل کرد و پاسخ داد و میان کتاب گذاشت تا داماد پس از بازگشت آن را ببیند.


شب دوم چون داماد کتاب را گشود و سرگرم مطالعه شد، چشمش به نوشته عروس افتاد که با خط خود آن مسئله مشکل علمی از کتاب قواعد علامه حلّی را حل کرده و برای اطلاع او پاسخ را در جای خود نهاده است تا او رنج مطالعه و تفکر را بر خود هموار نسازد. پس از مطالعه و پاسخ دریافت که آن مطلب مشکل با سرانگشت همسرش حل شده است. بی درنگ پیشانی بر خاک نهاد و خداوند متعال را شکر کرد که چنین همسر دانشمندی به وی ارزانی داشته است. به همین جهت آن شب نیز تا بامداد مشغول مطالعه و عبادت و شکرگزاری بود.


وقتی استاد داماد و پدر عروس، یعنی مجلسی اول، از ماجرا آگاه شد، داماد را خواست و به وی گفت اگر این دختر با تو هم افق نیست صریحا بگو تا دیگری را برایت عقد کنم. ولی داماد گفت: نه، علت نه این است که دختر دانشمند شما مورد علاقه من نیست، بلکه فقط به ملاحظه این است که می خواهم شکر خدا را به مقداری که می توانم به جا آورم که چنین همسری به من موهبت کرده است و من می دانم که هر چه کوشش کنم نمی توانم چنانکه باید شکر نعمت خدا را ادا کنم.


چون محمدتقی مجلسی این سخن را از داماد باکمال و شاگرد فرزانه دانشمند خود شنید فرمود: آری، اعتراف به نداشتن قدرت برای شکرگزاری، خود دلیل به نهایت شکر بندگان است.(5)


از این ازدواج فرزندان صالح و فاضلی حاصل شد؛ به نقلی شش پسر (برخی دو پسر) و یک یا دو دختر. از جمله «اولاد ذکور اول، فاضل مقدس علامه آقا محمدهادی مترجم قرآن مجید و شارح فی حدیث و کافیه نحو و غیر آنها از کتب و رسایل است. دوم، فاضل مقدس آقا نورالدین محمد سوم، عارف کامل و شاعر ادیب آقا محمدسعید متخلص به اشرف است و چهارم، فاضل عارف آقا حسنعلی است.»(6)


نام دو تن دیگر از پسران آمنه بیگم، ملا عبدالباقی و ملا محمدحسین بوده است.(7) زکیه از دختران این بانو است که در باره شخصیت او مطالبی نقل شده است.(8) از اولاد دختری آمنه بیگم و نسل های بعدی وی نیز تعداد زیادی مجتهد جامع الشرایط و مرجع تقلید، فیلسوف، محدث، مفسر، اصولی و رجالی و غیره به وجود آمده است که بعضی از آنها در شمار بزرگ ترین مراجع شیعه و اعاظم فقهای آن بوده اند. کسانی مانند خاندان طباطبایی، بروجردی که مرحوم آیت اللّه العظمی حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی (ف1380ه••• .ق) از این خاندان است و خاندان شهرستانی (آل شهرستانی) که همه از ناحیه آمنه بیگم بوده اند.


بزرگان علمای این چهار خاندان در نوشته های خود همه جا از مجلسی اول و ملا محمدصالح مازندرانی به جدّ و از علامه محمدباقر مجلسی به دایی تعبیر نموده و به آنها افتخار می کنند.(9) از آثار علمی این بانو می توان از شرح بر «الفیه ابن مالک» و «شواهد سیوطی» یاد کرد.(10) آمنه بیگم کتابی هم در فقه و احکام دینی تألیف کرده است. به علاوه وی در جمع آوری اخبار بعضی از جلدهای «بحارالانوار» برادرش، مجلسی دوم به وی کمک کرده است. بعدها نیز شوهرش با همه علم و فضلی که داشت در حل بعضی از مسائل علمی با وی مباحثه و مذاکره نموده است.(11) سال وفات این بانو نیز در کتب تراجم نیامده است.


برخی کتب گویا به استناد به یکدیگر، محل دفن این بانو را در تخت فولاد اصفهان نوشته و عنوان کرده اند که بعضی از اشعار آمنه بیگم نیز بر روی قبرش نوشته شده است(12) لکن مرحوم مصلح الدین مهدوی که در باب خاندان مجلسی جستجوهای بسیاری انجام داده است می نویسد: «در تخت فولاد قبر صاحب عنوان (آمنه بیگم) معروف نیست بلکه مظنون آن است که قبر مشارالیها و خواهرانش در بقعه، یا حوالی مجلسی در جنب مسجد جامع اصفهان است.»(13)


سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه129-131

nezamehadafmand
26th March 2012, 12:44 PM
زندگی نامه شیخ بهایی شیخ بهایى

پس از مرگ پدر مقرب دربار شاه عباس شد و به امر شاه با دختر شیخ على منشاد شیخ الاسلام ایران ازدواج کرد و همین...

شیخ محمد على عاملى ملقب به بهاء‌الدین معروف به شیخ بهایى فرزند حسین بن عبدالصمد است که از فقهاى مذهب شیعه بود و در روز پنجشنبه هفدهم ذی الحجه سال 953 هجرى در شهر بعلبک لبنان به دنیا آمد. چون در آن زمان دولت عثمانى نسبت به اقلیت‏هاى مذهبى خصوصاً شیعیان رفتار خوبى نداشت، ناچار شیعیان جبل عامل تصمیم گرفتند از خاک عثمانى مهاجرت کنند. بهاء الدین محمد ده ساله بود که پدرش عزالدین حسین عاملی از بزرگان علمای شام به سوی ایران رهسپار گردید و چون به قزوین رسیدند و آن شهر را مرکز دانشمندان شیعه یافتند، در آن سکنی گزیدند و بهاءالدین به شاگردی پدر و دیگر دانشمندان آن عصر مشغول گردید و مورد تفقد شاه طهماسب قرار گرفت. پس از آنکه شاه عباس به سلطنت رسید پایتخت ایران به اصفهان منتقل شد و ایران عظمت فوق العاده‏اى یافت. در این موقع شیخ بهایى پس از مرگ پدر مقرب دربار شاه عباس شد و به امر شاه با دختر شیخ على منشاد شیخ الاسلام ایران ازدواج کرد و همین که شیخ على وفات کرد شیخ بهایى شیخ الاسلام شد.

چون شیخ بهایى حکیم و عارف و فقیه و ادیب و ریاضى دان عصر خویش به شمار مى‏رفت و مى‏توانست از هر مقوله‏اى سخن بگوید لذا شاه عباس علاوه بر منصب شیخ الاسلام منصب وزیردربارى و ریاست تشریفات قدیمى پادشاه را هم به او واگذار کرد.

شیخ بهایی مردی بود که از تظاهر و فخر فروشی نفرت داشت و این خود انگیزه ای برای اشتهار خالص شیخ بود. شیخ بهایی به تایید و تصدیق اکثر محققین و مستشرقین، نادر روزگار و یکی از مردان یگانه دانش و ادب ایران بود که پرورش یافته فرهنگ آن عصر این مرز و بوم و از بهترین نمایندگان معارف ایران در قرن دهم و یازدهم هجری قمری بوده است. شیخ بهایی شاگردانی تربیت نموده که به نوبه خود از بزرگترین مفاخر علم و ادب ایران بوده اند، مانند فیلسوف و حکیم الهی ملاصدرای شیرازی و ملاحسن حنیفی کاشانی وعده یی دیگر که در فلسفه و حکمت الهی و فقه و اصول و ریاضی و نجوم سرآمد بوده و ستارگان درخشانی در آسمان علم و ادب ایران گردیدند که نه تنها ایران،بلکه عالم اسلام به وجود آنان افتخار می‌کند.

شیخ بهایى علاوه بر علوم شرعى در ریاضیات و فیزیک و هندسه و مکانیک و نجوم هم دست داشته است، تالیفات شیخ بهایى در وقفه و ادبیات و ریاضیات و عرفان بسیار است، از کتب و آثار بزرگ علمی‌و ادبی شیخ بهایی علاوه بر غزلیات و رباعیات دارای دو مثنوی بوده که یکی به نام مثنوی "نان و حلوا" و دیگری "شیر و شکر" می‌باشد و آثار علمی ‌او عبارتند از "جامع عباسی، کشکول، بحرالحساب و مفتاح الفلاح والاربعین و شرع القلاف، اسرارالبلاغه والوجیزه". سایر تالیفات شیخ بهایی که بالغ بر هشتاد و هشت کتاب و رساله می‌شود همواره کتب مورد نیاز طالبان علم و ادب بوده است.

مرگ این عارف بزرگ و دانشمند را به سال 1030 و یا 1031 هجری در پایان هشتاد و هفتمین سال حیاتش ذکر کرده اند. وی در شهر اصفهان روی در نقاب خاک کشید و مریدان پیکر او را با شکوهی که شایسته شان او بود، به مشهد بردند و در جوار حرم هشتمین امام شیعیان به خاک سپردند.

و اینک چند مطلب خواندنی از کشکول اثر جاودانه شیخ بهایی:

یکی گفت: دوستی سه گونه است: دوستی خداوند عز و جل بدون آنکه از امیدی بود یا بیمی‌. این دوستی را عذر و خیانت نمی‌آلاید. دیگر دوستی از جهت عشق و محبت در جهت معاشرت. و سوم دوستی ای که از امیدی بود یا از بیمی‌که این یکی از همه بدتر است و زودتر از میان رود.

حکیمی‌ گفت: ده چیز را با ده چیز دیگر میامیز: وقار را از سستی، سرعت را از تعجیل، بخشندگیت را از تبذیر، میانه روی را از سخت گیری، دلیری را از آشوب طلبی، دوراندیشی ات را از بزدلی، پاکدامنیت را از کبر، فروتنی ات را از پستی و خواری، انس را از شیفتگی، رازپوشی را از فراموش کاری.

از سخنان عیسی: آنکس که گناهی کوچک کند با آنکه گناهی بزرگ مرتکب شود، یکی اند. پرسیدند چگونه چنین است؟ گفت: دلیری بر گناه یکی است و آنکس که از دزدی ذرت نگذرد از مروارید نخواهد گذشت.


سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه132-133

nezamehadafmand
26th March 2012, 12:51 PM
میرداماد و آتش شهوت

در كتابی كه فیلسوف بزرگ، عارف عامل، علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان مقدمه‌ای بر آن نگاشته بود خواندم:

عباس صفوی در شهر اصفهان از همسر خود سخت عصبانی شده و خشمگین می‌شود، در پی غضب او، دخترش از خانه خارج شده و شب برنمی‌گردد، خبر بازنگشتن دختر که به شاه می‌رسد، بر ناموس خود كه از زیبائی خیره كننده‌ای بهره داشت سخت به وحشت می‌افتد، ماموران تجسّس در تمام شهر به تكاپو افتاده ولی او را نمى‌یابند.

دختر به وقت خواب وارد مدرسه طلاّب می‌شود و از اتفاق به در حجره محمدباقر استرآبادی كه طلبه‌ای جوان و فاضل بود می‌رود، در حجره را می‌زند، محمدباقر در را باز می‌كند، دختر بدون مقدمه وارد حجره شده و به او می‌گوید از بزرگ زادگان شهرم و خانواده‌ام صاحب قدرت، اگر در برابر بودنم مقاومت كنی ترا به سیاست سختی دچار می‌كنم . طلبه جوان از ترس او را جا می‌دهد، دختر غذا می‌طلبد، طلبه می‌گوید جز نان خشك و ماست چیزی ندارم، می‌گوید بیاور . غذا می‌خورد و می‌خوابد.

وسوسه به طلبه جوان حمله می‌كند، ولی او با پناه بردن به حق دفع وسوسه می‌كند، آتش غریزه شعله می‌كشد، او آتش غریزه را با گرفتن تك تك انگشتانش به روی آتش چراغ خاموش می‌كند، مأموران تجسّس به وقت صبح گذرشان به مدرسه می‌افتد، احتمال بودن دختر را در آنجا نمی‌دادند، ولى دختر از حجره بیرون آمد، چون او را یافتند با صاحب حجره به عالی قاپو منتقل كردند .

عباس صفوی از محمدباقر سئوال می‌كند دیشب، در برخورد با این چهره زیبا چه كردی؟ وی انگشتان سوخته را نشان می‌دهد، از طرفى خبر سلامت دختر را از اهل حرم می‌گیرد، چون از سلامت فرزندش مطلع می‌شود، بسیار خوشحال می‌شود، به دختر پیشنهاد ازدواج با آن طلبه را می‌دهد، دختر نیز که از شدت پاكی آن جوانمرد بهت زده بود، قبول می‌كند. بزرگان را می‌خوانند و عقد دختر را براى طلبه فقیر مازندرانی می‌بندند و از آن به بعد است كه او مشهور به میرداماد می‌شود و چیزی نمی‌گذرد كه اعلم علمای عصر گشته و شاگردانی بس بزرگ هم چون ملا صدرای شیرازی صاحب اسفار و كتب علمی دیگر تربیت می‌كند .

منبع:

عرفان اسلامی (شرح جامع مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)، جلد 8 ، حسین انصاریان .



سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه132-133

nezamehadafmand
26th March 2012, 12:54 PM
داستان عشاق در زمان ملاصدرا

زمانی که فیض کاشانی در قمصر کاشان زندگی می کرد، پدر خانمش، ملاصدرا، چند روزی را به عنوان میهمان نزد او در قمصر به سر می برد. در همان ایام در قمصر، جوانی به خواستگاری دختری رفت.والدین دختر پس از قبول خواستگار، شرط کردند که تا زمان عقد نه داماد حق دارد برای دیدن عروس به خانه عروس بیاید و نه عروس حق دارد به بیرون خانه برود. از این رو، عروس و داماد که عاشق و شیدای همدیگر بودند ومی خواستند همدیگر را ببینند، به فکر چهره ای افتادند که نه با شرط مخالفت بشود و نه والدین عروس متوجه بشوند.

لذا عروس حیله ای زد و گفت: من فلان موقع به قصد تکاندن فرش به پشت بام می آیم و تو هم داخل کوچه بیا، همدیگر را ببینیم. در آن وقت مقرر، دختر فرش خانه را به قصد تکاندن به پشت بام برد و فرش را تکان می داد و داماد هم از داخل کوچه نظاره گر جمال دلنشین عروس خانم بود و مدام این جملات را می خواند:

اومدی به پشت بوندی اومدی فرش و تکوندی

اومدی گردی نبوندی اومدی خودت و نشوندی

در این حال، عارف بزرگوار، ملاصدرا از کوچه عبور می کرد و این ماجرا را دید و شروع به گریه کردن کرد.

او یک شبانه روز بلند گریه می کرد تا این که فیض کاشانی از او پرسید:

چرا این گونه گریه می کنی؟

ملاصدرا گفت: من امروز پسری را دیدم که با معشوقه خود با خوشحالی سخن می گفت.

گریه من از این جهت است که این همه سال درس خوانده ام وفلسفه نوشتم و خود را عاشق خدای متعال می دانم اما هنوز با این حال وصف ای که این پسر با معشوقه خود داشت من نتوانستم با خدای خود چنین سخن بگویم. لذا به حال خود گریه می کنم.



سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه132-133

nezamehadafmand
26th March 2012, 01:08 PM
سند ازدواج امیرکبیر

عکس سند ازدواج امیرکبیر با خواهر ناصرالدین شاه قاجار

http://www.uc-njavan.ir/images/31fko4de2prsopq415.jpg

تاریخ - ویژه نامه گروه تاریخ خبرآنلاین در سالگرد شهادت میرزا تقی خان فراهانی – امیرکبیر

سند ازدواج میرزا تقی‌خان امیرکبیر با خواهر ناصرالدین شاه قاجار توسط کارشناسان موزه ملی ملک مرمت شد.

به گزارش مهر، این سند تاریخی که بر اثر عواملی چون آلودگی‌های بیولوژیکی و شرایط نامطلوب نگهداری به شدت آسیب دیده بود، پس از مستندنگاری و طرح‌برداری طرحهای اولیه مرمت شد.

این مرمت شامل اقداماتی چون ضدعفونی کردن اثر، اسیدزدایی، استحکام بخشی، موزون سازی رنگی، ایجاد لایه‌های پشتیبانی و تثبیت نهایی اثر بوده است.

سند ازدواج امیرکبیر که تاریخ 22 ربیع الاول سال 1265 قمری ذیل آن خوانده می‌شود، با خط نستعلیق روی کاغذی به ابعاد 5/131 در 5/93 سانتی متر نوشته شده و پیرامون آن با طلا، شنگرف و لاجورد تذهیب شده است.

میرزا تقی خان امیرکبیر که در فاصله سالهای 1264 تا 1268 هجری قمری صدراعظم ناصرالدین شاه قاجار بود در سال 1265 خواهر شاه را به عقد ازدواج خود درآورد تا از این طریق پیوند مستحکمتری را با خانواده سلطنتی برقرار کند. با این وجود، این وصلت سیاسی سودی به حال امیر نداشت و او در پی توطئه‌چینی گروهی از درباریان که مهدعلیا مادر همسرش نیز جزو آنان بود، ابتدا از صدارت عزل شد و سپس به قتل رسید.

طبق مفاد سند ازدواج امیرکبیر، ملک زاده خانم یگانه خواهر تنی ناصرالدین شاه قاجار با مهریه یک جلد قرآن و «هشت هزار تومان نقد اشرفی ناصرالدین شاهی که هر شاهی هجده نخود وزن دارد» به عقد اتابک اعظم میرزاتقی خان درآمده است. در ذیل این سند، مهر امیرکبیر با عبارت "الملک الحق المبین. عبده محمدتقی" دیده می‌شود. همچنین دو شاهد ازدواج که مهر خود را ذیل عقدنامه زده‌اند عبارتند از «محمود بن محمد علی» و «ابوالقاسم حسنی الحسینی».

سند ازدواج امیرکبیر یکی از هزاران اثر مکتوب تاریخی است که توسط حاج حسین ملک بزرگترین واقف تاریخ معاصر ایران گردآوری و در سال 1316 خورشیدی برای استفاده عموم مردم وقف آستان قدس رضوی شد. این سند طی ماههای تیر، مرداد و شهریور به همراه هشت اثر تاریخی دیگر توسط مرمتگران موزه ملی ملک مرمت شد./


سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه135

nezamehadafmand
26th March 2012, 01:41 PM
زندگی شیخ العلماء العاملین مرحوم آیت الله آقا شیخ محمد کوهستانی

طبق مدارک و اسناد موجود، اجداد ایشان در اصل از کاشان بوده اند که قریب به یک قرن و نیم قبل به مازندران هجرت کردند و نسب معظم له به « ملا محمد شریف کاشانی » که عالمی برجسته و فاضل بوده می رسد به این ترتیب:

محمد مهدی فرزند محمد علی فرزند مهدی فرزند حاج محمد کاشی که وی نوه ملا محمد شریف بود.

ملا محمد شریف از علمای زمان خود بشمار می آمد او را بعنوان قاضی به قریه «رستمکلا» ـ از توابع شهرستان بهشهر ـ دعوت کردند که بعد یکی از نوادگان او به نام حاج محمد کاشی در کوهستان سکنی گزید و فرزندان او نیز در همان کوهستان ماندگار شدند و به کوهستانی شهرت پیدا کردند.

شیخ مهدی با دختر عالم ربانی مرحوم ملا محمد باقر ازدواج کرد که ثمره این پیوند مبارک تنها یادگارش آیت الله حاج شیخ محمد کوهستانی بود.مادر

فاطمه کوهستانی ـ همسر حاج شیخ مهدی ـ بانویی باایمان و پاکدامن و مادری خردمند و باکفایت بود. قناعت و ساده زیستی همراه با کیاست و تدبیراز صفات این بانوی صالح به شمار می آمد.

از جهت معیشتی وضعیت مناسبی نداشت. اما بسیار سخاوتمند بود و به فقرا و مستمندان رسیدگی می کرد و در برآوردن حوائج آنان می کوشید. به خاندان عصمت و طهارت به ویژه سیدالشهداء علیه السلام علاقه وافر داشت و هفتگی در منزل مراسم روضه و عزا برپا می کرد.

از آن جا که وی زنی لایق و مسئولیت شناس بود با از دست دادن همسر دانشمند خود ضعف و سستی به خود راه نداد بلکه به خوبی از عهده مسئولیت خطیر تربیت تنها یادگارش برآمد و در رشد فکری و تعالی روحی او اهتمام ورزید.

مادر، پس از اتمام دوره مکتب خانه محمد، فرزندش را جهت تحصیل علوم دینی به حوزه فرستاد و به ادامه دادن راه پدرش تشویقش کرد.

اسباب و مقدمات تحصیل فرزندش را خود مهیا می ساخت و زحمات و دشواری ها را بر خود هموار می کرد تا طلبه نوجوانش فقدان پدر را احساس نکند و با خیالی آسوده راه پیشرفت و ترقی را بپیماید.

خود، ساده زندگی می کرد و لباس کرباس بر تن می نمود و در پاسخ آنان که به وی اعتراض می کردند که چرا از لباس بهتری استفاده نمی کنی و بیشتر به خود نمی رسی می گفت:

فرزندم مشغول تحصیل است باید طوری زندگی کنم که بتوانم مخارج تحصیل او را فراهم کنم.

آن مادر فداکار آن قدر در جهت تحصیل و رشد علمی فرزندش اهتمام ورزید که یک بار ناچار شد مقداری از زمین های مزروعی خود را بفروشد و هزینه زندگی اش را تأمین کند.

هیچ گاه حاضر نمی شد که دیگران مخارج زندگی و تحصیل فرزندش را به عهده بگیرند، معمولاً هزینه و مخارج زندگی اش را علاوه بر داشتن مقداری زمین کشاورزی از طریق هنر دستی مثل کلاه بافی و غیره اداره می کرد.


از جمله قضایایی که نشان دهنده علوّ همت و روح بلند آن زن شایسته است آن که وقتی به او خبر دادند یکی از تجار خیرخواه عده ای از مؤمنین را تشویق نمود که برای مخارج زندگی پسرش اعانه ای جمع آوری کنند و برایش به نجف بفرستند از این خبر برآشفت و به آن تاجر پیغام فرستاد که:

« شیخ محمد مقنّی نیست تا برای او جیره جمع کنید، پسرم احتیاج به این پول ها ندارد خودم هزینه اش را تأمین می کنم. »

وقتی این سخن به پدر مرحوم آیت الله برهانی رسید از همت بلند آن مادر شگفت زده شد و گفت:

به راستی که او زنی بلند همت و مردآفرین است.دوران کودکی

مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد کوهستانی مشهور به «آقاجان» قسمتی از دوران کودکی خویش را در زمان حیات پدر بزرگوارش گذراند.

استعداد و نبوغ فوق العاده وی، پدر را بر آن داشت که در تعلیم و تربیتش بیشتر بکوشد، لذا در همان اوان طفولیت وی را به مکتب خانه فرستاد تا با قرائت قرآن و خواندن و نوشتن آشنا گردد و خود نیز شخصاً در تربیت او مراقبت کامل داشت که در آینده فردی مفید و عالمی خدمت گزار شود؛ گویی از جبینش آتیه ای پرامید را می خواند.

می توان گفت این دوران زودگذر از بهترین روزهای زندگی اش بود، چرا که سایه پرمهر و محبت و دست نوازش گر پدر را بر سر خود می دید و از هدایت ها و مراقبت های مستمرش بهره مند می گشت، ولی افسوس که بیش از هشت بهار از عمرش سپری نشده بود که از نعمت وجود پدر فرزانه خود محروم گشت.تحصیلات

محمد، این نوجوان باهوش و تشنه علم، پس از فراگیری قرآن و فارسی به حوزه علمیه بهشهر که در آن عصر، پررونق و فعال بود و اساتید برجسته ای در آن تدریس می کردند، رفت. علوم پایه از قبیل صرف، نحو و منطق را در آن جا فرا گرفت.

کتاب « شمسیه» در منطق را نزد عالم فاضل شیخ احمد رحمانی خلیلی خواند.

« مطّول» را نزد شیخ محمد صادق شریعتی آموخت و مدتی نیز از محضر عالم فاضل حاج آقا بزرگ کردکویی استفاده نمود.

قسمتی از کتاب « قوانین» را نزد فقیه بزرگ آیت الله آقا خضر اشرفی تلمذ کرد، گو این که قسمتی از فقه یا اصول را از محضر علمی آیت الله حاج سید محسن نبوی اشرفی نیز بهره برده است.

بیشتر تحصیلات مقدماتی معظم له در حوزه بهشهر بود ولی در این میان مدتی در حوزه علمیه ساری درس خواند.

چند ماهی نیز در حوزه علیمه بابل در مدرسه « کاظم بیک» و « سقا» نزد اساتید آن سامان به تحصیل پرداخت.

در آن عصر مدیریت حوزه بابل با آیت الله شیخ محمد حسن بارفروشی معروف به « شیخ کبیر » بود و شکوه و رونق بسیار می داشت.

سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه136-137

nezamehadafmand
26th March 2012, 10:08 PM
داستاني كه تمام نمي‌شود (روايتي داستاني از زندگي شهيد مرتضي مطهري)

داستاني كه تمام نمي‌شود، روايتي داستاني از زندگي شهيد مرتضي مطهري است كه توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسيده است.

نويسنده كتاب احمد عربلو داستان را در سيزده روايت تعريف كرده و براي هر روايت نامي گذاشته است؛ در روايت اول نويسنده توضيح داده كه چطور ماجراي نوشتن كتاب شروع شد و از كجا شكل گرفت و اينكه بچه‌هاي كلاسش مي‌خواستند هديه‌اي براي روز معلم برايش تهيه كنند و از او نظر خواستند و او هم گفت كه بهترين هديه برايش اين است كه بچه‌ها در نوشتن كتاب به او كمك كنند...

نويسنده تولد شهيد مطهري را در روايت دوم كتاب اين چنين بيان مي‌كند:

«سكينه خانم خواب مي‌ديد؛ يك خواب شيرين و سرتاسر عطرآگين. او مي‌ديد كه زنان ده در مسجد جمع شده‌اند تا بانو برسد. لحظاتي بعد، بانو از راه رسيد. بلند قامت بود و يك لباس عربي به تن داشت. همراهش دختركاني بودند كه گلابدان در دست داشتند. بانو به هر زني كه مي‌رسيد، به دخترها اشاره مي‌كرد كه به رويش گلاب بپاشند. سكينه خانم، بي‌قرار رسيدن بانو بود. لحظه‌اي بعد بانو و دخترها به نزديك او رسيدند.

بانو به دخترها گفت: «به ايشان سه مرتبه گلاب بپاشند».

بوي گلاب تمام وجودش را پر كرد؛ اما نگران شد، پيش دويد رو به بانو كرد و پرسيد: «بانوي من! چرا فرموديد روي من سه بار گلاب بپاشند؟!»

بانو، نگاهي پر از مهرباني به او انداخت و گفت: «به خاطر آن طفلي كه باردارش هستي، او خدمات زيادي به اسلام خواهد كرد.»

سكينه خانم از خواب پريد تمام وجودش، غرق در عطر گلاب به سجده افتاد و در انتظار رسيدن كودكش بي‌تاب شد.

در يكي از روزهاي سرد زمستان 1299، فرزندي در خانه شيخ محمدحسين مطهري، در فريمان، متولد شد كه نام او مرتضي چهارمين فرزند شيخ بود».

نويسنده درباره روايت سوم با نام مسافر جوان مي‌گويد: «دو روز تمام مطالعه كردم. از پدرم هم كمك گرفتم. سراغ اينترنت هم رفتم تا بتوانم مطالب خوبي درباره حال و هواي دوران نوجواني استاد مطهري پيدا كنم. يادداشت‌هاي زيادي را جمع‌آوري كردم و آماده شدم تا آن‌ها را سر كلاس بخوانم، اول موقع حرف زدن كمي اضطراب داشتم. ترسيدم نكند چيزي از ذهنم برود و تپق بزنم يا اطلاعاتم كامل نباشد و آقاي دبير ايراد بگيرد؛ اما آرام آرام به خودم مسلط شدم و نيم ساعت تمام حرف زدم. او سخنانش را اينگونه ادامه داد: «مرتضي نوجوان سر زنده و شادابي بود كه با تمام هم سن و سالانش تفاوت داشت. او تشنه آموختن و دانستن بود... تا اينكه تصميم مي‌گيرد براي آموختن بيشتر به مشهد برود تا در حوزه‌ علميه‌ آنجا درس بخواند علي‌رغم مخالفت مادر، پدرش كه شور و شوق او را مي‌ديد رضايت مادر را بدست آورد و مدت دو سال به مشهد رفت. چون مدرسه‌هاي حوزه‌ علميه مشهد به تعطيلي كشيده شد، مرتضي كه هزاران اميد و آرزو را در سر مي‌پروراند مجبور به بازگشت به فريمان شد اما نااميد شد و تصميم گرفت به قم برود. سرانجام مرتضي مطهري در سال 1315 خانواده‌اش را راضي كرد كه براي تحصيل به شهر مقدس قم برود. مرتضي با پول خيلي مختصري كه پدرش به او داده است راهي قم شد، او هر چه كرد، نتوانست حجره مناسبي براي خود پيدا كند. اين بود كه مجبور شد در قسمتي از مدرسه فيضيه كه دالان درازي بود و نزديك دستشويي‌ها قرار داشت اتاقي بگيرد. مرتضي با شور و شوق عجيب شروع كرد به درس خواندن اما كم‌كم گرسنگي و سوءتغذيه او را از پا انداخت...».

خود استاد مطهري در اين باره مي‌نويسد:

«در سال‌هاي اول مهاجرت به قم، كه هنوز از مقدمات عربي فارغ نشده بودم. چنان در انديشه‌ها غرق بودم كه شديداً ميل به تنهايي در من پديده آمده بود. وجود هم حجره‌اي‌ام را تحمل نمي‌كردم. حجره فوقاني عالي را به نيم حجره‌اي دخمه مانند تبديل كردم كه تنها با انديشه‌هاي خود به سر برم. در آن وقت نمي‌خواستم در ساعات فراغت از درس و مباحثه، به موضوع ديگري بينديشم...»

روزهاي پر از درس عنوان روايت چهارم است كه نويسنده در آن به نحوه آشنايي استاد مطهري با امام خميني و علامه طباطبايي و ديگر اساتيد ايشان پرداخته است، در قسمتي از كتاب چنين آمده است: استاد مطهري در تابستان سال 1320 به اصفهان رفت. اين اتفاق، يكي از اتفاق‌هاي بسيار مهم زندگي استاد بود؛ چون كه او در آنجا با شخصيتي بسيار عارف و روحاني آشنا شد كه بعدها شيفته‌اش شد. نام اين مرد بزرگ، كه تأثيري بسيار عميق بر استاد گذاشت، حاج علي آقا شيرازي بود. او در اصفهان و در مدرسه صدر، نهج‌البلاغه امام علي(ع) را درس و شرح مي‌داد. جلسات درس او چنان شور و حال عجيبي داشت كه روح تشنه مرتضي مطهري را سيراب مي‌كرد.

مؤلف روايت بعدي را به ازدواج شهيد مرتضي مطهري اختصاص داده است، و مي‌گويد چون ايشان از نظر مالي وضع چندان مناسبي نداشتند چه كسي حاضر بود با او زندگي كند و باعث رشد و شكوفايي علمي او نيز بشود؟ اما استاد مرتضي مطهري در ميان تمام خصوصيات خوبي كه داشت، يكي هم اين بود كه در همه كارها به خدا توكل مي‌كرد.

مرتضي مطهري دختر آيت‌الله روحاني را كه استادش بودند براي ازدواج انتخاب كردند، خود همسر استاد مطهري در اين باره مي‌گويد:

«يازده ساله بودم كه يك شب خواب ديدم به اتاق پدرم رفته‌ام. در اتاق پدرم، روي زمين يك ورق كاغذ افتاده بود وقتي كاغذ را برداشتم ديدم روي آن نوشته است: فلاني (يعني من) براي مرتضي در بيست‌ و نهم ماه عقد مي‌شود. از ديدن اين خواب خيلي تعجب كردم، اما آن را با هيچ‌كس در ميان نگذاشتم، تا اينكه مدتي گذشت. خواستگاران متعددي مي‌آمدند ولي مادرم مخالفت مي‌كرد تا اينكه وقتي سيزده ساله بودم آقاي مطهري به خواستگاريم آمدند و با مخالفت شديد مادرم روبه‌رو شد چون او در يك خانواده غير روحاني و مرفه بزرگ شده بود و مي‌گفت دخترم را به روحاني شوهر نمي‌دهم سرانجام بعد از مدتي مادرم راضي به ازدواج ما شد، روز بيست‌ و سوم مادرم موافقت كرد و همان روز آقاي مطهري گفتند: بيست و نهم براي عقد روز مناسبي است و موافقت شد. من در روز بيست‌ونهم به عقد ايشان درآمدم در آن وقت بود كه حقيقت خوابي كه ديدم برايم روشن شد».

در ادامه نويسنده به مصاحبه‌اي كه با همسر استاد مطهري انجام داده و به فضايل و اخلاقياتي كه ايشان درباره همسرشان بازگو كرده پرداخته است. نويسنده در روايت ششم به مهاجرت استاد مطهري از قم به تهران مي‌پردازد و از آن به عنوان سخت‌ترين روزهاي زندگي استاد ياد مي‌كند، و اينكه ايشان در مدرسه سپه‌سالار هم درس مي‌دادند و جلسات درس ايشان جوان‌هاي زيادي را به خود جلب مي‌كرد و بسياري از دانشجويان سر كلاس ايشان حاضر مي‌شدند و علاوه بر همه اين‌ها استاد هفته‌اي يكبار براي ديدن استادش حاج آقا روح‌الله خميني و نيز شركت در جلسات درس علامه طباطبايي راهي قم مي‌شدند تا اينكه مسئولان دانشكده الهيات دانشگاه تهران تصميم گرفتند از ميان روحانيون و طلب‌ها عده‌اي را بعد از امتحانات سخت به صورت حق‌التدريس استخدام كنند. آقاي محمدتقي مطهري برادر استاد مطهري درباره ورود ايشان به دانشگاه تهران و چگونگي امتحانات چنين مي‌گويد:

«امتحان كتبي هشت روز طول كشيد. سپس امتحان شفاهي شروع شد. در روز امتحان شفاهي، ميرزا احمدخان سعيدي دنبال استاد راه افتاده و با خود گفت: «مطهري امتحان كتبي را به اين خوبي داده است؛ حالا ببينيم آزمون شفاهي را چه كار مي‌كند.»

كتاب امتحاني منظومه حاج ملاهادي سبزواري بود. كتاب را باز مي‌كند و بحثي به ميان مي‌آيد. استاد مطلب را شروع مي‌كند. بحث را از منظومه به اشارات مي‌برد و از اشارات به اسفار. در اين هنگام، آقاي راشد رو به استاد مي‌كند و مي‌گويد: «صبر كن. ما از بيست بالاتر نداريم. اين نمره بيست! حالا مطلب را ادامه بده تا ما استفاده كنيم.»

جلسه تعطيل مي‌شود. استاد مي‌شود شاگرد و شاگرد مي‌شود استاد. شهيد مطهري يك ساعت و نيم صحبت مي‌كند و مطلب را به پايان مي‌رساند. راشد مي‌گويد: «واقعاً بهره بردم» و اين جمله را دوباره تكرار مي‌كند.

نويسنده در روايت هفتم از اولين جرقه‌هاي انقلاب سخن به ميان مي‌آورد و اينكه استاد مطهري بعد از سخنراني شديداللحن خود در ميان افسران نيروي هوايي عليه حكومت و شاه دستگير و به زندان رفتند، در قم نيز آيت‌الله خميني را دستگير كرده بودند. استاد مطهري به قدري به آيت‌الله خميني دلبسته بودند كه ابياتي در رنج دوري از ايشان سرود. رژيم شاه در اثر پافشاري علماي بزرگ، مجبور شد استاد مطهري و ديگر يارانش را آزاد كند.

نويسنده درباره چگونگي به وجود آمدن حسينيه‌ ارشاد، و اتفاقاتي كه منجر به استعفاي استاد از عضويت هيئت امناي حسينيه شده؛ از تعطيلي اين حسينيه در سال 1350 توسط رژيم شاه و بالاخره كناره‌گيري استاد از دانشكده الهيات در روايت هشتم سخن مي‌گويد و عنوان مي‌كند كه به رغم كناره‌گيري استاد از دانشگاه جلسات درس و بحث استاد هرگز تعطيل نشد؛ يكي از جلسات مهم استاد در آن ايام، جلسه‌اي بود كه در منزل او برگزار مي‌شد و در آن عده‌اي از اساتيد بزرگ فلسفه‌ دانشگاه تهران شركت مي‌كردند.

يكي از كتاب‌هاي فلسفي استاد به نام شرح منظومه، نتيجه اين جلسات است.

روايت نهم نيز درباره كاپيتولاسيون و ترور حسن علي منصور بود كه روحانيون و مردم به مخالفت شديد با آن پرداختند.

نويسنده در روايت دهم دو داستان كوتاه را روايت مي‌كند كه در ذيل به بخشي‌هاي از آن اشاره شده است:

«سرباز جوان براي چندمين مرتبه با دقت پنجره خانه استاد را زير نظر گرفت. برايش عجيب بود كه چرا هر شب نور سبزرنگي فضاي اتاق آن خانه را روشن مي‌كند. او نگهبان خانه يكي از سرهنگ‌هاي ارتش شاه بود. او را به آن محل آورده بودند تا به بهانه‌ نگهباني از خانه سرهنگ، خانه استاد مطهري را هم زير نظر داشته باشد تا اگر حركت مشكوكي ديد فوراً گزارش دهد. حالا آن نور سبز رنگ كه هر نيمه شب سر ساعت مشخصي روشن مي‌شد او را سخت به فكر برده بود: «نكند جلسه‌اي دارند؟ نكند اعلاميه مي‌نويسد؟ نكند نقشه‌اي مي‌كشند؟ نكند...»سرباز طاقت نياورد. در يكي از شب‌ها، آرام آرام خودش را از نرده‌هاي ساختمان بالا كشيد. صدايي آمد انگار صداي گفت‌وگو بود! درست حدس زده بود؛ يك نفر آرام آرام حرف مي‌زد. سرباز، سرش را آرام نزديك پنجره برد تا ببيند چه كساني مشغول صحبت‌ هستند؛ اما ناگهان با ديدن صحنه‌اي سر جا خشكش زد! استاد مطهري، رو به قبله ايستاده بود و نماز شب مي‌خواند. روي ديوار، يك تابلو سبز روشن بود و نور سبز ملايمي را به اتاق مي‌ريخت. روي آن با خط زيبايي، كلمه‌ »الله» نوشته شده بود.

سرباز شرمسار شد. از نرده‌ها پايين پريد. با يادآوري صحنه به نماز ايستادن مرتضي مطهري، كه با سوز دل مشغول راز و نياز با خداوند بود، از خودش خجالت كشيد. با خود گفت: «چه حرف‌ها كه درباره اين مرد بزرگ به من نگفته بودند! چه خيال‌ها كه در سر من نبود!... خداوندا، مرا ببخش...»

آن مأمور جوان، بعدها يكي از علاقمندان و مريدان استاد مطهري شد».

در روايت‌هاي بعدي نويسنده از رفتار مناسب و نيك شهيد مطهري با فرزندانش سخن مي‌گويد و اينكه چطور مشتاقانه به مسائل فرزندانش رسيدگي مي‌كرد و در ادامه به مسائلي چون دستگيري شهيد مطهري و آزادشدنش، شهادت مصطفي خميني و وقايع پيروزي انقلاب و... پرداختند.


سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه137-140

nezamehadafmand
26th March 2012, 10:18 PM
مصاحبه با همسر مرحومه شهيد بهشتی

س : اثر شهادت شهيد بهشتي در رابطه با خانواده ايشان و در رابطه با کل امت اسلامي را چگونه مي‌بينيد ؟

ج : خيلي اثر ناگواري روي ما گذاشت ، واقعا هنوز که هنوز است هيچ کس نمي‌تواند باور کند که آقاي بهشتي از بين ما رفته ، مثل اين است که هنوز در جمع ما هستند .

تقريبا دو سال بود که دشمن رودرروي ايشان ايستاده بود و مرتب بر عليه شهید توطئه و دشنام بود و مرتب تهمت مي زدند. اين شهادت باعث شد که ايشان خودش را بيشتر جلوي مردم عيان کند و زندگي و خانواده‌اش را مردم ، بخصوص آنهايي که تابحال نشناخته بودند بيشتر بشناسند و از اين نظر شهادت مرحوم بهشتي اثر عجيبي روي مردم گذاشت.

س : ما بعد از فاجعه هفتم تیرمي‌بينيم که انسجام عجيبي بين ملت بوجود مي‌آيد نظر خود شما در اين مورد چيست ؟

ج : شهید از اول نهضت که شروع شد و پيش از انقلاب 15 سال دنبال امام بودند همه ايشان را خوب مي‌شناختند. او چهره شناخته شده‌اي بود . چهره‌اي نبود که پنهان باشد و بعد پيدا بشود ولي بعد از اينکه اين تهمتهاي ناروا به وی زده شد ، اين حرفها در روحيه مردم اثر گذاشته بود بعضيها داشت باورشان مي‌شد !

چرا : براي اينکه مي‌گفتند يقين بوده و ما نمي‌ديديم ! ولي بعد از شهادت ايشان طوري شد که دشمن و دوست گريه کردند حتي دسته دسته مي‌آمدند و از من مي‌خواستند که اگر آقاي بهشتي را خواب ديديد بگوئيد ما را حلال کنند خيلي تهمتهاي ناروا زديم به ايشان خيلي حرفها پشت سرشان زديم ! من يك شب به ايشان ‌گفتم آقا شما برويد پشت تلويزيون و راديو حرف بزنيد و جواب اين تهمتها را بدهيد ، چرا هيچي نمي‌گوئيد ؟ ! ايشان مي‌گفت براي چي بروم خاطر مردم را از راديو تلويزيون تلخ کنم ؟ چه بگويم ؟ من درد دلم را با خدا مي‌کنم ، خدا خودش درست مي‌کند همه اين کارها را در اين دو سال كه خيلي زندگي بر ما سخت شده بود ، بعضي از اين مردم چه از لحاظ تلفن و چه از لحاظ آمدن در خانه ، فشار مي‌آوردند، مجاهدين مي‌آمدند ، مخالفين ديگر مي‌آمدند و اذيت مي‌کردند . ولي ايشان خيلي پرصبر و با استقامت بود در مقابل اين مسائل البته خيلي کم اتفاق مي‌افتاد که اين مسائل را به آقا بگويم ، براي اينکه روحش ناراحت مي‌شد گاهي که ناراحت بوديم مي‌گفتم نمي‌دانم اين مردم از جان ما چي مي‌خواهند ؟! ايشان مي‌گفتند : من بايستي مثل محمد بردبار باشم . پيغمبر هم در مقابل اين همه توطئه ، اين همه شکنجه ، اين همه ناراحتيها و تهمتهاي ناروايي که به او زدند صبور بود . تو هم مثل خديجه ، بايد هميشه خود را آماده نگه داري، مگر خديجه چکار کرد در قبال پيغمبر ؟ تو هم بايد همانطور باشي ؟
س : شما به عنوان همسر ايشان بفرمائيد نقش ايشان در خانه چه بود و بطور کلي رابطه‌شان با شما به عنوان همسر و فرزندانشان به چه صورت بود ؟

ج : البته من بايد مسئله‌اي را عرض کنم تا روشن بشود ، خيلي‌ها من را به عنوان زن آلماني به آقا نسبت داده بودند ولي ما با هم دختر خاله و پسر خاله و دختر عمه و پسر عمه هستيم ايشان به سن 23 سالگي و من به سن 14 سالگي با هم ازدواج کرديم . بعد از سه ماه از اصفهان به قم آمديم . 12 سال قم بوديم ، آن موقع 3 تا بچه داشتيم ، موقعي که امام به ترکيه تبعيد شدند مامورين آمدند و ريختند در منزلمان و يک مدرسه دين و دانش که ايشان تاسيس کرده بود و مدرسه حقاني هم که زير نظر ايشان بود و ايشان سرپرست آنجا بود را از ما گرفتند و بعد ما را به تهران تبعيد کردند بدون حقوق و هر چيز . مايک سال و نيم آنجا بوديم در آن يک سال و نيم هم خيلي رنج برديم . البته بايد خدمتتان عرض کنم در طول اين 12 سالي که ما در قم بوديم منزل از خودمان نداشتيم هميشه يک يا دو اتاق اجاره مي‌کرديم ، زندگي ما زندگي ساده طلبگي بود هيچ تشريفات و اين چيزها نبود . بعد از اينکه ما را به تهران تبعيد کردند مردم براي ما منزلي گرفتندحدود اميريه ، ما آنجا بوديم تا اينکه از طرف چهار مرجع تقليد آقا را دعوت کردند براي مرکز اسلامي هامبورگ ، آنجا يک مسجدي بود که بنيانگذارش آيت الله بروجردي بودند وآقاي محققي هم بعنوان يک امام آنجا بود ولي ايشان اين اسکلت را بجا گذاشته و بيرون آمده بودند . البته آن موقع ، زمان قتل منصور هم بود و از طرف ساواک خيلي فشار به ما مي‌آورند و مي‌گفتند اين ( شهيد دکتر بهشتي ) عامل اصلي ترور منصور بوده است . اين به اين علت بود که ايشان جلسات مختلف با همه کساني که براي نهضت کار مي‌کردند تشکيل مي‌دادند ، اين بود که بيشتر از چشم ايشان مي‌ديدند ، اين آقايان چون واقعا علاقمند بودند به آقاي بهشتي ، ايشان را نامزدش کردند و فورا روانه آلمانش کردند بدون اينکه شاه اصلا بگذارد ايشان برود ، بدون اينکه ويزايي بگيرد ، يا اينکه پاسپورتي بگيرد ايشان را روانه کردند به هامبورگ ، بعد از اينکه ايشان تشريف بردند به هامبورگ ما اينجا بوديم تا ايشان آنجا يک خانه و زندگي براي ما تهيه کنند و بعد ما برويم . تا چهار ماه ساواک نگذاشت ما برويم بالاخره با چه سختيها و مشکلاتي آقاي خوانساري هر طوري بود ، ما را روانه کردند . تا 5 سال ايشان انجمن اسلامي دانشجويان آنجا را به عهده گرفت و مرتب سمينارهايي تشکيل مي‌داد .

دانشجويان را به مسجد دعوت مي‌کرد ، آنها را به راهشان مي‌آورد ( چون يک عده آدمهاي ناآگاهي به عنوان انجمن اسلامي آنجا بودند ) و بالاخره مسجد را تمام کرد . جلوتر از اينکه مسجد تمام شود ما سه اتاق داشتيم يک اتاقش را ما مي‌نشستيم و دو اتاقش تعلق داشت به انجمن اسلامي ايرانيان در هامبورگ .

ايشان اين اسم را برداشت و آنجا را به اسم ?مرکز اسلامي در هامبورگ? در آورد، چون ايراني که نوشته بودند کسي زياد نمي‌آمد ولي موقعي که مرکز اسلامي شد مرتب از تمام دنيا به آنجا مراجعه مي‌کردند ، اولين نماز عيد قربان که در آلمان خوانده شد و خيلي هم براي آلمان عجيب بود به امامت ايشان خوانده شد و تقريبا سه هزار نفر در اين نماز شرکت کردند و اين اولين نماز با اين همه جمعيت بود که در آنجا برگزار مي‌شد .

من هم در انجمن خانمها فعاليت مي‌کردم ، يعني ما هر دو مثل دو تا شريک بوديم باهم . هيچوقت ايشان احساس نمي‌کرد که يک نفر است ، خُب ايشان نه برادري داشت و نه کس ديگري را و هميشه به من مي‌گفت تو پشتيبان من هستي هر کاري من تا حالا خواستم بکنم ، اگر تو دنباله رو و کمک من نبودي من نمي‌توانستم اين کارها را به ثمر برسانم.

ايشان هميشه حس مي‌کرد که يکنفر را دارد که پشتيبان ايشان باشد تا حالا همينطور بود ، مرتب هر جا مي‌رفتيم ، هر جا بوديم ما با هم بوديم ، حتي در مسافرتها ايشان هيچ وقت تنها نمي‌رفت چه در آلمان و چه اينجا ، هر کجا که مي‌رفت مي‌گفت تو هم بايد باشي ، تو فقط همسر من نيستي ، بلکه يک دلگرمي هستي براي من . من هم هيچ وقت جلوگيري از فعاليت ايشان نمي‌کردم . در آنجا ( آلمان ) يک وقت بود که تا ساعت سه بعد از نصفه شب برنامه و سمينار داشتند ، آن وقت مي‌رفتند يکي دو ساعت استراحت مي‌کردند و بر مي‌گشتند با اين حال هيچ وقت نشد که من بگويم حق ما چطور شد ؟ هميشه من خوشحال بودم و مي‌گفتم آقا من خيلي دلم مي‌خواهد که شما بيشتر فعاليت کنيد . ايشان مي‌گفت خانم از حق شما گرفته مي‌شود ولي من مي‌گفتم من خودم خوشم مي‌آيد که توي اين راهها برويد ، من هيچ وقت نمي‌خواهم که شما يک مردي باشيد که بيائيد پيش من بنشينيد ، توي زندگي بگو و بخند کنيد و ما را سرگرم کنيد . خود ايشان هم هيچ وقت اصلا اهل اين حرفها نبود ، منزل که مي‌آمد هميشه بحث بود و کتاب و مطالعه دور هم مي‌نشستيم و روي يک کتابي ، روي يک مطلبي با هم بحث مي‌کرديم زندگي ما سرتاسر اين بود . حساب اين نبود که کسي بيايد دور هم جمع بشوند ، دروغ بگويند ، بخندند و يا غيبت کنند ، حتي حاضر نمي‌شد کوچکترين حرفي پشت سر همين بني صدر يا دشمنهاي ديگرش بزند اگر کوچکترين حرفي هم زده مي‌شد فورا ايشان ناراحت مي‌شد اخم مي‌کرد و مي‌گفت حرف ديگر نداريم بزنيم ! اگر حرفي نداريم برويم دنبال کار و مطالعه . من راضي نيستم حرف هيچکس را بزنيد شما بجاي اينکه بنشينيد پشت سر اين يا آن حرف بزنيد ، بگوييد خدا به راه راست هدايتش کند ، با وجود اينکه اينها اين همه دشنام مي‌دادند ، اين همه حرف به ايشان مي‌زدند اصلا هيچ وقت قلبش ، وجدانش قبول نمي‌کرد که کسي بنشيند پشت سر آنها حرف بزند .

ايشان هميشه دلش مي‌خواست بين مردم و با مردم باشد ، هيچ وقت راحت طلب نبود که بخواهد زندگي راحتي داشته باشد .

هميشه فکر مستضعفين بود تا موقعي که از دنيا رفت حامي ضعفا و بيچاره‌ها بود . اصلا يک اخلاق نمونه‌اي داشت که واقعا هر ساعتي که در زندگي فکر ميکنم ، مي‌بينم عجب چيزي از دست ما رفت و ماقدرش را نداشتيم و واقعا حيف شد نه فقط براي من حيف شد بلکه براي مردم هم حيف شد .

وقتي ايشان مي‌آمد مي‌گفتم : آقا يک کمي بيشتر مواظبت کنيد ، نه اينکه فکر کنيد براي خودم مي‌گويم ، شما مال من نيستيد ، شما بيشتر مال مردميد ، بيشتر شبها ايشان آن قدر کار داشت که همانجايي که کار داشت مي‌خوابيد .

هفته تا هفته ايشان در مسافرتها و اينطرف و آنطرف بود بخاطر سخنرانيها و بخاطر حل و فصل مسائل مردم ، اما با وجود اين وقتي من به ايشان مي‌گفتم ، بيشتر مواظب خودتان باشيد ، مي‌گفت خانم ما يک جون بيشتر نداريم ، اين بالاخره بايد در راه خدا باشد ، شما من را از مرگ مي‌ترسانيد ؟! مي‌گفتم نه والله من نمي‌ترسم مردم مرتب تلفن مي‌زنند به من مي‌گويند آقا را حفظ کنيد ، اگر يک وقت يک حادثه‌اي براي آقا پيش بيايد که خارش توي چشم ما برود شما مسئوليد .


س- با توجه به اينکه رفتاري که ايشان در خانه داشتند مي‌تواند الگوئي باشد براي تمام امت اسلامي ، لطفا خصوصيات اخلاقي ايشان را در خانه هم بفرمائيد ؟

ج : ايشان اولا خيلي مهربان بود ، بازن و فرزند . با من که همسرش بودم مثل يک پدر و فرزند بود يعني من هميشه احساس مي‌کردم که با پدرم روبرو هستم از بس که ايشان مهربان و خوش اخلاق بود . هيچ وقت در مدت 29 سال که با هم بوديم کوچکترين چيزي را از ايشان نديدم که باعث دلخوري من بشود با فرزندانش هم همينطور، ايشان با فرزندانش رفيق بود ، هيچ وقت نشد که حتي براي يکبار هم سر آنها داد بزند . آن قدر ايشان خوش اخلاق بود که آن ساعتي که ايشان به ما تعلق داشت واقعا ما از همنشيني ايشان لذت مي‌برديم ، موقعي که دور هم جمع مي‌شديم و با هم بوديم هميشه بحث از خدا و بحث از پيغمبر مي‌کردند و مي‌گفتند ائمه چنين کردند و شما هم بايد چنين کنيد ، هميشه مسائل بود و هيچ وقت ما کوچکترين ناراحتي از دست آقا نداشتيم ، هر چي هم که در آمدش بود متعلق به ما بود . يعني ايشان هيچ وقت اين مسائل بگيريد و ببنديد در زندگي نداشت و مي‌گفت که همه در آمدم متعلق به شماست . البته ايشان يکدفعه هم حتي از حقوق دادگستري دست نزد و يک قرآن هم به خانه نياورد . مي‌گفت جايز نيست در حاليکه اين همه مستضعف هست حقوق دادگستري هم بگيرم . شما بايد بدانيد زندگيتان با همين حقوق بازنشستگي من بايد بگذرد .

ايشان ماهي 5500 تومان مي‌گرفت که خرج خانواده پسرش ، خانواده ، دامادش و خرجهاي ديگر را با همان مي‌داد حتي يادم نرفته که يک شب يکدانه لامپ سوخته بود من تمام اين اطراف را زير پا گذاشتم ولي پيدا نکردم تلفن کردم به دادگستري و گفتم آقا از فروشگاه دادگستري يک دانه لامپ بياوريد ، همانجا گفتند نه هرگز ! خدا نکند من چنين کاري بکنم ! شما شمع روشن کنيد بنشينيد بهتر از اين است که من مال دادگستري را بياورم . آن قدر پرهيز مي‌کرد ايشان از محرم و نامحرم ، از دروغ و غيبت و غيره اصلا يک سمبلي بود چه در جوامع ، چه در خانه ، کوچکترين چيزي ما از ايشان نتوانستيم ببينيم که باعث ناراحتي ما بشود . بچه‌ها الان وقتي مي‌نشينند دور هم يک دفعه همينطور که نشستند بلند بلند گريه مي‌کنند مي‌گويند ما هم همه چيزمان را از دست داديم نه اينکه پدر ما از دست مارفته، رفيق ما هم از دست ما رفته و اين بخاطر اين است که ايشان خيلي محبت داشت نسبت به بچه ها .


س: شما اشاره کرديد که در فعاليتهاي ايشان هميشه با ايشان همراه بوديد در اين مورد بيشتر توضيح بفرمائيد .

ج : جلوتر که ايشان اينجا بودند جلساتي داشتند که البته مال خانمها را ما بيشتر به عهده داشتيم ، بعد که رفتيم به آلمان آنجا هم انجمني بود مخصوص خانمها که قسمتي از کارهاي خانمها را من بايست انجام مي‌دادم . ايشان البته فعاليتي هم راجع به خانمها مي‌کرد ولي کمتر مي‌رسيد ، بيشتر به آقايان مي‌رسيد و من اين قسمت از کارها را که مربوط به خانمها بود به عهده گرفته بودم بعد از پنج سال که به ايران برگشتيم ، هر کاري که ايشان مي‌خواست انجام بدهد قسمتي‌اش را من انجام مي‌دادم . ولي در اين دو سال اخير چون ايشان نمي‌توانست کاري که يک پدر درحق اولادش انجام مي‌دهد يا يک مرد خانه در منزلش انجام مي‌دهد ، انجام بدهد ، تمام اين مسئوليتها را به گردن من گذاشته بود به همين دليل در اين دو سال من از خيلي از فعاليتهايم باز ماندم بخاطر اينکه زندگي ايشان را از همه لحاظ بايست اداره مي‌کردم و از پسر و دختر و داماد و عروس و غيره ، و همه مسئوليتي بود که سنگيني آن به دوش من بود .

س : خصوصيات خاصي که ايشان در رفتارشان داشتند بفرمائيد.

ج : يکي از خصوصيات خاصي که ايشان داشت اين بود که هيچ وقت از مرگ نمي‌ترسيد و هميشه اين را به ما مي‌گفت که هيچ وقت از مرگ نترسيد و من را هم از مرگ نترسانيد ، من ازمرگ نمي‌ترسم آن موقعيکه شهادت نصيب من بشود با افتخار به زير خاک مي‌روم . حالا بعد از رفتن ايشان هم ما از مرگ نمي‌ترسيم همه ما از سال پيش از انقلاب جانمان را در کف دستمان گذاشته‌ايم و هر آن براي شهادت آماده‌ايم . خود ايشان هم هميشه پيشتاز بود . در انقلاب و روزهاي تظاهرات هم جلوتر از همه بلندگو را دست مي‌گرفت و هرچه ما اصرار مي‌کرديم که آقا تير مي‌زنند ، مي‌گفت بکشند من نمي‌توانم ببينم مردم از بين مي‌روند من در خانه بنشينم ، من بايد بروم بين مردم ، اگر شهيد بشوم با مردم باشم و اگر شهيد هم نشوم با مردم باشم .

ايشان از سن 18 سالگي از زمان آيت الله کاشاني در تمام اين تظاهرات شرکت مي‌کردند ، هيچوقت فکر نمي‌کرد که بگويد من مي‌ترسم و از خانه بيرون نروم . همه جا پيشتاز بود .

بعد از انقلاب هم مرتبا اينجا جلسه داشتند . آقاي طالقاني ، آقاي مطهري آقاي باهنر و آقاي خامنه‌اي و ايشان در اين اتاق جمع مي‌شدند و يک وقت جلسه‌شان چندين ساعت بطول مي‌کشيد قبل از انقلاب اينها بيشتر کارشان را مخفي انجام مي‌دادند جلساتشان بيشتر مخفي بود . جوانها شبهاي چهارشنبه مي‌آمدند ، بعنوان تفسير قرآن ، ولي يکوقت جلسه آنها تا ساعت 2 بعد از نيمه شب طول مي‌کشيد . امام نامه مي‌نوشتند يا نوار پر مي‌کردند و براي آنها مي‌فرستادند . آنها هم مي‌نشستند با جوانهاي متفکر شور مي‌کردند که چه بکنيم کارهاي انقلاب بهتر و بيشتر پيش برود و زودتر به پيروزي نهايي برسيم . کار ايشان اين بود و بجز ، با گروههاي چپ گرا و راست‌گرا با همه جوانها ، دانشجوها و همه گروهها کار مي‌کردند . آنهايي که واقعا در خط امام بودند و تا آخر هم در خط امام ماندند هميشه با هم بودند ، با هم کار مي‌کردند و يا جلسه مي‌گذاشتند . اصلا منزل ما جاي اين حرفها بود ، جاي چيز ديگري نبود . ميهماني‌هايي که توي خانه ما بود از اين نوع بود ، هيچ وقت ايشان مهماني‌هايي که جمع بشوند با هم بگويند و بخندند و سورچراني کنند نداشت . هيچوقت من نديدم ايشان با دوستي يا کسي غير از براي کاري که براي اسلام باشد دور هم جمع شوند . و من هم هميشه از همه مسائل و برنامه‌هاي ايشان خبر داشتم .


س- رابطه ايشان با امام چگونه بود ؟

ج : ايشان تقريبا از 23 سالگي که ما در قم بوديم پاي درس امام مي‌رفت و از امام نيرو مي‌گرفت البته ايشان چند درس مي‌رفت ولي علاقه خاصي به امام داشت . در همان عاشورايي که امام را دستگير کردند و بعد هم تبعيدشان کردند دکتر وقتي که مي‌خواست از خانه بيرون برود گفت : خانم شايد امشب بر نگردم . گفتم براي چه ؟ گفت براي اينکه من آن ساعتي که ببينم امام را مي‌خواهند بگيرند و امام ديگر اينجا نيست و نمي‌تواند در اينجا کار بکند من نمي‌توانم تحمل کنم . اين گذشت و شبانه امام را دستگير کردند . از آن به بعد ايشان يک ساعت راحت نبود ، مرتب در فکر امام بود . مرتب نامه‌هاي مخفيانه از ترکيه و بعد هم از نجف از طرف امام براي ايشان مي‌آمد دو سفر هم رفتيم آنجا ( نجف ) چون ايشان مي‌خواست خدمت امام برسد ( البته در آن زمان در عراق هيچ ايرادي نمي‌گرفتند و مي‌گذاشتند نزد امام برويم ولي از اينجا نمي‌گذاشتند ) پيش امام برويم .

ايشان بين جوانهاي اروپا هم در تمام بحث‌ها مي‌گفت ببينيد امام چه مي‌گويند همان رابايد عمل کنيد ، ما راهي را بايد برويم که امام مي‌رود ، ما بايد هميشه پشتيبان امام باشيم و ايشان يک دقيقه هم از امام غافل نشد . تا موقعي که امام به پاريس آمدند و ايشان هم به آنجا رفت .


س : چند فرزند از ايشان داريد ؟

ج : من دو پسر و دو دختر دارم . دختر اولم با يک آقاي دانشجو که طلبه هم هست ازدواج کرده و دو بچه دارد پسرم در سال سوم پزشکي بود که دانشگاهها تعطيل شد ، ايشان هم ازدواج کرده و يک بچه دارد . يک پسر ديگرم هم کلاس يازدهم است ، البته ايشان براي پيشبرد انقلاب به همه کاري دست مي‌زند تا حتي پاسداري شب ، چون خودش را مسئول مي‌داند در برابر انقلاب و هر کاري از دستش برآيد انجام مي‌دهد . يک دختر شش ساله هم دارم .


س : اگر پيامي براي مردم داريد بفرمائيد ؟

پيام من اين است که انشاءالله همينطور که تا حالا انقلاب را به پيش برده‌اند تا آخر هم بايستند و به پيش ببرند انشاء الله بتوانند بهشتيهاي فراواني بسازند که براي انقلاب ما مفيد باشند و همه اينها دنباله رو خط امام باشند.



سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه140-145

nezamehadafmand
27th March 2012, 09:26 AM
ماجرای ازدواج شهید چمران

«غاده چمران» همسر لبنانی شهید چمران، بخش‌هایی از زندگی مشترك خود با مصطفی چمران را بازگو می كند. این اظهارات تحت عنوان كتاب «نیمه پنهان ماه» به چاپ رسیده است. آنچه می‌خوانید، بخش‌هایی از این كتاب است:

پدرم بین آفریقا و چین تجارت می‌ كر د و من فقط خرج می‌كردم، هر طوری كه می‌خواستم. پاریس و لندن را خوب می ‌شناختم، چون همه لباس‌هایم را از آنجا می‌خرید.

در دیداری كه به اصرار امام موسی صدر برگزار شد، ایشان به من گفت: «ما مؤسّسه‌ای داریم برای نگهداری بچّه‌های یتیم. فكر می‌كنم كار در آنجا با روحیه شما سازگار باشد. من می‌خواهم شما بیایی آنجا با چمران آشنا شوی» و تا قول رفتن به مؤسّسه را از من نگرفت، نگذاشت برگردم.


ازدواج

یك شب در تنهایی همانطور كه داشتم می‌نوشتم، چشمم به یك نقّاشی كه در تقویمی ‌چاپ شده بود، افتاد. یكی از نقّاشی‌ها زمینه‌ای كاملا سیاه داشت و وسط این سیاهی، شمع كوچكی می‌سوخت كه نورش در مقابل این ظلمت، خیلی كوچك بود. زیر نقّاشی به عربی شاعرانه‌ای نوشته شده بود:

«من ممكن است نتوانم این تاریكی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی كوچك، فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و كسی كه دنبال نور است، این نور هر چقدر كوچك باشد، در قلب او بزرگ خواهد بود».

آن شب، تحت تاثیر این شعر و نقّاشی خیلی گریه كردم.

هنوز پس از گذشت این مدّت، نمی‌توانم نهایت حیرتم را در اوّلین برخورد با شاعر آن شعر و نقّاش آن تصویر درك كنم. او كسی نبود جز «مصطفی چمران»... .

مصطفی لبخند به لب داشت و من خیلی جا خوردم، فكر می‌كردم كسی كه اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می‌ترسند، باید آدم قسی‌ ای باشد، حتی می‌ترسیدم، اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیر كرد... .

مصطفی شروع كرد به خواندن نوشته‌های من، گفت: «هر چه نوشته‌اید خوانده‌ام و دورادور با روحتان پرواز كرده‌ام» و اشك‌هایش سرازیر شد... .

من با فرهنگ اروپایی بزرگ شده بودم. حجاب درستی نداشتم و ... .

یادم هست در یكی از سفرهایی كه به روستاها می‌رفتیم، مصطفی در داخل ماشین هدیه‌ای به من داد. اوّلین هدیه‌اش به من بود و هنوز ازدواج نكرده بودیم، خیلی خوشحال شدم و همانجا باز كردم دیدم روسری است. یك روسری قرمز با گل‌های درشت. من جا خوردم امّا او لبخند زد و به شیرینی گفت: «بچه‌ها دوست دارند شما را با روسری ببینند».

من می‌دانستم بقیه افراد به مصطفی حمله می‌كنند كه شما چرا خانمی ‌را كه حجاب ندارد می‌آوری مؤسّسه، ولی مصطفی خیلی سعی می‌كرد ـ خودم متوجّه می‌شدم ـ مرا به بچه‌ها نزدیك كند. نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوام آنچنانی دارد، اینها روی من تاثیر گذاشت. او مرا مثل یك بچه كوچك قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد... .

آن روز همین كه رسید خانه (دو ماه از ازدواجشان گذشته بود) در را باز كرد و چشمش افتاد به مصطفی شروع كرد به خندیدن. مصطفی پرسید «چرا می‌خندی» و غاده كه چشم‌هایش از خنده به اشك نشسته بود گفت «مصطفی تو كچلی ... من نمی‌دانستم!» مصطفی هم شروع كرد به خندیدن...

...گفتند داماد باید بیاید كادو بدهد به عروس. این رسم ماست. داماد باید انگشتر بدهد. من اصلا فكر اینجا را نكرده بودم. مصطفی وارد شد و یك كادو آورد، رفتم باز كردم دیدم شمع است. كادوی عقد، شمع آورده بود. متن زیبایی هم كنارش بود. سریع كادو را بردم قایم كردم. همه گفتند چی هست، گفتم «نمی‌توانم نشان بدهم» اگر می‌فهمیدند می‌گفتند داماد دیوانه است. برای عروس كادو شمع آورده.

مادرم گفت: «حال شما را كجا می‌خواهد ببرد؟ كجا خانه گرفته؟» گفتم: می‌خواهم بروم مؤسسه با بچه‌ها » مادرم رفت آنجا را دید، فقط یك اتاق بود با چند صندوق میوه به جای تخت ... .

مادرم یك هفته بیمارستان بستری بود ... مصطفی دست مادرم را می‌بوسید و اشك می‌ریخت. مصطفی خیلی اشك می‌ریخت. مادرم تعجب كرد. شرمنده شده بود از این همه محبت.

ماجرای ازدواج شهید چمران

روزی كه مصطفی به خواستگاری‌اش آمد مامان به او گفت: «شما می‌دانید این دختر كه می‌خواهید با او ازدواج كنید چطور دختری است؟ این صبح‌ها كه از خواب بلند می‌شود هنوز رفته كه صورتش را بشوید و مسواك بزند كسی تختش را مرتب كرده لیوان شیرش را جلو در اتاقش آورده و قهوه آماده كرده‌اند. شما نمی‌توانید با مثل این دختر زندگی كنید، نمی‌توانید برایش مستخدم بیاورید اینطور كه در خانه‌اش هست». مصطفی خیلی آرام اینها را گوش داد و گفت: «من نمی‌توانم برایش مستخدم بیاورم، اما قول می‌دهم تا زنده‌ام، وقتی بیدار شد، تختش را مرتب كنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت» و تا شهید شد، اینطور بود. حتی وقت‌هایی كه در خانه نبودیم در اهواز در جبهه اصرار می‌كرد خودش تخت را مرتب كند. می‌رفت شیر می‌آورد خودش قهوه نمی‌خورد ولی می‌دانست ما لبنانی‌ها عادت داریم، درست می‌كرد.

... من گاهی به نظرم می‌آمد مصطفی سعه‌ای دارد كه می‌تواند همه عالم را در وجودش جا بدهد و همه سختی‌های زندگی مشتركمان در مدرسه جبل عامل را.

خانه ما دو اتاق بود در خود مدرسه همراه چهارصد یتیم ... یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان ( كه لبنانی‌ها رسم دارند و دور هم جمع می‌شوند ) مصطفی مؤسسه ماند نیامد خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم؛ «دوست دارم بدانم چرا نیامدید خانه پدرم» مصطفی گفت، الان عید است خیلی از بچه‌ها رفته‌اند پیش خانواده‌هایشان اینها كه رفته‌اند وقتی برگردند برای این دویست، سیصد نفری كه در مدرسه مانده‌اند تعریف می‌كنند كه چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه‌ها ناهار بخورم سرگرمشان كنم كه اینها هم چیزی برای تعریف كردن داشته باشند». گفتم: «خوب چرا مامان برایمان غذا فرستاد نخوردید؟ و نان و پنیر و چای خوردید» گفت: «این غذای مدرسه نیست». گفتم: «شما دیر آمدید بچه‌ها نمی‌دیدند شما چی خورده‌اید» اشكش جاری شد گفت: «خدا كه می‌بیند».

آخرین نامه مصطفی را باز كرد و شروع به خواندن كرد: «من در ایران هستم ولی قلبم با تو در جنوب است در مؤسسه در صور. من با تو احساس می‌كنم فریاد می‌زنم می‌سوزم و با تو می‌دوم زیر بمباران و آتش. من احساس می‌كنم با تو به سوی مرگ میروم، به سوی شهادت؛ به سوی لقای خدا با كرامت. من احساس می‌كنم هر لحظه با تو هستم حتی هنگام شهادت. حتی روز آخر در مقابل خدا. وقتی مصیبت روی وجود شما سیطره می‌كند، دستتان را روی دستم بگیرید و احساس كنید كه وجودتان در وجودم ذوب می‌شود. عشق را در وجودتان بپذیرید. دست عشق را بگیرید. عشق كه مصیبت را به لذت تبدیل می‌كند مرگ را به بقا و ترس را به شجاعت...».

حتی حاضر نبود كولر روشن كند. اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی گچ. پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می‌آمد اما می‌گفت، «چطور كولر روشن كنم وقتی بچه‌ها در جبهه زیر گرما می‌جنگند».

غاده اگر می‌دانست مصطفی این كارها را می‌كند، عقب نمی‌آید اهواز می‌ماند و اینقدر به خودش سخت می‌گیرد هیچ وقت دعا نمی‌كرد زخمی‌ بشود و تیر به پایش بخورد. هر كس می‌آمد مصطفی می‌خندید و می‌گفت: «غاده دعا كرده من تیر بخورم و دیگر بنشینم سر جایم».

قرار نبود برگردد... من امشب برای شما برگشته‌ام

- نه مصطفی تو هیچ وقت به خاطر من برنگشته‌ای برای كارت آمدی

- امشب بر گشتم به خاطر شما از احمد سعیدی بپرس من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم هواپیما نبود. تو می‌دانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نكرده‌ام ولی امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپیمای خصوصی آمدم كه اینجا باشم... .

وارد اتاق شدم دیدم مصطفی روی تخت دراز كشیده فكر كردم خواب است او را بوسیدم. مصطفی روی بعضی چیزها حساسیت داشت یك روز كه آمدم دمپایی‌هایش را بگذارم جلوی پایش خیلی ناراحت شد دوید دو زانو شد و دست‌هایم را بوسید... آن شب خیلی تعجب كردم كه وقتی حتی پایش را بوسیدم تكان نخورد احساس كردم بیدار است اما چیزی نمی‌گوید چشم‌هایش را بسته بود... و گفت: «من فردا شهید می‌شوم» ... ولی من می‌خواهم شما رضایت بدهید اگر رضایت ندهید شهید نمی‌شوم ... من فردا از اینجا می‌روم و می‌خواهم با رضایت كامل شما باشد... آخر رضایتم را گرفت ... نامه‌ای داد كه وصیتش بود گفت تا فردا باز نكنید.

چرا داشت با فعل گذشته به مصطفی فكر می‌كرد؟ مصطفی كه كنار اوست. نگاهش كرد. گفت: «یعنی فردا كه بروی دیگر تو را نمی‌بینم؟» مصطفی گفت :«نه» غاده در صورتش دقیق شد و بعد چشمهایش را بست گفت: «باید یاد بگیرم، تمرین كنم چطور صورتت را با چشم بسته ببینم» یقین پیدا كردم كه مصطفی امروز اگر برود دیگر بر نمی‌گردد. دویدم و كلت كوچكم را بر داشتم آمدم پایین. نیتم این بود مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود ... مصطفی در اتاق نبود... .

...بعد بچه‌ها آمدند كه ما را ببرند بیمارستان گفتند دكتر زخمی‌ شده، من بیمارستان را می‌شناختم وارد حیاط كه شدیم من دور زدم رفتم طرف سردخانه. می‌دانستم كه مصطفی شهید شده و در سردخانه است زخمی ‌نیست.

من آگاه بودم كه مصطفی دیگر تمام شد... .

شهید چمران

احساس می‌كردم خدا خطرات زیادی رفع كرد به خاطر مرد صالحی كه یك روز قدم زد در این سرزمین به خلوص ... مصطفی ظاهر زندگیش همه سختی بود. واقعا توی درد بود مصطفی. خیلی اذیت شد. شب‌ها گریه می‌كرد راه می‌رفت ..بیدار می‌ماند ..آن لحظه در سردخانه وقتی دیدم مصطفی با آن سكینه خوابیده، آرامش گرفتم.

چون ما در تهران خانه نداشتیم، در مسجد محل، محله بچگی‌اش غسلش داده بودند و او با آرامش خوابیده بود من سرم را روی سینه‌اش گذاشتم و تا صبح در مسجد با او حرف زدم ... .

... تا ظهر مراسم تمام شد و مصطفی را خاك كردند. آن شب باید تنها برمی‌گشتم آن لحظه احساس كردم كه مصطفی واقعا تمام شد... . بعد از شهادت مصطفی از خانه بیرون آمدم چون مال دولت بود هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم حتی پول نداشتم خرج كنم ... .

... هر شب را یكجا می‌خوابیدم و بیشتر در بهشت زهرا كنار قبر مصطفی ... .

از لبنان كه آمدیم هرچه داشتیم گذاشتیم برای مدرسه و در ایران هم كه هیچ ... .

می‌گفت دوست دارم از دنیا بروم و هیچ نداشته باشم جز چند متر قبر و اگر این را هم یكجور نداشته باشم بهتر است ...

خدایا من از تو یك چیز می‌خواهم با همه اخلاصم كه محافظ غاده باش و در خلا تنهایش نگذار! من می‌خواهم كه بعد از مرگ او را ببینم در پرواز. خدایا! می‌خواهم غاده بعد از من متوقف نشود و می‌خواهم به من فكر كند مثل گلی زیبا كه در راه زندگی و كمال پیدا كرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود. می‌خواهم غاده به من فكر كند، مثل یك شمع مسكین و كوچك كه سوخت در تاریكی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس كوتاه.

می‌خواهم او به من فكر كند، مثل یك نسیم كه از آسمان روح آمد و در گوشش كلمه عشق گفت و رفت به سوی كلمه بی‌نهایت.

خانم غاده چمران بعد از شهادت ایشان خواب او را می بینند و این گونه تعریف می کنند:"مصطفی" در صندلی چرخ داری نشسته بود و نمی توانست راه برود دویدم و پرسیدم :مصطفی چرا این طور شدی؟ ،گفت:شما چرا گذاشتید من به این روز برسم،چرا سکوت کردید؟،پرسیدم :مگر چه شده؟،گفت:برای من مجسمه ساخته اند ،نگذار این کار را بکنند برو آن را بشکن.

بعد از اینکه این خواب را دیدم پرس و جو کردم و شنیدم که در دانشگاه شهید چمران اهواز از مصطفی مجسمه ساخته اند.وسپس می گوید:این که خواب مجسمه چمران را دیدم این است.

... گاهی فکر می کنم اگر همه ی ایران را به نام چمران می کردند این، دلم خوش می کند؟ آیا این یک لحظه از لبخند مصطفی، از دست محبت مصطفی را جبران می کند، هرگز! اما وقتی دانشگاه شهید چمران مثل چمران را بپروراند، چرا.

مصطفی کسی نیست که مجسمه اش را بسازند و بگذارند. این یک چیز مرده است و مصطفی زنده است. در فطرت آدم ها، در قلب آن ها است. آدم ها بین خیر و شر درگیرند و باید کسی دستشان را بگیرد، همانطور که خدا این مرد را فرستاد تا مرا دست گیری کند. در تهران که تنها بودم نگاه می کردم به زندگی که گذشت و عبور کرد. من کجا؟ ایران کجا؟ من دختر جبل عامل و جنوب لبنان! من همیشه می گفتم اگر مرا از جبل عامل بیرون ببرند می میرم، مثل ماهی که بیفتد بیرون آب. زندگی خارج از لبنان و شهر صور در تصور من نمی آمد. به مصطفی می گفتم « اگر می دانستم انقلاب پیروز می شود و قرار به برگشت ما به ایران و ترک جبل عامل است نمی دانم قبول می کردم این ازدواج را یا نه.» اما آمدم و مصطفی حتی شناسنامه ام را به نام «غاده چمران» گرفت که در دار اسلام بمانم و برنگردم و من، مخصوصا وقتی در مشهد هستم احساس می کنم خدا به واسطه این مرد دست مرا گرفت، حجت را بر من تمام کرد و از میان آتشی که داشتم می سوختم بیرون کشید. . . .


سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه145-148

nezamehadafmand
27th March 2012, 09:30 AM
ازدواج شهید حاج ابراهیم همت

حادثه مهمی که پس از بازگشت همت از سفر حج در زندگی او رخ داد ازدواج با همسر مورد علاقه‌اش بود. تحول و انقلابی که در نخستین سالهای اوج و پیروزی انقلاب و حتی تا اواخر جنگ تحمیلی در اخلاق، سنت‌ها و روحیات بیشتر مردم انقلابی و مسلمان ایران پدید آمد و هنوز آثار مثبت آن کمابیش به چشم می‌خورد، جوانان را وامی‌داشت تا دنباله‌روی از یک زندگی تجملی و لوکس را با نفرت و عصبانیت بسیار مردود شمارند و به ویژه در آغاز زندگی مشترک روح اسلامی و جهات معنوی را بیشتر در نظر داشته باشند.تا آن‌جا که از زبان نزدیکان همت شنیده‌ایم که ازدواج او نیز از چنین کیفیتی برخوردار بود.

همچنان که در صفحات پیشین آمد، همسر وی یکی از دانشجویان داوطلب اعزامی از اصفهان به پاوه بود که تابستان 1359 وارد این شهر شد و همراه دیگر خواهران مستقر در کانون فرهنگی سپاه و جهاد پاوه به کار معلمی و امداد رسانی در روستاهای اطراف پاوه پرداخت. ایشان در مهرماه همان سال، پس از اتمام مأموریت خود به اصفهان بازگشت و در اواخر تابستان سال 1360 بار دیگر راهی پاوه شد و فعالیت خود را از سرگرفت. همت مدتی پس از بازگشت از سفر حج به خواستگاری ایشان رفت. خود وی شرح سامان گرفتن زندگی مشترک خود را با حاج همت چنین تعریف می‌کند:

«با یکی دو نفر از دوستان خود عازم کرمانشاه شدیم، آموزش و پرورش آن‌جا ما را به پاوه فرستاد. وقتی وارد شهر شدیم هوا تاریک شده بود. باران می‌بارید. یک‌راست به ساختمان روابط عمومی سپاه رفتیم. همت آن ‌جا نبود. گفتند به سفر حج رفته است. در اتاق خواهران مستقر شدیم و از روز بعد کار خود را در مدارس پاوه آغاز کردیم. آن زمان شهر رونق بیشتری پیدا کرده بود و بخش عمده‌ای از منطقه پاک ‌سازی شده بود و تعداد زیادی از نیروهای بومی توسط شهید ناصر کاظمی و همت، جذب کانون فرهنگی جهاد و سپاه شده بودند.

سفر حج ایشان حدود بیست روز به طول انجامید. در این فاصله به اتفاق خواهران اعزامی خانه‌ای برای سکونت خود در شهر اجاره کردیم. یک شب پیش از آمدن حاجی به پاوه خواب عجیبی دیدم. او بالای قله‌ای ایستاده بود و من از دامنه قله او را تماشا می‌کردم. خانه سفیدی را به من نشان داد و گفت: «این خانه را برای تو می‌سازم، هر وقت آماده شد دست تو را می‌گیرم و بالا می‌کشم.» فردای آن شب خبر رسید همت آمده است. یکی-دو روز بعد، از فرماندار شهر برای سخنرانی در مدرسه دعوت کرده بودیم. گفتند کسالت دارد و همت به جای ایشان آمد. حالا دیگر او را حاج همت صدا می‌زدند. چند دقیقه‌ای پس از شروع سخنرانی ایشان، برادری از سپاه آمد و خبر درگیری مناطق اطراف پاوه را داد. حاجی عذرخواهی کرد و مدرسه را ترک گفت.

دو روز بعد همسر یکی از برادران اعزامی از اصفهان که در آموزش و پرورش فعالیت می‌کرد و ارتباط صمیمانه‌ای با حاج همت داشت به محل سکونت ما آمد و درخواست ازدواج با حاج همت را مطرح کرد، بهانه‌ای آوردم و پاسخ منفی دادم. آن خانم اصرار کرد و از خلق و خوی شهامت، اخلاص و فداکاری حاجی تعریف کرد و گفت: «دیگران روی شهادت و گواهی همت قسم یاد می‌کنند.» گفتم روی این موضوع فکر می‌کنم. دو یا سه روز بعد در خانه همان خانم و همسرشان با همت حرف زدیم. او نشانی منزل ما را در اصفهان یادداشت کرد. در آن ایام سپاه پاوه همچنان مشغول پاک ‌سازی روستاهای مرزی از لوث گروهکها و عراقیها بود و چون او نقش عمده‌ای در فرماندهی این عملیاتها داشت قرار شد پس از اتمام عملیات راهی اصفهان شود. همزمان با انتقال تعدادی از شهدا به اصفهان فرصتی فراهم شد و حاجی در آن سفر همراه با خانواده خود برای گفتگو با پدر و مادرم به خانه ما رفتند. از آن‌جا که شخصیت حاج همت احترام برانگیز بود و علاوه بر آن از قدرت کلام خوبی برخوردار بود و محبت دیگران را نسبت به خود جلب می‌کرد، در اولین برخورد با خانواده من توانسته بود جای خود را باز کند.

به دنبال موافقت هر دو خانواده حاج همت از اصفهان با پاوه تماس گرفت. برادران مستقر در کانون، امکان سفر من به اصفهان را در اسرع وقت فراهم کردند. فردای همان روز که به اصفهان رسیدیم حاج همت به خانه آمد. خانواده ما قصد داشتند مراسم عقد و عروسی را به زمان خاصی بیندازند، اما ایشان با تبحری که در جاانداختن مطالب داشت گفت: «برای یک مسلمان هیچ روزی بهتر از ولادت بنیانگذار اسلام نیست.» و با این جمله قرار عقد را برای دو روز بعد، یعنی هفدهم ربیع‌الاول گذاشت.

دلم می‌خواست خطبه عقد را امام خمینی(ره) بخوانند، این، یکی از آرزوهایی بود که زوج‌های جوان در آن روزها داشتند و در صورت انجام آن به خود می‌بالیدند. به حاج همت پیشنهاد کردم از دفتر امام وقتی بگیرند. ولی پیش از آن‌که درخواست خود را به طور کامل به زبان بیاورم حاجی از من خواست صرف ‌نظر کنم. او گفت: «راضی نیستم روز قیامت جوابگوی این سؤال باشم که چرا وقت مردی را که متعلق به یک میلیارد مسلمان است به خودت اختصاص دادی.»

قرار خرید گذاشته شد. حاج همت دست خانواده‌اش را جهت خرید برای من باز گذاشته بود، اما برای خودش جز یک حلقه ساده که قیمت آن به دویست تومان هم نمی‌رسید خرید دیگری نکرد.مراسم عقد به دور از هرگونه تجملات و ریخت و پاش برگزار شد. من با لباس ساده سرسفره حاضر شدم. حاجی نیز یک دست لباس سپاه به تن کرده بود. میهمانان مجلس، اعضای هر دو خانواده و تعدادی از دوستان من و حاجی بودند. مراسم با صلوات و مدیحه‌سرایی برگزار شد، هر چند که این‌چنین رسمی در میان اقوام و خانواده ما معمول نبود.


سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه148-149

nezamehadafmand
27th March 2012, 09:39 AM
ازدواج‌های سیاسی و یا چگونگی ازدواج سیاسیون

در میان همه انواع ازدواج از فامیلی، گروهی و قبیله‌ای گرفته تا انواع سنتی و مدرن آن، شاید بتوان از ازدواج سیاسیون یا ازدواج‌های سیاسی به شکلی متفاوت یاد کرد.

در این بین، عقد و ازدواج آقازاده‌ها یا فرزندان شخصیت‌ها و مقامات کشور، از اهمیت و جذابیت بیشتری برخوردار است. درکشورهای جهان، مسئولان کشور در تیررس توجه بیشتر افکار عمومی هستند، به گونه‌ای که مردم ازدواج، تولد و روابط عادی، غیرمتعارف و عجیب و غریب سیاسیون و وابستگان آنان را به دقت دنبال می‌کنند.

ازدواج‌های سیاسیون، مسأله شگفتی نیست، اما در هر نظام سیاسی، بسته به تسلط افکار محافظه‌کار یا میانه‌رو، این مسأله از ابعاد گوناگونی برخوردار است. تأثیر پارادایم چیره هر نظام سیاسی در آشکار یا پنهان کردن ازدواج یا روابط زناشویی سیاسیون یا اطرافیانشان، تا بدانجاست که تا به امروز، کمتر اطلاعات موثقی درباره کیفیت و نحوه ازدواج این افراد منتشر شده است.

بررسی پدیده ازدواج در ایران با مد نظر قرار دادن نحوه ازدواج در طبقات گوناگون جامعه از جمله در میان سیاسیون، صرف‌نظر از نوع و گرایش سیاسی آنان، از جذابیت خاصی در جامعه برخوردار است. شاید بتوان گفت که دلیل و انگیزه اصلی وقوع برخی ازدواج‌های سیاسی، قرار گرفتن در شرایط محیط سیاسی و برخی روابط خانوادگی و گپ و گفت‌های سیاسی است که در میان سیاسیون بسیار دیده می‌شود.

ازدواج‌های سیاسی و یا چگونگی ازدواج سیاسیون، فی نفسه بد نیست، اما این جذابیت روابط میان سیاسیون است که به این ازدواج‌ها رنگ و بوی خاصی می‌بخشد.

شهید رجایی، رئیس‌جمهور ساده‌زیست اوایل انقلاب نیز با عاتقه صدیقی، همسرش زندگی زناشویی خود را آغاز کرد. خانم صدیقی می‌گوید: در دوران نامزدی با ایشان درباره ویژگی‌های رفتاریمان صحبت می‌کردیم، رجایی عصبانیت خود را در خانه با یک قطعه شعر ابراز می‌داشت و زمانی که در خرید خیلی معطل می‌کردم با سکوت و رفتار خشک و متین، موضوع را به من می‌فهماند.

سید محمد خاتمی، رئیس‌جمهور سابق نیز با خانم زهره صادقی، خواهر زاده امام موسی صدر ازدواج کرد. وی نسبت فامیلی نزدیکی با خاندان امام موسی صدر دارد.

برادر وی محمدرضا خاتمی نیز با زهرا اشراقی نوه دختری امام(ره) پیوند زناشویی برقرار کرده است .

در میان دیگر ازدواج‌های سیاسیون در ایران، وصلت تاج زاده با فخرالسادات محتشمی پور و جمیله کدیور و عطا ا.. مهاجرانی در میان اصلاح طلبان قابل توجه است.


درباره دیگر خویشاوندی‌های سیاسی، می‌توان به این موارد اشاره کرد:

ازدواج جاسبی، رئیس دانشگاه آزاد با خواهر آقای عباس‌پور، نماینده تهران و رییس کمسیون آمورش مجلس ، وصلت موسی پور معاون سابق وزیر کشور استاندار قم در دولت دهم با خواهر آقای باهنر، نماینده کرمان در مجلس شورای اسلامی همچنین آقای غلامعلی حداد عادل و خانم طیبه ماهرزاده و غلامحسین الهام و فاطمه رجبی، فاطمه کروبی و مهدی کروبی، حسن کامران با نیره اخوان، از جمله این موارد است.

در همین راستا، بین آیت‌الله موسوی بجنوردی و ریاض، رئیس کمیسیون بهداشت مجلس هفتم، رابطه پدر زن -دامادی است.

در میان باجناق‌های سیاسی نیز می‌توان به این موارد اشاره کرد:

محصولی، مشاور رئیس‌جمهور با ولایتی نماینده ویژه مقام معظم رهبری در امور بین‌الملل، حسینی نماینده زابل با آقای کامران نماینده اصفهان و... .

یکی از این ازدواج‌های مشهور ازدواج محمد محمدی‌نیک ری شهری است:

ازدواج‌هایی که در درون خانواده انقلاب صورت می‌گرفت این مزیت را داشت که خانواده‌های عضو این خانواده بزرگتر شناختی کافی از هم داشتند و نیازی به تحقیق بسیار وجود نداشت. سطح توقعات طرفین از یکدیگر نیز اندک بود و به دلیل جو اجتماعی موجود، خانواده‌ها به ساده‌ترین شکل ممکن مقدمات ازدواج را فراهم می‌کردند مشهور به ری‌شهری با دختر آیت‌الله مشکینی بود. ری‌شهری که پس از انقلاب اسلامی ایران پس از مدتی حضور در دادستانی ارتش به وزارت اطلاعات، دادستانی ویژه روحانیت، دادستانی کل کشور و سرپرستی حجاج ایرانی رسید، حاج‌آقا مرتضی تهرانی را معرف و مسبب این ازدواج می‌داند: «آقای مشکینی پاسخ ایشان را موکول به استخاره کرد و پس از چند روز پاسخ داد که استخاره کردم، خوب آمد پس از موافقت ایشان جریان را به خانواده‌ام در تهران نوشتم و از مادرم و عمه‌ام… خواستم که به قم بروند و صبیه ایشان را ببینند. آنها رفتند و دیدند و پسندیدند و در پاسخ نامه من نوشتند خوب است ولی خیلی کوچک است. او در آن هنگام تقریبا ۹ ساله بود.»
(خاطره‌ها، ج ۱، ص ۵۲ – ۵۱)

مهریه این ازدواج هزار تومان بود: «مهریه را مبلغ ۵ هزار تومان نوشتم [اما آیت‌الله مشکینی] در اثر خطای دید پنج هزار تومان را پانصد تومان خوانده بود به ما پیغام داد من حرفی ندارم که مهریه او پانصد تومان باشد ولی چون مهریه خواهر بزرگتر او هزار تومان است همین مبلغ را برای مهریه او بپذیرید. من تعهد می‌کنم کاری کنم که بیش از پانصد تومان شما بدهکار نشوید» (همان: ۵۲) مراسم عقد در حرم امام رضا(ع) «بدون هیچ‌گونه تشریفات اجرا شد» از آن پس آقای ری‌شهری «مانند یکی از اعضای خانواده آقای مشکینی در منزل ایشان و به قول معروف داماد سرخانه» بود. (همان: ۵۳) یک سال و نیم بعد با انتقال به قم داماد دید که «به تدریج شرایطی پیش آمده که احساس کردم ادامه این وضع به مصلحت نیست با اینکه قرار بود جشن ازدواج ما چند سال بعد باشد، پیشنهاد کردم که هرچه زودتر انجام شود تا بتوانیم زندگی مستقل تشکیل دهیم. آقای مشکینی ابتدا با این پیشنهاد موافق نبود دلیل مخالفتش هم کوچک بودن همسرم از نظر سنی بود. چون در آن هنگام یازده سال بیشتر نداشت اما من موضوع را با جدیت پیگیری می‌کردم که همسر من است و شرعا حق دارم او را به خانه خود ببرم… سرانجام با اصرار من ایشان (مشکینی) راضی شد و جشن ازدواج‌مان در سال ۱۳۴۷ برگزار شد.» (همان: ۵۳)

۲- داماد دگراندیش

ازدواج مشهور دیگر عصر انقلاب اسلامی ازدواج دختران آیت‌الله هاشمی رفسنجانی با پسران آیت‌الله لاهوتی بود. هاشمی رفسنجانی و حسن لاهوتی هر دو از مبارزان سیاسی با رژیم پهلوی بودند. همین سوابق و مناسبات سبب شد دو پسر آیت‌الله لاهوتی یعنی حمید و سعید با دو دختر آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به ترتیب فائزه و فاطمه هاشمی ازدواج کنند. فرزندان آیت‌الله لاهوتی از موقعیت سیاسی خود برای ورود به حکومت استفاده نکردند اما فائزه هاشمی در سال ۱۳۷۵ نماینده دوم مردم تهران در مجلس شورای اسلامی شد و به عضویت حزب کارگزاران سازندگی درآمد و همواره به عنوان نماد گرایش لیبرالی پدرش شناخته شد و فاطمه هاشمی نیز به عضویت حزب اعتدال و توسعه درآمد که گرایشی میانه‌رو در میان محافظه‌کاران ایران را نمایندگی می‌کند. یکی از مهمترین مصائب و مسائل این دو ازدواج، درگذشت آیت‌الله لاهوتی بود. حسن لاهوتی گرچه از روحانیون مبارز و مبارزین مذهبی محسوب می‌شد اما به جز حمید و سعید فرزند دیگری به نام وحید لاهوتی داشت که مانند فرزندان بسیاری از روحانیون مبارز آن عصر (همچون آیت‌الله طالقانی، محمدی گیلانی، جنتی و…) دگراندیش بود و چپ‌گرا. کار به جایی رسید که روز چهارشنبه ۶ آبان ۱۳۶۰ اکبر هاشمی رفسنجانی در کارنامه روزانه‌اش نوشت: «ساعت سه بعدازظهر خبر دادند که از طرف دادستانی انقلاب به خانه آقای [حسن] لاهوتی ریخته‌اند و خانه را تفتیش می‌کنند. به آقای [اسدالله] لاجوردی گفتم با توجه به سوابق و مبارزات آقای لاهوتی بی‌حرمتی نشود. گفت دنبال مدارک وحید [لاهوتی] هستند. اول شب اطلاع دادند که آقای لاهوتی را به زندان برده‌اند و احمد آقا هم تماس گرفت و ناراحت بود. قرار شد بگوییم ایشان را آزاد کنند. آقای لاجوردی پیدا نشد به آقای [سیدحسین] موسوی تبریزی دادستان کل انقلاب گفتم و قرار شد فورا آزاد کنند. احمد آقا گفت امام هم از شنیدن خبر ناراحت شده‌اند.» (عبور از بحران: ص ۳۴۱) اما آیت‌الله لاهوتی هرگز به خانه‌اش بازنگشت. فردا صبح هاشمی رفسنجانی نوشت: «عفت تلفنی اطلاع داد که آقای لاهوتی را دیشب به بیمارستان قلب برده‌اند بلافاصله تلفن زد و گفت از دنیا رفته‌اند تماس گرفتم معلوم شد صحت دارد. آقای لاجوردی دادستان انقلاب تهران گفت آقای لاهوتی اتهامی نداشته‌اند، برای توضیح مدارک مربوط به وحید آمده بودند که به محض ورود به زندان دچار سکته قلبی شده و معالجات بی‌اثر مانده است. قرار شد پزشکی قانونی نظر بدهد.» (همان: ص ۳۴۰) خبر درگذشت حسن لاهوتی نماینده امام خمینی در استان گیلان، امام جمعه رشت، نماینده مردم رشت در مجلس اول و سرپرست سپاه پاسداران با سکوت رسانه‌ها مواجه شد و همین مساله اعتراض فرزندان و عروسان وی را برانگیخت. آنان حتی به پدرشان اکبر هاشمی رفسنجانی که در آغاز جلسه علنی مجلس شورای اسلامی خبر درگذشت آیت‌الله لاهوتی را داده بود، اعتراض کردند: «حمید و فائزه آمدند و شب را پیش من ماندند. چون تنها بودم مقداری آنها را تسلیت دادم و ارشاد کردم. غیرمستقیم گله داشتند که چرا من با صراحت نگفتم که آقای لاهوتی در زندان سکته کرده و فوت شده» (همان: ص ۳۵۹) از آن روز سال‌ها می‌گذرد اما هنوز کسی با صراحت از درگذشت آیت‌الله لاهوتی سخن نمی‌گوید.

۳- داماد لبنان

ازدواج دیگری که در این سال‌ها رخ داد و پیوندهای خانواده‌های روحانی را استوار می‌ساخت ازدواج فرزندان دو روح‌الله به دو دخترخاله بود. سیداحمد خمینی فرزند امام روح‌الله خمینی و سیدمحمد خاتمی فرزند آیت‌الله روح‌الله خاتمی با دو دخترخاله ازدواج کردند که سیدمحمد صدر پسرخاله آنهاست. بدین‌ ترتیب خانواده بزرگی شکل می‌گیرد که پیوند میان خمینی‌ها، خاتمی‌ها و صدرها را برقرار می‌کند. اینگونه است که سیدمحمد خاتمی به دلیل نسبتی که از طریق همسرش با امام موسی صدر می‌یابد به داماد لبنان مشهور است همچنان که آیت‌الله سلطانی طباطبایی پدر خانم فاطمه طباطبایی همسر مرحوم سیداحمد خمینی از جمله علمایی بود که از نامزدی خاتمی برای ریاست‌جمهوری ایران در سال ۱۳۷۶ حمایت کرد.


۴- داماد امام

اما این تنها پیوند خاتمی‌ها و خمینی‌ها نیست. در نیمه دهه ۶۰ سیدمحمدرضا خاتمی دیگر فرزند آیت‌الله روح‌الله خاتمی با زهرا اشراقی نوه آیت‌الله روح‌الله خمینی ازدواج کرد. زهرا اشراقی در عین حال دختر آیت‌الله شهاب‌الدین اشراقی داماد امام خمینی است که در سال‌های تبعید امام خمینی دفتر ایشان را هم اداره می‌کرد و به هنگام نزاع سران حزب جمهوری اسلامی با ابوالحسن بنی‌صدر اولین رئیس‌جمهوری اسلامی ایران از سوی امام خمینی به عضویت هیات حکمیت برای حل اختلاف درآمد. آیت‌الله اشراقی روحانی سنت‌گرا و در عین حال آزادیخواهی شناخته می‌شد که نسبت به گرایش‌های حاکم عصر خود از استقلال رای و نظر برخوردار بود. شهاب‌الدین اشراقی روز جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ به علت سکته درگذشت. در سال ۱۳۸۶ شورای نگهبان صلاحیت پسر آیت‌الله علی اشراقی – که نامزد اصلاح‌طلبان برای مجلس هشتم بود – را رد کرد اما با واکنش صریح بیت امام خمینی در مرحله تجدیدنظر صلاحیت او تایید شد.


۵- داماد استاد

پس از شهادت استاد مرتضی مطهری، دختر ایشان با علی پسر آیت‌الله میرزاهاشم آملی ازدواج کرد. داماد استاد اما همان کسی است که یک دهه رئیس سازمان صدا و سیما و قبل از آن وزیر ارشاد اسلامی و پس از آن دبیر شورای عالی امنیت ملی و در نهایت رییس مجلس هشتم شد. علی لاریجانی عضو یکی از خانواده‌های مذهبی و سیاسی جمهوری اسلامی است. محمدجواد لاریجانی اولین فرزند این خانواده است که به قدرت رسید: معاون وزیر امور خارجه شد و نماینده مجلس شد. ستاره اقبال محمدجواد لاریجانی اما با یک حرکت حساب نشده در دوران انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۳۷۶ فرو خفت و او اکنون به معاونت حقوق بشر قوه قضائیه کفایت کرده است. صادق لاریجانی که «شیخ» خانواده لاریجانی‌هاست نیز با عضویت در شورای نگهبان و ریاست فعلی دستگاه قضا در زمره معتمدترین فرزندان این خاندان به حساب می‌آید .

۱- مشهورترین ازدواج نسل دوم ازدواج مجتبی خامنه‌ای فرزند مقام معظم رهبری با دختر دکتر غلامعلی حدادعادل است؛ پیش از آنکه به ریاست مجلس هفتم شورای اسلامی و حتی نمایندگی مجلس ششم برسد. شاید به همین علت باشد که غلامعلی حدادعادل در اسفندماه سال گذشته در گفت‌وگو با مجله شهروند امروز گفته «من این تحلیل را قبول ندارم که چون خانواده ما با خانواده مقام معظم رهبری پیوند سببی پیدا کرد گروه‌های سیاسی به بنده تمایل نشان دادند. خویشاوندی تاثیری در تصمیماتم به عنوان رئیس‌مجلس ندارد» دیگر فرزندان رهبر انقلاب نیز با خانواده‌های مذهبی و سیاسی دارای گرایش‌های دیگر ازدواج کرده‌اند: مسعود خامنه‌ای با دختر آیت‌الله خرازی از مدرسین حوزه علمیه قم و خواهر صادق خرازی معاون وزیر امور خارجه در دولت خاتمی و مشاور کنونی سیدمحمد خاتمی ازدواج کرده است در عین حال که کمال خرازی وزیر خارجه خاتمی و رئیس شورای راهبردی روابط خارجی عموی عروس به حساب می‌آید. مصطفی خامنه‌ای دیگر فرزند مقام معظم رهبری نیز با دختر آیت‌الله خوشوقت از روحانیان تهران و نامزد ائتلاف رایحه خوش خدمت (گروه حامی دولت محمود احمدی‌نژاد) ازدواج کرده است. با وجود این فرزند آیت‌الله خوشوقت مدیرکل مطبوعات خارجی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در دوره سیدمحمد خاتمی بود و در پرونده زهرا کاظمی اظهارنظری متفاوت از اظهارنظرهای رسمی کرد. دختر دیگر مقام معظم رهبری با فرزند حجت‌الاسلام والمسلمین محمدی گلپایگانی رئیس دفتر رهبر انقلاب اسلامی ازدواج کرده است. بدین ترتیب با مروری بر ازدواج‌های فرزندان مقام معظم رهبری می‌توان پسر آیت‌الله موسوی اردبیلی از مراجع تقلید شیعه با دختر آیت‌الله سیدمحمود هاشمی شاهرودی ازدواج کرده است. پسران دیگر آیت‌الله موسوی اردبیلی هر یک با دختر یکی از بزرگان مذهبی ازدواج کرده‌اند: دختر آیت‌الله جوادی آملی از مدرسین حوزه علمیه قم و آیت‌الله شهرستانی از فقهای قم و نماینده آیت‌الله سیستانی در ایران که چندی یکی از بستگانش وزیر نفت عراق بود. وی همچنین گفته اند هیچ یک از این ازدواج‌ها نمی‌تواند واجد معنای جناحی یا سیاسی خاصی باشد. به جز آنکه همگی آنها در محدوده خانواده‌های مذهبی و سیاسی انقلاب اسلامی رخ داده است.

۲- اما ماجرا زمانی جالب‌تر می‌شود که دریابیم سلسله این ازدواج‌ها به تدریج خانواده‌های بیشتری را در بر می‌گیرد و در نهایت خانواده‌ای بزرگتر را می‌سازد. چندی پیش پسر صادق خرازی با دختر محمدرضا خاتمی ازدواج کرد. بدین ترتیب صادق خرازی که برادر همسر فرزند مقام معظم رهبری است، در عین حال پدر همسر نوه امام خمینی و برادرزاده سیدمحمد خاتمی نیز هست و این به معنای خانواده سیاسی و مذهبی بزرگی است که با دو رهبر نظام و یک رئیس‌جمهور و نیز یک وزیر خارجه جمهوری اسلامی نسبت دارد.

۳- در ادامه همین مناسبات خانوادگی ازدواج فرزندان مرحوم سیداحمد خمینی و نوادگان امام خمینی نیز جالب توجه است:

سیدحسن خمینی فرزند ارشد احمد و نوه امام خمینی با دختر آیت‌الله موسوی بجنوردی عضو سابق شورای عالی قضائی و عضو ارشد مجمع روحانیون مبارز ازدواج کرده است. برادر او یعنی سید یاسر خمینی نیز با دختر سیدمحمد صدر نامزد ائتلاف اصلاح‌طلبان برای مجلس هشتم ازدواج کرده است. یعنی در واقع فرزند سیداحمد خمینی با دختر پسرخاله مادرش خانم فاطمه طباطبایی ازدواج کرده که پسرخاله همسر سیدمحمد خاتمی نیز محسوب می‌شود و از خانواده بزرگ «صدر» به حساب می‌آید. خانواده امام خمینی البته دامادهای مشهور دیگری نیز دارد: نوه خانم زهرا مصطفوی دختر امام خمینی با پسر محسن رضایی ازدواج کرده و دختر دیگر آیت‌الله اشراقی (که نوه امام خمینی به حساب می‌آید) با پسر آیت‌الله طاهری امام جمعه سابق اصفهان ازدواج کرده است تا خانواده‌ای بزرگ شکل گیرد.

۴- یکی از جالب‌ترین ازدواج‌های درون حکومت جمهوری اسلامی ازدواج پسر رئیس اسبق قوه قضائیه با دختر رئیس دیگر این قوه است: پسر آیت‌الله موسوی اردبیلی از مراجع تقلید شیعه با دختر آیت‌الله سیدمحمود هاشمی شاهرودی ازدواج کرده است. چنانگه بیان شد پسران دیگر آیت‌الله موسوی اردبیلی هر یک با دختر یکی از بزرگان مذهبی ازدواج کرده‌اند: دختر آیت‌الله جوادی آملی از مدرسین حوزه علمیه قم و آیت‌الله شهرستانی از فقهای قم و نماینده آیت‌الله سیستانی در ایران که چندی یکی از بستگانش وزیر نفت عراق بود. از نسل دوم این خانواده نوه آیت‌الله موسوی اردبیلی و آیت‌الله جوادی آملی با پسر محمد هاشمی برادر آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و رئیس اسبق سازمان صداوسیما ازدواج کرده‌اند.

۵- از میان اعضای دفتر امام خمینی و دفتر آیت‌الله خامنه‌ای فرد مشترکی وجود دارد که دو داماد بنام دارد: حجت‌الاسلام رسولی محلاتی دختران خود را به عقد آقایان ناطق نوری رئیس مجلس چهارم و پنجم و عباس آخوندی وزیر اسبق مسکن درآورده است. حجت‌الاسلام والمسلمین ناطق نوری هم‌اکنون مسوولیت بازرسی دفتر مقام معظم رهبری را بر عهده دارد و یکی از سران جناح اصولگرا در ایران شناخته می‌شود.

آقای حسین مرعشی برادر خانم آیت الله هاشمی رفسنجانی(لازم به ذکر است خاندان شناسی روابط خویشاوند سالاران آیت الله هاشمی رفسنجای در مجال این همایش نمی گنجید که تازه خبر آوردند که این پژوهش فراتر از این مجال هاست زیرا که در ادامه این پژوهش بایست به خاندان آل سعود نیز و روابط مرتبطه نیز پرداخته شود) آقای صادق محصولی (مشاور ارشد دکتر احمدی‌نژاد) با آقای ولایتی (وزیر خارجه سابق و مشاور مقام معظم رهبری) باجناق است.

مقداد نیلی (سردبیر سایت رجا نیوز) داماد آقای رئیسی (معاون قوه قضاییه) و آقای رئیسی داماد آقای علم الهدی (امام جمعه مشهد). {در پی تذکر دوستان از وب سایت رجانیوز نسبت به نقص خبر اجبارا به عرض می رساند در مورد آقای صالحی مراسم عروسی برگزار نشده و تنها خطبه عقد جاری شده است. مدیر سایت}

آقای ری شهری (وزیر اسبق اطلاعات)داماد مرحوم آیت‌الله مشکینی (رئیس اسبق مجلس خبرگان)هستند یا آقای موسی پور (معاون فرهنگی اسبق سازمان تبلیغات و معاون سابق اطلاع رسانی وزارت کشور و استاندار قم در دولت دهم) شوهر خواهر محمدرضا باهنر (نماینده مردم تهران در مجلس هفتم و نائب رئیس) است یا شیخ صادق لاریجانی (ریاست قوه قضائیه پس از آیت‌الله شاهرودی) فرزند آیت‌الله میرزا هاشم آملی ، داماد آیت‌الله وحید خراسانی (مرجع بزرگوار تقلید) است. آیت‌الله جوادی آملی (شاگرد مبرز علامه طباطبایی و مفسر گرانقدر قرآن و از اساتید بزرگ حوزه علمیه قم) عموی خانم فاطمه جوادی (معاون سابق رئیس‌جمهور و رئیس سازمان محیط زیست) فرزند آقای اسماعیل واعظ جوادی آملی می باشند.

مهرداد بذرپاش (مشاور اسبق دکتر احمدی‌نژاد و مدیر عامل اسبق پارس خودرو و خودروسازی سایپا رییس سابق سازمان جوانان ) داماد آقای علی احمدی (وزیر سابق آموزش و پرورش دولت نهم ) است.

در فارس :

برادر دکتر احمد نجابت (نماینده سابق شیراز در مجلس شورا و مشاور وزیر بهداشت و درمان – پسرشان علیرضا نجابت معاون صدا و سیمای فارس داماد آیت الله حائری شیرازی است) و برادر مهندس غلامحسین نجابت (نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی و با جناق آیت الله حائری و داماد مرحوم آیت الله سید نور الدین حسینی هاشمی) ، دکتر محمود نجابت) معاون دانشگاه علوم پزشکی) است که ایشان با دکتر خورسندیان (استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه شیراز – ; کاندیدای نمایندگی شیراز در مجلس هشتم و راه یافته به دور دوم) با جناق هستند. دکتر حداد عادل دایی همسر دکتر خرسندیان است. آیت الله حائری شیرازی شوهر خاله مهندس رضازاده (استاندار سابق فارس و ریاست اسبق شرکت آب و فاضلاب استان فارس و شاغل در استانداری تهران و وزارت نیرو – داماد آیت الله خزعلی و نوه آیت الله سید نور الدین حسنی شیرازی و پسر رضازاده قائم مقام حزب برادران در قبل از انقلاب – برای اطلاعات بیشتر به کتاب خاطرات سیاسی آیت الله سید منیرالدین حسینی هاشمی مراجعه شود انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی – شنیده شده به اصرار فرزند دیگرشان حجه الاسلام سید معزالدین حسینی شیرازی این کتاب دیگر تجدید چاپ نخواهد شد!) می باشند و خواهر مهندس رضازاده مشاور خانم دکتر اردبیلی (مشاور بانوان استاندار فارس – عروس آیت الله حائری شیرازی – همسر محمد طاهر “شجاع الدین ” حائری شیرازی) می باشند و خانم دکتر اردبیلی فرزند مهندس اردبیلی (فرماندار اسبق شیراز – داماد ایشان پسر آقای روح الامینی مشاور آقای محسن رضایی و رئیس انستیتو پاستور) هستند.

محمد حسن حائری (“شهاب الدین ” – داماد احمد توکلی نماینده مردم تهران – فرزند آیت الله حائری شیرازی – رئیس دفتر امام جمعه سابق شیراز و نماینده ولی فقیه در استان فارس) و حسام الدین حائری (داماد یراق طلائی رئیس صداو سیمای استان فارس) و عبد الحسین حائری (فخر الدین – معلم دبیرستان) و نظام الدین حائری (ساکن وین اتریش و داماد آقای لنسر کمونیست مائوئی سابق که پس از تشرف به اسلام هم اکنون یکی از رهبران شیعیان اتریش است و دو فرزند او هم اکنون در حوزه علمیه در ایران در حال تحصیل می باشد) و علی حائری (دانشجوی دانشگاه آزاد – داماد دکتر احمد نجابت) فرزندان آیت الله حائری شیرازی (داماد آیت الله سید نورالدین حسینی هاشمی و نماینده ولی فقیه و امام جمعه شیراز) هستند که ایشان نیزخویشاوند خانواده حاج محمد نمازی و حاج محمدباقر خلیلی هستند.

آیت الله حائری دایی آقایان مهندس سید حسین ذوالانوار (فرزند حاج آقا امام – نماینده مردم شیراز در مجلس هفتم و هشتم) وبرادر ناتنی ایشان دکتر سید رحیم ذولانوار (مدیر عامل مؤسسه فلاحت در فراغت – استاد بازنشسته دانشگاه اصفهان) می باشند. یا مثلا دکتر احمد رضا دستغیب (مشاور جوانان سابق استاندار فارس و نماینده مجلس هشتم شورای اسلامی) فرزند آیت الله سید علی اصغر دستغیب (نماینده اوّل فارس درمجلس خبرگان رهبری) می باشد و عماد افروغ (نماینده مردم تهران در مجلس هفتم) از اقوام وی است. و…


سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه148-155

nezamehadafmand
27th March 2012, 09:55 AM
حقوق متقابل همسران

اسلام ازدواج را بر يك پايه و هدف مقدس و الهي قرار داده و از اين رو دينداري و ايمان را نخستين شرط همسر شمرده است.اسلام ترجيح مي دهد كه زن و مردي كه با هم ازدواج كرده اند هر طور هست با اخلاق يكديگر بسازند و چنانچه هر يك از طرفين از ديگري ناراحتي ديد از آن چشم پوشي كند.

رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايند:

هيچ بنايي در اسلام نزد خداوند عزوجل محبوب تر از ازدواج نيست.

من تزوج فقد احرز نصف دينه فليتق الله في النصف الباقي.

كسي كه همسر اختيار كند نيمي از دين خود را محفوظ داشته و بايد مراقب نيم ديگر باشد.

از آنجا كه بسياري از مردان و زنان براي فرار از زير بار اين مسئوليت الهي و انساني عذرهايي مي تراشند از جمله نداشتن امكانات مالي، قرآن مي فرمايد: فقر نمي تواتد مانع راه ازدواج گردد بلكه چه بسا غنا و بي نيازي مي شود.

دليل آن هم با اندكي دقت در اين زمينه روشن مي شود زيرا انسان تا مجرد است احساس مسئوليت نمي كند. نه ابتكار و نيرو و استعداد خود را به اندازه كافي براي كسب درآمد مشروع بسيج مي كند و نه هنگامي كه درآمدي پيدا كرد، در حفظ و بارور ساختن آن مي كوشد و به همين دليل مجردان غالبا خانه به دوش و تهيدست اند.

اما بعد از ازدواج، شخصيت انسان تغيير پيدا مي كند و رفته رفته تبديل به يك موجود اجتماعي مي شود و خود را شديدا مسئول حفظ همسر و آبروي خانواده و تامين وسايل زندگي فرزندان آينده خويش مي بيند و به همين دليل تمام هوش و ابتكار و استعداد خود را به كار مي گيرد تا ضمن كسب درآمدهاي مشروع بيشتر و صرفه جويي در هزينه ها و خودداري از هرگونه اسراف و تبذير، بتواند در مدت كوتاهي بر فقر چيره شود.

نكته جالب توجه در اين ميان، دوستي و مهرباني و احساس آرامش عميقي است كه به وسيله ازدواج كانون خانواده را فرا مي گيرد و زندگي را شيرين مي سازد.

ولي بايد توجه داشت كه ازدواج نبايد تنها به خاطر ارضاي غريزه جنسي صورت بگيرد بلكه بايد بيشتر وسيله اي باشد تا نسل صالح و مفيدي به وجود آيد و پيروان حق و حقيقت زياد شوند.

داستان پدر و مادر مقدس اردبيلي


"گفته اند كه پدر جناب مقدس اردبيلي آمده بود از آب جاري مشك را پر كند، ديد سيبي برآب روان است، گرفت و ميل كرد.بعدا پشيمان شد كه: اين سيب البته مالك داشته، بي اجازه او چرا تصرف كردم؟حركت كرد، مسير آب را گرفت به بالا، رفت تا رسيد به جايي كه آب از باغي كه درخت سيب داشت بيرون مي آمد.صاحب باغ را گفت:

سيبي كه بر آب روان بود من خوردم. از من راضي باش.

گفت: ابدا راضي نيستم.

گفت: قيمتش را مي دهم.

گفت: راضي نمي شوم.

بالاخره بسيار كه طلب رضايت كرد، صاحب باغ گفت: من به يك شرط از تو راضي مي شوم كه دختري دارم كور و كچل و لال و گنگ و مفلوج از پا.اگر حاضري با او ازدواج كني، من از تو راضي مي شوم والا راضي نمي شوم.

پدر مقدس اردبيلي چون ديد چاره ا ي ندارد از غايت ايمانش قبول كرد و تن به اين ازدواج داد.

صيغه عقد را جاري كردند، سپس با مشاهده كردن دختري زيبا بر خلاف گفته هاي صاحب باغ به نزد آن رفت و گفت: آن دختري كه براي من وصف كردي اين نيست.

گفت: اين همان است، چون ديدم جديت داشتي كه رضايت بگيري براي خوردن يك سيب، و من مدتها انتظار داشتم كه اين دختر را به مثل شما شخصي شوهر دهم.اما گفتم كور است يعني هنوز چشمش نامحرم را نديده، و گفتم كچل است يعني مويش را نامحرم نديده، و گفتم لال است يعني با مرد بيگانه سخن نگفته، و گفتم مفلوج است از پا يعني تنها از خانه بيرون نرفته.

پس چنين پدري و مادري بايد هم پسرشان مقدس اردبيلي شود.

از مادرش سئوال كردند سبب مقام ارجمند مقدس اردبيلي در چيست؟ گفتند من هرگز لقمه اي شبهه ناك نخوردم و قبل از شير دادن بچه وضو مي گرفتم و ابدا چشم نامحرمي نينداختم و در تربيت او بعد از شير بازگرفتن كوشيدم و نظافت و طهارت را مراعات كردم و او را با بچه ها ي خوب مي نشاندم."



سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه155-156

nezamehadafmand
27th March 2012, 09:59 AM
اخلاق خانوادگی در رفتار وگفتار امیرمؤمنان علی علیه السلام

مقدمه

اخلاق خانوادگی مبحثی است که بسیار کم به آن پرداخته می شود در حالیکه جایگاهی عالی ومهم دارد و می تواند گر ه گشای بسیاری ازمشکلات تربیتی و اخلاقی افراد خانواده به خصوص فرزندان باشد از آن جهت که والدین اولین الگو و معلّم فرزندان می باشند و فرزندان اخلاق و رفتار آن ها را الگوبرداری می کنند بنابراین والدین می توانند درآن ها بسیار تأثیرگذار باشند. طبیعی است تربیت نیکو واخلاق شایسته و اسلامی یکی از نیازهای واقعی است که هم اینک جامعه مذهبی ما به آن بسیار محتاج است.

در زمینه ی اخلاق خانوادگی بهترین الگو برای افراد ائمه اطهار علیهم السلام علی الخصوص امیرمؤمنان علی علیه السلام هستند که سعی گردیده است در اینجا نمونه ی کوچکی از آن به خواننده ی محترم ارائه گردد.

1. اقتصاد خانواده

1.1. تامین هزینه زندگی

یکی از اصول مهم در مدیریت منزل، تامین هزینه ی زندگی است. مرد باید با کار و تلاش فراوان نیازهای اقتصادی خانواده را برطرف سازد تا سربار جامعه نگردند.حضرت امیرمومنان علی علیه السلام باکار و تلاش و حفرچاه و درختکاری و احداث باغ در منطقه ی ینبع در اطراف مدینه توانست سرمایه ی فراوانی بدست بیاورد؛ هزار برده آزاد کند و برای عمه ها و خاله های خود خانه بخرد و زنان و فرزندان خود را آبرومندانه اداره کند، که وصیت نامه ی حضرت به عنوان نامه ی 24 نهج البلاغه در تاریخ ثبت گردیده است در آن دستور العمل اقتصادی برای اداره ی زنان و فرزندان خود تاکید می کند که درخت ها و زمین ها را نفروشند بلکه با درآمد سالانه ی آن نیازهای اقتصادی خانواده آن حضرت را برطرف سازند[1].

2.1. تعدیل ومیانه روی در مصرف

اعتدال و میانه روی در هر کاری مقبول و پسندیده است ومیانه روی در در امر اقتصاد و خرج کردن درآمدهای خانواده می تواند راحتی و آسایش طولانی تری را برای خانواده به ارمغان بیاورد. دراهمیت اعتدال و میانه روی همین بس که حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام درلحظات پایان عمرگرانقدر خود به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام ، او را به میانه روی درزندگی سفارش می کند؛

حدثنا أبو عبد الله محمد بن محمد بن النعمان في شهر رمضان سنة تسع و أربعمائة... قال حدثني الحسن بن علي بن أبي طالب عليهم السلام، قالَ لمّا حَضَرَت وَالِدي الوَفَاة أَقبَلَ يُوصِي، فَقَالًَ هَذَا مَا أَوصَى بِهِ عَلي بنِ أبِي طَالِب أخُومُحَمَد رَسُولُ الله صَلََّى الله عليه و آله وَ ابنَ عَمِّهِ وَ صَاحِبِهِ ... وَ اقتَصِد يَا بُنَيَّ فِي مَعيشَتِك[2]... .

ترجمه : ... این آن چیزی است که علی بن ابیطالب برادر رسول خدا وپسر عمویش و همنشینش وصیت می کند ... پسر جانم در زندگانى راه اعتدال و ميانه روى را پيش گير... .

حضرت امیر در جای دیگر در بیان اکتفا کردن به قدر ضرورت اینگونه اشاره می کنند؛ خطبةٌ لأمير المؤمنين علی علیه السلام: ... مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَة[3]... ترجمه: ...هر كه به كفايت گذران زندگى بسنده كند آسايش خود راپا بر جا كرده است... .

گاهی حضرت امیر درمواقع بی پولی رویه ای بکار می بردند که معمولاً بسیاری از مردم آنگونه عمل نمی کنند آنهم صبر کردن تا زمانیکه پولی بدست ایشان برسد در حالیکه افراد معمولاً با قرض کردن ویا خرید نسیه مانند ایشان عمل نمی کنند، نمونه ای از عمل حضرت اینگونه نقل گردیده است؛

رُوِيَ أَنَّ عَلِيّاً علیه السلام اِجتَازَ بِقَصَّابٍ وَ عِندَهُ لَحمٌ سَمينٌ فَقَالَ يَا أَميرَالمُؤمِنيِن هَذَا اللَّحم سَمينٌ اِشتَر مِنهُ فَقَالَ لَهُ لَيسَ الثَّمَن حَاضِرًا فَقَالَ أَنَا أَصبِرُ يَا أَميرَالمُؤمِنينَ فَقَالَ لَهُ أَنَا أَصبَرُ عَنِ اللَّحمِ[4]

ترجمه: روایت شده است روزی حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام از مقابل قصابی عبور می کردند، قصاب به حضرت عرض می کند: ای امیرمؤمنان گوشت خوبی است از آن بخرید اما حضرت می فرمایند: پولی برای خرید ندارم قصاب عرض می کند من برای گرفتن پولش صبر می کنم. حضرت می فرمایند: من در برابر خوردن گشت صبر می کنم.

3.1. رابطه گناه و درآمد

خانواده ها سعی می کنند تا راهی برای افزایش درآمدهای خود پیدا کنند اما گاهی نیز مسائلی پیش می آید که باعث می شود درآمدخانوار کَم شود. این در حالی استکه معمولاً افراد دلیل این اتفاقات را نمی دانند اما حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام دلیل آن را وجود گناهان معرفی می کنند؛

قَالَ اَمیِرُالمُومِنین عَلی عَلیه السلام: ...تُوقُوا الذُّنُوبَ فَمَا مِن بَليَّةٍ وَلانَقصِ رِزقٍ إِلّا بِذَنب ... قَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَ مَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ[5]...

ترجمه: خود را از گناهان دور کنید زیرا هیچ بلا و هیچ کم شدن رزق و روزی نیست مگر بخاطر گناهان ... خداوند متعال می فرماید: هر مصيبتى به شما می رسد، به خاطر كارهايى است كه كرده ايد. و خدا بسيارى از گناهان را عفو مى كند[6].

2 . مدیریت خانه

در اینکه مدیریت منزل با چه کسی است نظرات مختلفی وجود دارد اما طبق فرموده ی حضرت امیر مدیریت منزل با مرد است؛

قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام كُلُّ امْرِئٍ تُدَبِّرُهُ امْرَأَةٌ فَهُوَ مَلْعُونٌ [7]ترجمه: هر کس که امورش را زنی بگرداند و مدیریت کند ملعون است.

طبیعی است مراد حضرت کسانی نیستند که کسی را غیر از همسر خود ندارند و خودشان بدلایل مختلف قادر به کسب درآمد ومدیریت منزل نمی باشند مانند افراد بیمار.

3. در ارتباط با همسر

1.3. چگونگی رفتار با همسر

قرآن: وعاشروهنّ بالمعروف «نساء18» ترجمه: با زنان به نیکویی زندگی کنید.


1.1.3. روابط اجتماعی آنان

از آنجایی که مرد مسئولیت هدایت خانواده را به عهده دارد بنابراین باید مواظب رفت وآمدهای همسر خود نیز باشد تا مبادا در رفت و آمدهای خود دچار وسوسه های شیطان شده و از راه به در شود؛ حضرت امیر در یک دستور العمل اخلاقی، اجتماعی خطاب به فرزندش می نویسد:

ٍ وَاكْفُفْ عَلَيْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إِيَّاهُنَّ فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَى عَلَيْهِنَّ وَ لَيْسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لَا يُوثَقُ بِهِ عَلَيْهِنَّ وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا يَعْرِفْنَ غَيْرَكَ فَافْعَل[8]

ترجمه آیتی: زنان را روى پوشيده دار تا چشمشان به مردان نيفتد، زيرا حجاب، زنان را بيش از هر چيز از گزند نگه دارد. خارج شدنشان از خانه بدتر نيست از اين كه كسى را كه به او اطمينان ندارى به خانه در آورى. اگر توانى كارى كنى كه جز تو را نشناسد چنان كن.

حضرت امیر درجایی دیگر مردانی را که در رفت وآمدهای اجتماعی زنان خود، مطیع آن ها هستند را سزاوار خشم وغضب خدا برمی شمرد و می فرماید؛

عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ عَلِيٌّ علیه السلام مَنْ أَطَاعَ امْرَأَتَهُ فِي أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ أَكَبَّهُ اللَّهُ عَلَى مَنْخِرَيْهِ فِي النَّارِقِيلَ وَ مَا هِيَ قَالَ فِي الثِّيَابِ الرِّقَاقِ وَ الْحَمَّامَاتِ وَ الْعُرُسَاتِ وَ النِّيَاحَاتِ[9]

هرکه در چهار چیز به حرف همسرش گوش کند خداوند به صورت اورا در آتش می فکند. پرسیدند آنها چیست؟ فرمودند: در پوشیدن لباس نازک در رفتن به حمام ها (زیرا رعایت عفت کلام و بدن را نمی کنند) در رفتن به عروسی(زیرا رعایت حجاب و جدایی زنان ومردان نمی شودعلاوه بر بدزبانی ها و چشم و هم چشمی ها و تفاخرهای بی جا) و نوحه خوانی ها (به طور کلی مرد باید مراقب رفت و آمدهای همسر خود باشد و او را از رفتن به مجالسی که زمینه ساز فساد و موجب وسوسه ی شیطان می باشد منع کند).


2.1.3. پرهیز در روابط زن و مرد نامحرم

از دیدگاه حضرت امیرمؤمنان یکی از راههای سلامت جامعه رعایت فرهنگ پرهیز و حرمت نهادن به جایگاه ارزشی زن و مرد است که در خطبه ی 80 نهج البلاغه چنین می فرمایند:

فَاتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ وَ كُونُوا مِنْ خِيَارِهِنَّ عَلَى حَذَرٍ وَ لَا تُطِيعُوهُنَّ فِي الْمَعْرُوفِ حَتَّى لَا يَطْمَعْنَ فِي الْمُنْكَرِ[10]

ترجمه آیتی: از زنان بد بپرهيزيد و از زنان خوب حذر كنيد و كار نيك را به خاطر اطاعت از آنان انجام مدهيد، تا به كارهاى زشت طمع نكنند.

3.1.3. غیرت ورزی

یکی از خصلت هایی که خداوند متعال در نهاد مردان به ودیعت گذارده است غیرت ورزیدن نسبت به ناموس و محارم خویش است که خودبخود جلوی بسیاری از مفاسد و ناهنجاری های اجتماعی را می گیرد اما گاه می شود که این ویژگی در فرد بدلایل گوناگون ضعیف می شود، که حضرت امیر این افراد را اینگونه مورد سرزنش ولعن خود قرار می دهد.

فِي رِوَايَۀ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ عَلِيٌّ علیه السلام يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ نُبِّئْتُ أَنَّ نِسَاءَكُمْ يُوَافِينَ الرِّجَالَ فِي الطَّرِيقِ أَ مَا تَسْتَحْيُونَ وَ قَالَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ لَا يَغَارُ[11]

ترجمه: ای اهل عراق شنیده ام که زن های شما در راه رفتن بامردها برخورد پیدا می کنند آیا خجالت نمی کشید خدا لعنت کند بی غیرت ها را.

4.1.3. غیرت نابجا ممنوع

درست است که غیرت ورزیدن مطلوب است اما گاه خود بعنوان معضلی بزرگ جلوه می کند وآن زمانی است که در موضعی غیر از موضع خود بکار گرفته شود؛ حضرت امیر استفاده نابجا از غیرت را بعنوان خطر اینگونه مطرح می کنند؛

إِيَّاكَ وَ التَّغَايُرَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِ غَيْرَةٍ فَإِنَّ ذَلِكَ يَدْعُو الصَّحِيحَةَ إِلَى السَّقَمِ وَ الْبَرِيئَةَ إِلَى الرِّيَبِ[12]ترجمه: امیرمومنان علیه السلام به امام حسن مجتبی علیه السلام می فرمایند: بپرهیز از غیرت بی جا (و سختگیری نامعقول و احیاناً متهم کردن همسر) زیرا این کار زن پاکدامن را به آلودگی گرایش می دهد.


5.1.3. محدوده ی اختیارات زن

یکی دیگر از روایای ارتباط با زن محدوده ی اختیارات و قدرت اعمال نظر زنان در زندگی است، این مطلب را می توان در قسمت مدیریت منزل هم ذکر کرد زیرا به نحوی اختیار داشتن زن و محدوده ی آن در نحوه ی مدیریت منزل بسیار تأثیرگذار خواهد بود. امیر مؤمنان محدوده ی اختیارات زن را اینگونه به فرزند خود گوشزد می نمایند؛

قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فِي وَصِيَّتِهِ لِابْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ يَا بُنَيَّ إِذَا قَوِيتَ فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا تُمَلِّكَ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا فَافْعَلْ فَإِنَّهُ أَدْوَمُ لِجَمَالِهَا وَ أَرْخَى لِبَالِهَا وَ أَحْسَنُ لِحَالِهَا فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ فَدَارِهَا عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ أَحْسِنِ الصُّحْبَةَ لَهَا لِيَصْفُوَ عَيْشُكَ[13]

حضرت امیر مومنان در سفارش خود به محمد حنفیه فرمودند: ... اگر بتوانی که زن را بیش از آنچه مربوط به خود اوست اختیار ندهی انجام ده چرا که این کار جمال زن را پیوسته و خاطرش را آسوده و حال اورا نیکو می کند همانا زن گل است نه کارفرما با او به هرحال مدارا کن و نیکو برخورد نما تا زندگی تو باصفا شود.


6.1.3. خوش رویی با همسر

حضرت در ضمن بیاناتی که راجع به صفات ناپسند برخی زنان همانند تکبّر و خودپسندی ناشکری و بی صبری و مانند اینها ایراد نمود و توصیه فرمود که مراقب زن ها باشید تا به هلاکت نیفتند و سرپرستی خانواده را به آنان نسپارید و فرمودند:

فَدَارِهَا عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ أَحْسِنِ الصُّحْبَةَ لَهَا لِيَصْفُوَ عَيْشُكَ[14]ترجمه: با زن ها در هر حال مدارا کنید (سخنان تند وزشت برزبان نیاورید) شاید (در اثر این نیکویی شما) آنها کارهای خودرا اصلاح کنند.

2.3. کمک به همسر

برخی از مردان فکر می کنند چون در خارج از منزل مشغول کاروتلاشند وقتی به منزل می آیند دیگر نباید هیچ کاری را انجام دهند و خود را بسیار خسته نشان می دهند برخی دیگر نیز کار در منزل و کمک به همسر را زشت می شمرند و آن را عار وننگ می دانند اما سیره ی رفتاری حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام خلاف هردو دوسته فوق بوده است، ایشان با آن همه مشغله ای که در زمان حیات رسول گرامی اسلام داشتند (شرکت در جنگهای گوناگون، رفتن به مأموریت هایی که پیامبر اورا می فرستاد و ... ) اما با این حال در کارهای منزل کمک کار بی بی دوعالم فاطمه ی زهرا سلام الله علیها بودند نمونه هایی از آن ها اینگونه در تاریخ نقل شده است؛

الف) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ يَحْتَطِبُ وَ يَسْتَقِي وَ يَكْنُسُ وَ كَانَتْ فَاطِمَةُ سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهَا تَطْحَنُ وَ تَعْجِنُ وَ تَخْبِزُ[15]

امام صادق علیه السلام فرمودند: حضرت امیر علیه السلام هیزم تهیه می کرد و از چاه آب برای منزل می آوردو جاروب می کرد و حضرت فاطمه سلام الله علیها نیز گندم را آرد می نمود و خمیر می کرد و نان می پخت.

(پس کار در منزل برای مرد عار نیست گرچه از نظر تقسیم کار به عهده ی زن است که کار منزل را بعهده گیرد).

ب) عَنْ عَلِيٍّ علیه السلام قَالَ دَخَلَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وَ فَاطِمَةُ جَالِسَةٌ عِنْدَ الْقِدْرِ وَ أَنَا أُنَقِّي الْعَدَسَ قَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ قُلْتُ لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ اسْمَعْ مِنِّي وَ مَا أَقُولُ إِلَّا مَنْ أَمَرَ رَبِّي مَا مِنْ رَجُلٍ يُعِينُ امْرَأَتَهُ فِي بَيْتِهَا إِلَّا كَانَ لَهُ بِكُلِّ شَعْرَةٍ عَلَى بَدَنِهِ عِبَادَةُ سَنَةٍ- صِيَامٍ نَهَارُهَا وَ قِيَامٍ لَيْلُهَا وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ الثَّوَابِ مِثْلَ مَا أَعْطَاهُ اللَّهُ الصَّابِرِينَ وَ دَاوُدَ النَّبِيَّ وَ يَعْقُوبَ وَ عِيسَى علیهم السلام يَا عَلِيُّ مَنْ كَانَ فِي خِدْمَةِ الْعِيَالِ فِي الْبَيْتِ وَ لَمْ يَأْنَفْ كَتَبَ اللَّهُ تَعَالَى اسْمَهُ فِي دِيوَانِ الشُّهَدَاءِ وَ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِكُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ ثَوَابَ أَلْفِ شَهِيدٍ وَ كَتَبَ لَهُ بِكُلِّ قَدَمٍ ثَوَابَ حِجَّةٍ وَ عُمْرَةٍ- وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ تَعَالَى بِكُلِّ عِرْقٍ فِي جَسَدِهِ مَدِينَةً فِي الْجَنَّةِ يَا عَلِيُّ سَاعَةٌ فِي خِدْمَةِ الْعِيَالِ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ أَلْفِ سَنَةٍ وَ أَلْفِ حَجٍّ وَ أَلْفِ عُمْرَةٍ وَ خَيْرٌ مِنْ عِتْقِ أَلْفِ رَقَبَةٍ وَ أَلْفِ غَزْوَةٍ وَ أَلْفِ عِيَادَةِ مَرِيضٍ وَ أَلْفِ جُمُعَةٍ وَ أَلْفِ جَنَازَةٍ وَ أَلْفِ جَائِعٍ يُشْبِعُهُمْ وَ أَلْفِ عَارٍ يَكْسُوهُمْ وَ أَلْفِ فَرَسٍ يُوَجِّهُهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ خَيْرٌ لَهُ مِنْ أَلْفِ دِينَارٍ يَتَصَدَّقُ عَلَى الْمَسَاكِينِ وَ خَيْرٌ لَهُ مِنْ أَنْ يَقْرَأَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَانَ وَ مِنْ أَلْفِ أَسِيرٍ أَسَرَ فَأَعْتَقَهَا وَ خَيْرٌ لَهُ مِنْ أَلْفِ بَدَنَةٍ يُعْطِي لِلْمَسَاكِينِ وَ لَا يَخْرُجُ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى يَرَى مَكَانَهُ مِنَ الْجَنَّةِ يَا عَلِيُّ مَنْ لَمْ يَأْنَفْ مِنْ خِدْمَةِ الْعِيَالِ دَخَلَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ يَا عَلِيُّ خِدْمَةُ الْعِيَالِ كَفَّارَةٌ لِلْكَبَائِرِ- وَ يُطْفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ وَ مُهُورُ حُورِ الْعِينِ وَ يَزِيدُ فِي الْحَسَنَاتِ وَ الدَّرَجَاتِ- يَا عَلِيُّ لَا يَخْدُمُ الْعِيَالَ إِلَّا صِدِّيقٌ أَوْ شَهِيدٌ أَوْ رَجُلٌ يُرِيدُ اللَّهُ بِهِ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة[16]

ترجمه: روايت است از اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمود داخل شد بر ما رسول خدا صلی الله علیه وآله در حالى كه فاطمه نشسته بود نزد ديك و من عدس در ديك مي ريختم آن سرور فرمود يا ابو الحسن عرض كردم لبيك يا رسول اللَّه فرمود بشنو از من آنچه مي گويم و نمي گويم مگر از امر پروردگار خود؛ نيست مردى كه يارى كند زن خود را در خانه الا آنكه باشد او را بهر موئى كه در بدن اوست عبادت يك ساله كه روز آن روزه دار باشد و شب آن به قيام و بدهد او را خداى تعالى از ثواب، مثل آنچه داده است صابران را و داوود پيغمبر و يعقوب و عيسى عليهم السلام را، يا على هر كه در خدمت عيال باشد در خانه و ننگ ندارد از آن بنويسد نام او را خداى تعالى در ديوان شهيدان و بنويسد خدا از براى وى به هر روزى و شبى ثواب هزار شهيد و بنويسد از براى او به هر قدمى ثواب حجى و عمره ای و بدهد او را به هر رگى كه در بدن اوست شهرى در بهشت، يا على يك ساعت در خدمت خانه بهتر است از عبادت هزار ساله و هزار حج و هزار عمره و بهتر است از آزاد كردن هزار بنده و هزار جهاد و عيادت هزار بيمار و هزار جمعه و هزار جنازه و هزار گرسنه را سير كردن و هزار برهنه را پوشيدن و هزار اسير آوردن در راه خدا و بهتر است او را از هزار دينار صدقه دادن بر درويشان و بهتر است او را از خواندن تورات و انجيل و زبور و قرآن و از هزار اسير كه بخرد و آزاد گرداند آن را و بهتر است او را از هزار شتر كه بدهد بدرويشان و بيرون نرود از دنيا تا آنكه ببيند جاى خود را در بهشت، يا على هر كه ننگ ندارد از خدمت عيال داخل گرداند او را خدا در بهشت بي حساب، يا على خدمت عيال كفاره گناهان كبيره است و بازمي نشاند غضب پروردگار را و مهر حور العين است و زياد مي گرداند حسنات و درجات را، يا على خدمت نمي كند عيال را مگر صديق يا شهيد يا مردي كه خدا خواهد برای وى خير دنيا و آخرت را[17]

3.3. تقسیم کار با همسر

یکی از عوامل سعادت و شادابی خانواده تقسیم کار و تعیین حدود و وظایف زن و شوهر است؛

عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ، عَنِ السِّنْدِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ علیه السلام قَالَ تَقَاضَى عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ صلی الله علیه وآله إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فِي الْخِدْمَةِ فَقَضَى عَلَى فَاطِمَةَ بِخِدْمَةِ مَا دُونَ الْبَابِ وَ قَضَى عَلَى عَلِيٍّ علیه السلام بِمَا خَلْفَهُ قَالَ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ ع فَلَا يَعْلَمُ مَا دَاخَلَنِي مِنَ السُّرُورِ إِلَّا اللَّهُ بِإِكْفَائِي رَسُولُ اللَّهِ ص تَحَمُّلَ رِقَابِ الرِّجَال [18]

ترجمه: امام صادق علیه السلام از پدرش امام باقر علیه السلام نقل می کند که فرمودند:حضرت امیر با حضرت زهرا علیهماالسلام راجع به تقسیم کار از پیامبر نظر خواستند پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند: کارهای تا دم درب خانه به عهده فاطمه و کارهای پشت درب خانه بر عهده ی علی باشد. حضرت زهرا فرمودند : از این تصمیمی که پیامبر گرفت و مرا از سروکار داشتن با مردها بی نیاز کرد آنقدر شادمان شدم که جز خدا کسی نمی داند.

4.3. عدالت بین همسران

درست است که تعدد زوجات یکی از راههای جدی مقابله با مفاسد اجتماعی است اما شرایط و مقررات خاص خودش را دارد که یکی از آنها عدالت رفتاری میان همسران است و قرآن کریم در این باره در آیه ی 3 سوره ی نساء هشدار داده است که اگر نمی توانی رعایت عدالت کنی نباید چند زن اختیار کنی.حضرت امیرمومنان چون همسران متعدد داشتند عدالت را دقیقاً میان آنها رعایت می نمودند. هنگامی که شبی نوبت یکی از آنها بود حتی وضوی خود را هم در خانه ی او می گرفت یعنی عدالت رفتاری را حتی در وضو گرفتن نیز رعایت می فرمودند[19].


5.3. هدیه برای خانواده

یکی از راههای مهم ایجاد عطوفت و مهربانی بین اعضای خانواده و جلب قلوب هدیه دادن است که حضرت امیر از این نکته مهم نیز غافل نبوده اند؛

قالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام أَطْرِفُوا أَهَالِيَكُمْ فِي كُلِّ جُمُعَةٍ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْفَاكِهَةِ كَيْ يَفْرَحُوا بِالْجُمُعَة[20]ِ ترجمه: برای اهل و عیال خود درهر روز جمعه مقداری میوه ی تازه بخرید تا از جمعه خوشنود شوند.(تا نسبت به شعایر اسلامی احترام کرده محبتشان به دین زیاد شود.)

نکات

1- حضرت امیر نه تنها در زمان حیات خود به فکر درآمد خانواده خویش بودند بلکه با وصیت نامه ای در باره نخلستان ها منبع درآمدی را هم برای بعد از فوت خویش برای خانواده خود بجای گذاردند.

2- گناهان انسان بر رزق و روزی او تاثیر دارند و باعث کم شدن آن می شوند.

3- غیرت ورزی مردان یکی از راههای حفظ پاکدامنی زنان است اما باید توجه داشت که استفاده نابجا از غیرت اثرعکس بجا می گذارد و باعث آلودگی دامن زنان می شود.

4- برای اصلاح رفتار زنان تندی و خشونت جایی ندارد اما حضرت می فرمایند مدارا و چشم پوشی از خطاهای آنان باعث اصلاح رفتار آنها خواهد شد.

5- حضرت امیر با مشغله ی فراوان اجتماعی که داشتند در کار منزل به حضرت زهرا کمک می کردند.



سیّدحسینی، سیّدحسام، ازدواج در سیره و روش بزرگان شیعه (تجلی و ظهور عشق زن و مرد به خدا) ،صفحه157-162

BaAaroOoN
2nd April 2012, 11:46 PM
مرسی از بحث جالبتون....با وجود این حرف ها،با وجود این مثال ها،من دوست دارم همسر آیندم،خودش از من تقاضای ازدواج کنه(البته تحت اصول و نیمه مدرن نیمه سنتی)....نه اینکه پدرم من و به کسی معرفی کنه

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد