PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : یه شب مهتاب



تووت فرنگی
18th March 2012, 02:57 PM
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اونجا که شبا
پشت بیشه ها
یه پری میاد
ترسون و لرزون
پاشو میذاره
تو آب چشمه
شونه می کنه
موی پریشون

یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
ته اون دره
اونجا که شبا
یکه و تنها
تک درخت بید
شاد و پر امید
می کنه به ناز
دستشو دراز
که یه ستاره
بچکه مث
یه چیکه بارون
به جای میوه ش
سر یه شاخه ش
بشه آویزون

یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
از توی زندون
مث شب پره
با خودش بیرون
می بره اونجا
که شب سیاه
تا دم سحر
شهیدای شهر
با فانوس خون
جار می کشن
تو خیابونا
سر میدونا
عمو یادگار
مرد کینه دار
مستی یا هشیار؟
خوابی یا بیدار؟

مستیم و هشیار
شهیدای شهر
خوابیم و بیدار
شهیدای شهر
آخرش یه شب
ماه میاد بیرون
از سر اون کوه
بالای دره
روی این میدون
رد میشه خندون
یه شب ماه میاد...

شاملو

hedii
18th March 2012, 03:46 PM
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته بر چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان , زمان آرام
خوشه ماه فرو ریخته بر آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آمد تو به من گفتی
از این عشق حذر کن
لحظه ای بر این آب نظر کن
آب آینه ی عشق گذران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم (( حذر از عشق ندانم ))
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی , من نه رمیدم نه گسستم ..... ))
باز گفتم (( که تو صیادی و من آهوی تو هستم
تا به دام تو در افتادم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم , نتوانم ))
...
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت ...
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نه گسستم نه رمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ...
(( فریدون مشیری ))

پریسا لطیفیان
18th March 2012, 04:21 PM
به همه خواهـم گفـت

به نسیـمی که گـذر خـواهد کــرد
به شهابی که درخــشید به شـــب
به شب روشن پاک ؛ به سپـیدار بــلند
به پـرستـو که غمین تــرک کند خــانه ی خــــویش
به همه خواهــم گفـت
به شـرابی کــه به پـــیمانه ی تـو مــی رقـصد
و تـو را مـست کـند شب همه شـب
من بــه هـر کـوچه کــه تـو می گـذری
کوچه هایِـی کـه پــر از خـاطره است
که تـو را دارم دوسـت
به همه خواهـم گفـت

که تـو را می خواهم

alikhezri12
18th March 2012, 04:39 PM
ایول قشنگ سرودی[taajob]

mohandes89
18th March 2012, 07:01 PM
بهار در راه است بهار ِ سبزنگاه .
و قلب ِ شعر ِ من از شور ِ انتظار پر است.
در آرزوی ِ سفر با او
به زادگاه ِ شکفتن
در آن سوی ِ افق ِ دوردست ِ شادابی
دل ِ همیشه ز عشق ِ بهار سرشارم
و جان ِ سبزسرشتم
پُر است از تپشی تند و اضطراب‌آلود
و غرق در هیجانی شدید و پرتب‌وتاب.
در این دقایق ِ پرالتهاب ِ چشم‌به‌راهی
در این کرانه‌ی ِ تشویش ِ انتظار
لبالب است وجودم ز شوق ِ بالیدن
و اشتیاق ِ شکوفایی.

mina_bushehr
18th March 2012, 08:25 PM
امشب شب من نور ز مهتاب دگر داشت

وز گریه‌ی شادی جگرم آب دگر داشت


هنگام سحر خلق به محراب و دل من

ز ابروی بتی روی به محراب دگر داشت


قربان شوم و چون نشوم وای که آن چشم

بر جان من از هر مژه قصاب دگر داشت


نی داشت خبر از خود و نی از می ومجلس


خسرو که خرابی ز می ناب دگر داشت

mozhgan.z.1368
19th March 2012, 10:26 AM
آبی بپوش وقت عــزا هم بــرای من
خندان بیا به بدرقه ام ، پابه پای من
هرچند ، تو که کوه دماوند نیستی
تا نشکنی درون خودت در هوای من
روزی که می برند مرا روی دستــها
دنبال دست توست فقط چشمهای من
حتی نخوان زدفتر شـــــعرم حکایتی
تا در دل تو هیــچ نیـفتـــد بــلای من
نذری بکن که آتش دوزخ نســــوزدم
یک آسمان پرنده رها کن به جای من
شوق بازآمدن سوی توام هست
اما
تلخی سرد كدورت در تو
پای پوینده ی راهم بسته
ابر خاكستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
وای ، باران
باران ؛
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه كسی نقش تو را خواهد شست ؟

بلدرچین
19th March 2012, 12:21 PM
ایول ممنونم

mina_bushehr
19th March 2012, 01:20 PM
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل‌وار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقش‌آفرینی
که صورتگری را نبود این‌چنینی
پریزاد عشق رو مه‌آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی


تو دونسته بودی چه خوش‌باورم من
شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بی‌تاب
تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه که عاشق‌‌ترینی
تو یک جمع عاشق تو صادق‌ترینی
همون لحظه ابری رخ ماه رو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم
تو از این شکستن خبر داری یا نه
هنوز شور عشق رو به سر داری یا نه

تو دونسته بودی چه خوش‌باورم من
شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بی‌تاب
تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه که عاشق‌‌ترینی
تو یک جمع عاشق تو صادق‌ترینی
همون لحظه ابری رخ ماه رو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

هنوز هم تو شب‌هات اگه ماه رو داری
من اون ماه رو دادم به تو یادگاری

هنوز هم تو شب‌هات اگه ماه رو داری
من اون ماه رو دادم به تو یادگاری

من اون ماه رو دادم به تو یادگاری
من اون ماه رو دادم به تو یادگاری

sun archi
21st March 2012, 12:30 PM
خیلی زیبا بود[shaad]
[golrooz][tashvigh]

marziye1372
21st March 2012, 08:22 PM
عالییییییی بود

mina_bushehr
21st March 2012, 09:36 PM
به دیدارم بیا هر شب در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند دلم تنگ است بیا ای روشن ای روشن تر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها دلم تنگ است بیا بنگر چه غمگین و غریبانه در این ایوان سر پوشیده و این تالاب مالامال دلی خوش کرده ام با این پرستو ها و ماهی ها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا ای همگناه من در این برزخ بهشتم نیز و هم دوزخ به دیدارم بیا ای همگناه ای مهربان







که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بیگناهی ها و من می مانم و بیداد بی خوابی در این ایوان سر پوشیده متروک شب افتاده ست و در تالاب من دیریست که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها پرستو ها بیا امشب که بس تاریک و تنهایم بیا ای روشنی اما بپوشان روی که می ترسم ترا خورشید پندارند و می ترسم از خواب برخیزند و می ترسم که چشم از خواب بردارند نمی خواهم ببیند هیچکس ما را نمی خواهم بداند هیچکس ما را و نیلوفر که سر بر می کشد از آب پرستو ها که با پرواز وبا آواز و ما هیها که با آن رقص غوغایی نمی خواهم بفهمانند بیدارند شب افتاده است و من تنها و تاریکم و در ایوان و در تالاب من دیریست در خوابند پرستو ها و ماهیها و آن نیلوفر آبی بیا ای مهربان با من! بیا ای یاد مهتابی

يمنا
23rd March 2012, 12:57 AM
ببخشيد ميشه متنه كامل اين شعر را هم بذارين
لعنت به سفر كه هر چه كرد او كرد....

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد