PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر دلتنگی..



haniye.R
8th March 2012, 07:30 PM
گــاه دلتنــگ مـی شـوم ...


دلتننگ تـر از هـمه دلتـنگی هــا ...


گـــوشـه ای مـی نشیــنم ...

و حـسرتــهــا را مــی شمـــارم ...


بـاختـن هــا را و صـدای شکـستن هـا را ...

نمـی دانم من كــدام امید را نـا امید کــردم ...


کــدام خـواهش را نشنــیدم ...


و بــه کـدام دلـتنگی خـندیدم ...


کـه این چــنین دل تنـگم !!!

http://up.vatandownload.com/images/mesgxwqnkw6shgzryt.jpg

mahsa deltang
8th March 2012, 09:30 PM
دلتنگی را با چه معنا میکنیم؟
بادوری و حسرت از گذشته؟

وقتی هست قدر ندانیم
وقتی رود از دید چشم
یاد اید مارا که بود زمانی در کنارمان

yas-90
8th March 2012, 10:28 PM
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است

hedii
9th March 2012, 01:49 AM
درخت دلتنگ تبر شد
وقتی پرنده ها
سیم های برق را به شاخه ها ترجیح دادند!

mina_bushehr
9th March 2012, 07:22 AM
حالمان بد نيست غم کم مي خوريم کم که نه! هر روز کم کم مي خوريم
آب مي خواهم، سرابم مي دهند عشق مي ورزم عذابم مي دهند
خود نمي دانم کجا رفتم به خواب از چه بيدارم نکردي؟ آفتاب!!!!
خنجري بر قلب بيمارم زدند بي گناهي بودم و دارم زدند
دشنه اي نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمي پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد يک شبه بيداد آمد داد شد
عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام تيشه زد بر ريشه ي انديشه ام
عشق اگر اينست مرتد مي شوم خوب اگر اينست من بد مي شوم
بس کن اي دل نابساماني بس است کافرم! ديگر مسلماني بس است
در ميان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ي مردم شدم
بعد ازاين با بي کسي خو مي کنم هر چه در دل داشتم رو مي کنم
نيستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست
بت پرستم،بت پرستي کار ماست چشم مستي تحفه ي بازار ماست
درد مي بارد چو لب تر مي کنم طالعم شوم است باور مي کنم
من که با دريا تلاطم کرده ام راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟
قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!
من نمي گويم که خاموشم مکن من نمي گويم فراموشم مکن
من نمي گويم که با من يار باش من نمي گويم مرا غم خوار باش
من نمي گويم،دگر گفتن بس است گفتن اما هيچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شيرين! شاد باش دست کم يک شب تو هم فرهاد باش
آه! در شهر شما ياري نبود قصه هايم را خريداري نبود!!!
واي! رسم شهرتان بيداد بود شهرتان از خون ما آباد بود
از درو ديوارتان خون مي چکد خون من،فرهاد،مجنون مي چکد
خسته ام از قصه هاي شوم تان خسته از همدردي مسموم تان
اينهمه خنجر دل کس خون نشد اين همه ليلي،کسي مجنون نشد
آسمان خالي شد از فريادتان بيستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پيشه ام بويي از فرهاد دارد تيشه ام
عشق از من دورو پايم لنگ بود قيمتش بسيار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پايم خسته بود تيشه گر افتاد دستم بسته بود
هيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!
هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه! هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه!
هيچ کس اشکي براي ما نريخت هر که با ما بود از ما مي گريخت
چند روزي هست حالم ديدنيست حال من از اين و آن پرسيدنيست
گاه بر روي زمين زل مي زنم گاه بر حافظ تفاءل مي زنم
حافظ ديوانه فالم را گرفت يک غزل آمد که حالم را گرفت:

" ما زياران چشم ياري داشتيم خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم"

mina_bushehr
9th March 2012, 07:31 AM
دل است دیگر
یا شور می‌زند
یا تنگ می‌شود
یا می‌شکند
آخر هم مهر سنگ بودن
…می‌خورد روی پیشانی‌اش

shabhayebarare
9th March 2012, 10:37 AM
شعر تنهایی من
روز تنهایی من
روز نیلوفری یاد تو بود
یاد لبخند نگاهت
یاد رویایی آغوش تو بود
روز تنهایی من
چهره سرد زمین یخ زده بود
گره مردمک چشم تو باز
به نگاه شب تنهاییمان زل زده بود
روز تنهایی و غم
قدر دلتنگی من
آسمان پیدابود
آخرین قطره اشکت
روی بیراهه ی ذهنم لغزید
یاد باد
یاد خاکستری بغض قدیمی
که در آغوش نگاه تو شکست
یادی از رنگ فراق
رنگی از داد سکوت
اشک من جاری شد
جای تو خالی بود
جای تو
عکس تو در تاغچه ی کوچک قلبم خندید
شعر دلتنگی من سخت گریست
روز تنهایی من
بی تو گذشت
بی تو نوشت
بی تو شکست

1344
9th March 2012, 10:37 AM
دلم از غم گرانبار است
زبیداد فلک خون است
خدایا با دل محزون چه سازم من؟....چه سازم؟!
چگونه روزگاران را بسر آرم؟
دریغا کام دل از سیلی آشفتگی آزرده وتلخ است
خدایا این شرنگ از چیست بر جانم؟
طبیبا!
یکدم از بالین من برخیز.
که دیگر درد من درمان پذیرا نیست
و افلاطون و جالینوس حیرانند...
...حیرانند از این درد

بیا خنیاگر دشت جنون امشب
کنار بسترم بنشین..
.که غم آزرده جانم را
تو تنها آگهی از درد من...
اینک...
بیا از خون دل این پرده عشاق رنگین کن.
بزن چنگی...
بزن با پنجه ات این چنگ چنگین کن.
کنون از چنگ خود وشوری، سروری در سینه ام افکن؛
که ساز سینه از بی همدمی مدفون خاموشی است.
و این بشکسته ساز اکنون،
به زیر بار اندوه فراموشی است.

mozhgan.z.1368
9th March 2012, 04:48 PM
نیا باران ، زمین جای قشنگی نیست !
من از جنس زمینم خوب میدانم،
که دریا، جد تو در یک تبانی ماھی بیچاره را در دام ماھیگیر می راند .
من از جنس زمینم خوب میدانم،
که گل در عقد زنبور است،
...یک طرف سودای بلبل،
یک طرف بال و پر پروانه را ھم دوست می دارد .
نیا باران !!!!
من از جنس زمینم خوب میدانم،
که ای باران پشیمان میشوی از آمدن،
در ناودانھا گیر خواھی کرد،
پس آنگه آرزوی خورشید، خواھی داشت .
من از جنس زمینم خوب میدانم،
که اینجا جمعه بازار است؛
و دیدم عشق را در بسته ھای زرد کوچک نسیه میدادند،
در اینجا قدر مردم را به زر اندازه میگیرند،
در اینجا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه می گیرند .
نیا باران... زمین ناپاک و مردمانش شکوه از آسمان دارند .....
نیا باران .. ھمان دستان نامردی که رو به آسمان بھر دعا دارند... ھمان
بودند که خنجر بر پشت سرو نقش عشق کوبیدند ....
نبار بر این زمین و مردمانش، که تو پاکی و آلوده می گردی ....
نیا باران ، نیا باران

mohandes89
10th March 2012, 12:05 PM
با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود

گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود

یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است

پر می کشی و وای به حال پرنده ای

کز پشت میله قفسی عاشقت شده است

آیینه ای و آه که هرگز برای تو

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است.[khanderiz]

stb_2020
2nd May 2012, 05:05 AM
(http://stb.blogfa.com/post/337)http://img4up.com/up2/79819577696326759661.gif
(http://stb.blogfa.com/post/337)
یکی را دوست می دارم ولی افسوس …! (http://stb.blogfa.com/post/337)

یکی را دوست دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند

به برگ گل نوشتم من
تو را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند

به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید

صبا را دیدم و گفتم صبا دستت به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم
ولی افسوس و صد افسوس
زابر تیره برقی جست
که قاصد را میان ره بسوزانید

کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند


http://img4up.com/up2/84154135313184589742.jpg


http://stb.blogfa.com

ببیایید وبلاگم
نظرای خوشگلتونم بدید

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد