PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر گزیده اشعار اکبر بهداروند



صفحه ها : [1] 2

*FATIMA*
2nd March 2012, 06:51 PM
بوسه
شعر من
بوسه تلخی ست
که هنگام وداع
مادری بر رخ فرزند زند
بشاگرد - 1352

*FATIMA*
2nd March 2012, 06:52 PM
نماز
عاشقانه
به دل باغ امید
از سر چشمه عشق
من وضو می گیرم
- و نمازی به زلالی سحر میخوانم
اندیمشک -1360

*FATIMA*
2nd March 2012, 06:57 PM
اشک
بغض گنگی اینک
پای در حنجره ام می کوبد
آی ... ای اشک به فریادم رس
تهران - 1360

*FATIMA*
2nd March 2012, 06:58 PM
ستاره
صدای پای شب از کوچه می وزد ارام
از آن سوی دیوار
نگاه مادرم اکنون
درو مزرعه شب ،
ستاره می کارد .
اندیمشک - 1363

*FATIMA*
18th March 2012, 01:01 PM
محراب
ای ساجدان عاشق محراب سرب و خون
این جا ، در این دیار
در مشهدی ز خون ،
باید نماز خواند :
حَیَّ عَلی الشهید
اندیمشک - 1363

*FATIMA*
18th March 2012, 01:04 PM
ابر
دیده در دیده این چرخ پلنگی دارم
جلوه ای هیچ ندارد خورشید
سایه ابر مگر افتاه ست
بر رخ پاک و دل افروز افق ؟!
اندیمشک - 1365

*FATIMA*
18th March 2012, 01:05 PM
لاله
سینه اش گستره دریا بود
مذهبش ! آینه داری سحر
نیتش : رنگ بلوغ
خوف با همت او بی معنا
روبه روی حرم لاله ، به دریا پیوست
وقتی از سینه کش کوه گذشت .
اندیمشک - 1366

*FATIMA*
18th March 2012, 01:07 PM
مادر
چه هم آغوشی تلخی دارد
باد با پنجره ها
مثل بیداد خزان با تن باغ
و چه اندوه بزرگی دارد
بی تو بودن به دیار غربت
ای کس بی کس من
مادر !
بشاگرد - 1352

*FATIMA*
18th March 2012, 01:09 PM
شب
بادپای شب پر اندوهی
سوی دشت دل من ،
چارنعل امده است .
چاره ای باید کرد .
اندیمشک - 1357

*FATIMA*
18th March 2012, 01:10 PM
چمن
چه کسی گفت دلم شهری شد
چه کسی تهمت بی مهری زد
به دلم ، آینه صبح چمن
ریشه در عاطفه گل دارد
دل خورشیدی من .
کرج - 1368

*FATIMA*
18th March 2012, 01:15 PM
میعاد
در شبی پر اندوه
که افق های خیال ، اینه دار غم بود
و غم از چهره گل می بارید
پدرم نعره زنان گفت :
پسر !
مرکبم را زین کن
عزم رفتن دارم
عزم رفتن به دیاری دیگر
بشتاب !
که سحر میعادی دارم ،
من با خورشید .
اندیمشک - 1360

*FATIMA*
3rd April 2012, 02:43 PM
ترنم
ای از قبیله نجیب روستا
صدای تو ، ترنم باران است
در عصرهای آسوده دلی .
طنین آن
غربت مرا می تاراند .
ای از تبار پاک روستا !
صدایت
تداعی " دی بلال و عبدممدللری" است .
بی یاری صدایت
چه گونه از کنار این شب بگذرم
صدای تو
پلکانی ست تا بام بلند صبح .
بشاگرد - 1352

*FATIMA*
3rd April 2012, 02:47 PM
آبادان
پای دیوار گلی
زیر چتر خورشید ،
که پر از نور دل آینه هاست
"زایر احمد " با شوق
زیر لب می گوید :
شهر خون گرم من ، ای آبادان
نخل هایت پربار
جوی هایت پر آب
و صدای تو رسا چون باران
به تو می نازم من
به تو ای رود اثیری وفا
به تو ای سنگر مستحکم عشق
آن طرف تر " عبدو " با دلی پرغصه می گوید :
آی ... ای آبادان
چه کسی پیکر زیبای تو را گلگون کرد
خانه اش ویران باد
و در این هنگامه
مادر پیر پریشان گیسو
با صدایی که پر از عصیان است
نعره برمی دارد
های دشمن ! دشمن !
" سده " را گور شما خواهم کرد .
اندیمشک - 1359

*FATIMA*
3rd April 2012, 02:50 PM
بهار
فوج فوج از آن دور
باز در کام هوا -
پر پرواز پرستو باز است
نفس سبز بهار
خواب سنگین زمستان را ، می آشوبد .
باغ
ترمه سبز بهاران را بر تن دارد
و صدایی ز ته کوچه خبر می آرد :
مقدم عید مبارک باشد .
اندیمشک - 1361

*FATIMA*
3rd April 2012, 02:53 PM
خط سرخ
از خط سرخ کدام قبیله آمدی
که جویبار خونت
خاک " خونین شهر " را ، ارغوانی کرد
با من بگو
صدای "الله اکبر " تو
از گلدسته های خونین کدام شهر ، می آید
که نسیم نورس آوایت ،
بوی شهادت می دهد .
بر سجاده خونین وطن ، نماز کن
تا اقتدا کنیم شهادت را
اندیمشک - 1362

*FATIMA*
3rd April 2012, 02:55 PM
قافله
نعل در آتش دارد ، گویی
اسب اندیشه من
که چنین می گذرد از دل شب ،
همچو شهاب
دل توفانی خود را گفتم :
غیرت عشق اگر بگذارد
هقت خوان غم جانان را باید طی کرد .
اه ! ای همسفر قافله بیداری
تا سراپرده خورشید رهی باقی نیست .
اندیمشک - 1366

*FATIMA*
7th April 2012, 11:12 PM
باران
شب بود و بغضی گنگ بر جان ، خیمه افکند .
باران گرفت و
ابر در آیینه بارید .
اما نمیدانم کدامین دست
ابر دل ما را تکانید ؟
چتر تسلایی دریغا نیست ما را
باران گرفته ست
بغض دل دریایی ام وا شد خدایا !
اندیمشک - 1366

*FATIMA*
7th April 2012, 11:31 PM
خورشید
در دل مزرعه این شب تلخ
نطفه می بندد خون خورشید
تا در این هنگامه
برق سر نیزه نور
سینه رهزن شب را بشکافت.
خواهر کوچک من
گفت : مادر ، مادر
مژدگانی که سحر گل کرده ست.
پدرم پنجره ها را وا کرد
عابری از پس پلک کوچه
با نگاهش می گفت :
چه مبارک سحری ست .
تهران - 1357

*FATIMA*
14th April 2012, 12:54 PM
سفر
صبح غمناکی بود
کوله بار سفرش را تا بست
پسرش گفت : کجا ؟
گفت :
" سفر تا به فراسوی افق های سحر
سفری تا به دل شهر خدا
پا به پای دل خود باید رفت "
شهر پر ولوله شد
وقتی آن هودج گلرنگ ز توفان آمد
دخترش گفت به آواز بلند :
شروه ی شوق شهادت را باید سر کرد
دیدم از خجلت خویش
عرق شرم به پیشانی روحم بنشست
اندیمشک - 1364

*FATIMA*
14th April 2012, 01:02 PM
پشت پرچین شقایق
چپق خاطره را روشن کرد
و چنین گفت پدر :
بوی باد و علف و گندمزار
لذتی بی پایان دارد
زندگی شیرین است
پشت پرچین شقایق ، پونه
کاش میشد چون پار
پای دیوار گلی
سر خرمن ، جالیز
شعر فایز را می خواندم من
- یا که میشد
خورجین را پر کرد از "تُوله"
توله با سیر چه لذت بخش است
مثل خواب دم صبح .
"نان تیری " و پنر و ریحان
در پسین سر خرمن ... اه
یاد ان روز که "نصرت " با مشک
از سر رود "عقیلی " با شوق
آب می آورد ، اما تشنه
کوله بار سفرم را باید بربندم
سفری در پیش است
سفری تا دل ده
سفری تا به فراسوی افق های خیال
زادراه سفرم
"شروه" و عشق و پریشانی و یک جرعه نسیم
باید ، ای دوست دلی وام کنم
دلی از طایفه منقرض اجدادم
عاطفه رخت سفربسته ز شهر
دل شهری شده ام را روزی
می فروشم ارزان
چه کسی می خرد ان را
چه کسی ؟
می فروشم ارزان
به کلامی از مهر
به دو پاپاسی عشق
پدرم می گوید :کاش در آمدنم
عطسه می کرد کسی
وقتی از خانه اجدادی خود رخت سفر می بستم
روستا ، خانه اجدادی ماست
وای ، ای وای دلم شهری شد
جان پناهی باید .
اندیمشک - 1365

*FATIMA*
14th April 2012, 01:09 PM
خاطره
چپق خاطره را روشن کرد :
گله ای می آید
گله ای از بز و میش
و دو چوپان همراه
لب یک جوی پر آب
زیر یک سایه پر مهر "کُنار"
یکی از چوپان ها ،
شروه ای می خواند
وان دگر نی لبکی می زند آرام تر از گریه ابر
پای آن کوه که زانو زده بر سینه دشت
گله ، در مرتع سبز
می چرد با رغبت
باد با هروله اش
می دود تا لب جوی
یکی از چوپان ها
با دلی دردآگین
"عبد ممدللری" می خواند :
"عبد ممد للری سی چه نمردی
چارشنبه بیس و یکم ، خوت گل بردی
چارشنبه بیس و یکم خم گل بردم
ار دونستم امیره خم نهاس ا مردم"
می گذشت از گذر راه سواری و -
- به آواز بلند
با دل خود می گفت
کاش میشد که در آن سایه کنار چوپان
دمی اتراق کنم .
آسمان !
آیا ، آن سوتر از این ابر
که در شروه چوپان جوان می بارد
جویباری جاری ست ؟
ابر چشمم ز غمی بارانی ست .
تهران - 1365

*FATIMA*
15th June 2012, 06:43 PM
طعم باران
دلی پاک دارم
دلی ایلیاتی
ز جنس سپیده
و مانند آیینه و صبح و شبنم
ولی بی قرار و پریشان
پریشان تر از یال اسبان وحشی
و می گفت آن شب رفیقی :
دریغا گل آلود شد چشمه جان

و ماهی مهرم فدای تو شد
- ای غبار آزموده
نمی خواستم با تو این گونه باشم
نمی خواستم با کبوتر نباشم
نمی خواستم یک چمن لاله پرپر شود در نگاهم
چرا مادر من نباید بپرسد
شقایق چرا داغ دارد ؟
چرا با گذرنامه ده نباید سفر کرد ؟
چرا با شقایق نباید ز شب گفت ؟
چرا نسترن با بنفشه نجوشد
چرا با سپیدار بیگانه باشیم
چرا مادر من نباید بپرسد ؟
"مگر حق ندارد بپرسد؟!"
کسی ریشه های عطش را گره زد به جانم ؟
کسی گفت باران نبارد ؟
عطش ریشه زد در نگاهم
دلم گر گرفته
هلا ... ای کلامت ز جنس سپیده
مگر آسمان را ندیدی
که پر بود ابر نازای تیره
چرا ، ابر غم بغض کرده ست
چرا این سترون به بام نگاهم نشسته ست
خیالم کنون طعم باران گرفته ست
کسی ابر جان را تکانید ؟
چه خوب است
ای خوب دیرین
دمی با بلوغ بهاران شکوفیم
و پرچین شب را ببندیم
مبادا چمن لاله گون گردد از تیغ
کسی گفت : باید قنات ده ما بخشکد ؟
و از چشمه پاک ده آب روشن نجوشد ؟
کسی گفت :
مرغان عاشق نخوانند ؟
مگر عاشقانه سرودن گناه است ؟
کسی گفت
اسبان بی زین و بی مرد
بی شیهه باشند ؟
کسی گفت : توفان نخیزد ز شطّ شقایق
بیا پل ببندیم بر رود آوازهامان
بیا رود جان را به دریا بریزیم
اگرمایلی ، چون من ساده و ایلیاتی
چو صبحی طلایی و روشن
دگرباره از پشت کوه گل آذین
برآییم .
بیا با کبوتر بخوانیم
آواز سبز رهایی
دریغا کتاب غزل پاره پاره ست
دریغا نی سینه ام را شکستند
و ایینه ام زخم دیرینه دارد
کسی از سر کین ، بهاران ما را ورق زد
کسی یوغ و خیش دهم را شکسته
کسی شاخه های کنار دهم را بریده ست
چرا افتاب از شقایق جدا شد ؟
کدامین غریبه
سر مرز باغ دل ما و دشت محبت
ز کین تیغ خارا کشیده ست ؟
چرا ، اعتمادی میان من و راز شبنم نباشد
چرا ...
چه باید کنم با خزان کبوتر
نمی خواستم با تو این گونه باشم
از این پس نباید خودم را
به توفان وحشت ببازم .
اندیشمک - 1365

*FATIMA*
19th July 2012, 11:31 AM
تعزیت
انگار دوش بود
که نارام و بی شکیب
با یک دهان سرود
با سینه ای به سرخی آلاله های دشت
سر را به روی کنده زانو گرفت و
- خواند :
ای از تبار آینه داران صبحدم !
باید سرود ، تعزیت آفتاب را
کرج - 1368

*FATIMA*
19th July 2012, 11:34 AM
آش نذری
بی ستاره شبی دلم دارد
بر سرا پرده اش نشانی نیست
مرکب زانوان من بی تاب
نای رفتن به سوی یاری نیست
شهربانو و زینب و مادر
همه در فکر آش نذری من
بانگ مرغی ز دور می آید
و سحر عطسه می کند در شب .
کرج - 1369

*FATIMA*
19th July 2012, 02:28 PM
دعوت
سلام ، ای محبوب
من این خزان زده را
- ای بهار وهم انگیز -
به باغ عشق و صفا
عاشقانه دعوت کن

*FATIMA*
19th July 2012, 04:39 PM
در راه
عاشقی
سینه چاک
فصل بهار
زیر لب بی قرار می خواند
کاروان بهار در راه است
باغ جان پرشکوفه شد
چون پار .

*FATIMA*
19th July 2012, 04:40 PM
صدای پای بهار
چو پیک باغ
گل افشان شد از نسیم سحر
نفس کشید زمین
از صدای پای بهار
بهار خاطره ام
پر شکوفه شد ، چون پار
خوشا به جال زمین و
- دل و نسیم سحر .

*FATIMA*
21st July 2012, 11:01 PM
تا فراسو
بی گذرنامه
از مرز عشقت
تا کجا می کشانی
دلم را ؟!
تا فراسوی بام سپیده
یا که
تا اتحاد جماهیر چشمت ؟

*FATIMA*
21st July 2012, 11:03 PM
خاکستری
تو کهن سال
من
میان سالم
شعرهایت شکفته ، تازه و تر
شعرهایم به رنگ خاکستر
عمرمان پر طراوت باد

*FATIMA*
25th July 2012, 10:03 PM
لحظه ها
ای مهر مینویی خیالم
به لحظه ها
تو
باغ پرشکوفه شیرازی
من
دشت خشک و عطشناکم .

*FATIMA*
25th July 2012, 10:05 PM
گذر
نسیمی
از سر کویش گذر کرد
معطر شد
تمام خانه من .

*FATIMA*
26th July 2012, 12:58 AM
ره آورد
ای بهار رسیده از ره دور
دم غنیمت
که می رود
اسفند !

*FATIMA*
26th July 2012, 12:59 AM
پرسش
پرسید
با آهو
چه باید کرد ، صیاد
گویی ، زبانم لال شد
از پرسش او .

*FATIMA*
26th July 2012, 03:11 PM
نی نامه
نی نامه را
دیشب برای خویش خواندم
غیر از پشیمانی
چه حاصل شد مرا ؟
هیچ

*FATIMA*
26th July 2012, 03:13 PM
به هوای بهار
روی کاغذ نوشت تا :
افسوس
لحظه هایم زلال و آبی نیست
آسمان عطسه کرد
باران شد
یاسمن های باغ خانه ما
به هوای بهار رقصیدند .

*FATIMA*
26th July 2012, 04:15 PM
قناری
همره نی
به خلوت شب ها
گوش جان را
نوازشی خوش داد
در گلویش مگر قناری بود ؟!

*FATIMA*
26th July 2012, 04:16 PM
دعا
در شبی تلخ
سیستان بودم
از سر سطر تا نوشتم آب
سیل آمد
به سینه هامون
شاعری گفت :
من دعا کردم .

*FATIMA*
28th August 2012, 09:05 PM
باغ جنون
دیروز
از حسد
دریا ، ز پیش من چه شتابان گذشت
آه ...
باران گرفت
باغ جنونم به گل نشست .

*FATIMA*
28th August 2012, 09:08 PM
معماری
نگاهت
خنده صبح اهورایی شیراز است
رویت ماهتاب و مهر
تنت آتشکده
چشمان تو
خمخانه خورشید
خدا
از خلقت و معماری تو
خویش را ، احسنت می گوید .

*FATIMA*
28th September 2012, 01:59 PM
در خواب
چه کسی گفت
گر به خواب روی
می توان دید در دل خوابش
قصه کوتاه
ای قبیله عشق
خواب با دیدگان من
قهر است .

*FATIMA*
28th September 2012, 02:01 PM
بی قراری
وقتی تو نیستی
همه هستی ام گم است
باور نمی کنی
تا می روی به سمت سفر
نازنین من
چون گردباد
گرد خودم تاب می خورم
بی تاب و بی قرار و پریشان و ناشکیب
فردا
اگر دوباره سفر کردی
مانند سایه همره خود
می بری مرا ؟!
تا هستی ام دوباره
گم نشود در غبار خویش .

*FATIMA*
10th November 2012, 12:23 AM
شوق
ای آرزوی روز ازل در خیال من
می بوسمت به مهر
می خوانمت به شوق
می بویمت چو گل
لب های من همیشه تو را
می کند دعا
ای روح واژه ها

*FATIMA*
10th November 2012, 12:25 AM
مهرزاد
لیلا سلام
ای آرزوی گم شده دفتر خیال
ای آتش جهنده ی تفتان عشق و شور
خوش آمدی به خانه من
همچو بوی گل
بالا بلند ایل بزرگ و غریب من !
نامت بلند باد
چو خورشید مهرزاد
بر آسمان سینه من
تا همیشه دم .

*FATIMA*
10th November 2012, 12:27 AM
عاشقانه
همیشه
شوق من این است :
نام پاک ات را
به روی شیشه دل
عاشقانه بنویسم
که تا نسیم
به بوی تو از کرانه جان
بی قرار برخیزد .

*FATIMA*
10th November 2012, 12:32 AM
بر دوش بادها
انگار دوش بود
که بی تاب و بی شکیب
از انحنای کوچه همسایه می گذشت
با کوله باری از همه لحظه های عمر
هرگز ندیده بودمش این گونه بی قرار
یک روز صبح
در عطش لحظه های شوق
چون کاغذ رهاشده ای بود در هوا
می رفت تا دیار بقا
همره نسیم
یک روز
بی قرار و پریشان و خسته خواند
در کوچه های شرجی و بی تابی و عطش
گلخنده و نسیم صدایش ملیح بود
مثل بهار
خنده به لب داشت باصفا
چشمان گرم و شرقی او
چشمه وفا
شبنم فروش لحظه ی بی تاب مرگ بود
مثل پرنده ای پر و بالش شکسته بود
اینک
هر دم غمش به سینه من
تیر می کشد .

*FATIMA*
10th November 2012, 12:34 AM
نجوا
موج
با ساحل گفت:
می شود با دریا همنفس ماه شویم
ساحل
اندیشه کنان مکثی کرد
زخمه بر تار دلش زد بی تاب
گفت :
افسوس نسیم
راز ما را به جهان افشا کرد
آسمان در بغل ماه
به خوابی خوش بود
سجده شوق به پیشانی جانم
گل کرد
مهر
با ماه به نجوا می گفت :
چون غباریم که در دشت عطش گم شده ایم .

*FATIMA*
14th November 2012, 11:16 PM
سایه
به همین سادگی
- که می گویم
گفت : دیگر مرا نخواهی دید
می روم زین دیار با دل تنگم
ثل سایه همیشه همراهم
با خودم می برم خیالت را
گفتمش
ای بهانه هستی
لحظه هایت بهارآگین باد
آسمانت همیشه آبی و صاف
به خدا می سپارمت
تا مرگ
فصل پاییز و وقت ریزش برگ
روز دیدار ما قیامت عشق
به همین سادگی
که می گویم
پلک هایش به روی هم افتاد .

*FATIMA*
14th November 2012, 11:17 PM
باغ مهتاب
آن که در شب می درخشد
کیست ؟
چیست ؟
باغ مهتاب است و
رویش آفتاب
ای دریغا
چادر شب بر رخش
افتاده است .

*FATIMA*
14th November 2012, 11:19 PM
حاجت
داشتم
با دل خود می گفتم :
شود آیا
که نسیم کرمی
" گره از کار فروبسته ما بگشاید "
اشک
از چشم دلم جاری شد
بر لبم خنده نشست .

*FATIMA*
14th November 2012, 11:21 PM
کاش
ابر
این آیت لطف
بر سرم سایه فکند
کاش
بر دشت ترک خورده دل
می بارید .

*FATIMA*
14th November 2012, 11:22 PM
فنجان صبح
سحر
با سپیده برمی خیزم
و آفتاب را
در فنجان صبح
شیرین می کنم و
با نسیم می نوشم .

*FATIMA*
22nd November 2012, 07:12 PM
آفتاب
بر پیشانی ابرها
غزلی
به بلندای آفتاب
برایت می نویسم

*FATIMA*
22nd November 2012, 07:15 PM
گل افشانی
چون پلک باغ
گل افشان شد از نسیم سحر
زمین ز شیهه اسب بهار
شد بیدار
بهار خاطره ام
پر شکوفه شد
چون پار
چه رستخیز غریبی
بهار جان دارد
خوشا به حال بهار و شکوفه ها و نسیم

*FATIMA*
22nd November 2012, 07:16 PM
کاروان
باغ
پر سید
از نسیم بهار
کی قدم می نهی
به دشت دلم
تا شکوفا شوم به شادی و شور
خنده ای زد نسیم
گفت :
ای باغ !
کاروان بهار در راه است .

*FATIMA*
22nd November 2012, 07:18 PM
در نگاه چلچله ها
بوی باغ بهار
پیچیده ست
در مشام زمین و جان هوا
آسمان
در نگاه چلچله ها
آبی و پاک و جنگلی سبز است .
ململ ابرهای سرگردان
دشت جان را
بهارآگین کرد .

*FATIMA*
22nd November 2012, 07:22 PM
تا اوج سعادت
ای پری واره من
نگهت رویش سر سبز سلام گل هاست
نفست بوی دل انگیز عطوفت دارد
ای نگاهت خورشید
ای دو چشم تو شراب
ای کلام تو بهشت خوبی
دل من می خواند
بی تو در وسعت این غربت تلخ
شعر اندوهت را
با تو تا اوج سعادت سبزم
بی تو ، ای باغ پر از شوکت رنگین بهار
نتوان زیست در این شهر غریب
آی ... ای مطلع هر شعر و سرود
بی تو هرگز نتوانم سخنی ساز کنم
تو چه هستی
تو که را می مانی ... ؟
" باورم نیست زمینی باشی "

*FATIMA*
22nd November 2012, 07:23 PM
سرانجام
با عطسه شب
صبح آغاز می شود
بی آن که
سرانجامی پیدا کند دل
از زهدان کدام تیرگی
روز ، برآمده است
که طراوتی باغ را نرسیده .

*FATIMA*
22nd November 2012, 07:25 PM
اذان عشق
عنان بر عنان نسیم
همپای سپیده
کوچه های تلواسه را
طی می کنم با صبوری
چاووش خوان مهر
از مأذنه آفتاب
اذان عشق سر می دهد
شب زدگان
از خواب بهاری
پلک می گشایند .

*FATIMA*
22nd November 2012, 07:28 PM
جلوه
همرنگ ماه
در شب تاریک عاشقان
در لحظه های زندگی ام جلوه می کنی
من عاشقانه
مست نگاه تو می شوم .

- - - به روز رسانی شده - - -

*FATIMA*
22nd November 2012, 07:30 PM
کاش
ز مهریر است
باغ آوازم
کاش
نوروز می رسید از راه .


- - - به روز رسانی شده - - -

*FATIMA*
22nd November 2012, 07:30 PM
اشاره
پر سید
سهم تو ز جهان چیست
در منظرش
یک دسته لاله را
به اشارت گذاشتم .

*FATIMA*
24th November 2012, 02:17 PM
آوای مهر
در غروبی
که آفتاب افسرد
آسمان
سر به زانوی غم داد
صبح
آوای پر طراوت مهر
گوش جان را نوازشی خوش داد

*FATIMA*
24th November 2012, 02:19 PM
آسمان
دیروز
صبح زود
که خورشید خواب بود
باغ سپیده
در افق آسمان شگفت
خورشید
از صدای مؤذن ز خواب جست
وقت شکوه لحظه بیتابی دل است

*FATIMA*
24th November 2012, 02:20 PM
دفتر جان
پلکم پرید
شاید که اتفاق غریبی ، به پا شود
اکنون
دلم به بوی تو ، ای رستخیز جان
سر می کند ،
- ترانه ای از دفتر نسیم

*FATIMA*
24th November 2012, 02:22 PM
مطلع خوانی
صبح
چون قوی سپید
از پس پلک سیاهی
با شوق
بال بپشود ، به پهنای افق
آسمان خندان شد
ابر را سرفه گرفت
دشت لبریز گل و ریحان شد

*FATIMA*
24th November 2012, 02:23 PM
عطش
آسمان
آبی شد
باغ
چون ترمه ی زرد عطشم بی تاب است
از پس کوچه تلواسه
کسی می خواند :
باز کن پنجره ها را
که بهار آمده است
شبنم شوق
به گلبرگ دلم افتاده ست

*FATIMA*
24th November 2012, 02:26 PM
بهارانه
ای گل باغسار آیینه
مقدمت
بر سراچه ی جانم
همچو حس بهار ، گلبو باد
لحظه هایت
همیشه سبز و لطیف
ای نسیم طراوت سحرم
تا ابد
لیلی نگاه ترم
بر جمالت
به شوق مجنون باد

- - - به روز رسانی شده - - -

*FATIMA*
24th November 2012, 02:29 PM
خواب
شال برف
از دوش کوه افتاده است
سبزه قامت می کشد
از جان خاک
بوی نرگس
در هوا پیچیده است
یا زمین
خواب بهاران دیده است ؟!

*FATIMA*
24th November 2012, 02:30 PM
شکوغه باران
خیمه زد
ابر
باز بر سر دشت
باغ جانم
شکوفه باران شد

*FATIMA*
24th November 2012, 02:32 PM
در سحرگاه
سحر
وقتی که شبنم
بر گل افتاد
زلیخای صبا
در گوش گل گفت
خوشا
ای یوسف گل پیرهن
- باز -
به یاد پاکبازان قدیمی
عزیزم گفتن و جانم شنفتن
به باغ نوبهاران
در سحرگاه

*FATIMA*
24th November 2012, 02:33 PM
مستی
قطره ای از کوثر مهر تو
نوشیدم
تا جهان باقی ست
زان یک قطره
سرمستم .

*FATIMA*
24th November 2012, 02:35 PM
پیغام
نسیم
بوی تو را سوی باغ می آرد
و غنچه می شکفد در هوای دیدارت
خبر رسید
که پیک بهار در راه است
دوباره جان جهان
شد جوان و ، دل شیدا
نگاه آینه
حیران و
چشم دل بر راه .
چه شوق شیرینی !

*FATIMA*
24th November 2012, 02:36 PM
سایه لبخند
در رهگذار لحظه های بی قراری
پاییز در باغ
گنجشک ها ، آواز خوانان امیدند
بر گونه هایت
باغ رؤیاگونه من
یک سایه لبخند
آغاز بهار است .

*FATIMA*
24th November 2012, 02:38 PM
چه وقت
روز
اگرچه روزن امید می شود
تار تار موی من
سپید می شود
آه ... ای بهار مانده در خیال
روز و روزگار من چه وقت
عید می شود ؟!

*FATIMA*
24th November 2012, 02:39 PM
غریبانه
کاش
دستی ، در آتش اندازد
دفتر شعرهای اندوهم
یا
به چاه افکنند از سر مهر
دردهای غریب و
ا
ن
ب
و
ه
م .

*FATIMA*
24th November 2012, 02:41 PM
اتفاق
کاج همسایه
دیشب از توفان
دل دل کوچه
نرم افتاده
پیک خوبی
رسید از ره دور
دختر مهربانم
- آزاده !

*FATIMA*
24th November 2012, 02:42 PM
مثل سایه
مثل سایه
رمیده ام از خویش
جان پناهی کریم می خواهم .

*FATIMA*
24th November 2012, 02:43 PM
گفتگو
از بام شب
وقتی ستاره سرنگون شد
مهتاب با خورشید
حرفی سرد می زد .

*FATIMA*
24th November 2012, 02:44 PM
بی تابی
در خلوت شب
شاعری
با خویش می گفت
دانسته هایم
کاش
افزون بود از جهل
ناگاه
خورشیدی به بام آسمان مرد
اهل زمین
گیسوی بی تابی بریدند
گویی که اسرافیل
در سازش دمیده ست .

*FATIMA*
24th November 2012, 02:46 PM
در کوچه باغ لحظه ها
پر شکوفه می شود درخت
باز خنده می کند
می کشد نفس زمین
به شوق
می خورد ورق
کتاب ذوق
بر گل و شکوفه و بهار
بوسه می دهد
نسیم بی قرار
شاعری
به کوچه باغ لحظه ها
سرود :
ای خجسته نوبهار زندگی
درود .

*FATIMA*
24th November 2012, 02:47 PM
گلبانگ
روی خورشید
در افق انگار
مثل سجاده ای
پر از خون است
از دل
بی قرار گلدسته
بانگ آواز دوست
می آید .

*FATIMA*
25th November 2012, 09:37 PM
گریه
رگ رگ ابرهای سینه من
در فراق بهار
می گریند آسمان هم
به هق هق افتاده ست .

- - - به روز رسانی شده - - -


سیل
بغش ابر دل من
تا ترکید
باغ چشمانم را
سیل گرفت .

*FATIMA*
25th November 2012, 09:38 PM
زیر پرتو ماه
در دل دره
زیر پرتو ماه
شعر خوب فروغ
می خوانم
خوش به حالم
چه عالمی دارم .

*FATIMA*
25th November 2012, 09:40 PM
تلنگر
شب
دهان تا به عطسه ای وا کرد
صبح
بر پشت در
تلمگر زد .

- - - به روز رسانی شده - - -

*FATIMA*
25th November 2012, 09:41 PM
تلواسه ها
تلواسه های من
اگر مکتوب می شد
شاید
کتابی دلکش و مطلوب می شد .

*FATIMA*
25th November 2012, 09:43 PM
اتراق
بانگ زد
از کجا تو می آیی
گفتمش
از دیار اسب و تفنگ
وقت اتراق بر لب چشمه
باغبان
یک سبد
بلوط آورد .

- - - به روز رسانی شده - - -

*FATIMA*
25th November 2012, 09:44 PM
نغمه خوانی
نغمه خوانی
پریش می خواند
تارهای گلوی من خون شد
چه کسی سرمه در گلویم ریخت ؟!

*FATIMA*
25th November 2012, 09:45 PM
سپیده
از نگاهت
سپیده می بارد
شب ما را ستاره باران کن .

*FATIMA*
25th November 2012, 09:47 PM
نی لبک
نی لبک
می زند کسی در شب
عاشقی
زیر ماه در نجواست .

- - - به روز رسانی شده - - -

*FATIMA*
25th November 2012, 09:48 PM
غارت
چه کسی
باغ را به غارت برد
باد
یا
دست قهر گل چینان ؟!

*FATIMA*
25th November 2012, 09:50 PM
پیک مهر
دشت
نفس می کشد
ترمه به تن باغ کرد
چلچله ها
پیک مهر
بوی نسیم بهار
از نفس بامداد
در چمن خاطره
باز پراکنده شد
رهگذر لحظه ها
گفت :
زمین زنده شد .

- - - به روز رسانی شده - - -

*FATIMA*
25th November 2012, 09:52 PM
آغاز
هجرت
آغاز یک جدایی بود
آبشار ستاره جاری شد .


- - - به روز رسانی شده - - -

*FATIMA*
25th November 2012, 09:52 PM
آتشگون
سفر سوختن
نمی شاید
دل آتش گرفته را
ای دوست .

*FATIMA*
25th November 2012, 09:55 PM
کسوف
تا جلوه گر شد
روی زیبای تو در شب
شد
در کسوفی جاودانه
روی خورشید .

*FATIMA*
25th November 2012, 09:57 PM
سفر
ناگاه
عزم ناکجا کردی
چرا دوش ؟
با آن تن رنجور و جان خسته
ای خوب
ای چشمه سار مهربانی و رفاقت
وی پرحیا و پاک و محجوب
دیدارمان روز قیامت باد
قیصر !

- - - به روز رسانی شده - - -

*FATIMA*
25th November 2012, 09:58 PM
راز
غمی
که در جان من نشسته
به کس نگفتم
مگر به قیصر .

*FATIMA*
25th November 2012, 10:00 PM
مژده
از دل غرفه های شور و امید
آسمان
خنده کرد ، در دم صبح .
دشت
رنگین قبا به تن دارد
چشم دریا
زلال و آبی و پاک
باغبان مژده داد
از سر شوق
باغ یاس
از نسیم بشکفته ست .

- - - به روز رسانی شده - - -

*FATIMA*
25th November 2012, 10:01 PM
شیون
می ندانم چه ماجرایی بود
که نسیم سحر
به گل ها گفت
شیون از جان لاله ها ،
برخاست .

*FATIMA*
25th November 2012, 10:03 PM
دیدار
نسیم
بوی تو را سوی باغ آورده ست
و غنچه می شکفد در هوای دیدارت
خبر رسید
که پیک بهار می آید
کنار مزرعه
فوج کبوتران بی تاب
و دختری
که دلش پر ز عشق و امید است
ترانه های گل و دی بلال می خواند
نسیم
بوی تو را سوی خانه آورده ست .

*FATIMA*
25th November 2012, 10:05 PM
سماع تلخ
ابر
می نالد از زمین و زمان
باد
دف می زند
به بام جنون
آسمان گریه می کند یکریز
ماه ، حسی غریب دارد باز
تا زمین
در سماع گلگون شد
هستی بم
چه تلخ مدفون شد
باغ آتش گرفته ای شده ام
کاش دستی
ز غیب می آمد .

*FATIMA*
25th November 2012, 10:07 PM
سبزتر ، دوباره
مثل باغ گر گرفته شد دلم
از این عزا
ای زمین
چرا ، مرا دچار غصه کرده ای
بم :
دیار سبز عاشقان
ای صفای کوچه های خاکی ات
بهار
سبز می شوی
دوباره
همچو نخل های بی قرار .

- - - به روز رسانی شده - - -

*FATIMA*
25th November 2012, 10:14 PM
عاشقانه
با دف عشق
در سماع آمد
باغ سر سبز عاشقانه من .

*FATIMA*
25th November 2012, 10:15 PM
صبوری
هان
ای بهار نیامده
سنگ از صبوری من
به ستوه آمد
و ابر
به گریه در نشست .

*FATIMA*
25th November 2012, 10:16 PM
شرم
در روزهای ابری
شبنم همیشه خجل بوده
از رمز پاکجانی من .

*FATIMA*
25th November 2012, 10:17 PM
جاری ...
ای راز ناشکفته باران ها
شبنم به آسمان دو چشمت نخفته است
و آوازهای غربت و تنهایی
از نای زخمی غزلم جاری ست .

*FATIMA*
30th November 2012, 03:15 PM
به شیوه نسیم
می آیی
به شیوه نسیم
در گندم زار عشق
و به قانون سبزینه
- و -
می رویی از خاک
پیشانی بهار
از هرم نفس هایت شکفته می شود
باغ چشمم
به رنگ بهار لاله خیز
وقتی از جاده بیست و سوم بهار
عبور می کنی
می آیی
و شب در تنگنای آسمان
عطسه می کند

*FATIMA*
30th November 2012, 03:17 PM
بی اجاق
نیمروز !
نیمروز
نیمروز پر ز درد
داغ کهنه ای به دل
دارم از غم غریبی ات
عزیز !
نیمروز
شاعری
از ایل خوبی و شرف
واژه های پاک شعر او
چون در
درون سینه صدف
شکوفه می دهد
تا فراسوی تمام لحظه های اشتیاق
دیدمش
به بام شهر سوخته
چه بی اجاق .

*FATIMA*
30th November 2012, 03:20 PM
مثل نسیم ...
قیصر !
همین گونه که هستی باش :
خاکی ، غزل خوان
پاک و بی کینه
مثل صفای روز آدینه
من
نام پاک کوچکت را دوست می دارم
مثل نسیم صبح تابستان
تو مهربان ، بی ادعا هستی
از هر نگاهت
مهربانی می تراود خوش
ای نازنین
ای شعرهایت تازه و دلکش
شعرت پیام دوستی و مهربانی هاست
قیصر !
همین گونه که هستی باش ...

*FATIMA*
30th November 2012, 03:24 PM
جان پناه
ای جان پناه لحظه های بی پناهی
دیشب ، تمام شب به یادت گریه کردم
امشب ، دلم بی تاب تر از هر زمان است
در اشتیاق لحظه های سبز دیدار
با پای خواب آلوده
اما ، جان بیدار
دنبال یادت می دوم منزل به منزل
تا کوچه سر سبز معراج شقایق
ای منتهای بی قراری از تب عشق
ای مرتضای دشت های سرخ گل
ای مهر جوشان
من ، وامدار شوکت عشق تو هستم
دیدار ما تا رستخیز لحظه جان

*FATIMA*
30th November 2012, 03:27 PM
تا دیار بهار
پشت پرچین لحظه های خیال
با دلی
پر ز شوق و عشق و امید
زارع دشت های پر برکت
بذر در سینه زمین افشاند
دامنش را پر از سخاوت کرد
در سماع نسیم بی تابی
زیر خورشید گرم جوش جنوب
دست را
سایبان چشمش کرد
تا که دشت بهار را بیند
کوک شد
ساز سینه اش از شوق
زیر لب عاشقانه می خواند :
در هوای بهار بی تابم
تا دیار بهار
راهی نیست ...

*FATIMA*
30th November 2012, 03:30 PM
سیاووش خوانی
شب است و
من به رنگ غنچه دلتنگم
فروغی در نگاه آسمان هم نیست
صدای کیست
می خواند ز حسرت شروه داغ جدایی را ؟
کدامین سرو با بغض تبر افتاده در باران
مگر یاد سیاوش می تراود از نگاه باغ
- و یا -
اندوه رستم می شکوفد در بهار دشت ؟
به حیرت مانده ام
از درد بی تابی
مگر در لحظه تلخ عطش
روییده باغ لاله در دشتی بهارآگین
صدای سینه سوز شاعری از انتهای کوچه
- در جانم
کنون شیون به پا کرده است
- و من
همچون چراغی
در مسیر باد ، خاموشم .

*FATIMA*
30th November 2012, 03:35 PM
تا سراپرده مهر
پشت پرچین دلم
رهگذاری
که عطش داشت نشست
آبی از کوزه هستی نوشید
زیر لب زمزمه کرد :
راه پر پیچ و خمی در پیش است
می روم تا به سراپرده مهر
در هیاهوی کبود
خواهر شرقی من
با دلی پر شیون
غمگین خواند :
آه ، اکبر ، اکبر !
زود همدرد شدیم .
دیدم از آن طرف خاطره ها
شاعری
ابر نگاهش را
بارانی کرد .

*FATIMA*
30th November 2012, 03:37 PM
در کوچه های ساکت
باز
می خواند کسی
در کوچه های ساکت خاکی
قصه بی مهری یاران دیرینه
باد هم
گیسوی پر پیچ درختان را نوازش کرد
پیرمردی
با عصا آهسته می نالید :
ای جوانی
ای جوانی آه ...
دختری در زیر چترش
پر طراوت خنده بر لب داشت
باد هم
در جست و جوی برگ های زرد پاییزی ست .

*FATIMA*
30th November 2012, 03:40 PM
بهارانه
به باغ
آمده ام مثل روز های قدیم
درخت ها
همه بی بار و بی شکوفه و بی رنگ
کبوتران مهاجر به لانه ها خفته
صدای مست قناری
ز ناله افسرده
ردای کوه
- که زانو زده ست بر دل دشت -
سپید و پاک و اهورایی و درخشان نیست
بنفشه نیست به باغ و به آسمان مهتاب
کسی به گوش درختان به مهر
می خواند :
صبور باش
که امروز کاروان بهار
ز راه رفته ، دوباره به دشت می آید .

*FATIMA*
30th November 2012, 03:43 PM
آه ... ماه !
از میان باغ آسمان
با دلی گره زده به مهر
خیره می شوم
به روی ماه
آه ، آه ماه
ای همیشه در نگاه تو
زلال اختران
ای ندیده ، دیده ام
چو روی ماه ماه ماه تو
ماه
در تمام آسمان و کهکشان
یا
به گوشه گوشه جهان
آه ماه
ای چراغ روشن و شگفت
بام بی ستون آسمان .

"hasan"
30th November 2012, 03:45 PM
خیلی ممنون از شما[golrooz]
آقای بهداروند از شاعرای بزرگ کرج و ایرانه
منم عاشق شعراشم
اگه خودش بدونه همچین تاپیکی رو زدین خیلی خوشحال میشه

*FATIMA*
30th November 2012, 03:46 PM
میراث دار
ستوار
همچو کوه
دلنرم
همچو آب
از کوچه باغ شعر دل من عبور کرد
با ترمه پوش سبز گل آذین
به لاله ها
چشمش به رنگ حیرت آیینه بود و
عشق
در نی نی نگاه غریبش شکفت و رفت
میراث دار شوق جنون شد
دلم
دریغ
او رفت و خوش رسید
به یاران عاشقش
اما درون سینه من شعله می کشد
داغی به وسعت همه آسمان عشق
من مانده ام
غریب و پریشان و مضطرب
با یاد آن شهید
دارم به بخت بسته خود
گریه می کنم .

*FATIMA*
30th November 2012, 03:48 PM
دلواپسی
سخن از عشق
در میان آمد
دف دل
ناگهان
ترک برداشت .

*FATIMA*
30th November 2012, 03:49 PM
بر ململ دل
در فصل عطش :
- برای لب های زمین -
بر ململ ابر
می نویسم :
ب
ا
ر
ا
ن .

*FATIMA*
30th November 2012, 03:51 PM
تبسم
زن های این دیار
نه در پای آینه
در پای دار قالی خود
پیر می شوند
زن های آن دیار
با یک نگاه سطحی ناپاک
بی هیچ عاطفه
تسخیر می شوند
هان ای عزیز
خانه ایمان ما کجاست ؟!

*FATIMA*
30th November 2012, 03:53 PM
باران
بر بط ابر
می نوازد خوش
بر تن دشت های دلمرده
نغمه دلنواز باران را
هان
امید زلال هستی من
بارور کن
درخت ایمان را .

*FATIMA*
30th November 2012, 03:59 PM
بر آستانه روز
خورشید
از بستر خویش
بیدار شد و
سوار صبح
بر آستانه روز خندید .
فردا مگر
در کربلا چه می شود
که آفتاب
خون می بارد .

*FATIMA*
30th November 2012, 04:00 PM
خورشید
کربلا
مشعلی ز خورشید است
در دیار سیاهی و ظلمت
کربلا
کاروان گل ها بود
کز سموم زمانه
ایمن ماند .

*FATIMA*
30th November 2012, 04:02 PM
شرم
کربلا
سرزمین غربت عشق
آی ... ای بی تبارهای وقیح
چه کسی گفت :
لاله را بکشید
شرم تان باد
زین عمل تا حشر .

*FATIMA*
30th November 2012, 04:03 PM
آبرو
وقتی از عشق
بی خبر بودیم
کربلا
آبرو به عالم داد .

*FATIMA*
30th November 2012, 04:05 PM
روز آدینه
بر لبانش
سرود فرداها
در نگاهش
شکفته آیه مهر
روی دوشش ، ردای سبزینه
می رسد
بی قرار و پر هیبت
روز آدینه
در تلاقی عشق
آشنای غریب ما :
"مهدی"

*FATIMA*
30th November 2012, 04:06 PM
دشت بی قرار
کربلا
دشت بی قراری هاست
تشنه ای
زیر لب به تلخی گفت :
تا ابد
ای فرات شرمت باد .

*FATIMA*
30th November 2012, 04:08 PM
مولودانه
آسمان
صاف و آبی خوشرنگ
باغ ، لبریز برگ پاییزی
از دل غرفه های روشن عشق
بانگ نقاره های مهر آید
در حرم
- این مکان مأمن دل -
بوی مشک و گلاب و هل
جاری ست
موج در موج زایران بی تاب
روز میلاد ضامن آهوست
لحظه هایم چه آبی و نیکوست .

*FATIMA*
30th November 2012, 04:09 PM
گل
در سحرگاه پاک آدینه
می شکوفد
به باغ خاطره من
مثل شبنم به روی گونه
گلی .

*FATIMA*
30th November 2012, 04:11 PM
مدار عشق
بی تاب تر از همیشه
به جست و جویت آمده ام
با تلواسه های همیشگی دل
جهان
با تو
بر مدار عشق می گردد
و بی تو
بر مدار یاس
تو در کجای جهانی
که خورشید
نام تو را سلام می کند .

*FATIMA*
30th November 2012, 04:12 PM
در آستانه مهر
شب
در کجاوه خویش
عطسه می کند
و مهرستای عشق
راوی اندوه زمان است
ای کاش
روز ،
عمری چون سال های نوری می داشت
تا می دیدمت
در آستانه مهر .

*FATIMA*
30th November 2012, 04:17 PM
شایسته لبان تو
ای چشمه پاکی
کلامت به نرمای نسیم
ماننده است
و چشمانت
پل هایی به سوی روشنایی
در رستاخیز پلکت
مهربانی می تراود
و شب نورانی می شود
آیه های نگاهت
ستارگان آسمان است
و اقیانوس های جهان
در برابر سخاوت تو ،
قطره .
عدالت بعد از تو
جز کلامی مرده نیست
و قضاوت قاضیان پر از تردید .
وقتی که بر شانه های رسول
پا گذاشتی
بر جای پایت خورشید رویید
ای اسوه نجابت و ایثار
جهان در شناخت یتیم نوازی ات
یتیم است
وقتی که تیغ کین
پیشانی خورشیدی ات را
شکافت
جهانی در سیاهی فرو رفت
و لبان آسمان دریغاگو شد
فرت و رب الکعبه
فقط
شایسته لبان توست

*FATIMA*
30th November 2012, 04:22 PM
فراتر از آسمان ها
آسمان
وسعت مهربانی ات را ، درنمی یابد
و خورشید
وقار نامت را
کوه از هیبت ات
لرزه بر اندامش می افتد
و دشت هیمنه شکوه تو را به رشک می نشیند
عشق
از تو آغاز می شود
و شکیب از تو درس می گیرد
نامت
تعبیری از گیاه و آب است
لطافت ، وامدار کلامت
و سحر
در آستان دیدنت ، بی قرار می شود
باغ بهار
بی یادت ،
به شکوفه پشت می کند
و شب
بی حضور عشقت
در عظش ستاره می سوزد
مگر چه نسبتی با عرشیان داری
که در عزایت آسمان ناشکیب بود
ستارگان
در اندوهت ، نیلگون
دریا
در تلاطم
و بهار
- حمیده پشت - به پاییز ، تکیه داده است
نامت
فراتر از آسمان ها
و دریا
نمی از سخاوت توست .

*FATIMA*
30th November 2012, 04:24 PM
تلاوت
تسنیم مهر
از نگاهت
کوثر می شود
و گل
از نسیم یادت ، شکوفا
بهار
از زلال نفس هایت
مترنم می شود
و
هستی از نفخه کلامت
متبرک
دهانم
از تلاوت نامت
بوی گلاب می گیرد .

*FATIMA*
30th November 2012, 04:25 PM
در آینه
خاموش
در آینه
انگشت حیرت به دندان می گزم
و در فروغ نامت
شب سیاه را
به نور پیوند می دهم
چراغ را بر می کنم
و در سایه سار مرگ
تقویم را ورق می زنم
مبعث مهرت
دوباره جان
می بخشدم .

*FATIMA*
30th November 2012, 04:27 PM
دیار عاشقی
کربلا
سرزمین عشاق است
عاشقان دیار سرمد عشق
عاشقی بانگ زد
چه باید کرد
حسرتی ماند
تا ابد در دل .

- - - به روز رسانی شده - - -

*FATIMA*
30th November 2012, 04:28 PM
سیراب
کربلا
شط پاک ایمان بود
هیچ کس تشنه
جان نداد آن جا .

*FATIMA*
30th November 2012, 07:47 PM
در عطش زار
کربلا
رستن شقایق بود
در عطش زار
تلخ بی تابی .

*FATIMA*
30th November 2012, 07:55 PM
میعاد
کربلا
سرزمین میعاد است
دختری گم شده ست در صحرا
لاله ها را
به شوق دریابید .

- - - به روز رسانی شده - - -

*FATIMA*
30th November 2012, 08:00 PM
تماشایی
ای امیر قبیله عطشان
یادمانت
عجب تماشایی ست .

*FATIMA*
30th November 2012, 08:04 PM
آیت رحمت
باغ
تا آیت بهاران شد
آسمان و زمین به سجده شدند
کوه و دشت و نسیم و رود و هوا
با نی جان بی قرار سحر
همه آواز شکر می خوانند
بوی اسفند و کندر و گل سرخ
در مشام حیات پیچیده ست
با دهانی
به وسعت افلاک
هاتف عشق
نغمه خوان گردید
نور از چشم آسمان بارید
مبعث مهر عالم افروز است .

*FATIMA*
30th November 2012, 08:06 PM
ظهر عطش
کلام
از تو برکت می گیرد
و نگاهم
طهارت عشق را ، در تو می جوید
یلدا
از تلاوت آیه چشمانت
سحرزاد می شود
و خزان
به شکوفه می نشیند .
ای کاش
چونان آب
می شد
در ظهر عطش
به جرعه ای می نوشیدمت .

*FATIMA*
30th November 2012, 08:08 PM
ماه در محمل
باز
آواز غریب کربلا
می رسد در گوش جانم
از سروش
گردی از میدان به پا هرگز نخاست
نعش خورشید خدا افتاده بود
در میان جیب چاپ قتلگاه
ماه در محمل نشسته بی صدا
و جبینش فرش درگاه خدا
آفتاب و آسمان
در گریه شد
- و زمین در بغض حیرت
زین عزا .

*FATIMA*
30th November 2012, 08:11 PM
بعثت
آفتاب
از جلوه رخسار تو
در نقاب می ماند
- و کوه
از شکوه صلابتت
زانوی عجز در بغل دارد
ماه از روی تو
نور می گیرد
و آب
از تو زلالی ...
ای به نوبت خاتم
و به رتبت ، آغازین
تو پیش از هستی ، بوده ای
و آدم
- که سرآغاز
پیامبران است -
از مهر نام تو
به پیشواز ، برخواهد برخاست .
اینک
آفتاب بعثت تو
جهان را
دربرگرفته است .

*FATIMA*
30th November 2012, 08:14 PM
بر شانه های ولایت
در سایه سار روز
شب را با چشمی حیران
به نظاره نشسته ام
و تصویر ماه را
در آینه رود می بینم
دو نیم
ای کوفه ، کوفه ، کوفه
تو را چه می شود
که روز خوش به دیده نمی بینی
هزار رود خون
در نگاهت جاری باد
بر دوش آسمان
شولای عزا پیچیده است
توفان
دور ضریح آینه می گردد
و خورشید
از زخم آهنگ داغ
دیگر سراغ کودکان کوفه نمی آید
اما
هان ... کوفیان
خورشید
بر شانه های ولایت
سر هشته تا طلیعه ای به دگر بار ...

*FATIMA*
30th November 2012, 08:18 PM
یقین سبز
بانوی آینه و آب
بانوی گل
سلام !
ای سوره صبوری و ایثار و عاطفه
ای همکلام خون خدا در سجود سرخ
شولای آفتاب بر تن تو موزون
مثل بهار
شوق نگاه تو دارد آب
آه ... ای یقین سبز !
یاد کلام باغ گلت کرده داغدار
وقتی به قتلگاه
دیدی ندیده را ... ؟!
ناگاه
دریایی از ترانه ایمان شکفت و گفت
نای بریده ای :
زینب (س)
هماره باش
چون کوه ، باشکوه

*FATIMA*
30th November 2012, 08:21 PM
با ردای رسالت
می آیی
به شکوه آفتاب
به سبزناکی بهار
در فصل یائسه
و چشم آینه
از نگاهت حیران
می آیی
با ردای رسالت
و بت های تمام بتخانه های جهان
با تیشه آذر عشق
فرو می ریزند
سحر
در آستانه تو
زبان به استغاثه گشوده ست
و باد
مبعث تابناکت را
آواز می دهد
خجسته باد
پیغام آمدنت ، در سپیده دم .

*FATIMA*
30th November 2012, 08:24 PM
نینوایی
کاروان
از سرزمین وحی
سفر می آغازد
و کاروان سالار بزرگ
با بیرقی از ستاره و نور
به لحظه میقات می رود
کوه از سترگی شکوهش
حقیر و بیمناک
به دشت زانو زده ست
دریا
جرعه ای از سخاوت لب هایش
و آفتاب جرقه نگاهش .
می آید
به میعاد دوست
با هفتاد و دو ستاره گلگون
تا بر مأذنه ای سبز
خطبه ای به بلندای بهار بخواند
سرخ تر از لاله
فردا
خورشید کربلا
رنگ شقایق سوخته می گیرد .

*FATIMA*
30th November 2012, 08:26 PM
تلواسه
شاعری
در غروب دلتنگی
بغش تلواسه دلش
وا شد




آواز
شاعری
آواز سبز ایل را
با نی چوپان جانش می نواخت .

*FATIMA*
30th November 2012, 08:28 PM
سور
شاعری
خون نامه خاکش به غارت رفت
- و مرد .
شاعری دیگر
به یاران سور داد .




بی تابی
شاعری
در زیر باران
چتر بی تاب دلش را وا نکرد .

*FATIMA*
30th November 2012, 08:30 PM
از جدایی ها
شاعری
در نو بهار
زیر توتی کهنه
تار سینه اش را
کوک کرد
نغمه خوانی بی قرار
می تراوید از دهانش :
" بشنو این نی چون شکایت می کند
از جدایی ها حکایت می کند "

*FATIMA*
30th November 2012, 08:31 PM
روستا
شاعری
در کوچه باغ روستا
گل می فروخت
شاعری دیگر
دلش ، آتش گرفت .




آسمانی
شاعری
از بس دلش در لحظه های سبز بود
آسمان
در دشت ایمانش
بهاری تازه کاشت .

*FATIMA*
30th November 2012, 08:33 PM
قافیه
شاعری
در تنگنای قافیه
آشفته شد
قاب را با قافله
قافیه کرد .




سکته
شاعری
در آرزوی دختر سرمایه داری
سکته کرد .

*FATIMA*
30th November 2012, 08:48 PM
زمزم
شاعری
در کوچه زمزم می خرید
مادرش
در خانه
شبنم می فروخت .




وای اگر ...
شاعری
بی ایمان
فصل پژمردن گل ها می خواند :
" وای اگر از پس امروز بود فردایی "

*FATIMA*
30th November 2012, 08:50 PM
آیینه
شاعری
در عطسه شب
باغ چشمانش
پر از آیینه شد .




وام
شاعری
پیوسته فکر وام بود
شاعری دیگر
به فکر جام بود .

*FATIMA*
30th November 2012, 08:52 PM
در آستانه عشق
شاعری
مهربان و شیدا رنگ
خلوت انس در نگاهش بود
گرچه آیینه خیالش را
رو به رویم همیشه بگشوده ست
باز در اشتیاق دیدارش
می نشینم در آستانه عشق
لحظه هایش بهارآگین باد .
شعرهایش
همیشه چتر درخت .

*FATIMA*
30th November 2012, 08:54 PM
عسرت
شاعری
با قایق اندیشه اش
از شط تنهایی و عسرت گذشت .




جار
شاعری
در انتهای تب
دلش را دار زد
ابر ،
این اندوه را
در خلوت شب ،
جار زد .

*FATIMA*
30th November 2012, 08:56 PM
رکاب
شاعری
پا در رکاب عشق داشت
عابری
پشت سر او عطسه کرد .




آرزو
شاعری
وقت درو کردن گندم می گفت :
چه صفایی
عرق شاتره خوردن اینجا .

*FATIMA*
30th November 2012, 08:57 PM
بیگانه
شاعری
با مادرش همخانه شد
عاقبت
با همسرش ، بیگانه شد .




ستایش
شاعری
تا مادرش را می ستود
همسرش
رنگ از شقایق می ربود .

*FATIMA*
30th November 2012, 08:59 PM
لبخند
شاعری
بی عاطفه
در عزای دختران شعر خود
لبخند زد .





نذر
شاعری
در امتحان عاشقی
تجدید شد
مادرش صد شمع نذر عشق کرد .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:00 PM
ریا
شاعری
منفور و رذل
واژه هایش را
به صدق آغشته کرد .




د ... ق
شاعری
درگیر و دار زندگی
دق کرد و مرد .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:02 PM
بیزار
شاعری
که از تهی سرشار بود
از تمام ناقدان
بیزار بود .




گام
شاعری
در لحظه های ناشکیب
در خیابان تکبر
گام زد .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:03 PM
معجزه
شاعری
در ظهر عاشورا
زبانش باز شد .




بوسه
شاعری از تبار آیینه
در حضور تمام شبنم ها
بوسه بر دست دلبرش می زد .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:05 PM
تاوان
شاعری
کارش فقط تضریب بود
عاقبت تاوان
کارش را گرفت .




آلاله
شاعری
که همصدا با حلق اسماعیل بود
آب سردی ریخت
روی دست مرگ
تربت پاکش
پر از آلاله شد .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:07 PM
زلال
شاعری
گنجشک و جبرائیل خود را
با وضو تا می نوشت
از پس پلک نگاهش
بغض باران می شکفت .




بابونه
شاعری
خورجین جانش را
پر از بابونه کرد
تا میان
دوستان قسمت کند
رهزنی در راه
خورجین را ربود .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:10 PM
حسرت
شاعری
از سوگ سهراب دلش
دیوانه شد
ناقدی
با خنده گفت :
رستم حسرت نصیب شهرمان
افسانه شد .




زندگی
شاعری
از اضطراب لحضه های زندگی
حیرت گرفت
شاعری دیگر
از او عبرت گرفت .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:13 PM
گل اشک
شاعری
نوبهار عمرش را
با گل اشک
آبیاری کرد .




تفسیر
شاعری
که همصدا با حلق اسماعیل بود
عشق را تفسیر کرد و
پر کشید .

- - - به روز رسانی شده - - -

*FATIMA*
30th November 2012, 09:22 PM
غفلت
شاعری
در بهار آمده بود
تا زمستان تلخ
عمرش را
بسپارد به غفلتی جاوید .





مفتون
شاعری
در بهار
گلگون شد
دختری
بی قرار
مفتون شد .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:24 PM
خوش خبر
شاعری
گفت :
نو بهار آمد
عارفی گفت :
خوش خبر باشی .





گریه
شاعری
که همصدا با حلق اسماعیل بود
از سر شب تا سحر
در عزای لاله های باغ عشق
مثل باران بهاری
گریه کرد .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:25 PM
خلسه
شاعری
از بس ز خود بی خویش بود
خویش را با خویشتن قافیه کرد .





دانه
شاعری
در انتهای کوچه دق خانه داشت
دختر همسایه
در راهش به شوقی دانه ریخت .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:27 PM
خزان
شاعری
فصل بهار
دشت احساسش از باد خزان
گلگون شد .





سودا
شاعری
تار دلش را
با سه تاری
طاق زد .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:29 PM
مرگ
شاعری
در کوچه باغ مهر مرد
هفته ای دیگر
زنش همدم گرفت .





عبرت
شاعری
در قحطسالی وفا
خون می گریست
ناقدی
زین واقعه عبرت گرفت .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:30 PM
زخم و نمک
شاعری
زخم دلش را تازه کرد
ناقدی
بر آن نمک پاشید و رفت .





دریغ
شاعری
در زیر تاک خانه اش آتش گرفت
ناقدی گفت :
ای دریغا
تاک
تاک .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:32 PM
بهار
شاعری
در فراق دلبندش
مثل ابر بهار
می گرید .





آفرین
شاعری
تا وکیل مجلس شد
خاطراتش
به دست باد افتاد
ناقدی گفت :
آفرین بر عشق !؟

*FATIMA*
30th November 2012, 09:34 PM
کاروان اشک
شاعری
چینی بغض دلش را ، تا شکست
کاروان اشک
در چشمش نشست .





رشوه
شاعری
از تبار شبنم و گل
شاعری هم
ز جنس دریا بود
بین این دو همیشه دعوا بود
قاضی محکمه چو رشوه گرفت
رأی خود را به نفع دریا داد .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:36 PM
هجرت
شاعری
که همصدا با حلق اسماعیل بود
چون پرستویی مهاجر
بی قرار
از دل باغ بهار
بال و پر زد
تا به باغ عشق رفت .





آتش
شاعری
باغ انارش گل نداد
پای تا سر
هستی اش آتش گرفت .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:38 PM
خشخاش
شاعری
در انزوای خانه اش
چند بوته
خلسه خشخاش کاشت .





خنده
شاعری
راست قامت و آزاد
شعر ناکامی دلش را خواند
گوژپشتی به ریش او خندید .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:41 PM
نقاش
از خاک سیه ، چو طرح آغاز کشید
نقاش یگانه ، نقش اعجاز کشید
با دست سپیده ، در دل قاب فلک
خورشید به دیده سرمه ناز کشید





خزان
همرنگ خزان بود ، بهار من و تو
چنبر زده غصه ، در کنار من و تو
با این همه داغ دل ، چو در خاک شویم
صد لاله بروید ، از مزار من و تو

*FATIMA*
30th November 2012, 09:43 PM
خزانی
شاعری
لحظه های سبزش را
با خزان عاشقانه قسمت کرد .





آسمان
دردا ، که به بام آسمان ماهی نیست
از خانه دل ، تا به خدا راهی نیست
گفتم که : سراپای تو را زر گیرم
افسوس که در بساط من آهی نیست

*FATIMA*
30th November 2012, 09:46 PM
بیدلانه
شاعری
هم صحبتش تا دل نشد
بیدل نشد .





فغان
پیوسته ، دلم فغان و ماتم دارد
از دیده به جای اشک ، خون می بارد
می گفت به من : وفا نداری ، الحق
کافر همه را به کیش خود پندارد

*FATIMA*
30th November 2012, 09:49 PM
شبنم
شاعری
که همصدا با حلق اسماعیل بود
در بهار عشق
شبنم می فروخت .





مویه
تا سنگ اجل ، شیشه جانم بشکست
دل مویه گرفت و دیده در خون بنشست
از دیده و دل نمی روی تا به ابد
چون مهر تو ، خنده زد به رویم ز الست

*FATIMA*
30th November 2012, 09:51 PM
ستاره
شاعری
گفت
با دلی بی تاب:
دیشب
از داغ آن غریب آیین
تا سحرگه ستاره نوشیدم .





عشق
بی ساغر عشق ، زندگانی تلخ است
در جام ، شراب ارغوانی تلخ است
با یاد تو ، دور زندگانی شیرین
بی روی تو عمر جاودانی تلخ است

*FATIMA*
30th November 2012, 09:53 PM
مرده ریگ
شاعری
از مرده ریگ همسرش بی بهره ماند
مادرش
زین اتفاق ساده
نیلی پوش شد .





آرامش
شاعری
با دلبرش دیدار کرد
رنگ آرامش به شعر خویش داد .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:56 PM
خیال
عمرم ، همه در خیال و در خواب گذشت
همچون موجی به سینه آب گذشت
آن فصل که نوبهار عمزش گویند
تا چشم به هم زدم ، چه بی تاب گذشت





ناله
شاعری
که همصدا را حلق اسماعیل بود
باغ جانش را
پر از آلاله کرد
جانم از داغ غریبش
ناله کرد .

*FATIMA*
30th November 2012, 09:58 PM
سالگرد
شاعری
در سالگرد همسرش
همسر گرفت .





خورشید
عالم ، چو شب است و روی تو چون خورشید
مهتاب چو دید روی تو آه کشید
ای آیت رحمت دو عالم ، چون تو
نه مردم دیده ، دیده ، نه خواهد دید .

*FATIMA*
30th November 2012, 10:00 PM
شور
شاعری
از تبار شرجی و شور
شروه ای با نی جنون می خواند .





اسیر
ای عشق ، پریش و زار و دلتنگ شدیم
دور از دل خود ، هزار فرسنگ شدیم
نفرین به تو ، ای زمانه دون پرور
ما نیز چو تو ، اسیر هر رنگ شدیم

*FATIMA*
30th November 2012, 10:02 PM
نیایش
شاعری
وقت نیایش با خدا
باطن خود را زلال و پاک کرد
پر ستاره شد
شب تاریک او .





دریایی
شاعری
که همصدا با حلق اسماعیل بود
همچو بوی گل
در آغوش بهار افتاده است
رودها
او را به دریا برده اند .

*FATIMA*
30th November 2012, 10:04 PM
دریغ
شاعری
باغ دلش آتش گرفت
شاعری دیگر
دریغ از آب کرد .





لبخند
ای عشق ، به باغ گریه پیوندم زن
چون صبح صفا به مهر لبخندم زن
خوار و زار و پریش و تنها و غریب
چینی شکسته ای شدم ، بندم زن

*FATIMA*
30th November 2012, 10:06 PM
واگویه
شاعری
واگویه های باورش را
پاره کرد .





طراوت
ای عشق ، بهار دلنوازی داری
از مهر و طراوت و صفا سرشاری
من دلخوشی ام ، فقط همین است که تو
مانند گذشته ، حرمتم می داری

*FATIMA*
30th November 2012, 10:08 PM
لاله زار
شاعری
در گرگ و میش صبحدم
لاله زار سینه اش
آتش گرفت .





سوز دل
ای عشق ، شراب کهنه شیرازی
با تلخی و یا خوشی من دمسازی
ای کاش ز عمق جان ، به همراه گلو
سر می کردم ز سوز دل ، آوازی

*FATIMA*
30th November 2012, 10:11 PM
معرکه
شاعری
از بس به فکر خویش بود
شبنمی در کاسه چشمش نشست
عاقبت درگیر و دار زندگی
شیشه جانش
به گلسنگی شکست .





اضطراب
شاعری
که همصدا با حلق اسماعیل بود
در غم لب تشنگان کربلا
لب تشنه مرد
اضطراب
از باغ جانش
پر کشید .

*FATIMA*
30th November 2012, 10:13 PM
سجده
شاعری
جام باده در دستش
غزلی از هبار می خواند
عارفی
سجده می کند از شوق .





غریب
ای عشق ، دوباره جان به سر شد دل من
انگار که نگام سفر شد دل من
در دشت غریب بی کسی ، همچو نسیم
آواره و خوار و در به در شد دل من

*FATIMA*
30th November 2012, 10:15 PM
وام
شاعری
در پیش روی آینه
قبض وام مانده اش را
پاره کرد .





صحرا
ای عشق ، دلی پریش و شیدا دارم
از گریه ، دو رودخانه ، دریا دارم
شوریدگی ام هزار صحرا ، صحرا
دریاب مرا ، همین نشان را دارم

*FATIMA*
1st December 2012, 10:25 PM
رسوا
شاعری
که ریزه خوار خوان بیدل بود
مشتش باز شد .






مستی
ای عشق ، خراب چشم مستی شده ام
سرمست ز باده الستی شده ام
بفروخته ام بر سر بازارش جان
دست آموز گشاده دستی شده ام

*FATIMA*
1st December 2012, 10:27 PM
همسایه
شاعری
در آرزوی خانه همسایه
مرد .





نغمه
ای عشق به صد زبان سخن می گویی
اندوه غریب کوهکن می گویی
از پنجه نغمه تو ، صد پرده درید
شاید که سرود درد من می گویی

*FATIMA*
1st December 2012, 10:29 PM
فقر
شاعری
در انتهای کوچه مریم
ز بی پولی گریست .





آشفته
ای عشق پریش و بی قرارم ، مددی !
آشفته تر از زلف نگارم ، مددی !
یک یار و رفیق در جهانم ، هرگز
غیر از تو کسی دگر ندارم ، مددی !

*FATIMA*
1st December 2012, 10:31 PM
مخمور
شاعری
مخمور جام عشق بود
شاعری
بر آستانی جبهه سود .





فریاد
از دست غم تو ، در به در شد دل من
تا در طلب تو خون جگر شد دل من
ای با من و بی من ، ای نشسته در جان
فریاد که بی تو ، جان به سر شد دل من

*FATIMA*
1st December 2012, 10:33 PM
مجمر
شاعری
از شبلی و آتش سرود
دفترش در مجمری
تطهیر شد .





جنون
می آمد و رایتی ز خون در دستش
دیباچه دفتر جنون در دستش
می رفت که تا سپیده را باز آرد
خون نامه شهر لاله گون در دستش

*FATIMA*
1st December 2012, 10:37 PM
دیوانه
شاعری
از داغ مرگ مادرش دیوانه شد
شاعری دیگر
ز خود بیگانه شد .





خروش
انگیزه شور هر خروشی ، در من
گلبانگ مقدس سروشی ، در من
از هستی اکبر ! ای تو در بود و نبود
از چشمه دل چو جان به جوشی ، در من

*FATIMA*
1st December 2012, 10:53 PM
صبح
شاعری
با گریه در صبح بهار
لاله های شهر خود را
می شمرد .





شب
تا رشته عمر چون نخی باریک است
بی یاد تو روز همچو شب تاریک است
محبوب من ، ای همیشه در دل یادت
تن از تو چه دور ، دل به تو نزدیک است

*FATIMA*
1st December 2012, 10:55 PM
شبانه
شاعری
در نیمه های شب
دلش را دار زد .





فراق
در عشق تو شهره جانم ، ای دوست
از شرح فراق ناتوانم ، ای دوست
پنهان به نهان من ، تویی ، تو ، تو ، تو
آتش زده ای به جان جانم ، ای دوست

*FATIMA*
2nd December 2012, 11:09 PM
معراج
شاعری
در لحظه های روشنی
معراج کرد .





محبوب
من همنفسی به جز تو دارم ؟ حاشا
فریاد رسی به جز تو دارم ؟ حاشا
اوراق دل مرا یکایک بنگر
محبوب ، کسی به جز تو دارم ؟ حاشا

*FATIMA*
2nd December 2012, 11:12 PM
تب خال
شاعری
از بس به یاران طعنه زد
تبخال زد





جفا
چون شیشه که از سنگ بلا می شکند
جام دل من ز هر جفا می شکند
زین جام شکسته ناله ای کس نشنید
آری دل مرد بی صدا می شکند

*FATIMA*
2nd December 2012, 11:14 PM
ایمان
شاعری
ایمان و دین اش
پول بود
باد آمد
هستی اش را
در ربود .





افسوس
پیمانه آفتاب می باید و نیست
در ساغر دل شراب می باید و نیست
در حسرت آن که بینمش شب در خواب
افسوس به دیده خواب می باید و نیست

*FATIMA*
2nd December 2012, 11:16 PM
ایلیاتی
شاعری
ایلیاتی و غافل
آب در آسیاب دشمن ریخت .





وفا
تنها ز من و تو این صدا می ماند
یا خاطره ای به جا ز ما می ماند
ای دوست ، وفا ، وفا ، وفا باید کرد
آری به خدا قسم وفا می ماند

*FATIMA*
2nd December 2012, 11:18 PM
بهت
شاعری
بهت نگاهش تا شکفت
آسمان چشم او
باران گرفت .





سپیده
تا بیرق مهر ، لاله گون گردیه ست
کار همه عاشقان جنون گردیده ست
وقتی که شکافت فرق او را شمشیر
گفتی که سپیده غرق خون گردیده ست

*FATIMA*
2nd December 2012, 11:20 PM
پیراهن
شاعری
پیراهنش از سوز داغی
گر گرفت .





آیه
آتشکده ای ز مهر آغوشش بود
آیات سپیده بر لب نوشش بود
از کوچه عشق با دلی مهرآگین
می آمد و آفتاب بر دوشش بود

*FATIMA*
3rd December 2012, 10:57 PM
سرود
شاعری
که دایماً در ذکر بود
نای جانش
شعر بی تابی سرود .





انتظار
می آمد و نوبهار همراهش بود
روشن سحر از درون آگاهش بود
آن دم که گذشت چون شهاب از دل شب
خورشید به انتظار در راهش بود

*FATIMA*
3rd December 2012, 11:00 PM
حاصل
شاعری
بر شعرهایش بوسه داد
تا مگر آرامشی حاصل کند
باز در بیتابی خود شعله زد
و تکان هرگز نخورد
آبی ز آب .





پیک سحر
مانند نسیم هرکجا سر می زد
دروازه نوبهار را درمی زد
در سینه ، دل غریب آن پیک سحر
از شعله انقلاب پرپر می زد

*FATIMA*
3rd December 2012, 11:02 PM
ز مهریر
شاعری
در ز مهریر نوجوانی
پیر شد .





نقش
دریا ، نمی از دیده بارانی توست
مه جلوه ای از چهره روحانی توست
در پرده جان عاشقان افتاده ست
نقشی که در آیینه پیشانی توست

*FATIMA*
4th December 2012, 12:23 PM
یادمان
شاعری
در یادمان شاعری
آتش گرفت .





دریا
هر دم به لبش ترانه دریا بود
پرورده عشق و جنگل و صحرا بود
دستش به نشانه کمک بالا بود
در آب خروش آی آدم ها بود

*FATIMA*
4th December 2012, 12:25 PM
چمن
شاعری
بهت نگاهش را
در آغوش نگاهی تا فکند
یک چمن آلاله رویید
از دلش





سخن
می آمد و نغمه ای ز خون بر لب داشت
یک سینه کلام لاله گون بر لب داشت
بر منبر سرخ گل فراز آمده بود
آیات بلیغی از جنون بر لب داشت

*FATIMA*
4th December 2012, 12:26 PM
حیرت
شاعری
آیینه اندیشه اش
حیرت گرفت .





داغ
چشمم همه شب ز داغ تو بارانی ست
دریای دلم به شوق تو ، توفانی ست
وقتی که دو نیم فرق او شد ، دل گفت :
خورشید دو پیکر است یا پیشانی ست ؟!

*FATIMA*
4th December 2012, 12:28 PM
یوسفانه
شاعری
از چاهسار سینه اش
یوسف دمید .





یار
می گفت که یار ناامیدی نشوم
سر برده به گرداب پلیدی نشوم
در پهنه بیکران هستی به یقین
من یار حسینم و یزیدی نشوم

*FATIMA*
4th December 2012, 12:30 PM
رهن
شاعری
ایمان خود را
رهن داد .





پیام
می آمد و پیراهن خون بر تن داشت
نی تن که هزار جان به پیراهن داشت
تا رفت به سوی نور با سینه سرخ
صد سینه سخن ز عاشقی با من داشت

*FATIMA*
4th December 2012, 12:32 PM
قاب
شاعری
شعر دلش را قاب کرد .





آفتاب
امواج بلند آب را بر هم زد
آرامش آفتاب را بر هم زد
بیدار نشست تا سحرگاه وصال
آیین جهان خواب را بر هم زد

*FATIMA*
4th December 2012, 12:34 PM
لاجرعه
شاعری
جام طهور مهر را
نوشید ... و آه .





خرمن آه
روزی که به حال خویش آگاه شدیم
با قافله سپیده همراه شدیم
بی خویشتن خویش به سر منزل عشق
در شعله اشک ، خرمن آه شدیم

*FATIMA*
4th December 2012, 12:35 PM
عطش
شاعری
در عطش چاپ غزل هایش مرد .





بارانی
شاعری
در حسرت یک قطره شبنم
می گداخت
چشم های آسمان
باران گرفت .

*FATIMA*
4th December 2012, 12:39 PM
آبادان
شهر اسطوره ای سرخ وطن
آبادان !
شهر مردان غیور
شهر زن های پریشان گیسو
شهر ایمان و صمیمیت و خون
گرچه شولای تو را
باد با آتش برد
لیک ، دستان پر از عاطفه ات
در بلندای حماسه ، سبز است .
با شما هستم من
ای جوانان به خون آغشته
ای عزیزان در آتش ققنوس
فتح و پیروزی فردا با ماست
آی ... ای آبادان
فتح فرخنده تو راست
زان که خورشید
به نام تو طلوعی دیگر خواهد کرد .

اندیمشک - 1359

*FATIMA*
4th December 2012, 12:47 PM
ایمان
جان نواز دل بابا
زینب !
" دوش وقت سحر از غصه نجاتم " دادی
که بهارانه به من خندیدی .
دست توفان بلا دادم من
دل مجنونی خود را دیشب
بیمی از موشک و بمباران نیست
باکم از زمزمه ایمان است
که مبادا بگریزد از جان
پا به پای دل خویش
می روم تا به سراپرده عشق
رشت - 1365

*FATIMA*
4th December 2012, 12:50 PM
شیراز
به دشت گل ، نسیم جان فزا ، تو
به شهر بی کسی ها ، آشنا ، تو
چو صبح پاک فروردین شیراز
پر از آیینه و لطف و صفا ، تو





قیامت
دلی خرم به رنگ باغ دارم
گل و لاله به دشت و راغ دارم
دلم ، در گوش لاله ، گفت با شوق
از این جا تا قیامت داغ دارم

*FATIMA*
4th December 2012, 12:52 PM
بهانه
کسی چون تو سحرخیزی کند ، نه
به کام جان ، شکر ریزی کند ، نه
تو را گر چشم مولانا ببیند
هوای شمس تبریزی کند ، نه





نازنین
عزیز نازنین ، شاخ نباتم
که دادی از غم عالم نجاتم
کجا مردن سراغ عاشق آید
چو دادی از لبت آب حیاتم

*FATIMA*
4th December 2012, 12:54 PM
مفتون
هوا بارانی و دل شاد و مفتون
سراسر باغ پر شور است و گلگون
در آغوش بهار افتاده ام مست
به رنگ لیلی و عاشق چو مجنون





دل
اسیر چشم مخمورت دل من
همیشه مست و مسرورت دل من
دل بشکسته ام را می پسندی
مگر گردیده منظورت دل من

*FATIMA*
4th December 2012, 12:57 PM
مژگان
کسی چون تو دوچشمی مست دارد ؟
دو ابرویی کج و پیوست دارد ؟
به تیز تیز مژگان کشت ما را
دگر این کار ناز شست دارد ؟





غریبی
غم عالم نشسته در وجودم
که ماتم می تراود از سزودم
بسوزم تا قیامت از غم دل
غریبی زد شرر بر تار و پودم

*FATIMA*
4th December 2012, 01:04 PM
تیغ
هوای روی ماهش تا دلم کرد
به تیغ ابروانش بسملم کرد
شبی با شوق و شوری آن پری رو
نقاب از رخ گشود و بیدلم کرد





پریشانی
فریب چشم جادویش مرا کشت
پریشانی گیسویش مرا کشت
عجب حسنی خدایش داده چون ماه
چه گویم خال هندویش مرا کشت

*FATIMA*
4th December 2012, 01:07 PM
شب
قدت سرو و رخت چون آفتاب است
شراب جام چشمانت چه ناب است
شب گیسوی تو چون شام یلدا
بنا گوشت چو قرص ماهتاب است





دعا
بهار آمد به دیدار من و تو
شکفته گل به گلزار من و تو
دعا کردم خدا امروز و فردا
گره بگشاید از کار من و تو

*FATIMA*
4th December 2012, 01:09 PM
پرند
شبی در چشمه مهتاب بنشین
پری سان بر پرند آب بنشین
چو جادوی سحر در پرده چشم
سبک مانند نقش خواب بنشین





بنشین
سرودی رنگ ماتم دارم ای دوست
دلی لبریز از غم دارم ای دوست
شباهنگام در دریای ظلمت
به روی گونه شبنم دارم ای دوست

*FATIMA*
4th December 2012, 01:11 PM
نگاه
غزل می باد از رلف درازش
ز عمق دیدگان پر ز نازش
ستاره می چکد در دامن شب
ز ژرفای نگاه فتنه سازش





آزمون
دلم چون دشت لاله ، لاله گون است
پریشان خاطر دشت جنون است
مرا پرسی ز دست عشق چونی
هنوز این دل مگر در آزمون است

*FATIMA*
4th December 2012, 01:14 PM
بشارت
دلم با نور امید است امشب
ز غم دامن فرا چیده ست امشب
بشارت باد چاووش سحر را
شب میلاد خورشید است امشب





گل
خیال تو چه شیرین است ای دوست
غم تو یار دیرین است ای دوست
به دل نازکتر از گل مگویید
که دل چون کاسه چین است ای دوست

*FATIMA*
4th December 2012, 01:16 PM
عشوه
بلاگردان چشمان سیاهت
فدای عشوه های گاه گاهت
غم از دل می رود ، ای شور هستی
چو می افتد نگاهم بر نگاهت





دریغا
دلم بشکسته از توفان اندوه
غمت در سینه ام انبوه انبوه
نشسته در میان ما دریغا
بلندای هزاران قله کوه

*FATIMA*
4th December 2012, 01:18 PM
باران
غم و بی تابی ات را دوست دارم
شب مهتابی ات را دوست دارم
اگرچه سرمه باران شد گلویت
صدای آبی ات را دوست دارم





گریه
طنینی تلخ و پر اندوه می داد
صدای گریه من همره باد
دلم بگرفت از این زندگانی
ز دست زندگی فریاد ، فریاد

*FATIMA*
4th December 2012, 01:20 PM
خسته
دلم بی تو ز دنیا خسته می شد
سرودم در گلو بشکسته می شد
ز بس تلخ است و غمگین قصه دل
کتاب دل نخوانده بسته می شد





روشن
کلامی دلکش و بی کینه دارد
دلی روشنتر از آیینه دارد
شنیدم چشمه ساری گفت : آن پیر
به جای دل ، یمی در سینه دارد

*FATIMA*
4th December 2012, 01:22 PM
فلق
سحر ، اسب فلق را تیز می راند
سپیده ، بذر شبنم بر گل افشاند
مؤذن بر لب گلدسته نور
کلام عشق را بی تاب می خواند





پناه
من آن کولی وش گم کرده را هم
که هر مخروبه ای باشد پناهم
چرا در اضطراب ساکت شب
نیفروزد چراغ غم به راهم

*FATIMA*
4th December 2012, 01:24 PM
آهو
تو را مثل سپیده آفریدند
چو آهوی رمیده آفریدند
نیده دیده ام خوشتر ز رویت
عزیرم ، ها ، فریده آفریدند





فلک
شکستی ای فلک ، آیینه ما
به غارت داده ای گنجینه ما
فتاده گریه در چشم ملایک
ز نای هفت بند سینه ما

*FATIMA*
4th December 2012, 01:27 PM
فلق
شفق از سوگ بر سر خاک کرده
غمت را سنگ هم ادراک کرده
فلق با یاد تو همچون شقایق
گریبان را ز داغت چاک کرده





همزاد
من و تو همچو عمری رفته بر باد
دو تا عاشق ، دو تا شیدا و همزاد
به روی ماسه ساحل نوشتی
مرا باد فراموش و تو را یاد

*FATIMA*
4th December 2012, 01:29 PM
گریبان
نظر چون بر رخ آن پاک کردم
گریبان را چو گل صد چاک کردم
چه سنگین دل شدم ، زیرا دمی پیش
عزیزی را به کام خاک کردم





سرو
لبت یاقوت و رویت ماهتاب است
تنت چون سرزمین آفتاب است
خمارین چشم تو ، ای سرو موزون
چو بختم دایماً در حال خواب است

*FATIMA*
4th December 2012, 01:40 PM
امید جوانه
در این دیار غمی جاودانه دارم من
غمی به وسعت داغ زمانه زمانه دارم من
اگرچه دل تهی از هر چه آرزو شده است
خوشم که یاد تو را عاشقانه دارم من
به شاخه شاخه عمرم ، تبر مزن ای دوست
به دل هنوز ، امید جوانه دارم من
به یاد چشمه چشمت از این فواصل دور
ز عاشقی و زمستی نشانه دارم من
اگر کنار تو باشم ، همیشه می گویم :
برای زیستن اینک بهانه دارم من
تو گلچکامه شوری ، بهار عمر منی
به یاد توست که باغ ترانه دارم من
من از سلاله عشاق خانه بر دوشم
به لب ز دربه دری فسانه دارم من
گرگان - 1352

- - - به روز رسانی شده - - -

*FATIMA*
4th December 2012, 01:45 PM
مرغ خواب
تا ستاره می شود پنهان به قاب نیمه شب
می نشیند آسمان در اضطراب نیمه شب
می گریزد نرم نرمک همچو مرغ شعر من
از بسیط دیدگانم ، مرغ خواب نیمه شب
سنگفرش کوچه های ساکت و بی همهمه
می برند آرام سر را در کتاب نیمه شب
می چکد از ساغر ظلمت سیاهی ، جرعه وار
در گلوی زندگانی چون شراب نیمه شب
حالیا در وسعت دریای قیر اندود غم
با سبکبالی به رقص آید حباب نیمه شب
می شکافد قاب ظلمت را ، بسان خنجری
التهاب و التهاب و التهاب نیمه شب
میناب جنوب - 1352

*FATIMA*
4th December 2012, 01:49 PM
غریو
دلم شکست ، ز نامردی زمانه شکست
دریغ شد غزل و بر لبم ترانه شکست
چو تلخ بوسه که سنگی زند بر آیننه
دل از تلاقی داغ تو ، بی بهانه شکست
گرفته بغض غم اینک ره گلوی مرا
خوشم که بغض من از گریه شبانه شکست
نهال سبز غرورم ، در این خراب آباد
ز تندباد حوادث چه غمگنانه شکست
نگر که زایر چشمم : فرود ساکت اشک
در آستانهخواهش چه زایرانه شکست
غریو عاطفه پل زد به شعر غمناکم
دلم شکست ، ز نامردی زمانه شکست
اندیمشک - 1352

*FATIMA*
4th December 2012, 01:53 PM
قاف دل
گل همیشه بهارم بیا به خانه من
صلای نور در افکن در آشیانه من
بریز در رگ شعرم تو خون روشن جام
که موج شور به پا خیزد از ترانه من
به عاشقانه ترین عاشقانه ها سوگند
که عاشقانه تلخی ست عاشقانه من
بریده داس غمت ، شاخه های امیدم
دریغ و درد نروید گل از جوانه من
هنوز جای سرت روی شانه ام پا شد
اگر چه بار زمانه شکسته شانه من
به واژه واژه شعرم غمی نهان باشد
بیا بخوان ز کتابم شبی فسانه من
برای گریه در این وسعت خراب آباد
همیشه بوده غمت نازنین بهانه من
تهی شود دل تنگم ز غصه ها ، دیگر
اگر صدای تو پیچد در آستانه من

*FATIMA*
4th December 2012, 01:57 PM
نشانه
شکست پشت من از تازیانه اندوه
شکفت در دل تنگم جوانه اندوه
ز من مخواه دگر نغمه های شورانگیز
قناری دل من خورده دانه اندوه
به دیده خون و ، به لب آه و ، در گلو فریاد
تمام هستی من شد ترانه اندوه
مرا که خرمن بختم نشسته در آتش
چه پاک دیگرم از این زبانه اندوه
به روی کاج زمان ، لک لکی پریشان خواند
حزین و تلخ و پر از غم ، فسانه اندوه
دل نشسته به خونم ز سوگ تو ای دوست
گرفته گوشه غم را به خانه اندوه
همیشه در رگ من ، خون غصه ها جاری ست
بخوان ز چهره زردم نشانه اندوه
اندیمشک - 1358

*FATIMA*
4th December 2012, 02:04 PM
پلکان صبح
با من بیا ز مرز کدورت گذر کنیم
پاییز سینه را ز صفا بارور کنیم
از چشم آسمان به زمین فتنه می چکئ
از این دیار فتنه بیا سفر کنیم
در سایه سار عاطفه ها با صلای نور
خوبا ! بیا شقاوت شب را سحر کنیم
باکت ز ارتفاع شب دیرپا مباد
با پلکان صبح به آن سو نظر کنیم
چشم انتظار معجزه ای در سپیده ایم
تا کی ز بیم تیره درونان حذر کنیم ؟
در سینه ، نعره ها ز شعف می زند دلم
وقت است خستگان جهان را خبر کنیم
ای ارتفاع سبز محبت ، همیشه خوب
خوش باد اگر ز مرز کدورت گذر کنیم
اندیمشک - 1359

*FATIMA*
4th December 2012, 02:07 PM
داغ
من دل صاف و ساده ای دارم
دل از دست داده ای دارم
چشم من ساغری پر از خون است
خوش به حالم چه باده ای دارم
همچو لاله که داغ او ازلی ست
دل به داغ زاده ای دارم
تنگی غنچه چون دل ما نیست
گرچه روی گشاده ای دارم
چون شهیدی به خون خود غلتان
دل در خون فتاده ای دارم
دیده دل همیشه بارانی ست
گریه بی اراده ای دارم
دل دریا گرفته ام می گفت :
من دل صاف و ساده ای دارم

*FATIMA*
4th December 2012, 02:11 PM
خنیانگرسحر
تا لشکر سپید سحر از نظر گذشت
پا در رکاب باد ، سوار سحر گذشت
برقی جهید از سم اسب سپیده دم
وقتی که کاروان سحر از نظر گذشت
بر دوش باد ، آتش غیرت سوار کرد
سردار آفتاب کزین بوم و بر گذشت
بر گلچاد قاف خطر بوسه می زند
سیمرغ بی قرار که بی بال و پر گذشت
خنیانگر قصیده نورانی سحر
با بالی از سپیده از این رهگذر گذشت
اسپند و آب و آتش و قرآن بیاورید
رستم ز خوان حادثه ها بی خطر گذشت
خورشید هم به پاکی او رشک می برد
آن شب به بوی مهر که با پای سر گذشت
دست دلش گرفت که با دل سفر کند
با داغ لاله ها ، دل او زین سفر گذشت
از داغت ای شکوفه نشکفته بهار
خورشید خون گریست چو با چشم تر گذشت

*FATIMA*
4th December 2012, 02:15 PM
خوان عشق
دارم دلی به سینه ولی داغدار عشق
افروخت خرمن طلبم از شرار عشق
بگشا دریچه های نگه ، ای خزان مهر !
رنگین شکوفه ها بنگر در بهار عشق
از خوان عشق قسمت ما ، اشک و آه شد
این هم نصیب ما بود از کار و بار عشق
چونان ستاره ای که دهد از فروغ اشک
گشتیم در فشان به جهان بر مدار عشق
راهی به جبهه دارم و راهی به مدرسه
اینجا دیار عاطفه ، آنجا دیار عشق
شاید در این معامله سود و زیان یکی ست
ما پاسدار دل شده ، دل پاسدار عشق
این گیر و دار نیست مگر گیر و دار دل
این روزگار نیست مگر روزگار عشق

*FATIMA*
4th December 2012, 02:19 PM
چراغ مهر
نسیم یاد تو یادآور بهاران است
ز گریه گلشن چشمم شکوفه باران است
عجب مدار سراغت ز لاله می گیرم
به دشت عشق شقایق نشان یاران است
ز نای درد تو ای سرزمین خون آباد
به گوش نغمه زن آوازه سواران است
ز خون پاک تو دامان مردخیز جنوب
به چشم اهل نظر ، رشک لاله زاران است
اذان عشق بخوان بر مناره تاریخ
که این ترانه گلبانگ جان نثاران است
قراربخش دل بی قرار جانبازان
طنین نعره خونین پاسداران است
چراغ فتح بیاویز از دریچه شب
کنون که یوسف مشرق به کوهساران است
اگرچه فصل خزان خیمه زد به دل ای دوست
نسیم یاد تو یادآور بهاران است

*FATIMA*
4th December 2012, 02:23 PM
فروغ دیده
شکفته در شب من غنچه سپیده عشق
صفا کنیم در این صبح نو رسیده عشق
پیام عشق مرا ، ای حکایت همه عمر
بیا مرور کن از صفحه جریده عشق
شب سیاه سفر کرد و تیرگی برخاست
ببین به دیده دل ، صبح نو دمیده عشق
به بند دل مگرش تاب گاهواره کنم
خوشا به کودک در خواب آرمیده عشق
ز هرچه گشت پدیدار در زمانه ، ندید
کسی به دیده دل خوشتر از پدیده عشق
تویی چراغ هدایت در آستان حیات
که روشن است دلم با فروغ دیده عشق
عزیزتر تو ز جانم مگر نمی دانی
شکفته در شب من غنچه سپیده عشق

*FATIMA*
4th December 2012, 02:27 PM
روح اشراق
ای پاکترین ترانه صبح
وی نغمه عارفانه صبح
ای بر لب من فسونی ار مهر
وی بر لب تو فسانه صبح
ای مطلع سبز روح اشراق
وی در شب من نشانه صبح
خوش پرتو زردیال خورشید
افتاده به روی شانه صبح
از خنده ابر می زند جوش
بر ساقه شب جوانه صبح
گویی که سحر نشسته با شوق
سرمست در آستانه صبح
زد بارقه چون نگاه خورشید
در خرمن شب زبانه صبح
از دامن دشت های امید
رویید ز شوق ، دانه صبح
با رقص نسیم ، گل شکفته ست
در پهنه بیکرانه صبح

*FATIMA*
4th December 2012, 04:38 PM
جوانه
شرار آه دلم تا زبانه می گیرد
دلم برای تفنگی بهانه می گیرد
برآی از افق صبح ، ای سپیده که باز
دلم ز ظلمت شب غمگنامه می گیرد
صدای بارقه صبح می رسد در گوش
به شاخسار سحر تا جوانه می گیرد
به زندگانی جاوید دست یازیده ست
کسی که بیرق خون را به شانه می گیرد
درون سنگر آزادگی نشسته به تیر
دو چشم دشمن حق را نشانه می گیرد
صدای سرخ چو در گوش آسمان پیچید
طنین نعره آن در ترانه می گیرد
در این سه راهی نامردی و ظلمت و زور
دلم برای تفنگی بهانه می گیرد
اندیمشک - 1356

*FATIMA*
4th December 2012, 04:41 PM
زادراه
چون روح بیشه در نظرم سبز می شوی
مثل سپیده در سحرم سبز می شوی
پیراهن بهار به تن کرده ای مگر
کاین گونه سبز در نظرم سبز می شوی
یاد تو زادراه ! - مگو صبر آمده -
چون لحظه لحظه در سفرم سبز می شوی
افتد به پرده دلم آتش ز یاد تو
با رقص شعله در شررم سبز می شوی
چون رود شعر راه به دریای دل کشد
در جان پاک هر اثرم سبز می شوی
باغی مگر ! که در تو مرا آشیانه ای ست
داغی مگر ! که در جگرم سبز می شوی
آغوش انتظار پر از نوشکوفه هاست
وقتی خیال گون به برم سبز می شوی

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد