PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گلستان سعدی(باب ششم)



بلدرچین
16th February 2012, 09:15 PM
حکايت اول
با طايفه دانشمندان در جامع دمشق، بحثي همي کردم که جواني درآمد و گفت: درين ميان کسي هست که زبان پارسي بداند؟ غالب اشارت به من کردند. گفتمش: خير است. گفت: پيري صد و پنجاه ساله در حالت نزع است و به زبان عجم چيزي همي‌گويد و مفهوم ما نمي‌گردد، گر بکرم رنجه شوي مزد يايي، باشد که وصيتي همي‌کند. چون به بالينش فراز شدم اين مي‌گفت:
دمى چند گفتم بر آرم به كام
دريغا كه بگرفت راه نفس

دريغا كه بر خوان الوان عمر
دمى خورده بوديم و گفتند بس

معاني اين سخن را به عربي با شاميان همي گفتم و تعجب همي‌ کردند از عمر دراز و تاسف او همچنان بر حيات دنيا. گفتم:
چگونه‌اي درين حالت گفت: چه گويم.

نديده‌اى كه چه سختى همى رسد به كسى
كه از دهانش به در مى‌كنند دندانى

قياس كن كه چه حالت بود در آن ساعت
كه از وجود عزيزش بدر رود جانى

گفتم: تصور مرگ از خيال خود بدر کن و وهم را بر طبيعت مستولي مگردان که فيلسوفان يونان گفته‌اند: مزاج ارچه مستقيم بود، اعتماد بقا را نشايد و مرض گرچه هايل، دلالت کلي بر هلاک نکند، اگر فرمايي طبيبي را بخوانم تا معالجت کند. ديده برکرد و بخنديد و گفت:

دست بر هم زند طبيب ظريف
چون حرف بيند اوفتاده حريف

خواجه در بند نقش ايوان است
خانه از پاى بند ويران است

پيرمردى ز نزع مى‌ناليد
پيرزن صندلش همى‌ماليد

چون مخبط شد اعتدال مزاج
نه عزيمت اثر كند نه علاج
*****
حکايت دوم
پيرمردي حکايت کند که دختري خواسته بود و حجره به گل آراسته و به خلوت با او نشسته و ديده و دل در او بسته و شب‌هاي دراز نخفتي و بذله‌ها ولطيفه‌ها گفتي، باشد که موانست پذيرد و وحشت نگيرد. از جمله مي‌گفتم: بخت بلندت يار بود و چشم بخت بيدار که به صحبت پيري افتادي پخته، پرورده، جهانديده، آرميده، گرم و سرد چشيده، نيک و بد آزموده که حق صحبت مي‌داند و شرط مودت بجاي آورد مشفق و مهربان، خوش طبع و شيرين زبان.

تا توانم دلت به دست آرم
ور بيازاريم نيازارم

ور چو طوطى شكر بود خورشت
جان شيرين فداى پرورشت

نه گرفتار آمدي به دست جواني معجب، خيره راي سرتيز، سبک پاي که هر دم هوسي پزد و هر لحظه رايي زند و هر شب جايي خسبد و هر روز ياري گيرد.

وفادارى مدار از بلبلان چشم
كه هر دم بر گلى ديگر سرايند

خلاف پيران که به عقل و ادب زندگاني کنند نه بمقتضاي جهل جواني.

ز خود بهترى جوى و فرصت شمار
كه با چون خودى گم كنى روزگار

گفت: چندين برين نمط بگفتم که گمان بردم که دلش برقيد من آمد و صيد من شد. ناگه نفسي سرد از سر درد برآورد و گفت: چندين سخن که بگفتي در ترازوي عقل من وزن آن سخن ندارد که وقتي شنيدم از قابله خويش که گفت: زن جوان را اگر تيري در پهلو نشيند، به که پيري.

زن كز بر مرد بى‌رضا برخيزد
بس فتنه و جنگ از آن سرا برخيزد

في الجمله امکان موفقت نبود و به مفارقت انجاميد. چون مدت عدت برآمد نکاحش بستند با جواني تند و ترشروي، تهيدست، بدخوي، جور و جفا مي‌ديد و رنج و عنا مي‌کشيد و شکر نعمت حق همچنان مي‌گفت که الحمدلله که ازآن عذاب برهيدم و بدين نعيم مقيم برسيدم.

با اين همه جور و تندخويى
بارت بكشم كه خوبرويى

با تو مرا سوختن اندر عذاب
به كه شدن با دگرى در بهشت

بوى پياز از دهن خوبروى
نغز برآيد كه گل از دست زشت
*****
حکايت سوم
مهمان پيري شدم در دياربکر که مال فراوان داشت و فرزندي خوبروي. شبي حکايت کرد مرا به عمر خويش بجز اين فرزند نبوده است. درختي درين وادي زيارتگاه است که مردمان به حاجت خواستن آنجا روند. شبهاي دراز در آن پاي درخت برحق ناليده‌ام تا مرا اين فرزند بخشيده است. شنيدم که پسر با رفيقان آهسته همي گفت: چه بودي گر من آن درخت بدانستمي کجاست تا دعا کردمي و پدر بمردي. خواجه شادي کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه زنان که پدرم فرتوت است.

سالها بر تو بگذرد كه گذار
نكنى سوى تربت پدرت

تو به جاى پدر چه كردى خير
تا همان چشم دارى از پسرت
*****
حکايت چهارم
روزي به غرور جواني سخت رانده بودم و شبانگاه به پاي کريوه‌اي سست مانده. پيرمردي ضعيف از پس کاروان همي آمد و گفت: چه نشيني که نه جاي خفتن است. گفتم: چون روم که نه پاي رفتن است؟ گفت: اين نشنيدي که صاحبدلان گفته‌اند: رفتن و نشستن به که دويدن و گسستن.

اي كه مشتاق منزلى مشتاب
پند من كار بند و صبر آموز

اسب تازى دو تک رود به شتاب
اشتر آهسته مى‌رود شب و روز
*****
حکايت پنجم
جوانى چست، لطيف، خندان، شيرين زبان در حلقه عشرت ما بود که در دلش از هيچ نوع غم نيامدي و لب از خنده فراهم. روزگاري برآمد که اتفاق ملاقات نيوفتاد. بعد از آن ديدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بيخ نشاطش بريده و هوس پژمرده. پرسيدمش چگونه‌اي و چه حالت است؟ گفت تا کودکان بياوردم دگر کودکي نکردم

چون پير شدى ز كودكى دست بدار
بازى و ظرافت به جوانان بگذار

طرب نوجوان ز پير مجوى
كه دگر نايد آب رفته به جوى

زرع را چون رسيد وقت درو
نخراميد چنانكه سبزه نو

دور جوانى بشد از دست من
آه و دريغ آن ز من دلفروز

قوت سر چشمه شيرى گذشت
راضيم اكنون چو پنيرى به يوز

پيرزنى موى شيرى سيه كرده بود
گفتم اى مامك ديرينه روز

موى به تلبيس سيه كرده گير
راست نخواهد شد اين پشت كوز
*****
حکايت ششم
وقتي به جهل جواني بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجي نشست و گريان همي گفت: مگر خردي فراموش کردي که درشتي مي‌کن .

چه خوش گفت زالى به فرزند خويش
چو ديدش پلنگ افكن و پيل تن

گر از خرديت ياد آمدى
كه بيچاره بودى در آغوش من

نكردى در اين روز بر من جفا
كه تو شير مردى و من پيرزن
*****
حکايت هفتم
توانگري بخيل را پسري رنجور بود. نيکخواهان گفتندش: مصلحت آن است که ختم قرآني کني از بهر وي يا بذل قرباني. لختي به انديشه فرو رفت و گفت: مصحف مهجور اوليتر است که گله دور.

دريغا گردن طاعت نهادن
گرش همره نبودى دست دادن

به دينارى چو خر در گل بمانند
ورالحمدى بخوانى صد بخوانند
*****
حکايت هشتم
پيرمردي را گفتند: چرا زن نکني؟ گفت: با پيرزنانم عيشي نباشد. گفتند: جواني بخواه، چون مکنت داري. گفت: مرا که پيرم با پيرزنان الفت نيست پس او را که جوان باشد با من که پيرم چه دوستي صورت بندد؟

پر هفطاثله جوني مي‌کند
غشغ مقري ثخي و بوني چش روشت

زور بايد نه زر كه بانو را
گزرى دوست‌تر كه ده من گوشت
*****
حکايت نهم
شنيده‌ام که درين روزها کهن پيري
خيال بست به پيرانه سر گيرد جفت

بخواست دخترکي خوبروي گوهر نام
چو درج گوهرش از چشم مردمان بنهفت

چنانکه رسم عروسي بود تماشا بود
ولي به حمله اول عصاي شيخ بخفت

کمان کشيد و نزد بر هدف که نتوان دوخت
مگر به خامه فولاد جامه هنگفت

به دوستان گله آغاز کرد و حجت ساخت
که خان و مان من اين شوخ ديده پاک برفت

ميان شوهر و زن جنگ و فتنه خاست چنان
که سر به شحنه و قاضي کشيد و سعدي گفت :

پس از خلافت و شنعت گناه دختر نيست
تو را كه دست بلرزد، گهر چه داني سفت

سود دريا نيک بودي گر نبودي بيم موج
صحبت گل خوش بدي گر نيستي تشويش خار

دوش چون طاووس مي نازيدم اندر باغ وصل
ديگر امروز از فراق يار مي پيچم چو مار

Sa.n
16th February 2012, 09:19 PM
خیلی جالب هست .ممنون

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد