PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سمفونی حکمت-چند شعرازگارسیا لورکا



بلدرچین
14th February 2012, 06:20 PM
چند شعر از فدريكو گارسيا لوركا قصيده ي كبوتران تاريك
برشاخه هاي درخت غار
دو كبوتر تاريك ديدم،
يكي خورشيدبود
و آن ديگري، ماه .
« - همسايه هاي كوچك ! ( با آنان چنين گفتم .)
گور من كجا خواهد بود ؟ »
« -در دنباله ي دامنِ من » چنين گفت خورشيد .
« - در گلوگاه من »چنين گفت ماه .
و من كه زمين را
بر گُرده ي خويش داشتم و پيش مي رفتم
دو عقاب ديدم همه از برف
و دختري سراپا عريان
كه يكي ديگري بود
و دختر هيچ كس نبود .
« - عقابان كوچك ! ( بدانان چنين گفتم )
گور من كجا خواهد بود ؟
« - در دنباله دامن ِ من » چنين گفت خورشيد .
« - در گلوگاه من » چنين گفت ماه .
بر شاخساران در خت غار
دو كبوتر عريان ديدم.
يكي ديگري بود
و هر دو هيچ نبودند .

بلدرچین
14th February 2012, 06:21 PM
آي!
فرياد
در باد
سايه ي سروي به جاي مي گذارد .
[ بگذاريد در اين كشتزار
گريه كنم . ]
در اين جهان همه چيزي در هم شكسته
به جز خاموشي هيچ باقي نمانده است .
[ بگذاريد در اين كشتزار
گريه كنم . ]
افق بي روشنايي را
جرقه ها به دندان گزيده است .

[ به شما گفتم ، بگذاريد
در اين كشتزار گريه كنم . ]

بلدرچین
14th February 2012, 06:21 PM
ترانه ي ناسروده

ترانه يي كه نخواهم سرود
من هرگز
خفته ست روي لبانم.
ترانه يي
كه نخواهم سرود من هرگز .
بالاي پيچك
كرم شب تابي بود
و ماه نيش مي زد
با نور خود بر آب .
چنين شد پس كه من ديدم به رويا
ترانه يي را
كه نخواهم من هرگز .
ترانه يي پرُ از لب ها
و راه هاي دور دست ،
ترانه ي ساعات گمشده
در سايه هاي تار ،
ترانه ي ستاره هاي زنده
بر روز جاودان .

بر گرفته از " همچون كوچه ئي بي انتها " بر گردان احمد شاملو

بلدرچین
14th February 2012, 06:22 PM
کلیسای متروک
(چامه ی جنگ بزرگ)
فدریکو گارسیا لورکا

نگارش بیژن الهی از ترجمه ی یداله رويايي






پسری داشتم نامش یحیا بود.
پسری داشتم.
زیر طاق های آدینه ی همه ی مردگان
گم شد.
به بازی اش دیدم
بر آخرین پله های نماز،
مکعبی کوچک از حلبی را به قلب کشیش می انداخت.
من تابوت ها ها – پسرم ! پسرم ! پسرم ! – کوفتم.
من پنجه ی مرغی را
برون کشیدم از پس ِ ماه،
آن گاه پی بردم دخترم
یک ماهی بود
که ارابه ها از او دور می شدند.
دختری داشتم.
یک ماهی ی مرده داشتم به زیر خاکستر مجمرها.
دریایی داشتم. از چه؟ خدای من! یک دریا!
بر شدم که زنگ ها بنوازم
میوه ها اما کرمو بودند
و کبریت های خاموش شده
گندم های بهاران را می خوردند.
من لکلک تابناک الکل را دیدم
کز سرهای سیاه سربازان رو به مرگ
پوست می کند،
و کلبه های انگمین دیدم
که بدان جام های سرشار از اشک می چرخید.
در لاله های پاک – دهش
تو را یافتم دلا !
وقتی استر و گاو را کشیش برمی دارد
به بازوان زورمند،
تا وزغ های شبانه را بترساند
که در مناظر یخ بسته ی جام می گردند.
پسری داشتم که غولی بود،
مردگان اما
قوی ترند و بلعیدن تکه های آسمان را بلدند.
فرزندم اگر خرسی بود،
از راز تمساح نمی ترسیدم
و دریا را
چسبیده با درخت ها نمی دیدم
تا زنا کند
و گله ی هنگ ها
زخمی اش سازد.
فرزندم اگر خرسی بود!
این بوم زبر را به خود خواهم پیچید
تا سردی ی کف ها را حس نکنم.
خوب می دانم
که مرا آستینی خواهند داد یا کراواتی،
در میان نماز اما
سکان را خواهم شکست و پس آن گاه
به سوی سنگ جنون پنگوئن ها و مرغ های دریایی خواهم رفت
که می گذراند گفته شود با آنان
که می خوابند
و با آنان
که می خوانند در گوشه کنار:
پسری داشت.
پسری! پسری ! پسری
که فقط او را بود!

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد