PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : معرفی مردان خدا !!!!



kamanabroo
29th January 2009, 12:55 AM
پابرهنه !!

http://img.tebyan.net/big/1387/11/217601141101261329022370134342372537211543.jpg

تا به گردان مرخصى مى‏دادند، يك راست مى‏رفت زيرزمين و يك جفت از كفش‏هاى كهنه‏اى كه در صندوق چوبى و بين وسايل پنهان كرده بود، برمى‏داشت.

هيچ كس نمى‏دانست كه چرا تقى كفش‏هاى كهنه خانواده را قبل از پرت كردن توى آشغالدونى، برمى‏داشت و مى‏برد زيرزمين؛ جز مادرش كه مى‏دانست؛ جمع كردن اين كفش‏ها، يكى ديگه از بهانه‏هاى تقى براى كمك كردن بى‏منت به كفاش‏هاى فقير و آبرومند بود.

آخر، مادرش از دست او كلافه شده بود. هر وقت تقى مى‏آمد، بايد از چند كيلو ميوه‏اى كه او مى‏خريد، چند دانه خوبش را انتخاب كند و بقيه را بدهد به خود تقى تا زحمت جدا كردن قسمت‏هاى سالم ميوه و خوردنش را بكشد؛ آخر تقى هر پيرمردى را كه مى‏ديد چند كيلو ميوه‏هاش روى گارى مانده، يك جا آنها را مى‏خريد تا آن پيرمرد زودتر به خانه‏اش برود؛ هيچ چك و چونه‏اى هم روى قيمت ميوه‏ها نمى‏زد.


آن روز هم تقى رفت زيرزمين و يك جفت از كفش‏هاى كهنه را گذاشت توى يك نايلون سياه و رفت داخل كوچه. كجا؟ هر جا كه يك كفاش، بساط واكس را كنار يك پياده‏رو پهن كرده بود.
آن روز، تقى گمشده خود را چند خيابان پايين‏تر، كنار فرعى يك كوچه پيدا كرد؛ پيرمردى كه از نوع برخوردش پيدا بود كه عالمى از صفاست.


- سلام عمو جان!
- سلام بابا جون!

- عمو جان پارگى‏هاى اين كفش‏ها را بدوز؛ يك واكس مَشد هم بزن. مال بابامِ.
- خدا سايه بابات را از سرت كم نكنه.

با ولايت امير المؤمنين ميشه با اين اعمال ناچيز ما پامون روي پل صراط نلغزه.

- خدا سايه تو را هم از سر بچه‏هات كم نكنه.

بعد دست كرد تو جيبش و يك ده تومانى كاغذى را بيرون آورد و گذاشت كف دست پيرمرد و گفت: «عمو جان! اينم بيعانه».

- بيعانه؟ تازه بايد دو تومانى هم پَسِت بدم!
- يه ساعت ديگه برمى‏گردم.

تقى خداحافظى كرد و رفت مسجد محله؛ سراغ بچه‏هايى كه هديه‏هاى اهل محله را براى ارسال به جبهه بسته‏بندى مى‏كردند. هنوز يك ساعتى به اذان ظهر باقى مونده بود كه به سرعت خودش را به كفاش رساند و بعد از سلام كردن، بدون نگاه به كفش‏هايى كه پيرمرد داخل همان نايلون گذاشته بود، آنها را برداشت و گفت: عموجون! تمام شد؟

- آره پسرم! ان‏شاءالله با اين كفشا، آقاتون بره حج؛ بره كربلا.

تقى جواب داد: «عمو جون! دعا كن پاهامون سر پل صراط نلغزه. كفش‏ها را هم مث خيلى چيزاى ديگه، بايد گذاشت و رفت».

پيرمرد يك نگاهى به تقى كرد و گفت «احسنت پسرم؛ ولى مگه مى‏شه با اين اعمال ناچيز - اين نمازا و روزه‏هاى ما - از پلى كه از مو باريك‏تره، از آتيش گرم‏تره و از شمشير برنده‏تره گذشت؛ مى‏شه»؟

تقى در حالى كه دست مى‏كرد تو جيبش و يك بيست تومنى را بيرون مى‏آورد، رو به كفاش كرد و گفت: «آره عمو جون! خودتم مى‏دونى با ولايت اميرالمؤمنين ميشه».
بيست تومانى را گذاشت روى يك قوطى واكس و دير شدن را بهانه كرد و گفت: «عمو جون! دير شد؛ دستت درد نكنه».

- بابا جون برگرد اين زياده.

- «اگه زياده، حلالت؛ حلالت» و سريع از پيچ كوچه گذشت.



http://img.tebyan.net/big/1387/11/6319124192851012513768153165716315811571.jpg











***

با شروع عمليات، چند نفر از بچه‏ها روى مين رفتند و همه بچه‏ها زير آتش دشمن زمين‏گير شدند. عقب‏نشينى و عمل نكردن گردان، تمام عمليات و گردان‏هاى ديگرى را كه وارد عمل شده بودند، با شكست روبه‏رو مى‏كرد.

ميدان مين، در شناسايى بچه‏ها نبود و بعثى‏ها شب قبل، اين محور را مين‏گذارى كرده بودند. بايد چند نفر از بچه‏ها داوطلبانه به دل ميدان مى‏زدند و با پاك‏سازى سريع، معبرى براى بچه‏ها باز مى‏كردند. همه مى‏دانستند كه باز كردن معبر، زير باران گلوله و مين‏هاى متعدد و گذر از تله‏هاى انفجارى، يعنى به آغوش شهادت رفتن.


تقى به همراه چهار نفر ديگر از بچه‏ها، سريع خود را به فرمانده رساندند؛ زير باران گلوله‏هاى خمپاره، توپ و تيرهايى كه حركت هر جنبنده‏اى را زير نور منورها نشانه مى‏رفتند، كوله‏پشتى‏ها و مهمات، وسايل خود را از بدن جدا كردند و پس از توجيه سريع توسط فرمانده، با وسايل گشودن معبر، به دل ميدان مين زدند. چهار نفر به استقبال شهادت رفتند؛ اما تقى هنوز نشسته بود.


براى يك لحظه فرمانده فكر كرد كه تقى از رفتن منصرف شده است؛ اما با تعجب ديد كه تقى در حال باز كردن بند پوتين‏هاى خود است؛ تقى پوتين‏ها را كنار فرمانده گذاشت و گفت: «پوتين‏ها نُوَند؛ يه نفر ديگه هم مى‏تونه از اونا استفاده كنه؛ اقلاً بذار اين پوتين‏ها سالم بمونه؛ ما هم اين طورى يه كمكى به بيت‏المال بكنيم» و سريع، در تاريكى ميدان مين ناپديد شد.


http://img.tebyan.net/big/1387/11/21666216621510515316314216687146191117254135.jpg
صداى پنجمين انفجار در معبر مين، ستون را به حركت در
مسيرى واداشت كه بچه‏ها آن را باز كرده بودند. بچه‏هاى گردان، پس از گذشتن از روى چهار تا از بچه‏ها، به فاصله يكى دو متر از همديگر، از روى بدن و پاهاى قطع شده و بى‏پوتين تقى گذشتند؛ درست يك متر به پايان ميدان مين.











***
چند روز بعد قرار شد تا گردانى براى تحويل گرفتن سنگرهاى فتح شده توسط گردانى كه تقى در آن بود، از معبر بگذرند؛ در پاى يكى از بسيجى‏هاى اين گردان تازه نفس، پوتين‏هاى تقى بود. اين بسيجى، پسر كفاشى بود در جنوب شهر كه كفش هر كس را كه واكس مى‏زد، مى‏گفت: «ان‏شاءالله با اين كفش‏ها حج برى؛ كربلا برى».



پرسمان

kamanabroo
29th January 2009, 12:57 AM
بيتابي براي ملاقات خدا


http://img.tebyan.net/big/1386/05/19893112173682492041502398144351304137235.jpg

مطلب زير مرثيه‌اي است كه شهيد دكتر مصطفي چمران نماينده امام(ره) در شوراي عالي دفاع در رثاي مرحوم سيدعلي‌اكبر ابوترابي كه گمان قوي داشت در جبهه جنوب به شهادت رسيده، در دي ماه پنجاه و نه سروده است.‌




بسم‌الله الرحمن الرحيم‌
ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عندربهم يرزقون.‌
من شهات مي‌دهم سيدعلي‌اكبر ابوترابي با همه وجود خود در راه خدا و اعتلاي اسلام و پيروزي انقلاب و شكست جبهه كفر تا آخرين رمق حيات خود جنگيد تا در آغوش شهادت فرو رفت.‌
من شهادت مي‌دهم كه سخت‌ترين مأموريت‌ها را عاشقانه مي‌پذيرفت و هر چه وظيفه او خطرناك‌تر مي‌شد خوشحال‌تر و راضي‌تر به نظر مي‌رسيد.‌
من شهادت مي‌دهم كه عاليترين نمونه پاكي و تقوا و عشق و محبت و شجاعت و فداكاري بود. روح بلند و ايمان كوه‌آسا و اراده فولادين او آن چنان از وجودش تشعشع مي‌كرد كه همه محيط را روشن مي‌نمود و رزمندگان تحت فرمانش جذب و محو وجودش شده بودند و پروانه‌وار به دور شمع وجودش مي‌گشتند و مي‌سوختند.‌من شهادت مي‌دهم كه اولين كسي كه با همراهي گروه چريكي خود وارد دُبّ حَردان معروف شد و ضربات سختي به دشمن زد كه بالاخره او را وادار به عقب‌نشيني كرد.‌



http://img.tebyan.net/big/1386/10/135198223165519925414223228121192495214418.jpg


من شهادت مي‌دهم كه راز و نياز شبانه‌اش با خدا و نماز صبحگاهش و دعا و استغفار و سخنان آتشين قبل از عزيمت به نبرد آن قدر سوزانگيز و عميق و خالصانه بود كه همه ما را منقلب مي‌نمود و در روح دوستانش آتشفشان به پا مي‌كرد.‌



من شهادت مي‌دهم، همرزمانش شهادت مي‌دهند، آسمان بلند و ستارگانش شهادت مي‌دهند كه سيدعلي‌اكبر ابوترابي در منطقه اهواز با همه وجودش شب و روز در راه خدا عليه طاغوت، كفر و جهل مبارزه نمود و در يك مأموريت خيلي خطرناك بدون ذره‌اي ترس و وحشت به قلب دشمن نفوذ كرد و حماسه ناگفتني از خود به يادگار گذاشت و با كفن خونين در اوج افتخار و شهادت به لقاي پروردگار خود نائل آمد.


خدايا تو كه زود نياكان را به سوي خود مي‌بري و ما را از نعمت وجودشان محروم مي‌كني، تو مي‌داني كه او چگونه مردي بود و با دوستان همرزمش چگونه رفتار مي‌كرد و رزمندگان تحت فرماندهي‌اش تا چه اندازه او را دوست مي‌داشتند و بعد از شهادت او مي‌خواستند ديوانه‌وار به جبهه دشمن حمله كنند، باشد كه كشته شوند و هر چه زودتر كنار مرشد و فرمانده خود ابوترابي آرام بگيرند.‌

خدايا تو مي‌داني كه وجود او چقدر براي همشهريانش مغتنم بود و پدر يتيمان بود. انيس بي‌كسان بود. همدرد رنجديدگان بود. نگهبان خانواده‌هاي فقير و بي‌كس بود. يكپارچه عشق و ايمان، يك دنيا اخلاص و محبت، يك آسمان صفا و صميميت، يك دريا عشق و عرفان، همچون كوهي از مقاومت و صلابت. آتشفشاني از شور و عشق و فداكاري بود.‌


شهيد ابوترابي عارف شيدايي بود كه راز و نيازهاي عاشقانه‌اش با خداي بزرگ در نيمه‌هاي شب، دل عشاق عالم را آب مي‌كرد. آن قدر آرام و مطمئن بود كه گويي از عمق اقيانوس برآمده است. آنچنان ساكت، همچون آسمان كه در شبهاي پاك پرستاره، ‌در دل شب زنده‌داران غوغا به پا مي‌كند؛ اما در عين حال رزمنده‌اي بود كه در صحنه نبرد طوفان به پا مي‌كرد. فرياد خشمش زهره را آب مي‌نمود و از شير جسورتر و اراده‌اش پولاد را خجل مي‌كرد.

از هيچ مأموريتي روي برنمي‌گرداند و در مقابل هيچ دشمني عاجز نمي‌شد.‌

ايمانش چون كوه بر لوح سرنوشت استوار شده بود و همه وجود خود ر ا وقف سبيل‌الله كرده بود. به ملاقات خدا بيتابي مي‌كرد. پرنده بلندپروازي بود كه مي‌خواست هرچه زودتر خود را از اسارت خاك آزاد كند و هر چه سريعتر به امواج پرواز نمايند. هر چه عميقتر در فضاي لايتناهي عشق و وحدت محو و فاني گردد. درود به آزاد مرداني كه در برابر دهر تعظيم نمي‌كنند.

در برابر قدرت زانو نمي‌زنند. از مرگ وحشتي ندارند و فقط از خدا هراس دارند و فقط به خدا پناه مي‌برند. چه زيباست آزاد زيستن و چون گل شكفتن و همچون نسيمي به سادگي جان به جاندار تسليم كردن! چه زيباست زنجيرهاي اسارت را با اسلحه شهادت پاره كردن و اسماعيل‌وار در قربانگاه عشق خدا جان باختن و با قدرت روح بر عرش اعلي پرواز كردن! چه زيباست زندگي آزاد از دلهره‌ها و ترسها و اسارت قيد و بندها و زبوني در مقابل طاغوت‌ها و ابرقدرتها، آنجا كه انسان در مقابل هيچ قدرتي تعظيم نكند و فقط خداي لايزال را بپرستد.

تا وقتي كه زنده است آزاد و سربلند زندگي كند و هنگامي كه مرگ فرا مي‌رسد با كمال افتخار و شرف به لقاء پروردگار نائل آيد.‌


http://img.tebyan.net/big/1387/11/214131611772271394681571118127243228141179.jpg (http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1387/11/2378243112718124884586813220816515923312.jpg)


خدايا! شهيد ابوترابي اين هديه گرانقدر و عزيز را از ملت ما بپذير و به خاطر خون چنين شهيد پاك و وارسته‌اي پرچم مقدس اسلام را برافراشته‌تر كن! ريشه ظلم و جور را برانداز، طاغوتيان و ابرقدرتها را نابود گردان و ظهور امام عصر عجل‌الله تعالي فرجه را نزديك كن تا اجتماع ايده‌آل بشريت براساس عدل و عشق و آزادي هرچه زودتر تحقق يابد.


خدايا طوفاني سخت، حيات و هستي ما را در معرض خطر قرار داده و كشتي سرنوشت ما در غرقابه‌ بحرانها دچار گردابهاي هولناك شده و غرور و خودخواهي، پرده‌اي از جهل بر عقلها و دلهاي ما كشيده است تا حقايق عيني حيات و سنتهاي لايتغير خدايي را درك نكنيم و خود در جهل مركب در يك دور تسلسلي فرو برويم.


خديا از تو مي‌خواهم كه به پاس خون چنين شهيداني ما را به راه راست هدايت كني. كشتي شكسته سرنوشت ما را از اين طوفان‌ها نجات دهي. نور ايمان و عشق و عرفان در دلاي ما بتابي. دوستي و صميميت را جايگزين خرابكاري و نفاق كني. به جاي اختلاف و تفرقه، اتحاد و وحدت كلمه را تحت رهبري امام امت جايگزين نمايي.


من اين هجرت عجولانه، ولي ملكوتي شهيد ابوترابي را به خانواده بزرگوارش به خصوص پدر عاليقدر و مهربانش سيدعباس ابوترابي كه اين همه مديون كمكهاي بي‌شائبه او هستم و به همرزمان شهيد كه در معركه شهادت، شاهد محبت و فداكاري و عظمت روحش بودند و به همه همشهريان كه احساس يتيمي و به ملت شهيدپرور ايران، بالاخره به رهبر عاليقدر، امام امت كه قلب بزرگ و مهربانش از غم و درد آكنده است تبريك و تسليت مي‌گويم‌‌.
مصطفي چمران، هشتم ديماه پنجاه و نه‌
منبع: سايت بنياد شهيد استان قزوين

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد