*samira69*
13th December 2011, 12:49 PM
صداقت احساسی بدین معناست که احساسات و عواطف حقـیقی خـود را بـیـانکنـیم. برای این کـه بتـوانـیم از نــظر احسـاسی صـادق بـاشیم، باید در وهله اولاز احساسات خـود با خبر باشیم. این آگـاهی از احسـاسـات، بـه مـیـزان هـوش احساسیافـراد بستـگی دارد. هـــوش احساسی اسـت کـه فـرد را قـادر می سـازد تـا بـتـواندبـــه طور دقیق احساساتش را تشخیص دهد.
هوش احساسی همچنین این توانایی را به ما می دهد که بتوانیم تصمیمبگیریم که آیا کار درستی است که احساسات واقعی خود را با طرف مقابل در میان بگذاریمیا خیر. به هر حال به طور کلی عقیده من بر این است که افراد باید به طور فردی دربیان احساسات خود صادق باشند تا همه در جامعه ای با صداقت احساسی بالا زندگی کنند.
اگر بتوانیم از نظر احساسی با خودمان صادق باشیم، می توانیم"خود حقیقیمان" را خیلی عمیق تر بشناسیم. این کار به ما کمک می کند کهخیلی راحت تر با خودمان کنار بیایم و خودمان را همانطو که هستیم بپذیریم. این امرهمچنین به ما کمک میکند که تشخیص بهتری در این مورد که وقت خود را چگونه و با چهکسانی صرف کنیم، داشته باشیم.
در عین حال اگر سعی کنیم که با دیگران در بیان احساسات خود صادقباشیم، اینکار به آنها هم کمک می کند که از نظر احساسی صداقت بیشتری را از خودنشان دهند. زمانیکه از نظر احساسی صادق باشیم، دیگر مجبور نخواهیم بود تا کارهاییرا که به دلخواهمان نمیباشد، انجام دهیم. همچنین خیلی سریع تر فردی که برایاحساساتمان ارزش قائل است را پیدا خواهیم کرد.
صداقت احساسی نیازمند آگاهی، اعتماد به نفس، و حتی شجاعت است.
این به آن دلیل است که همیشه ما در جو اجتماعی یاد گرفته ایم که بهاحساساتمان بی توجه باشیم، آنها را نادیده گرفته و در مورد آنها به خودمان هم دروغبگوییم. به عنوان مثال زمانیکه از ما سوال می شود "چطوری" معمولاً جوابمی دهیم: "خوبم" حتی اگر به راستی هم خوب نباشیم، باز هم چنین پاسخی میدهیم. حتی گاهی اوقات هنگامیکه کاملاً مشخص است که افراد عصبانی بوده و حالتتدافعی به خود گرفته اند، اگر از آنها سوال کنیم، باز هم حاضر نیستند قبول کنند کهعصبانی هستند.
صداقت احساسی از همان دوران کودکی معنا پیدا می کند. کودکان به طورمکرر و آزادانه احساسات واقعی خود را بروز می دهند؛ اما از همان دوران ابتداییکودکی آنها یاد می گیرند که در بیان احساسات خود صادق نباشند. والدین و مربی ها ازکودک میخواهند که فرزندانشان آنطور که خودشان انتظار دارند باید صحبت کنند و یاکارهایشان را انجام دهند. این کار کاملاً مغایر با بروز احساسات حقیقی کودک است.به کودک تعلیم داده می شود که لبخند بزند حتی زمانیکه واقعاً ناراحت و عصبانی است.زمانیکه هیچ گونه احساس پشیمانی ندارد به او یاد می دهند که باید عذر خواهی کند.زمانیکه هیچ گونه احساس قدرشناسی نمی کند به او یاد می دهند که باید بگوید:"متشکرم." زمانیکه احساس می کند نسبت به او بدرفتاری کرده اند، به اویاد می دهند که از شکایت کردن دست بردارد. به او یاد می دهند که افراد را ببوسد وبه آنها شب بخیر بگوید، آنهم در حالیکه کمترین علاقه ای به انجام این کار ندارد.به او می گویند که "بی ادبی" و شاید "خودخواهی" باشد کهانتظار داشته باشد همه چیز مطابق انتظاراتش پیش برود.
همچنین به کودکان آموزش داده می شود که برای بیان احساسات خود ازبرخی لغات خاص نمی توانند استفاده کنند. من پدر و مادرهای بسیار زیادی را مشاهدهکرده ام که به فرزندان خود آموزش می دادند که از واژه "متنفرم" استفادهنکند. گاهی اوقات هم والدین به شدت مخالف این امر هستند که کودکان احساسات واقعیخود را به طور کامل بیان کنند.
زمانیکه کودکی به پایان می رسد و بچه ها پا به سنین نوجوانی میگذارند، خیلی بیشتر می توانند به جای خودشان تصمیم بگیرند. آنها راحت تر صحبت میکنند و در مقابل بزرگسالان جواب می دهند و آنها را بیش از پیش به چالش بر میانگیزند. اگر افراد بزرگسال در چنین شرایطی احساس خطر بکنند، با بی اعتبار کردننوجوانان از خود دفاع می کنند و ادراک و احساسات او را مبطل اعلام می کنند. در اینشرایط، فشاری از جانب همنوعان، به منظور پیروی از نورم های گروهی، نیز احساس میشود.
با تجربه به چنین شرایطی، نوجوانان و بزرگسالان یاد می گیرند که نمیتوانند در مورد احساساتشان صادق باشند. به همین دلیل نوجوانان به طور تدریجی دیگرمانند سابق با والدین، معلم ها، دوستان و حتی خودشان هم صادق نخواهند بود. آنهایاد میگیرند که بیان احساسات واقعی هیچ ارزشی ندارد.
صداقت احساسی و تربیت فرزندان
پدر و مادر در ایجاد یک محیط امن برای بیان احساساتشان نقش مهمی رابر عهده دارند. آنها می توانند محیطی را خلق کنند که کودک و نوجوان آزادانهاحساسات خود را بروز دهد و یا فضایی را بیافرییند که درست عکس این قضیه در آن صدقکند. راه و روش تربیت فرزندان در این زمینه از اهمیت بالایی برخوردار می باشد و برروی این امر که آیا فرزندان در آینده می توانند افراد صادقی در زندگی باشند یا خیرتاثیر بسزایی خواهد گذاشت.
اولین راه برای ایجاد صداقت در احساسات، تصدیق و ارزش قائل شدن برایعواطف فردی می باشد. زمانیکه از نظر احساسی مورد پذیرش قرار بگیریم و احساساتمانرا به رسمیت بشناسند، آنوقت دیگر هیچ ترسی نخواهیم داشت که مورد پذیرش قرار نگرفتهو یا به خاطر بیان احساسات و افکارمان تنبیه شده و یا با عدم پذیرش روبرو شویم. ماآزاد هستیم که خودمان باشیم و والدینمان نیز ما را همانطور که هستیم قبول خواهندکرد. زمانیکه ما را همانطوری که هستیم بپذیرند- و نه به عنوان تصویری که ما تصورمی کنیم باید آنگونه باشیم – احساس امنیت درونی بیشتری به ما دست خواهد داد. میتوانیم از نظر احساسی نیز با دیگران رو راست باشیم و از عدم پذیرش آنها هیچ ترسیبه دل راه ندهیم. از آنجایی در اعماق وجود خود احساس امنیت داریم، پذیرش و یا عدمپذیرش از سوی دیگران برایمان اهمیت چندانی در بر نخواهد داشت. آزاد هستیم که خودواقعیمان را به دیگران نشان دهیم. این ویژگی افرادی را که آنها نیز احساس امنیت میکنند و می توانند خودشان باشند را به سوی ما جذب می کند. در نتیجه اطراف ما پرخواهد شد از افرادیکه احساس امنیت، اعتماد به نفس، و صداقت احساسی دارند.
از سوی دیگر اگر همواره در زمان کودکی از بیان احساسات واقعیمان منعشویم، والدیمان هرگز قادر به دیدن "خود واقعی" ما نخواهند شد. در طولزمان چنین بچه هایی هر چه که بیشتر می گذرد، بیشتر از والدینشان فاصله می گیرند ودر دوران نوجوانی این شکاف بیش از پیش مشهود خواهد شد. زمانی هم که به سن قانونیرسیده و خانه را ترک می کنند، از برقراری ارتباط با والدین خود پرهیز کرده یا تنهابه دلیل جلوگیری از احساس گناه - و نه به خاطر حس دلتنگی- با والدین خود روابطمحدودی را برقرار می کنند. در این حالت والدین نمی توانند چهره واقعی فرزند خودشانرا که برای سالیان سال زیر یک سقف با او زندگی کرده اند را بشناسند.
اما بدترین چیز این است که والدین احساس میکنند بچه خود را به خوبیمیشناسند. حتی ممکن است از کارهایی که او انجام می دهد متعجب شده و احساس ناامیدیکنند. ممکن است بگویند: "من واقعاً متوجه نمی شوم که تو چرا یک چنین کارهاییمی کنی!" اما دلیل این امر که پدر و مادرها متوجه نمی شوند، این است که آنهاواقعاً دختر و یا پسر خود را نمی شناسند و آن هم دلیلش این است که برای مدت هامانع بروز صداقت احساسی او می شدند.
ما زمانی احساس خواهیم کرد دیگری به درستی ما را درک کرده که طرفمقابل ما را از نظر احساسی درک کند؛ اما اگر این اجازه را نداشته باشیم که احساساتواقعی خود را بروز دهیم، آنوقت چگونه می توانیم از طرف مقابل انتظار داشته باشیمکه ما را درک کند. این امر به ویژه در زمان نوجوانی از اهمیت خاصی برخوردار است ونوجوانان باید از سوی والدینشان درک شوند. شاید والدین با خودشان تصور کنند کهفرزندشان را "از سر تا پا" می شناسند اما کودک به هیچ وجه یک چنیناحساسی نداشته باشد. این مسئله خود باعث بروز مشکلات بزرگی خواهد شد.
چند نکته دیگر در مورد صداقت احساسی
- عدم صداقت احساسی نیازمند صرف انرژی بیشترینسبت به بروز صداقت احساسی است.
- زمانیکه از نظر احساسی صادق نباشیم، ارزشاحساسات واقعی خود را متوجه نخواهیم شد.
- زمانیکه از نظر احساسی صادق نباشیم بر خلافسیر تکاملی قدم برداشته ایم.
- زمانیکه از نظر احساسی صادق نباشم، برخلافواقعیت زندگی راه می رویم، اشتباه می کنیم و این کار انرژی زیادی را از ما زایل میکند.
- عدم صداقت احساسی تنش و استرس بیش از اندازهای را در جامعه ایجاد میکند.
البته با وجود تمام این حرف ها باز هم من معتقد هستم که وقتی هوشاحساسی شما گسترش پیدا می کند که بدانید چه زمان باید از نظر احساسی صادق باشید،چه موقع باید همچنان ساکت بمانید، و چه زمان باید بر طبق احساسات واقعی خود عملکنید و چه وقت بر خلاف آن. مواردی به عنوان پیوستگی در صداقت احساسی وجود دارند کهشامل موارد ذیل می باشد: سرکوبی ناخوسته احساسات، افشای کامل احساسات، صحبت کردنبا رعایت جوانب احتیاط، دست کاری عمدی احساسات، و تله های احساسی. همچنین تفاوتشگرفی میان علایق کوتاه مدت و بلند مدت، نیاز فردی و نیازهای دیگران، قضاوت هایفردی و مورد قضاوت قرار گرفتن از سوی دیگران وجود دارد. به دلیل مطرح شدن کلیه اینمطالب، و برای حل یک مسئله احساسی با توجه به وجود هوش احساسی، تصور می کنم که اینخود افراد هستند که باید تصمیم بگیرند که چه زمان و تا چه حد در مورد احساسات خودصادق باشند. بنا بر تجربه های شخص من، تصور می کنم صداقت کامل احساسی زندگی مراراحت تر کرده، به من کمک کرده تا متوجه شوم چه کسی مرا همانطور که هستم می پذیرد،و احساس درستی، کمال، صمیمیت در من ایجاد کرده.
ناتانیل برندن می نویسد:
اگر قرار است روابط موفق باشند، عشق حقیقت پیدا کند، و صمیمت ایجادشود، همه افراد باید درک کنند که هیچ چیز "اسطوره ای" و "ویژهای" در مورد دروغ گفتن، برگرداندن احساسات، طور دیگر جلوه دادن احساسات وافکار، پنهان کردن حقایق، و حقیقت فردی که هستید، وجود ندارد. باید یاد بگیریم کهاگر مقوله اسطوره ای و ویژه ای هم وجود داشته باشد در توانایی مواجهه با حقایق،احترام گذاشتن به واقعیت ها و قبول اینکه چه چیزی درست است، خلاصه می شود.
مطالبی دیگری در مورد صداقت احساسی
چکیده ای از مقاله لین لوت، مشاور خانواده و ازدواج
اگر چیزی در ذهن دارید، کاملاً طبیعی است که آنرا به زبان بیاورید،هر زمان که خواستید می توانید "نه" بگویید، و برای خود مرز و محدودهتعریف کنید و به فرد مقابل صادقانه بگویید که چه فکر میکنید و چه احساسی دارید.شاید این امر کار ساده ای نباشد چرا که ممکن است توانایی خود را در تشخیص احساساتواقعیتان از دست بدهید و یا شاید شجاعت بیان چیزی را که در درونتان می گذرد رانداشته باشید، چرا که همواره از کودکی به شما آموزش داده اند که شاید واقعاً چنیناحساسی نداشته باشید و اکثراً در یک چنین مواقعی شما را تصحیح کرده باشند؛ اماصداقت احساسی مقوله ای است که با کمی تمرین می توانید آنرا یاد بگیرید. از زمانیآغاز می شود که شما احساس کنید در درونتان احساسات و عواطفی وجود دارد که درست ویا نادرست هستند. در چنین حالتی با استفاده از لغات می توانید ارتباط برقرار کردهو احساساتتان را با دیگران در میان بگذارید.
شاید صداقت در احساسات قدری ترسناک باشد. ممکن است با انجام این کاربه احساسات طرف مقابل لطمه وارد کنید و یا خودتان را در معرض آسیب پذیری قراردهید. همه افرادی که اطراف شما هستند، انسان های خوبی به شمار نمی روند. آنها همراههایی را یاد گرفته اند که به واسطه آن می توانند نارضایتی خود را نشان دهند ازجمله: اه حسرت کشیدن، اخم کردن و فریاد کشیدن در مورد یک موضوع دیگر، و یا حمله ورشدن به طرف مقابل. شما می توانید آنها را تشویق کنید که به حرف هایتان گوش بدهند وبه آنها بفهمانید حرف هایی که می زنید فقط اطلاعاتی است که در مورد خودتان به آنهامی دهید و لازم نیست که حتماً با آن موارد موافق باشند و یا چیزی را تغییر بدهند ودرست کنند. تنها خواسته تان این است که سعی کنند تا شما را بهتر بشناسند، و متوجهشوند که چه چیزی در درونتان می گذرد.
بیشتر افراد تصور می کنند، زمانیکه ریسک پذیر شده و احساسات واقعیخود را بیان می کنند، به طرف مقابل نزدیک تر شده و دیگر لازم نمی بینند که آن کمالابتدایی را همچنان ثابت نگه دارند. ما هر چقدر بیشتر صداقت احساسی را تجربه کنید،بیشتر پذیرش فردی، عشق و احترام دو جانبه را تجربه خواهید کرد. به سرعت متوجهخواهید شد که صداقت احساسی دو رویکرد مختلف را در بر می گیرد: علاوه بر اینکه میگویید چه احساسی دارید، متوجه خواهید شد که دیگران هم دارای احساسات و عواطف مخصوصبه خودشان هستند و شما باید بدون پیش داوری، انتقاد و یا قصد تغییر آنها، به حرفهایشان گوش دهید.
هوش احساسی همچنین این توانایی را به ما می دهد که بتوانیم تصمیمبگیریم که آیا کار درستی است که احساسات واقعی خود را با طرف مقابل در میان بگذاریمیا خیر. به هر حال به طور کلی عقیده من بر این است که افراد باید به طور فردی دربیان احساسات خود صادق باشند تا همه در جامعه ای با صداقت احساسی بالا زندگی کنند.
اگر بتوانیم از نظر احساسی با خودمان صادق باشیم، می توانیم"خود حقیقیمان" را خیلی عمیق تر بشناسیم. این کار به ما کمک می کند کهخیلی راحت تر با خودمان کنار بیایم و خودمان را همانطو که هستیم بپذیریم. این امرهمچنین به ما کمک میکند که تشخیص بهتری در این مورد که وقت خود را چگونه و با چهکسانی صرف کنیم، داشته باشیم.
در عین حال اگر سعی کنیم که با دیگران در بیان احساسات خود صادقباشیم، اینکار به آنها هم کمک می کند که از نظر احساسی صداقت بیشتری را از خودنشان دهند. زمانیکه از نظر احساسی صادق باشیم، دیگر مجبور نخواهیم بود تا کارهاییرا که به دلخواهمان نمیباشد، انجام دهیم. همچنین خیلی سریع تر فردی که برایاحساساتمان ارزش قائل است را پیدا خواهیم کرد.
صداقت احساسی نیازمند آگاهی، اعتماد به نفس، و حتی شجاعت است.
این به آن دلیل است که همیشه ما در جو اجتماعی یاد گرفته ایم که بهاحساساتمان بی توجه باشیم، آنها را نادیده گرفته و در مورد آنها به خودمان هم دروغبگوییم. به عنوان مثال زمانیکه از ما سوال می شود "چطوری" معمولاً جوابمی دهیم: "خوبم" حتی اگر به راستی هم خوب نباشیم، باز هم چنین پاسخی میدهیم. حتی گاهی اوقات هنگامیکه کاملاً مشخص است که افراد عصبانی بوده و حالتتدافعی به خود گرفته اند، اگر از آنها سوال کنیم، باز هم حاضر نیستند قبول کنند کهعصبانی هستند.
صداقت احساسی از همان دوران کودکی معنا پیدا می کند. کودکان به طورمکرر و آزادانه احساسات واقعی خود را بروز می دهند؛ اما از همان دوران ابتداییکودکی آنها یاد می گیرند که در بیان احساسات خود صادق نباشند. والدین و مربی ها ازکودک میخواهند که فرزندانشان آنطور که خودشان انتظار دارند باید صحبت کنند و یاکارهایشان را انجام دهند. این کار کاملاً مغایر با بروز احساسات حقیقی کودک است.به کودک تعلیم داده می شود که لبخند بزند حتی زمانیکه واقعاً ناراحت و عصبانی است.زمانیکه هیچ گونه احساس پشیمانی ندارد به او یاد می دهند که باید عذر خواهی کند.زمانیکه هیچ گونه احساس قدرشناسی نمی کند به او یاد می دهند که باید بگوید:"متشکرم." زمانیکه احساس می کند نسبت به او بدرفتاری کرده اند، به اویاد می دهند که از شکایت کردن دست بردارد. به او یاد می دهند که افراد را ببوسد وبه آنها شب بخیر بگوید، آنهم در حالیکه کمترین علاقه ای به انجام این کار ندارد.به او می گویند که "بی ادبی" و شاید "خودخواهی" باشد کهانتظار داشته باشد همه چیز مطابق انتظاراتش پیش برود.
همچنین به کودکان آموزش داده می شود که برای بیان احساسات خود ازبرخی لغات خاص نمی توانند استفاده کنند. من پدر و مادرهای بسیار زیادی را مشاهدهکرده ام که به فرزندان خود آموزش می دادند که از واژه "متنفرم" استفادهنکند. گاهی اوقات هم والدین به شدت مخالف این امر هستند که کودکان احساسات واقعیخود را به طور کامل بیان کنند.
زمانیکه کودکی به پایان می رسد و بچه ها پا به سنین نوجوانی میگذارند، خیلی بیشتر می توانند به جای خودشان تصمیم بگیرند. آنها راحت تر صحبت میکنند و در مقابل بزرگسالان جواب می دهند و آنها را بیش از پیش به چالش بر میانگیزند. اگر افراد بزرگسال در چنین شرایطی احساس خطر بکنند، با بی اعتبار کردننوجوانان از خود دفاع می کنند و ادراک و احساسات او را مبطل اعلام می کنند. در اینشرایط، فشاری از جانب همنوعان، به منظور پیروی از نورم های گروهی، نیز احساس میشود.
با تجربه به چنین شرایطی، نوجوانان و بزرگسالان یاد می گیرند که نمیتوانند در مورد احساساتشان صادق باشند. به همین دلیل نوجوانان به طور تدریجی دیگرمانند سابق با والدین، معلم ها، دوستان و حتی خودشان هم صادق نخواهند بود. آنهایاد میگیرند که بیان احساسات واقعی هیچ ارزشی ندارد.
صداقت احساسی و تربیت فرزندان
پدر و مادر در ایجاد یک محیط امن برای بیان احساساتشان نقش مهمی رابر عهده دارند. آنها می توانند محیطی را خلق کنند که کودک و نوجوان آزادانهاحساسات خود را بروز دهد و یا فضایی را بیافرییند که درست عکس این قضیه در آن صدقکند. راه و روش تربیت فرزندان در این زمینه از اهمیت بالایی برخوردار می باشد و برروی این امر که آیا فرزندان در آینده می توانند افراد صادقی در زندگی باشند یا خیرتاثیر بسزایی خواهد گذاشت.
اولین راه برای ایجاد صداقت در احساسات، تصدیق و ارزش قائل شدن برایعواطف فردی می باشد. زمانیکه از نظر احساسی مورد پذیرش قرار بگیریم و احساساتمانرا به رسمیت بشناسند، آنوقت دیگر هیچ ترسی نخواهیم داشت که مورد پذیرش قرار نگرفتهو یا به خاطر بیان احساسات و افکارمان تنبیه شده و یا با عدم پذیرش روبرو شویم. ماآزاد هستیم که خودمان باشیم و والدینمان نیز ما را همانطور که هستیم قبول خواهندکرد. زمانیکه ما را همانطوری که هستیم بپذیرند- و نه به عنوان تصویری که ما تصورمی کنیم باید آنگونه باشیم – احساس امنیت درونی بیشتری به ما دست خواهد داد. میتوانیم از نظر احساسی نیز با دیگران رو راست باشیم و از عدم پذیرش آنها هیچ ترسیبه دل راه ندهیم. از آنجایی در اعماق وجود خود احساس امنیت داریم، پذیرش و یا عدمپذیرش از سوی دیگران برایمان اهمیت چندانی در بر نخواهد داشت. آزاد هستیم که خودواقعیمان را به دیگران نشان دهیم. این ویژگی افرادی را که آنها نیز احساس امنیت میکنند و می توانند خودشان باشند را به سوی ما جذب می کند. در نتیجه اطراف ما پرخواهد شد از افرادیکه احساس امنیت، اعتماد به نفس، و صداقت احساسی دارند.
از سوی دیگر اگر همواره در زمان کودکی از بیان احساسات واقعیمان منعشویم، والدیمان هرگز قادر به دیدن "خود واقعی" ما نخواهند شد. در طولزمان چنین بچه هایی هر چه که بیشتر می گذرد، بیشتر از والدینشان فاصله می گیرند ودر دوران نوجوانی این شکاف بیش از پیش مشهود خواهد شد. زمانی هم که به سن قانونیرسیده و خانه را ترک می کنند، از برقراری ارتباط با والدین خود پرهیز کرده یا تنهابه دلیل جلوگیری از احساس گناه - و نه به خاطر حس دلتنگی- با والدین خود روابطمحدودی را برقرار می کنند. در این حالت والدین نمی توانند چهره واقعی فرزند خودشانرا که برای سالیان سال زیر یک سقف با او زندگی کرده اند را بشناسند.
اما بدترین چیز این است که والدین احساس میکنند بچه خود را به خوبیمیشناسند. حتی ممکن است از کارهایی که او انجام می دهد متعجب شده و احساس ناامیدیکنند. ممکن است بگویند: "من واقعاً متوجه نمی شوم که تو چرا یک چنین کارهاییمی کنی!" اما دلیل این امر که پدر و مادرها متوجه نمی شوند، این است که آنهاواقعاً دختر و یا پسر خود را نمی شناسند و آن هم دلیلش این است که برای مدت هامانع بروز صداقت احساسی او می شدند.
ما زمانی احساس خواهیم کرد دیگری به درستی ما را درک کرده که طرفمقابل ما را از نظر احساسی درک کند؛ اما اگر این اجازه را نداشته باشیم که احساساتواقعی خود را بروز دهیم، آنوقت چگونه می توانیم از طرف مقابل انتظار داشته باشیمکه ما را درک کند. این امر به ویژه در زمان نوجوانی از اهمیت خاصی برخوردار است ونوجوانان باید از سوی والدینشان درک شوند. شاید والدین با خودشان تصور کنند کهفرزندشان را "از سر تا پا" می شناسند اما کودک به هیچ وجه یک چنیناحساسی نداشته باشد. این مسئله خود باعث بروز مشکلات بزرگی خواهد شد.
چند نکته دیگر در مورد صداقت احساسی
- عدم صداقت احساسی نیازمند صرف انرژی بیشترینسبت به بروز صداقت احساسی است.
- زمانیکه از نظر احساسی صادق نباشیم، ارزشاحساسات واقعی خود را متوجه نخواهیم شد.
- زمانیکه از نظر احساسی صادق نباشیم بر خلافسیر تکاملی قدم برداشته ایم.
- زمانیکه از نظر احساسی صادق نباشم، برخلافواقعیت زندگی راه می رویم، اشتباه می کنیم و این کار انرژی زیادی را از ما زایل میکند.
- عدم صداقت احساسی تنش و استرس بیش از اندازهای را در جامعه ایجاد میکند.
البته با وجود تمام این حرف ها باز هم من معتقد هستم که وقتی هوشاحساسی شما گسترش پیدا می کند که بدانید چه زمان باید از نظر احساسی صادق باشید،چه موقع باید همچنان ساکت بمانید، و چه زمان باید بر طبق احساسات واقعی خود عملکنید و چه وقت بر خلاف آن. مواردی به عنوان پیوستگی در صداقت احساسی وجود دارند کهشامل موارد ذیل می باشد: سرکوبی ناخوسته احساسات، افشای کامل احساسات، صحبت کردنبا رعایت جوانب احتیاط، دست کاری عمدی احساسات، و تله های احساسی. همچنین تفاوتشگرفی میان علایق کوتاه مدت و بلند مدت، نیاز فردی و نیازهای دیگران، قضاوت هایفردی و مورد قضاوت قرار گرفتن از سوی دیگران وجود دارد. به دلیل مطرح شدن کلیه اینمطالب، و برای حل یک مسئله احساسی با توجه به وجود هوش احساسی، تصور می کنم که اینخود افراد هستند که باید تصمیم بگیرند که چه زمان و تا چه حد در مورد احساسات خودصادق باشند. بنا بر تجربه های شخص من، تصور می کنم صداقت کامل احساسی زندگی مراراحت تر کرده، به من کمک کرده تا متوجه شوم چه کسی مرا همانطور که هستم می پذیرد،و احساس درستی، کمال، صمیمیت در من ایجاد کرده.
ناتانیل برندن می نویسد:
اگر قرار است روابط موفق باشند، عشق حقیقت پیدا کند، و صمیمت ایجادشود، همه افراد باید درک کنند که هیچ چیز "اسطوره ای" و "ویژهای" در مورد دروغ گفتن، برگرداندن احساسات، طور دیگر جلوه دادن احساسات وافکار، پنهان کردن حقایق، و حقیقت فردی که هستید، وجود ندارد. باید یاد بگیریم کهاگر مقوله اسطوره ای و ویژه ای هم وجود داشته باشد در توانایی مواجهه با حقایق،احترام گذاشتن به واقعیت ها و قبول اینکه چه چیزی درست است، خلاصه می شود.
مطالبی دیگری در مورد صداقت احساسی
چکیده ای از مقاله لین لوت، مشاور خانواده و ازدواج
اگر چیزی در ذهن دارید، کاملاً طبیعی است که آنرا به زبان بیاورید،هر زمان که خواستید می توانید "نه" بگویید، و برای خود مرز و محدودهتعریف کنید و به فرد مقابل صادقانه بگویید که چه فکر میکنید و چه احساسی دارید.شاید این امر کار ساده ای نباشد چرا که ممکن است توانایی خود را در تشخیص احساساتواقعیتان از دست بدهید و یا شاید شجاعت بیان چیزی را که در درونتان می گذرد رانداشته باشید، چرا که همواره از کودکی به شما آموزش داده اند که شاید واقعاً چنیناحساسی نداشته باشید و اکثراً در یک چنین مواقعی شما را تصحیح کرده باشند؛ اماصداقت احساسی مقوله ای است که با کمی تمرین می توانید آنرا یاد بگیرید. از زمانیآغاز می شود که شما احساس کنید در درونتان احساسات و عواطفی وجود دارد که درست ویا نادرست هستند. در چنین حالتی با استفاده از لغات می توانید ارتباط برقرار کردهو احساساتتان را با دیگران در میان بگذارید.
شاید صداقت در احساسات قدری ترسناک باشد. ممکن است با انجام این کاربه احساسات طرف مقابل لطمه وارد کنید و یا خودتان را در معرض آسیب پذیری قراردهید. همه افرادی که اطراف شما هستند، انسان های خوبی به شمار نمی روند. آنها همراههایی را یاد گرفته اند که به واسطه آن می توانند نارضایتی خود را نشان دهند ازجمله: اه حسرت کشیدن، اخم کردن و فریاد کشیدن در مورد یک موضوع دیگر، و یا حمله ورشدن به طرف مقابل. شما می توانید آنها را تشویق کنید که به حرف هایتان گوش بدهند وبه آنها بفهمانید حرف هایی که می زنید فقط اطلاعاتی است که در مورد خودتان به آنهامی دهید و لازم نیست که حتماً با آن موارد موافق باشند و یا چیزی را تغییر بدهند ودرست کنند. تنها خواسته تان این است که سعی کنند تا شما را بهتر بشناسند، و متوجهشوند که چه چیزی در درونتان می گذرد.
بیشتر افراد تصور می کنند، زمانیکه ریسک پذیر شده و احساسات واقعیخود را بیان می کنند، به طرف مقابل نزدیک تر شده و دیگر لازم نمی بینند که آن کمالابتدایی را همچنان ثابت نگه دارند. ما هر چقدر بیشتر صداقت احساسی را تجربه کنید،بیشتر پذیرش فردی، عشق و احترام دو جانبه را تجربه خواهید کرد. به سرعت متوجهخواهید شد که صداقت احساسی دو رویکرد مختلف را در بر می گیرد: علاوه بر اینکه میگویید چه احساسی دارید، متوجه خواهید شد که دیگران هم دارای احساسات و عواطف مخصوصبه خودشان هستند و شما باید بدون پیش داوری، انتقاد و یا قصد تغییر آنها، به حرفهایشان گوش دهید.