PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خبر 30 کبوتر زندگی زن میانسال را تباه کرد



golden3
25th November 2011, 11:19 PM
مرد میانسال که همسرش را مانعی برای رسیدگی به 30 کبوتر گران قیمتش می دانست با مراجعه به دادگاه خانواده درخواست طلاق داد.

زوج میانسالی که مدام با یک دیگر مشاجره می کردند مقابل قاضی دادگاه خانواده نشسته بودند که با درخواست قاضی سکوت کردند. مرد میانسال به کاشیهای کف دادگاه خیره شده بود.

قاضی از آنها خواست تا علت حضورشان را توضیح دهند

زن میانسال بلافاصله شروع به صحبت کرد و گفت: 25 سال قبل درست زمانی که دختری 20 ساله بودم مادر محسن من را خواستگاری کرد من که اصلا علاقه ای به ازدواج نداشتم مخالفت کردم اما مادرم که در یک مراسم مذهبی با مادر محسن آشنا شده بود بدون آنکه شناختی از آنها داشته باشد برای آمدنشان به خواستگاری ام اصرار می کرد من که علت آن همه اصرار مادرم را درک نمی کردم بالاخره برای آمدنشان موافقت کردم.

مراسم خواستگاری انجام شد اما همچنان بر مخالفت خود پافشاری کردم تا موفق شدم آنها را منصرف کنم. یک ماه از این موضوع گذشت تا اینکه یک روز بر حسب اتفاق در مسیر بازگشت به خانه با محسن روبه رو شدم و مکالمه کوتاهی بین ما صورت گرفت.

بعد از آن ملاقات احساس می کردم نظرم رفته رفته نسبت به او تغییر کرد. تا اینکه در یکی از مراسمها که به همراه مادرم رفته بودم به درخواست مجدد مادر محسن پاسخ مثبت دادم.

بالاخره مراسم خواستگاری برگزار شد و من با 300 هزار تومان پول نقد به عنوان مهریه به عقد دائم محسن در آمدم. اما وقتی برای اولین بار به خانه مادر همسرم رفتم با صحنه عجیبی روبه رو شدم.

همسرم قفسی بزرگ در پشت بام خانه شان داشت که بیش از 30 کبوتر در آن زندگی می کردند. من که به شدت از حیوانات متنفر بودم از همسرم خواستم تا هرچه زودتر تمامی آنها را آزاد کند که به یکباره با برخورد تند و خشن او روبه رو شدم. از تعجب و ترس زبانم بند آمده بود که همسرم به سویم آمد و گفت:

قیمت این کبوترها بسیار زیاد است و آنها حیوانات با ارزشی هستند و باید از این به بعد این نکته را برای همیشه به خاطر داشته باشی که این پرندگان نیمی از وجود من است و از این پس باید همانند چشمانت از آنها نگهداری کنی. در آن لحضه تنها چیزی که به ذهنم رسید سکوت بود.

مدتی از این ماجرا گذشت اما نه همسرم حاضر به دوری از کبوترهایش بود و نه من قادر به پذیرش آنها در زندگیمان بودم. من که تصور می کردم پس از نقل مکان به خانه خودمان هر دو کمی از این حیوانات دور خواهیم شد تحمل برایم آسانتر می شد. اما غافل ازآنکه همسرم برای انتقال آنها به خانه مشترکمان نقشه ها کشیده است و با درست کردن قفسی بزرگ در پشت بام خانه آنها را به آنجا انتقال داد.

هر چه تلاش می کردم که سرهمسرم را به موضوع دیگر گرم کنم تا شاید آنها را فراموش و یا توجه اش نسبت به آنها کم شود بی فایده بود. محسن از همه چیز می گذشت تا پرندگانش در رفاه باشند حتی آرامش آنها از آرامش من در زندگی اش مهمتر بود.

زن میانسال آهی کشید و گفت: حالا سالها از آن روز می گذرد اما هیچ چیز تغییر نکرده است حتی دخترمان هم نتوانست برای همسرم جای پرندگانش را پر کند ضمن اینکه همسرم دیگر سر کار نمی رود و تمام طول روز را با پرندگانش سرگرم است و مدام آنها را برای مسابقات و شرط بندیهای بزرگ آماده می کند. آقای قاضی من دیگر نمی توانم این وضعیت را تحمل کنم و می خواهم از محسن جدا شوم تا او راحت تر بتواند به پرندگانش رسیدگی کند.

مرد میانسال هم در ادامه گفت: من هم دیگر از بهانه گیریهای شهین -همسرم- خسته شدم و دلم می خواهد در سالهای باقی مانده زندگی ام با پرندگانم تنها زندگی کنم بنابراین طبق توافقی که با همسرم داشتم حاضرم تمام حق و حقوق این چند سال زندگی مشترک را به او بپردازم و از او جدا شوم.

قاضی پس از شنیدن اظهارات زوج میانسال و بنا به توافق آنها حکم طلاق را صادر کرد.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد