PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قطعه سلام تا ابدیت به ماه بر نیزه



hadi elec
23rd November 2011, 08:26 PM
سلام بر تو که روسوی کربلا رفتی


سلام بر تو که آخر به نیزه ها رفتی

سلام بر تو که با دعوتی ز نامردان


به سوی شهر پلیدی و بی وفا رفتی

سلام بر تو که با اهل خانه ات آقا

به سوی دشت غم انگیز نینوا رفتی

سلام بر تو و لعنی به دشمنانت باد


سوال میکنم آقا، چرا، چرا رفتی؟

سلام تا ابدیت به ماه بر نیزه

سلام برتو که آخر به نیزه ها رفتی




دوباره کعب نی و خیزران و لعل لبش

دوباره قصه ی بی آبی گل و چمنش

دوباره ناله ی پر شور خواهری دلخون

که دیده پیروهن پاره ای بشد کفنش

دوباره نیزه و شمشیر و تیغ و تیر و سنان

حکایت سم اسبان و پاره پاره تنش

حکایت علم و مشک خالی سقا

ربابه و غم طفلی که خشک شد دهنش

رقیه ای که دلش خوش به گوشواره بود

علی اکبر و خصمی که چاک زد بدنش




شنیده ام که سرت را زتن جدا کردند

شنیده ام که تو را بی کفن رها کردند

شنیده ام که تنت پایمال اسبان شد

سرت مقابل طفلان به نیزه ها کردند

شنیده ام که ره آب بر حرم بستند

سوال من بود اینکه چنین چرا کردند؟

شنیده ام بسی تشنه جان سپردی تو

چرا ستم به شما این چنین روا کردند

شنیده ام که خیامت در اتشی میسوخت

شنیده ام که شراری بر آن سرا کردند

طلیعه طلا
23rd November 2011, 10:20 PM
باز طوفانی شده دریای دل




موج سر بر ساحل غم میزند
باز هم خورشید رنگ خون گرفت
بر زمین نقشی ز ماتم میزند


باز جام دیده ها لبریز شد
باز زخم سینه ها سر باز کرد
در میان ناله و اندوه و اشک
حنجرم فریادها آغاز کرد


می نویسم شرح این غم نامه را
داستان مشک و اشک و تیر را
می نویسم از سری کز عشق دوست
کرد حیران تیغه شمشیر را


گوئیا با آن همه بیگانگی
آب هم با تشنگان بیگانه بود
در میان آن همه نامردمی
اشک آب و دیده ها پیمانه بود


تیغ ناپاکان برآمد از نیام
خون پاکی دشت را سیراب کرد
خون خورشید است بر روی زمین
کآسمان تشنه را سیراب کرد


می شود خورشید را انکار کرد؟
زیر سم اسبها در خاک کرد؟
می شود آیا که نقش عشق را
از درون سینه هامان پاک کرد؟


گر نشان عشق را گم کرده ایم
در میان آتش آن خیمه هاست
گر به دنبال حقیقت میرویم
حق همینجا حق به روی نیزه هاست


گریه ها بر حال خود باید کنیم
او که خندان رفت چون آزاد شد
ما سکوت مرگباری کرده ایم
....او برای قرنها فریاد شد

بازهم در ماتم روی حسین
باز هم در سوگ آن آلاله ایم
یادتان باشد حیات عشق را
وامدار خون سرخ لاله ایم

طلیعه طلا
23rd November 2011, 10:27 PM
الا ای صاحب قلبم کجایی؟


محرم شد نمی خواهی بیایی؟




خوشا آن شور و حال و اشک و آهت

خوشا آن ناله های نینوایی




خوشا بر حال تو هروقت که خواهی

کنار تربت آن سر جدایی..

طلیعه طلا
23rd November 2011, 11:06 PM
دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...

گریه کن ،گریه وخون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است وببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضهء مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است ،ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنهء یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ ...»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی ... تو کجایی...

برگرفته از سایت آوینی

طلیعه طلا
24th November 2011, 03:11 PM
بوی اسب می دهی
بوی شیهه، بوی دشت
بوی آن سوار را
او که رفت و هیچ وقت برنگشت
***
شیهه می کشد دلت
باد می شود
می وزد چهار نعل
سنگ و صخره زیر پای تو
شاد می شود
می دود چهار نعل
***
یال زخمی ات
شبیه آبشار
روی شانه های کوه ریخته
وای از آن خیال زخمی ات
تا کجای آسمان گریخته
***
روی کوه های پر غرور
روی خاک ِ دره های دور
دستخط وحشی تو مانده است
رفته ای و ردپای خونی تو را
هیچ کس به جز خدا نخوانده است
نظر آهاری

312
24th November 2011, 07:31 PM
مويه گران، با آه سوزان و ناله دردناك، در همهمه اى گنگ و نامفهوم با يكديگر سخن گفتند.
ناله زنان ، با دم زدن هاى آرام خويش، دلباختگانى را ياد كردند كه پيشتر دربند عشق بوده اند يا زين پس گرفتار آن مى شوند.
مرغان نوحه گر، بالا و پايين پريدند ، تا آن دم كه سپاه شب با يورش لشكر نور، در هم شكست و گريخت.
سلام بر عرصه هاى بى معشوق! آن سان كه اندوهناكى شيفته و غمزده بر عرصه هاى تهى ، سلام دهد.
ياد باد روزگاران سرسبزى ِ سرزمين عشق، كه ما را با شميم دلربايان و شرم سپيدسيمايان الفتى بود.
ياد باد شبهايى كه دلدادگان، وصال يار را بر هجران و نزديكى محبوب را بر دورى او برترى مى دادند.
ياد باد آن گاهى كه دلبران با سيمايى گشاده، دزدانه مى نگريستند و دست خويش را شرمگنانه، حجاب رويشان مى كردند.
ياد باد زمانه اى كه هر روز، ديدار يارانِ دلربا مرا شادابى مى داد و هر شب شادمانى بى اندازه اى بر من خيمه مى زد.
آن هنگام كه همه در دشت عرفات گرد آمده بودند، ايستادن من در صحراى محسّر چه اندوه برانگيز و حسرت زا بود!
مگر نديدى كه روزگار بر مردم چه ستمها كرد: از كاستن شمار ايشان و پراكنده ساختنشان...
... تا برآمدن فرمانروايانى سخره پرداز، و گمراهانى كه در سياهى شب، در پى ايشان افتادند و كوردلانه، نور را در ميان تاريكى ايشان جست و جو كردند!
از نماز و روزه كه بگذريم، چگونه و از كجا مى توان نزديكى خدا را دريافت؟
جز از راه دوستى فرزندان و خاندان پيامبر و خشم گرفتن بر بدكاره زادگان و نسل امويان؟
جز از راه دشمنى با فرزندان هند و تبار سميّه ناپاك كه همه كافرپيشه و گنه كردار بودند؟
همانان كه با گفته هاى نادرست خويش و شبهه پردازى ، پيمانهاى قرآن و احكام استوار آن را بشكستند.
كارى كه آنان كردند، چيزى نبود جز آزمونى كه پرده از گمراهى و دورويى و كينه هاى ديرينه اين و آن برداشت.
ميراثى بود كه بدون پيوندهاى خويشاوندى بدان دست يازيدند، خلافتى كه بدون شايستگى رهبرى بدان رسيدند و حكومتى كه بدون تكيه بر شورا و گمراهانه بدان آويختند.
اين است دردهايى كه سرسبزى افق را در ديدگان ما به سرخى مى كشاند و شيرينى آبهاى گوارا را در كام ما تلخ مى سازد.
آنچه اين شيوه هاى نادرست را در ميان مردم گستراند، تنها آن بيعتِ شكننده اى بود كه بى انديشه فردا ميان خويش بستند.
و فريادهاى آشكار و بيهوده سقيفه نشينان كه گمراهانه به ادعاى خلافت بلند شد!
اگر خلافت را به آن كسى مى سپردند كه سفارش شده بود، از هر لغزشى ايمن مى ماندند.
همان برادر خاتم پيامبران، همان پيراسته از هر ناپاكى ، همان شير ميدانهاى نبرد.
اگر وصايت پيامبر را از ياد برده اند، غدير را به شهادت بگيرند ... بدر را و احد را با آن قله هاى سربه فلك كشيده اش!
و آيات قرآن را كه به برترى او گواهى مى دهد و فداكارى هاى او را به گاه تنگدستى !
و بزرگى ِ شكوهى را كه پيشتر از هر كس ديگرى ، تنها او بدان دست يافته بود،
ويژگى هايى كه با نيرنگ و پول به دست نمى آيد و تنها از دمِ تيز شمشيرهاى آخته مى گذرد.
همان همراز جبريل امين، آن گاه كه شما دل در گرو پرستش عزّى و مناة داشتيد.
در دشت عرفات بر ويرانى خانه ها گريستم و سرشك خويش را با خاك دشت آميختم.
زنجير شكيبايى ام از هم گسست و تماشاى آوارِ خانه هايى كه به ويرانى افتاده و اكنون بيابانى بيش نيست، آتش شيدايى من را شعله ور ساخت.
خانه هايى كه پيشتر مدرسه آيات قرآن بود و اينك از آواى تلاوت تهى است، و كانونهايى كه در آن وحى فرو مى آمد و اكنون از پهنه آن چيزى به چشم بازنمى تابد.
سراهايى از آنِ خاندان پيامبر خدا، در خيفِ منا، در كعبه، در عرفات و در جمرات.
سراهايى از آنِ عبدالله پدر پيامبر در خيف، و از آنِ بزرگمردى كه ما را به نماز فرا مى خواند.
خانه هاى امام على، امام حسين، جعفر برادر امام على، حمزه و امام سجّاد؛ همو كه پيشانى اش پينه بسته بود.
خانه هاى عبدالله بن عباس، برادرش فضل، همراز خلوت پيامبر.
خانه هاى نوادگان پيامبر، دو فرزند جانشين او كه علم و دانش و نيكى ها را از وى به ارث برده است.
خانه هايى كه پيام وحى در ميان آن بر احمد فرود مى آمد؛ همو كه نامش را در نمازهاى خويش مى آوريم.
خانه هايى از آنِ گروهى كه به هدايت ايشان ره مى يابيم و در پرتو آن از لغزش در امان مى مانيم.
خانه هايى كه جبريل امين درود و بركت الهى را با خود به درون آن مى آورد.
سراى وحى خدا، كانون دانش الهى ، راه آشكار و پيداى رهايى .
سراى نماز و پرهيزكارى و روزه و پاكى و نيكى .
خانه هايى كه نه تيميان قبيله ابوبكر توان نشستن در آن را دارند و نه فرزندِ پرده درِ صُهاك عمر آن را تاب مى آورد.
سرزمينى كه گرچه ستم دشمنان نشانه هاى آن را از ميان برده، يادش اما در درازناى روزگاران جاودانه است.
لختى درنگ كنيد تا از اندك بازماندگان آن بپرسيم: از دوران نماز و روزه چه ها به ياد دارند؟
و كجايند آنان كه به سان شاخه هاى پراكنده درختان در جاى جاى زمين پراكنده اند؟
همانان كه اگر پيوند خويشاوندى خويش را آشكار سازند ميراث دار پيامبرند، و برترين سروران و بهترين پشتيبانان امّت.
همانان كه اگر در نماز خويش آنان را ياد نكنيم، نمازى ناپذيرفته داريم.
همانان كه در هر جا و با هر گرفتارى ، از گرسنگان پذيرايى كردند و بخشندگى و بركت آفرينى شان از همگان افزونتر است.
... و آن سوى ديگر، مردمانى هستند اهل شبيخون و دروغ بستن و خشم و كينه،
كه هر گاه نام كشتگان بدر و خيبر و حنين به ميان آيد، سرشك از ديدگان مى ريزند.
اينان با انبوه كينه هايى كه در دل آكنده اند، چگونه مى توانند به پيامبر و يارانش عشق ورزند؟!
گيرم كه در سخن با او نرم بودند، اما دلهاشان سرشار از خشمى نهفته بود.
اگر خلافت جز با خويشاوندى پاى نمى گيرد، خاندان هاشم از اين و آن سزاوارترند.
خداوند آرامگاهى را كه در مدينه است با باران رحمت خويش، آبيارى كرده و امنيت و بركت را در آن نهاده است.
پيامبر هدايت، كه خدايش بر او درود فرستد، و از سوى ما روحش را لبريز از هداياى خويش سازد.
و تا آن گاه كه آفتاب از افق مى دمد، و ستاره هاى آسمان شب چشمك مى زنند، بر وى سلام ارزانى دارد.
اى فاطمه! اگر حسين را به ياد آورى كه به تيغ دشمنان بر خاك افتاده، و بر كرانه فرات تشنه جان سپرده است،
گونه گلگون خود را خواهى نواخت، و سرشك از ديدگان خويش خواهى ريخت.
اى فاطمه! اى دختر برترين آفريدگان! برخيز و بر ستاره هاى به خاك افتاده مويه كن.
درود من بر قبرهاى كوفه، قبر مدينه، و قبرى كه در فخّ است.
درود من بر قبر جوزجان، و قبرى كه در غربت خمرا است.
درود من بر قبر نفس زكيه در بغداد، كه رحمت خدا او را در غرفه هاى بهشت فرا گرفته است.
درود من بر قبر توس، شگفتا اندوهى كه پيوسته آتش افسوس را در درون مى گدازد!
تا روز رستاخيز كه خدا امام قائم را برانگيزاند و غبار غم و اندوه را از چهره ها بزدايد.
برترين درودهاى خدا بر على بن موسى، كه خدايش امر او را به راستى آورد.
امّا آن دردى كه هر چه بكوشم، مرا ياراى بازگويى زواياى جانكاه آن نيست...
ريشه در قبرهايى دارد در كنار رود فرات، در كربلا،
از آنِ انسانهايى والا كه بر كرانه فرات با تشنگى جان دادند. كاش مرا نيز پيش از فرا رسيدن مرگ، در ميان آنان جايى بود!
سوز نهان خويش را به شكايت بر آستان خدا مى برم كه هر گاه سوگ آنان را ياد مى كنم، ساغرى تلخ و لبريز از اندوه مرا نثار مى گردد.
از زيارت بارگاه ايشان هراسانم؛ زيرا ديدار جاى ِ جان باختنِ ايشان در ميان دشت و نخلستان، اندوه مرا افزون مى كند.
رخدادهاى زمانه ايشان را پراكنده است، ديگر سرايى از آنان به چشم نمى آيد كه مردم در آن آرام گيرند.
بازماندگانشان تنها گروهى هستند كم شمار، كه در مدينه با رنج و سختى مى زيند.
اينك زائر آرامگاههاى ايشان بسى اندك است، ... جز شمارى كفتار و عقاب و باز كه بر ويرانه گورها مى نشينند.
هر روز شهيدى از تبار ايشان در گوشه اى از اين زمين پهناور بر خاك مى افتد.
روزگاران امّا، به كسانى كه در آن گورها خفته اند، هرگز آسيبى نمى رساند و زبانه هاى دوزخ راهى به ميان ايشان ندارد.
پيشتر شمارى از ايشان در مكه و زمينهاى گرداگرد آن مى زيستند كه در قحطسالى ها، بى باكابه، بر دشمنان مى تاختند و شتران ايشان را مى كشتند.
آنان آستانى داشتند كه زنان بدكاره را در آن راهى نبود و خود سيمايى نورانى داشتند؛ چندان كه از پس پرده نيز مى درخشيد.
هر گاه با تيرهاى گندمگون خويش بر سپاهى مى تاختند، خود را بى محابا به دل دشمن مى زدند و بر آتش نبرد مى دميدند.
اينان اگر روزى بخواهند به نياكان خويش ببالند، از محمّد نام مى برند، و از جبريل و قرآن و سوره هاى آن،
و از على آن بزرگمرد نيكوخصال ياد مى كنند و از فاطمه زهرا، برترين دختران.
و از حمزه و عباس، دادگران پرهيزكار، و از جعفر كه در هاله اى از عزت و مردانگى پر كشيد.
اينان كه يادشان را آورديم، از تبار هند بدكار و مردان پيرامون او به هم نرسيده اند، و از بى خردان و ناپاكان گرداگرد سميه نيستند.
دير نباشد كه تيم و عدى ( قبيله هاى ابوبكر و عمر ) از پدران خويش درباره آن بيعت زشت و نادرست بازخواست كنند!
و از ايشان بپرسند كه به چه حق، پدران اين نسل پاك را از حق خويش بازداشتند و فرزندانشان را در جاى جاى جهان پراكندند؟
و خلافت را از جانشين راستين پيامبر به راهى ديگر افكندند و پايه پيمانى كينه توزانه را ريختند؟
امام و سرور اين مردم، برادر و همتاى پيامبر است، همان ابوالحسن كه اندوه از جان پيامبر مى زدود.
مرا درباره خاندان پيامبر سرزنش مكن، كه تا هستند، دل در گرو آنان دارم و وامدار ايشانم.
راه هدايت خويش را در ميان ايشان يافته ام، كه در هر حال، برترين برگزيدگان اند.
رشته دوستى خويش را صادقانه به سوِى آنان افكنده ام، و جان خويش را عاشقانه بديشان سپرده ام.
بار پروردگارا! اين دلدادگى را با آگاهى بياميز و با عشق به آنان بر پاداش نيكى هاى من بيفزاى .
تا هر گاه كه حاجيان به كعبه مى روند و تا هر زمان كه قُمريان بر درختان ناله مى زنند، بر سوگ آنان خواهم گريست.
تا آن هنگام كه جانم در بدن است، غم ايشان را در دل نهفته دارم و دوستدار آنانم و با دشمنانشان در ستيز.
جانم فداى شما پير و برناى خاندان وحى ! به پاس اسيرانى كه رها كردند و خونبهايى كه بسيار پرداختند و به پاس نيزه هاى برّانى كه با آن، بند از پاى اسبان در حال مرگ گسستند!
در راه دوستى شما، كسانى را كه پيمان خويشاندوى با من ندارند، دوست مى دارم، و در اين راه، همسر و دختران خويش را رها مى كنم.
هراسان از كينه ورزانِ ستيزه جوى ناسازگار، عشق شما را در دل پنهان مى دارم.
اى ديده! بر ايشان گريه كن و اشك افسوس را سخاوتمندانه رها ساز كه هنگامه بارش سرشك و جارى ساختن اشك بر گونه هاست.
در روزهاى پرتلاش اين دنيا همواره هراسان بودم، امّا پس از مرگ، اميد آرامش و آسايش دارم.
آيا نمى نگرى كه سى هنگامه حجّ سپرى شده و من بامدادان و شامگاهان را در اندوه و افسوس مى گذرانم؟
حقوق ايشان را در ميان ديگران مى بينم كه دست به دست مى گردد و دست آنان از حقشان تهى است.
اين سوز درون خويش را چه سان خاموش كنم كه مى بينم امويان كافرپيشه و نفرين شده...
... و فرزندان زياد در كاخهاى خويش آرام گرفته اند و خاندان رسالت در شهرها آواره اند؟
زين پس، تا آن گاه كه ستاره اى در سپهر مى درخشد و بانگ اذان به گوش مى رسد، بر ايشان خواهم گريست.
زين پس، تا آن زمان كه خورشيد مى تابد و مى خوابد و در همه روزان و شبان بر ايشان مويه خواهم كرد.
واى كه سرزمين پيامبر يكسره به ويرانگى گراييده و فرزندان زياد در خانه هاى خويش آرميده اند!
واى كه خون از گلوى نسل پيامبر مى جوشد و فرزندان زياد در حجله هاى خويش آسوده اند!
واى كه حريم پاك پيامبر دستبرد ديگران است و فرزندان زياد در رفاه و امنيت مى زيند!
اگر كسى از خاندان پيامبر شهيد شود، ايشان با دستهايى به او روى مى آورند كه ديگر آن را توان حق ستانى نيست!
اگر اميد امروز و فرداى من نبود، در پى ِ ايشان دل من پاره پاره مى شد.
اما باور دارم كه بى ترديد امامى با نام خدا و به بركت او برخواهد خاست،
و حق و باطل را در ميان ما آشكار خواهد ساخت و به نيكى ها و بدى ها پاداش خواهد داد.
پس اى جان! شادمان باش و مژده ات باد! كه آن روز دور نخواهد بود.
از درازى ستم منال، كه نيروى خود را براى آن روز ماندگار مى بينم.
اگر خداى مهربان عمر مرا تا آن روز به درازا كشاند، و مرگ مرا به تأخير افكند...
... دلم قرار مى يابد و هيچ اندوهى در اندرونم خانه نمى كند و آن روز شمشير و نيزه ام را با خون دشمنان سيراب مى سازم.
من از خداى مهربان مى خواهم كه به عشق ايشان مرا در بهشت خويش زندگى جاويدان بخشد.
و اميد دارم كه همه مردم در آسايش زندگى كنند، كه مى دانم خدا دمى نيز روى از ايشان برنمى گرداند.
اگر من نيكو سخن گويم، آن را با گفتارهاى ناپسند خويش انكار مى كنند و مى كوشند تا حق را با شبهه هاى خويش بپوشانند.
من اما، از رويارويى با اينان پرهيز دارم و به اشكهايى كه از ديده مى ريزم بسنده مى كنم.
من مى كوشم كوههاى برافراشته را از جاى خود بركَنم و سخن خويش را در گوش سنگهايى ناشنوا فرو برم.
مرا همين بس كه اندوهى از ايشان گلوى مرا مى آزارد، سوگى كه در ميان ناى و سينه ام در گذر است.
مخالفان ايشان يا دانشمندانى هستند كه از علم خويش بهره اى نمى برند يا كينه توزانى كه هواى نفس آنان را به شهوترانى مى خواند.
اينك گويا ديگر شانه هايم تاب اين اندوه گران و جانكاه را ندارد.
اى وارثان دانش پيامبر و خاندانش! هر لحظه سلامى خوشبو نثارتان باد!
جان من در زندگانى در پناه ايشان آرامش داشت، پس از مرگ نيز آرامش را اميد دارم.

312
24th November 2011, 07:34 PM
http://www.tahoordanesh.com/images/im_7b.gif












تجاوبن بالارنان و الزفرات *** نوائح عجم اللفظ و النطقات
یخبرن بالانفاس عن سر انفس *** اسارى هوى ماض و آخر آت
فاسعدن او اسعفن حتى تقوضت *** صفوف الدجا بالفجر منهزمات
على العرصات الخالیات من المها *** سلام شج صب على العرصات
فعهدى بها خضر المعاهد مألفا *** من العطرات البیض و الخفرات
لیالى بعدین الوصال على القلا *** و یعدى تدانینا على الغربات
و اذهن یلحظن العیون سوافرا *** و یسترن بالایدى على الوجنات
و اذ کل یوم لى بلحظى نشوة *** یبیت بها قلبى على نشوات
فکم حسرات هاجها بمحسر *** وقوفى یوم الجمع من عرفات
الم تر للایام ما جر جورها *** على الناس من نقص و طول شتات
و من دول المستهزئین و من غدا *** بلهم طالبا للنور فى الظلمات
فکیف و من انى بطالب زلفة *** الى الله بعد الصوم و الصلوات
سواحب ابناء النبى و رهطه *** و بغض بنى الزرقاء و العبلات
و هندو ما ادت سمیه و ابنها *** اولوا الکفر فى الاسلام و العجزات
هم نقضوا عهد الکتاب و فرضه *** و محکمه بالزور و الشبهات
و لم تک الا محنة قد کشفتم *** بدعوى ضلال من هن و هنات
تراث بلا قربى و ملک بلا هدى *** و حکم بلا شورى بغیر هدات
رزایا ارتنا خضرة الافق حمرة *** وردت اجاجا طعم کل فرات
و ما سهلت تلک المذاهب بینهم *** على الناس الا بیعة الفلتات
و ما قیل اصحاب السقیفه جهرة *** بدعوى تراث فى الضلال نتات
و لو قلدوا الموصى الیه امورها *** لزمت بمامون من العثرات
اخى خاتم الرسل المصفى من القذى *** و مفترس الابطال فى الغمرات
فان حجدوا کان الغدیر شهیده *** و بدر واحد شامخ المضبات
واى من القرآن تتلى بفضله *** و ایثاره بالقوت فى اللزیات
و عز خلال ادرکته بسبقها *** مناقب کانت فیه مؤتنفات

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد