غزل بارون
23rd November 2011, 08:53 AM
مرا میشناسی منی که سالها رودرویی تو بودم/
از کنارت گذاشتم و ندیدی شاید هم نخواستی که ببینی/
نشنیدی ایا حتی صدای قلبم را که با هر تپش/
نام تو را صدا می زد شاید هم نخواستی بشنوی/
اشک هایم را که رویه گونه ام بود چه آن را هم ندیدی/
بغضی که در صدایم بود چه ان را هم نشنیدی/
شاید ان قدر حواست به دیگران بود که ندیدی/
کسی که با یادت نفس می کشت و از ترس/
تمام تنش لرزه نبودنت را حس می کند/
و در حسرت ان است که دست های یخ زده اش در دستان گرم تو باشد/
اما دریغ و افسوس که نمی داند دستان تو مانند قلبت یخ زده است
از کنارت گذاشتم و ندیدی شاید هم نخواستی که ببینی/
نشنیدی ایا حتی صدای قلبم را که با هر تپش/
نام تو را صدا می زد شاید هم نخواستی بشنوی/
اشک هایم را که رویه گونه ام بود چه آن را هم ندیدی/
بغضی که در صدایم بود چه ان را هم نشنیدی/
شاید ان قدر حواست به دیگران بود که ندیدی/
کسی که با یادت نفس می کشت و از ترس/
تمام تنش لرزه نبودنت را حس می کند/
و در حسرت ان است که دست های یخ زده اش در دستان گرم تو باشد/
اما دریغ و افسوس که نمی داند دستان تو مانند قلبت یخ زده است