PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : • تولد (نيما يوشيج) پدر شعر نو ايران (1276 ش)



روابط عمومی سایت
12th November 2011, 11:01 AM
12 نوامبر (21 آبان تولد نیما یوشیج)
پدر شعر نو ایران


http://jamejamonline.ir/Media/images/1387/08/21/100954101970.jpg


علي اسفندياري متخلص به نيما يوشيج در دهكده يوش در مازندران به دنيا آمد.
در 12 سالگي به همراه خانواده به تهران رفت و پس از مدتي زبان فرانسه و عربي را فرا گرفت.
او به تشويق استادش نظام وفا سرودن شعر را آغاز كرد
و بر اثر آشنايي با زبان و ادبيات فرانسه، راهي تازه در برابرش آشكار شد.
مطالعات و تحقيقات او در اين زمينه به ثمر نشست و او سبكي تازه را در شعر در پيش گرفت.
رويدادهاي اجتماعي سال‏هاي 1300 و 1301ش، نيما را به كناره‏گيري از مردم و زندگي در ميان جنگل‏ها دامان طبيعت و هواي آزاد كشاند و آنجا بود كه منظومه افسانه را سرود.
اين منظومه، به عنوان مهم‏ترين اثر نيما، حد فاصلي است بين دنياي شعر قديم و دنيايي كه نيما بعدها در شعر به وجود آورد؛ و مي‏توان آن را نقطه عطف و مقدمه و آغازي براي شعر فارسي معاصر دانست.
در شعر نيما وزن و قافيه در همه جا به تناسب به كار گرفته شده است. شعر آزاد نيمايي، تفاوت‏هاي آشكاري با شعر سنّتي داشته، از لحاظ عاطفي، بيشتر جنبه اجتماعي و انساني دارد.
او از لحاظ زبان، هر كلمه‏اي را در شعر نو به كار مي‏بُرد با اين شرط كه با كلمات مجاور، مهجور، بيگانه و ناسازگار نباشد. از نيما يوشيج به غير از مجموعه اشعار، آثار ديگري نيز به چاپ رسيده كه داستان‏ها، اشعار و قصه براي كودكان، يادداشت‏ها و نامه‏ها و آثار تحقيقي از آن جمله‏اند.
اما مهم‏ترين اثر اين شاعر نوپرداز ايراني، افسانه نام دارد.
نيما سرانجام در سال 1338 ش در 64 سالگي در تهران درگذشت و در امامزاده عبداللَّه تهران دفن شد.
سي‏وچهار سال بعد در دي ماه 1372،
با تلاش مردم نور و يوش،
پيكر نيما از محل دفن به زادگاهش در يوش منتقل گرديد.


یادش گرامی
[golrooz]

ستاره کویر
12th November 2011, 11:22 AM
http://images.seemorgh.com/iContent2/Files/103502.jpg
آی آدم ها

آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من ؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر . گه پا
آی آدم ها
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدم ها که روی ساحل آرام ، در کار تماشائید !
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش
می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید :


آی آدم ها ..
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آب های دور ی و نزدیک
باز در گوش این نداها
آی آدم ها…
بیست و هفتتم آذر ماه هزاروسیصدوبیست


[golrooz]
روحَـــش شـــاد
[golrooz]
یادَش گرامـــی
[golrooz]

*FATIMA*
12th November 2011, 02:32 PM
می تراود مهتاب
مدرخشد شبتاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم میشکند
نگران با من استاده سحر
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم میشکند .
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا ! به برم میشکند
دستها میسایم
تا دری بگشایم
بر عبت می پایم
که به در کس آید
در و دیوار بهم ریخته شان
بر سرم میشکند
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در ، میگوید با خود :
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم میشکند .

*FATIMA*
12th November 2011, 02:37 PM
خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه
گرچه می گویند : "می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران"
قاصد روزان ابری ، داروگ ! کی میرسد باران ؟
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من ، ذره ای با آن نشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش میترکد
چون دل یاران که در هجران یاران
قاصد روزان ابری ، داروگ ! کی میرسد باران ؟

Rez@ee
12th November 2011, 04:01 PM
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن * سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندهی فراهم
تو را من چشم در راهم .
شباهنگام ، در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران
خفتگانند
http://www.rouzeno.com/wp-content/uploads/2011/08/trans5.gifدر آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهمزمستان۱۳۳۶
نیما یوشیج

deepdrip
12th November 2011, 04:26 PM
هنگام شب که سایه ی هر چیز زیر و روست

دریای منقلب


در موج خود فروست


هر سایه رمیده به کنجی خزیده است,


سوی شتابهای گریزندگان موج


بنهفته سایه ای


سر بر کشیده ز راهی...

*FATIMA*
13th November 2011, 12:10 AM
روی این دیوار غم ، چون دود رفته بر زبر
دائماً بنشسته مرغی ، پهن کرده بال و پر
که سرش می جنبد از بس فکر غم دارد به سر
پنجه هایش سوخته
زیر خاکستر فرو
خنده ها آموخته
لیک غم بنیاد او
هرکجا شاخی است برجا مانهد بیبرگ و نوا
دارد این مرغ کدر بر رهگذار آن صدا
در هوای تیره ی وقت سحر سنگین بجا

او نوای هر غمش برده از این دنیا بدر
از دلی غمگین در این ویرانه میگیرد خبر
گه نمیجنباند از رنجی که دارد بال و پر
هیچکس او را نمی بیند . نمیداند که چیست
بر سر دیوار این ویرانه جا فریاد کیست
و به جز او هم در این ره مرغ دیگر راست زیست
میکشد این هیکل غم از غمی هر لحظه آه
میکند در تیرگی های نگاه من نگاه
او مرا در این هوای تیره می جوید به راه
آه سوزان میکشم هر دم در این ویرانه من
گوشه بگرفته منم ، در بند خود ، بی دانه من
شمع چه ؟ پروانه چه ؟ هر شمع ، هر پروانه من
من به پیچاپیچ این لوس و سمج دیوارها
بر سر خطی سیه چون شب نهاده دست و پا
دست و پایی میزنم چون نیمه جانان بی صدا
پس بر این دیوارغم ، هرجاش بفشرده بهم
میکشم تصویرهای زیر و بالاهای غم
میکشد هر دم غمم ، من نیز غم را میکشم
تا کسی ما را نبیند
تیرگیهای شبی را
که به دلها می نشیند
می کنم از رنگ خود وا
ز انتظار صبح با هم حرف هایی می زنیم
با غباری زردگونه پیله بر تن می تنیم
من به دست ، او بانگ خود ، چیزهایی می کنیم .

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد