PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فرمانده شهید سید رسول عبادت



Joseph Goebbels
10th November 2011, 11:50 AM
فرمانده گردان12 1لشکر28کردستان(ارتش جمهوری اسلامی ایران) مهرماه سال ۱۳۲۴ ه ش مصادف با ميلاد حضرت رسول اكرم(ص) كودكى چشم به جهان گشود كه پدربزرگوارش به ميمنت اين روز فرخنده نام او را «رسول» نهاد . به اميد آنكه بتواند بااستفاده از تعاليم انسا ن ساز اسلام كودكى تربيت نمايد كه تداوم دهنده راه مولايش حسين (ع) باشد. تولد اين كودك كه پنجمين فرزند اين خانواده پر جمعيت بود، خير و بركت با خود به همراه داشت و دگرگونى چشمگيرى در معاش زندگى خانواده به وجودآورد، رسول كودكى بود با جثه بزرگ و صورتى خندان كه توجه همه را بخود جلب مى كرد. اخلاق وى باعث گرديده بود، از بدوتولد مورد توجه پدر و مادرش قرار گيرد و محبت آن دو را به خود جلب نمايد . در سن پنج سالگى پدر او را با قرآن وآموزشهاى دينى آشنا ساخت به گونه اى كه هنگام ورود به دبستان نمازش را مى خواند و با توجه به صوت زيبا و خدادادى كه داشت، در مساجد مكبر شده، اذان مى گفت و در مجالس، قرآن رابا صوت زيبا تلاوت مى نمود. هوش و استعداد سرشارش باعث شده بود تا هميشه در سطوح مختلف درسى جزو شاگردان ممتازباشد. او با برخوردارى از قواى جسمانى كم نظير در اغلب رشته هاى ورزشى چون دوميدانى، كشتى، شنا، وزنه بردارى شركت جسته و در اكثر آنها موفق به كسب مدال گرديد و از اين نظر مايه مباهات و افتخار مدرسه بود، گذشت زمان از او جوانى ساخت مؤمن و متدين كه شهره خاص و عام بود . جوانى خوش برخورد كه در برخورد اول همه را شيفته خود م ى ساخت. جوانى كه اغلب آشنايان از او به عنوان الگوى انسانى متدين و مؤمن براى تعليم و تربيت فرزندانشان بهره م ى جستند. پاى بندى به احكام اسلامى باعث گرديده بود از شركت در مجالسى كه آلوده به مسايل غيرمذهبى بودند به شدت خوددارى كند و عواقب شركت در چنين محافلى را به ديگران گوشزد نمايد . همين امر باعث گرديده بود دوستان و آشنايان از دعوت او در چنين محافلى صرفنظر نمايند و بقول خودشان مانع از آن شوند كه او مجلس آنان را بهم بزند.
البته در محافل خانوادگى، او جايگاه خاصى داشت و باتوجه به علاقه زيادش به كودكان همه چشم براه اين بزرگوار بودند. در اينگونه مجالس او كودكان را جمع نموده و ضمن آشنا كردن آنها با ورزشهاى گوناگون با آنان بازى مى كرد. اين عمل اوباعث شده بود، بچه ها به او علاقه خاصى داشته باشند و جذب اوشوند به گونه اى كه شهادتش بيش از همه، جوانان فاميل را عزادارنمود.پس از پايان دوره دبيرستان واخذ مدرك ديپلم رياضى ازدبيرستان نمازى شيراز جهت شركت دركنكور ورودى دانشكد ه افسرى راهى تهرا ن شد.« رسول عبادت» پس از موفقيت در كنكور ورودى دانشكده افسرى در سال ۱۳۴۳ وارد دانشكده افسرى شد و در آنجا مشغول تحصيل گرديد . يكى از دوستان دوران دانشكده مى گويد:ازنظر دوره خدمتى با من هم دوره نبود ليكن از آنجا كه خدمت دانشكده افسرى شبانه روزى بود از همان ابتدا با خصوصيات اخلاقى آشنا شدم . اوفردى بود مؤمن و متعهد كه هميشه در انجام فرايض و تكاليف دينى اهتمام داشت و با تمام وجود تلاش مى نمود دوستان و آشنايان را با مسايل اسلامى آشنا سازد و بدينوسيله مانع انحراف احتما لى آنان شود . البته چنين حركتى از او چندان هم دور از ذهن نبود چرا كه بيشتر اوقات خود را صرف مطالعه كتب مذهبى و علمى مى كرد و از اوقات بيكارى خود به نحو احسن بهر هبردارى مى نمود. به همين دليل اكثر دانشجويان او را مى شناختند و علاقه خاصى به او داشتند . پس ازطى دوره مقدماتى در شيراز به عنوان فرمانده دسته سوم گروهان سوم گردان ۹۲ تيپ هوابرد منصوب شد. از همان آغاز خدمت حتى در زمان فرماندهى، با نیروهای زيردست، به خصوص سربازان بسيار مهربان بود و با عدالت رفتار مى كرد و خود را جدا از آنها نمى دانست و به همين دليل اكثرکارکنان او را دوست داشته و احترام خاصى براى وى قايل بودند .در سال ۱۳۴۹ با دخترى متدين از خانواد هاى مذهبى در اصفهان ازدواج نمود و تشكيل خانواده داد . در تمام عمربابرکتش فعاليتهاى ورزشى خود را ادامه مى داد و در راستاى همين حركت در تاريخ ۴/۱۲/1351جهت شركت در مسابقات تيراندازى کشورهای عضوپیمان«سنتو» از سوى يگان مربوطه به تهران اعزام شد و با توجه به فعاليت چشمگيرش در اين مسابقات موفق به كسب مقام اول گرديد . در تداوم همين فعاليتها به محض بازگشت از مسابقات در دوره نهم چتربازى تيپ ۵۵ شركت كرد و با انجام ۹۰ پرش اين دوره را به طور كامل به پايان رسانيد . همگام با اين فعاليت هاتماس خود را با روحانيون حفظ نموده، از كسب علو م دينى و علمى غافل نمى شد به گونه اى كه حجت الاسلام و المسلمين حائرى مسؤول دفتر مشاوره حضرت امام (ره) در شيراز هميشه از او به نيكى ياد مى كرد. و درباره ايشان مى گفت :او دروغ نمى گفت و زيربار حرف نادرست نمی رفت . برادرش می گوید: آن بزرگوار دررژيم گذشته فرماندهى بود كه هميشه بر سر گرفتن حق پرسنل تحت امر خود با فرماندهان رده بالا درگير مى شد و اين موضوع هميشه مشكلاتى را براى او به دنبال داشت طورى كه
بعضى از فرماندهان نمى توانستند او را تحمل كنند در حالى كه پرسنل زيردست بسيار به او علاقمند بودند .در سال1353 دانشكده افسرى طى بخشنامه اى اعلام کرد جهت بالابردن سطح آموزش دانشجويان و همچنين تقويت مديريت، در دانشكده افسرى نياز به چند افسر مدير و ورزيده دارد. و از يگانها درخواست کرد كه افسران واجد شرايط رامعرفى نمايند . با توجه به سطح علمى بالا و مديريت صحيح اين بزرگوار فرمانده تيپ هوابرد وى را معرفى كرد و به اين ترتيب به دانشكده افسرى منتقل شد و در سمت فرمانده گروهان چهارم ازگردان پنجم تيپ دانشجويان مشغول خدمت گرديد . زندگى درتهران براى او توأم با مشكلات زيادى بود چرا كه او وضع مالى مناسبى نداشت اما چون فردى سخت كوش و قانع و راضى به رضاى خدا بود با وجود تمام مشكلات اين سمت را پذيرفت ويك باب زيرزمين مسكونى در نزديك دانشكده افسرى اجاره كرد و در آنجا سكونت يافت. در اين باره برادرش مى گويد:در تهران خدمت مى كرد به ديدارش رفتم هوا به شدت گرم بود واو همراه خانواد ه اش بدون وسايل خنك كننده در آن خانه زندگى مى كرد. يك شب نزد آنها بودم شب طاقت فرسايى بود اما او باگشاد ه رويى و آسايش خاطر با خانواده خود در آن شرايط زندگى مى كرد و شب و روز خود را وقف خدمت نموده بود. مدتى فرماندهى يگان دانشجويان بورسيه اى ارتش را به عهده گرفت كه آن دانشجويان امروز از پزشكان برجسته و كارآمد ميهن اسلاميمان هستند . وقتى پاى صحبت اين پزشكان درباره اين شهيدجليل القدر مى نشينم درمى يابيم كه او قبل از انقلاب هم فردى انقلابى، مسلمان و مخالف با تبعيض و ظلم بوده است . مبارزات او با فرمانده گردان وقت كه وابسته به اويسى و بيگلرى معدوم بوده در دانشكده افسرى تا مدتها بر سر زبانها بوده است . بهر تقدير در سال ۱۳۵۷ جهت طى دوره عالى به كشور آمريكا اعزام گرديد كه با توجه به شرايط آنزمان براى جلوگيرى از هرگونه آلودگى، همسر و فرزندانش را نيز با خود برد . همسرش مى گويد:
در آنزمان اخبار انقلاب را از طريق راديو و تلويزيون دنبال مى كرديم. ايشان بسيار ناراحت و مضطرب بودند . چندبار تصميم به بازگشت گرفتند اما دولت آمريكا از دادن مداركمان خوددارى مى كرد. با پيروزى انقلاب دولتمردان آمريكا سعى نمودند ايشان را راضى نمايند تا در آمريكا اقامت نمايد كه با مخالفت شديد اين عزيز مواجه شدند ما بالاخره توانستيم در سال 1358به ايران بازگرديم . در لحظه ورود به ايران اشك شوق از چشمانش جارى شد و گفت : مى دانى! تصور نمى كردم موفق شوم روزى به ايران برگردم و سرباز امام زمان شوم.
پس از ورودش به ايران از طريق ستاد نيروى زمينى به دانشكده پياده شيراز منتقل و در آنجا با سمت استادى مشغول انجام وظيفه گرديد . دانشجويانش او را به عنوان استادى پركار و جدى مى شناختند كه با آگاهى و تسلط كامل دروس مربوطه را تدريس مى كرد. با شروع فتنه كردستان و شنيدن اخبار مربوط به اين منطقه سعى نمود به صفوف مقدم رزمندگان اسلام پيوسته، و در مبارزه عليه ضدانقلاب شركت نمايد . براى دست يابى به اين خواسته تقاضا كرد تا او را به يكى از واحدهاى مستقر در منطقه كردستان منتقل نمايند كه با اين درخواست او به علت نياز خدمتى موافقت نشد. اصرار و پافشارى شهيد براى اعزام به كردستان باعث گرديد كه براى انجام يك مأموريت ۴۵ روزه همراه يك گروهان به منطقه ربط (سردشت) اعزام گردد. در همين زمان با آغاز فعاليتهاى اشرار در منطقه كردستان سرگرد آذرفر (سرتيپ بازنشسته فعلى ) فرمانده گردان ۱۱۲ لشكر ۲۸ سنندج فرماندهى تيپ ۳ مريوان در اثر آتش خمپار ه انداز ضدانقلاب در شمال سربازخانه مريوان از ناحيه هر دو پا مجروح و توسط بالگرد به بيمارستان ۵۲۴ سنندج اعزام و از آنجا به بيمارستان خانواد ه تهران منتقل ميگردد . لذا فرماندهى سربازخانه تيپ ۳ مريوان به عهده سرگرد توپخانه سيروس ستارى (سرتيپ ۲بازنشسته) واگذار گرديد . از آنجايى كه منطقه عملياتى گردان ۱۱۲ پياده در مريوان بسيار وسيع بود احتمال مى رفت ضدانقلاب در اين منطقه مشكل به وجود آورد، ستادلشكر ۲۸ برآن شد كه يك فرمانده لايق و كاردان براى تصدى فرماندهى گردان ۱۱۲ انتخاب و به آن منطقه اعزام نمايد . اين امر مصادف با حضور سرگرد پياده رسول عبادت در دفتر فرماندهى لشكر ۲۸ سنندج و اعلام آمادگى جهت انجام مأموريتهاى محوله شد.فرمانده لشكر نيز حضور وى ر ا مغتنم شمرده، با تشريح شرايط موجود از ايشان مى خواهد فرماندهى گردان ۱۱۲ را به عهده بگيرد. رسول عبادت با كمال ميل اين مأموريت را پذيراگرديد.
با شروع كار مشخص مى شود كه او فردى مؤمن متعهد و معتقد به نظام جمهورى اسلامى ايران است لذا گردان از لحظه فرماندهى اين شهيدبزرگوار روحى تازه يافت و با توجه به آموزشها و فعاليتهاى شبانه روزى او از آمادگى رزمى قابل توجهى برخوردار گرديد .
عملكرد صحيح اين فرمانده لايق در هدايت رزمندگان اسلام و سركوب ضدانقلاب، موجب تقاضاى فرمانده وقت لشكر از او،مبنى بر تمديد مأموريتش گرديد . او بلافاصله با اين درخواست موافقت كرده، پس از انجام هماهنگى هاى لازم با واحد اوليه سه ماه ديگر مأموريت خود را تمديد نمود . پس از اين سه ماه با توجه به علاقمندى وى به شركت در مبارزه با كفر ۶ ماه ديگر مأموريت خود را تمديد و در پى آن تقاضاى انتقال به لشكر ۲۸ رانموده كه با توجه به حمايت بعمل آمده از سوى فرماندهى لشكر با اين تقاضا موافقت و در نتيجه او رسمًا به لشكر ۲۸ سنندج منتقل و همچنان به مأموريت خود در مريوان ادامه داد.
انتقال او به مريوان، با تجاوز گسترده ارتش عراق به كشور جمهورى اسلامى ايران مصادف گرديد. با سد شدن پيشروى دشمن، و آغاز عمليات محدود آفندى يگانهاى خودى درصحنه ها به منظور كاهش توان رزمى دشمن و همچنين ايجاد روحيه هجومى در نیروهای خودى و بازپس گيرى مناطق اشغالى از دشمن، ضرورت حضور شهيد دو چندان مى شود. در اين مرحله از جنگ دشمن نيز به منظور مقابله با اين تدبير ممانعت از تمركز نيرو در جبهه جنوب (خوزستان) وهمچنين درگير نمودن يگانهاى رزمى تحركاتى را در كل منطقه مرزى آغاز مى كند و در راستاى اين تحركات در منطقه كردستان سعى مى نمايد از طريق افزايش امكانات پشتيبانى براى ضدانقلابيون، باعث فرسايش يگانهاى رزمنده گرديده و ابتكار عمل را در اين منطقه بدست گيرد . در چهارچوب همين خط مشى با تمام توان و با پشتيبانى هوايى و آتش سنگين توپخانه به منطقه قوچ سلطان حمله مى كند و اگر چه در اين عمليات دشمن نمى تواند به تمامى اهداف از پيش تعيين شده دست يابد . اما با تصرف قسمتى از ارتفاعات قوچ سلطان توانست روى محور مريوان (باشماق) تا سه راهى (دزلى) ديد ه بانى خوبى كسب نموده، و با سهولت بيشترى امكانات لازم را براى ضدانقلابيون فراهم نمايد.
پس از اين عمليات دشمن فرمانده ستاد عملياتى منطقه تصميم مى گيرد به منظور جلوگيرى از تسلط د شمن بر اين منطقه نيروهاى موجود را تقويت نمايد . و در صورت امكان با انجام عمليات آفندى نيروهاى دشمن را در ارتفاعات قوچ سلطان منهدم واين بخش از خاك ميهن اسلامى را از لوث وجود آنان پاكسازى نمايد. در راستاى اين مأموريت گردان ۱۱2 پياده و يك گردان توپخانه به منطقه اعزام مى گرددتادر عملیات ارتفاعات قوچ سلطان با فرماندهی گردان 112لشگر28 کردستان به مصاف متجاوزین به خاک مقدس جمهوری اسلامی برود.
شهيد عبادت پيشاپيش نيروهاى خودى حركت مى كرد. كه ناگهان مورد اصابت تير يكى از مزدوران قرار گرفت و از ناحيه شكم و طحال مجروح گرديد . گرچه پس از مجروحيت سريعًا به وسيله بالگرد به بيمارستان ۵۲۰ كرمانشاه منتثل شد اما به علت خونريزى داخلى معالجات مؤثر واقع نگرديد و به فيض شهادت نائل گشت .
منبع:" با عبادت تا معرا ج"نوشته ی محمود مهدى آزاد، نشر شاهد،تهران- ۱۳۷۵



خاطرات
امیر احمدتركان :
مأموريت يافتم جهت تطبيق آتش توپخانه هاى موجود به منطقه مريوان بروم . در آنجا شهيد عبادت را پس از حدود ۶ سال ملاقات كردم . البته قبل از آن در سال ۵۲ تا ۵۴ دردوران خدمتم در تيپ هوابرد، با اين بزرگوار از نزديك شاهدفعاليتهاى نامبرده در يگانهاى هوابرد بودم و برايم مشخص شده بود كه گذشت زمان هيچ تأثيرى در او نداشته و داراى همان عقايدو روحياتى است كه در سال ۱۳۴۳ در دانشكده افسرى از اومشاهده كرده بودم. اما اين ملاقات مرا قادر ساخت او را بهتر ازگذشته بشناسم و به تصميم، اراده، و شجاعت وى كه در آن شرايط داوطلبانه راهى كردستان شده بود در دل تحسين بگويم با توجه به اينكه او افسرى بسيار با سواد و آگاه به فنون نظامى بود و از سوى ديگر با فعاليتهاى مستمر و شبانه روزى شناخت كاملى نسبت به منطقه پيدا كرده بود . پيشنهادات و نظريات بسيار سودمندى در راه پيشبرد عملياتهاى درون مرزى و برون مرزى ارائه مى نمود. كه فرماندهان وقت از اين پيشنهادات در راه بهبود وضعيت و توسعه عملياتها حداكثر استفاده را مى نمودند. تاآنكه در اوايل سال ۱۳۶۰ لشكر ۲۸ مأموريت يافت با يك حمله غافلگيرانه با همكارى يگانهاى موجود در منطقه مريوان كه عبارت بودند از نيروهاى لشكر ۲۸ كردستان و سپاه پاسداران، به فرماندهى برادر احمد متوسليان ارتفاعات مرزى را تصرف وضمن انهدام دشمن امنيت منطقه مريوان را تأمين و تسلط يگانهاى خودى را تا منطقه شيلر - پنجوين - خورمان و حلبچه گسترش دهند.
پس از ابلاغ حمله به تيپ ۳ ابتدا در منطقه دزلى يك عمليات آفندى توسط گردان ۱۵۵ پياده با همكارى سپاه پاسداران وپشتيبانى آتش توپخانه و هوانيروز انجام شده و ارتفاعات دالايى ، مله خورت، بنه و پاسگاه ژالانه تصرف و تعدادى از يگانهاى دشمن منهدم و تعدادى نيز عقب نشينى كردند . و نيروهاى خودى در ارتفاعات مرزى مستقر و ارتفاعات خورمال، سيدصادق، طويله و حلبچه زير د يد و تيررس دقيق توپخانه خودى قرارگرفت. در ادامه اين عمليات تيپ ۳ مأموريت يافت، با گردان ۱۱۲ پياده به فرماندهى سرگرد عبادت و همكارى سپاه پاسداران در شمال غربى منطقه مريوان عملياتى را به منظور انهدام دشمن و آزادسازى ارتفاعات قوچ سلطان به منظور تسهيل ديد و تي رروى مناطق شيلر و پنجوين انجام دهد.

جهانبازى :
آن موقع با درجه ستوان سومى فرماندهى دسته يكم گروهان دوم گردان تانك لشكر ۲۸سنندج را عهد ه دار بودم . ابلاغ گرديد دسته مربوط را به مريوان انتقال دهم، البته نحوه عبور تانكها از مناطق بين سنندج ومريوان مى تواند فصل كاملى را به خود اختصاص دهد . چرا كه باتوجه به تسلط ضدانقلابيون بر ارتفاعات منطقه و عدم وجود تأمين در جاد ه ها اين عمل تقريبًا غيرممكن بود . به خواست خدا و باايثار و از جا ن گذشتگى سلحشوران اسلام پس از چند مرحله درگيرى توانستيم سالم به پادگان مريوان وارد شويم.
در هنگام ورود به اين محل به علت عدم آشنايى به منطقه،با تانكها مستقيمًا به جلوى ستاد فرماندهى رفتيم، و من براىمعرفى خود وارد دفتر فرماندهى شدم . مشغول صحبت بوديم كه ناگهان صداى انفجارهاى پياپى ما را از داخل دفتر بيرون كشاند .
وقتى به جلوى در ورودى ستاد رسيديم ايشان به من گفت نمى دانيد كه پادگان در ديد و تير دشمن قرار دارد، كه تانكها را دراطراف ستاد پارك نمود ه ايد؟ احتما ً لا نيروهاى دشمن از ورود شمابه پادگان با خبر شد ه اند كه شروع به كوبيدن منطقه پادگان به وسيله توپخانه كرد ه اند. سريعًا قبل از آنكه هواپيماهاى دشمن به سراغ ما بيايند دستور پراكندگى تانكها را صادر كنيد و سپس خودتان را به جناب سرهنگ جمالى فرمانده قرارگاه مقدم معرفى کنید.
بلافاصله به خد مه تانكها دستور دادم تانكها را پراكنده و استتار نمايند . سپس خود را به جناب سرهنگ جمالى معرفىنمودم. سرهنگ جمالى پشت ميز خود مشغول انجام كارهاى ادارى بودند. با ديدن من از پشت ميز برخاستند و جلو آمدند . من همانطور كه دستم به عنوان اداى احترام بالا بود، چند قدم جلورفتم ايشان بسيار گرم و با محبت با من دست دادند و در حالى كه تبسمى بر لب داشتند . خيرمقدم گفته و اظهار داشتند :
صداى انفجارها را شنيديد .
بله
پيش از اين ! احتما ً لا از وضعيت منطقه اطلاعى نداشتيد، به مريوان آمده بوديد؟
خير
پس درست حدس زده بودم .
سپس از استعداد رزمى يگان سؤال كردند و من آمار افرادو اقلام پنجگانه را تقديم كردم.
ايشان دستور دادند نیروها را جمع نمايم .حدود ده دقيقه براى آنها سخنرانى نمودند و سپس دستور داد براى استراحت به يگان سوار زرهى مراجعه نمائيم و مرا با خود به دفتر فرماندهى
بردند و با همان تبسم دل نشين كه به لب داشت گفت : نقشه خوانى چيزى مى دانى؟
نزديك نقشه اى كه به ديوار نصب شده، پرده ضخيمى آن را پوشانده بود رفتيم . پرده را كنار زد و از روى نقشه منطقه وآرايش نيروهاى خودى و دشمن را به طور ساده و در عين حال عميق برايم تشريح كرد و بدين طريق توانستم از منطقه مريوان وموقعيت نيروهاى خودى و دشمن اطلاعات جامعى به دست آورم. ايشان بسيار پركار و پرتلاش و با سواد بودند . به همين دليل بعدها كه دشمن پى به ماهيت و عملكرد اين بزرگوار برد .
تصميم گرفت به هر صورت ممكن ايشان را از صحنه نبرد خارج سازد و براى رسيدن به اين هدف شوم چندين مرحله اقدام به ترور ايشان نمودند . كه نهايتًا انفجار بمبى در مقر فرماندهى منجر به جانبازى ايشان گرديد . اما با وجود اين او هرگز از پاى ننشسته و براى اعتلاى آرمانهاى مقدس جمهورى اسلامى ايران در سنگر علم و دانش به تعليم و تربيت افسران زبده كه آيند ه سازان ارتش هستند پرداخت . بهر تقدير فرداى آن روز براى ديدار با جناب سرهنگ جمالى راهى دفتر ايشان شدم . در جلوى دفتر فرماندهى،جناب سرگرد عبادت را ديدم . هنوز ايشان را نمى شناختم . اداى احترام نمودم، ايشان بسيار گرم و دوستانه با من احوالپرسى كرده،دست دادند . سپس به اتفاق هم وارد دفتر فرماندهى شديم . گويا شما قبًلا با هم آشنا شد ه ايد . سرهنگ جمالى با خنده این را گفتندوشهيد عبادت در جواب گفتند: بله جلوى در ورودى با هم برخوردنموديم. (البته شواهد امر گوياى اين واقعيت بود كه جناب سرگردعبادت از قبل در جريان ورود ما قرار گرفته بود ) پس از آن كه باعبادت نشستم، جناب سرهنگ جمالى سؤال ازوضعيت سنگرها کرد. ايشان در جواب گفتند : همراه فرمانده يگانها به اكثر سنگرها سركشى كردم و از آمادگى رزمى پرسنل و نحوه نگهبانى آنها بازديد كردم بحمدالله همه پرسنل گردان با برخوردارى از روحيه بالا وچهر ه اى بشاش سرگرم انجام وظيفه بودند . در اكثر سنگرها، با پرسنل صحبت كردم آنها با عزمى راسخ منتظر عمليات آزادسازى مناطق تحت اشغال دشمن هستند . به عقيده من آمادگى گرد ان ۱۱۲براى انجام مأموريت و همچنين مقابله با تحركات دشمن صددرصداست.جناب سرهنگ جمالى فرمودند : قبلا در مورد پنج دستگاه اعزامى از سنندج با شما صحبت كرده بودم، اين تانكها اكنون به فرماندهى سركار ستوان جهانبازى اينجا هستند، من تصميم گرفته ام اين دسته را در اختيار شما قرار دهم كه با توجه به مديريت و خلوص نيتى كه در شما سراغ دارم يقين مى دانم ازآنها به نحو احسن در پيشبرد عمليات استفاده خواهيد نمود.
پس از خداحافظى همراه جناب سرگرد عبادت و يكى ازدرجه داران دسته تانك سوار جيپ شده، براى شناسايى منطقه وتعيين محل استقرار تانكها راهى منطقه كولان در پشت درياچه مريوان شديم.باران به شدت مى باريد، جناب سرگرد عبادت در جلو و مادو نفر در عقب جيپ نشسته بوديم . ايشان رو به من كردند و ازوضعيت زندگى، خدمت و گرفتاريهايم سؤالاتى نمودند . ومن پار ه اى از مسائلى را كه در طول خدمت با آنها مواجه بودم برايشان شرح دادم . متوجه شدم جناب سرگرد، داراى قلبى بسياررئوف ومهربان هستند چرا كه باسخنان من بسيار متأثر شدند و در جواب گفتند:انشاءالله از اين پس در پرتو اسلام و با برقرارى حكومت قرآن همه گرفتاريها رفع مى شود و نابسامانيهايى كه ميراث رژيم گذشته است جاى خود را به اجراى دقيق قوانين الهى مى دهد. امروز ما وظيفه داريم براى حفظ دستاوردهاى انقلاب اسلامى باتمام وجود بادشمنان اسلام وقرآن مبارزه كنيم وتا پيروزى كامل واستقرار حكومت قسط و عد ل الهى ازپاى ننشينيم. بالاخره به مقصد رسيديم و جلوى يكى از سنگرهاى اجتماعى گردان پياده شديم.
وقتى به همراه شهيد عبادت جلوى سنگر اجتماعى پياده شديم يكى از سربازان صدا زد بچه ها جناب سرگرد آمدند . نيروها ازسنگرها بيرون دويدند و در اطراف ايشان جمع شدند . در اينجا متوجه شدم كه چگونه عطوفت يك فرمانده نسبت به زيردست باعث جلب محبت آنان مى شود چرا كه سربازان با خلوص نيت بدور از هر گونه ريا با صميميت كامل از ايشان دعوت مى كردند به داخل سنگرشان برود و شهيد عبادت بی هيچ كبر و غرورى به يكى از سنگرها رفتند . ما هم در معيت ايشان داخل شديم ونشستيم و در اين جمع دوستانه چاى نوشيديم، جناب سرگرد گفتند:تعدادى تانك به ما مأمور گشته و مرابه آنها معرفى كرده فرمودندمى تواند قدرت رزمى ما را افزايش دهد و با وجود ايمانى كه در شما عزيزان سراغ دارم يقينًا توانمان صد در صد خواهد شد. يكى از سربازان گفت: با داشتن فرماندهى چون شما ما به خود مى باليم و حاضريم تا سرحد شهادت در راه اسلام و حفظ آرمانهاى مقدس انقلاب اسلامى جانفشانى كنيم. حضورجناب سرگرد در جمع سربازان تأثير بسزايى در روحيه آنان داشت به گونه اى كه درجه دار من آهسته در گوشم گفت :اين يعنى فرماندهى كه بردلها فرماندهى مى كند.دراین مأموريت بود كه من واقعًا ايشان را شناختم و به شخصيت والايشان پى بردم . از اين پس هر چه پيشتر مى رفتيم بيشترمجذوب شخصيت و روش فرماندهى وى در امور رهبرى افرادمى شدم.در همين مرحله از آشنايى مان دريافتم فرماندهى يك گردان براى روح بزرگ و روش عالى و رفتار سخاوتمندانه او كم است .
روش اين بزرگو ار يك خصوصيت فطرى و ذاتى بود و هيچ ريا وتزويرى در آن به چشم نمى خورد. صداقت با روحش عجين شده بود و اين شخصيت نمى توانست در اثر يك تحول شكل گرفته باشد. و معلوم بود اين خصائل و فضائل اخلاقى از دوران طفوليت با ايشان همراه بوده است او فرماندهى پركار بود و لحظه اى ازسركشى به يگانهاى تحت امرش غافل نمى شد. به گونه اى كه بعداز استقرار در منطقه هر روز به ما سر مى زد. مدام سفارش پرسنل را به من مى كرد .تكيه كلامش اين بودکه وظايف خود را به نحو احسن انجام بدهيد . از ياد و نام خدادر طول مدتى كه من افتخار داشتم با ا و نماز هم غافل نشو يد. تمامى نيازمنديهاى واحد را مرتفع مى كردند .گاهى اوقات كه كمكهاى مردمى به منطقه مى رسيد شخصًا و باجيپ خود آنها را در بين پرسنل تقسيم مى نمود. اينگونه بود كه بردلها فرماندهى مى كرد. ايشان رابطه فرمانده و زيردست راهمانند رابطه پدر و فرزند مى دانست و عقيده داشت همان وظيفه اىكه خداوند در قبال فرزند به پدر محول كرده فرمانده نسبت به زيردست خود دارد، لذا بايد حداكثر توان خود را در حفظ جان آنها بكار گيرد . به همين دليل بود كه دستوراتش را به جاى آن كه كتبى ابلاغ نمايد به صورت شفاهى و حضورى مطرح مى كرد . اكثرمواقع در هنگام ظهر در جمع ما حاضر مى شد و پس از خواندن نماز به صورت جماعت ناهار را با ما صرف مى نمود و پرسنل يگان چنان به ايشان عادت كرده بودند كه اگر يك روز نمى آمدندخلأوجودى ايشان به خوبى احساس مى شد. اين ر وش تا نزديك شدن عمليات (عمليات قوچ سلطان ) تداوم داشت . در مريوان يك روز صبح حدود ساعت ۸ ايشان وارد دسته شدند رو به من كرده،پس ازسفارش لازم گفت : آيا آماد ه ايد ؟گفتم :بله.گفت: با من بياييد قرارگاه.سوار جيپ شديم و عازم منطقه مورد نظر گشتيم در جيپ يك سرباز بى سيمچى همراه ما بود در پشت يكى از ارتفاعات همجوار فرمانده قرارگاه مقدم جناب سرهنگ جمالى منتظر ما بودند . در معيت ايشان حركت كرديم هدف از اين شناسايى استقر ار تانكها درمنطقه اى بود كه بتواند ضمن ايجاد پوشش آتش، براى حركت نيروهاى پياده از تحركات دشمن در منطقه شمال غربى قوچ سلطان جلوگيرى نمايد . در اين منطقه با توجه به پوشش جنگلى و دشت باز احتمال نفوذ دشمن زياد بود.به هر تقدير در منطقه مشخصى جيپ را رها كرد ه، و بقيه راه را پياده طى نموديم . البته مجبور بوديم قسمتى از راه را به صورت سينه خيز برويم . تا خود را به جنگل برسانيم . چون هرلحظه امكان شناسايى ما توسط نيروهاى گشتى دشمن مى رفت .سريعًا مشغول شناسايى و ارزيابى منطقه شديم . به جناب سرهنگ عرض كردم بُرد توپ تانكها چقدر است ؟ گفت: حدود بيست كيلومتر .جناب سرگرد عبادت فرمودند:ما بجاى اينكه قبل از عمليات تانكها را در اين نقطه كور در دل جنگ مستقر نمائيم و هدف تانكهاى دشمن قرار دهيم از وجود آنها در دامنه ارتفاعات كولان استفاده مى كنيم و براى پوشش اين منطقه يك دسته پياده مجهز به سلاحهاى ضدتانك درنظر مى گيريم .جناب سرهنگ گفتند: چقدر نيرو داريد؟ جناب سرگرد جواب دادند.جناب سرهنگ گفت:پس نيروهاى اين منطقه را تقويت كنيد و سپس رو به من كرده وگفت: تانكها را در ارتفاعات كولان مستقر نماييد.اگر تانكها روى ارتفاعات كولان مستقر شود با توجه به اختلاف ارتفاع مى توانيد براى اين نقطه پوشش آتش ايجادکنید؟ عرض كردم صد در صد چون توپ تانكها قادرند از ۲۰ تا ۲۰ - درجه عمودى را هدف قرار دهند . سرهنگ جمالى اضافه کرد:پس اگر دشمن قصد داشته باشد با استفاده از اين دشت باز به مريوان نزديك شود شما بايد با آتش تانكها مانع آنها شويد .البته نيروهاى پياده ما در جلوى شما مستقر خواهند شد .از جنگل خارج شديم و سوار برجيپ حركت كرديم در پا يين ارتفاعات كولان پشت يك تپه نزديك محل استقرارتانكها لحظاتى چند به هماهنگى و تبادل نظر ميان فرمانده قرارگاه مقدم و جناب سرگرد عبادت گذشت و سپس جناب سرهنگ جمالى از ما جدا شد . من هم در معيت جناب سرگرد به مقر خودمان برگشتيم . در اين شناسايى ضمن شنيدن صحبتهاى اين دوفرمانده متوجه شدم همين روزها عملياتى در منطقه آغاز خواهد شد. هنگام خداحافظى جناب سرگرد امر فرمودنددر قرارگاه گردان حضور بهم برسانيد.
شب كه به حضور ايشان رسيدم دستور دادند كه تانكها را در ارتفاعات تعيين شده مستقر نماييد سنگرها و سكوهاى مورد نظر ظرف روز جارى در محل احداث شود.براى اجراى اين دستور بلافاصله به يگان مربوطه مراجعه كردم و يگانم را به محل موردنظر حركت داده، درمواضع تعيين شده مستقر نمودم.در شب چهاردهم خرداد ماه سال ۱۳۶۰ جناب سرگردعبادت و ساير فرماندهان يگانهاى عمده موجود در منطقه دركميسيون پاسگاه تاكتيكى قرارگاه مقدم شركت كردند و نسبت به چگونگى عمليات توجيه شدند . حدود ساعت ۱۱۰۰ پانزده خرداد 1360ايشان به نزد من آمدند . طبق معمول بسيار متين و باوقار بود و لبخندى برلب داشت اما تغييرات فاحشى در حركات ايشان به چشم مى خورد كه شرح وضعيت روحى و روانى ايشان برروى كاغذ غيرممكن است . چهره ايشان بشاش تر و خندان تراز روزهاى قبل بود و حركاتش نمايانگر يك انقلاب درونى بود .
مانند مسافرى كه از ساعتهاى قبل آماده حركت باشد . اما اضطراب و تشويش، از نرسيدن به موقع و بجا ماندن از كاروان در وجودش موج مى زد. بسيار با محبت و باصفا به نظر مى رسيد. حتى زمانى كه من با دست به ايشان اداى احترام كردم به جاى آنكه با من دست دهد مرا در آغوش كشيد و بوسيد . وقتى سرم را بلند كردم كه دوباره چهره نورانيش را ببينم متوجه شدم قطرات اشكى ازروى شوق روى گونه هايش جارى است درست مثل قطرات شبنمى كه برروى گلبرگ لطيف در يك صبح بهارى مى نشيند. من بشدت يكه خوردم و بى مقدمه شروع كردم به گريه سرم راه به سينه اش گرفت و گفت براى چه گريه مى كنى. يك نظامى راه و هدفش مشخص است.عرض كردم :جناب سرگرد شما خيلى فرق كرد ه ايد. خنديد و گفت: نه، من همان عبادت روزهاى قبل هستم .ولى او خيلى فرق كرده بود . من خيلى دوست داشتم براى نمازظهر پيش ما بماند . ولى ايشان اظهار نمود وقت تنگ است و من بايد بروم يگانم را سر و سامان بدهم . خداحافظى كرد و سريعًاسوار جيپ شد و حركت نمود . لحظاتى خيره به دنبال عبادت ماندم. تا جيپ در غبار جاده محو شد . او رفت و من ديگر هرگزاو را نديدم.
آنروز درست بر بلنداى مشرف به جاده جايى كه آخرين ديدار را با ايشان داشتم نشستم و لحظاتى چند در فكر فرو رفتم .نمى توانستم حالت جناب سرگرد عبادت را كه چند لحظه قبل ديده بودم فراموش كنم او چون طوفانى بود كه با ورودش مرا دگرگون ساخت. همان شب با توجه به اينكه قرار بود گردان ۱۱۲ تلاش اصلى را انجام دهد ما تحت امر گردان سو ار زرهى قرار گرفتيم .در نيمه هاى شب پيكى به نزد من آمد و اطلاع داد كه عمليات لحظاتى قبل آغاز گرديده است.
البته از نقل و انتقالات نيروهاى خودى در منطقه و پيامهاى ارسالى قبًلا از اين عمليات مطلع شده بودم . ساعتى بعد دستور داده شد سه دستگاه تانك به فرماند هى خودم براى پشتيبانى نيروهاى پياده به سمت دامنه هاى ارتفاعات قوچ سلطان و گود خزينه حركت دهم. زمانى كه ما به نقطه مورد نظر رسيديم . قله هاى مرتفع قوچ سلطان توسط نيروهاى گردان ۱۱۲ به فرماندهى جناب سرگردعبادت و نيروهاى سپاه مريوان به فرماندهى برادر احمد متوسليان تصرّف شده، اكثريت نيروهاى دشمن كشته و يا اسير گرديده بودند. در همين زمان بود كه من از بى سيم تانك شنيدم كه جناب سرگرد عبادت كه همراه نيروهاى خط شكن به جلو حركت نموده بود مورد اصابت دشمن قرار گرفته است من بى اختيار به يادبرخورد ايشان با خود افتادم و يكباره لرزشى تمام وجودم را گرفت. به خود گفتم : آيا از قبل همه چيز به او الهام شده بود كه اين همه سبك بال و ناآرام بود . چهره ملكوتى و باصفايش، برقى كه از چشمانش ساطع بود و اشك شوقى كه برگونه هايش جارى شد. همه گوياى اين حقيقت بود كه او عازم سفرى است كه خود ش از آن مطلع بود . بله او مسافرى بود ناآرام چون طوفان رعد آسا،بى امان پرشتاب . لحظه اى كه او با آن حالت ملكوتى مرا برادرانه در برگرفت احساس كردم او دارد با من وداع مى كند و به همين
دليل ناخودآگاه از ايشان سؤال كردم آيا اتفاقى افتاده؟ ايشان جواب دادند: « نه مگر قرار بود اتفاقى بيفتد » از آن لحظه به بعد من ديگرخودم نبودم شعاع چشمانش، گلگونى صورتش كه رنگ لاله هاى وحشى دشت مريوان را به خود گرفته بود . در درون من انقلابى به وجود آورده بود . و اين به دليل همان سفرى بود كه ايشان ازقبل براى رفتن خود را آماده و مهيا كرد ه بود . اين مسافر تنها وشتاب آلود گرچه به ظاهر دور از بدرقه عزيزان و چشم همگان ناشناس و گمنام در اين سفر گام مى نهاد ولى من ايمان دارم كه براى هيچ نسلى چه در حال و چه در آينده ناشناس و گمنام نخواهد ماند.
در مدت ۶۰ روزى كه بعد از شهادت ايشان به پاسدار ى از دست آوردهاى خون اين شهيدان عزيز و بقيه شهداى خونين كفن در منطقه قوچ سلطان بودم روزى دوباره از پايين قله به بالاصعود مى كردم تا منظره محل شهادت اين سردار رشيد را كه داوطلبانه به مسلخ عشق رفته بود از نزديك ببينم و خاكى را كه قطرات خون پاك اين شهيد و د يگر همرزمانش برجاى جايش نقش بسته و آنرا به گلستانى مبدل ساخته بود لمس نمايم . خاك دل آويزى كه قله مرتفع آن با غرور و افتخار سر به آسمان كشيده وبا زخمهائى كه برتن دارد و جامه اى كه از اين زخمها رنگين گشته به خود مى بالد كه از زير يوغ چند ماهه شيطان صفتان آز ادگشته و دوباره در دامان مام ميهن آرميده است. امروز قله مرتفع قوچ سلطان افتخار مى نمايد كه بعد ازريخته شدن خون سردارى راست قامت كه تا ابد جاودانه در تاريخ خواهد ماند نامش را تغيير داده، و آنرا « قله شهيد عبادت » نهاد ه اند.
اسم و ياد او هرگز از لوح سينه ها محو نخواهد شد و تاريخ تا ابد نامش را در صفحات زرين خود ثبت خواهد كرد . مگر نه اين است كه موجوديت تاريخ مديون افرادى است كه با فناى خود بقاى تاريخ را رقم مى زنند. ياد و نام اين شهيد بزرگوار و تمامى شهداى گمنام اسلام بالاخص شهداى جنگ تحميلى جاويد باد.

امیر احمد ی:
پس از آن كه طراحى لازم از طريق قرارگاه مقدم لشكر ۲۸ به عمل آمد . فرماندهان يگانهاى عمده احضار و اطلاعات لازم در زمينه و نحوه اجراى عمليات و برآوردهاى انجام شده درباره نيروهاى دشمن و نحوه آرايش و همچنين استحكامات موجوددر منطقه در اختيار آنها گذاشته شد و به آنها ابلاغ گريد ضمن رفع كمبودهاى موجود براى انجام عمليات اعلام آمادگى نمايند . دراين عمليات تيپ ۳ مأموريت داشت با يك گردان تقويت شده درخط مأمور تلاش اصلى (گردان ۱۱۲ به علاوه عناصرى ازگردان سواره زرهى به فرماندهى شهيد عبادت ) و يك گردان احتياط (گردان ۱۱۸ به فرماندهى سرگرد پياده شيرى ) با همكارى سپاه پاسداران و پشتيبانى آتش توپخانه و هوانيروز رأس ساعت ۵ ۶۰ - 15 /۳/ 1360در منطقه قوچ سلطان بر مواضع دشمن تك نمايد و ضمن انهدام نيروهاى دشمن در منطقه، مستقر و تأمين آنرابرقرار سازد . در شب عمليات شهيد عبادت براى انجام آخرين هماهنگى ها با قرارگاه مقدم آمده بود و من توانستم براى آخرين بار ايشان را ملاقات كنم . او سر از پا نمى شناخت و با تمام وجودتلاش مى كرد هر چه زودتر به واحد مربوطه مراجعه نموده، درعمليات، پيشاپيش واحد خود حركت نمايد . در حين صحبت باايشان عنوان كردم لزومى ندارد شما جلوى نيروهاى خود حركت كنيد و مى بايد در محلى باشيد كه تأمين بيشترى داشته تا از آنجابتوانيد با خيال آسوده يگان خود را هدايت نماييد . شهيد عبادت پاسخ داد حركت فرمانده در پيشاپيش واحد باعث تقويت روحيه پرسنل مى شود. از طرفى من مدتها منتظر چنين لحظه اى هستم كه بتوانم همگام با ديگر عزيزان رزمنده خاك ميهن اسلاميم را ازلوث وجود دشمن پاكسازى نمايم حال چگونه مى توانم در نقطه اى امن نشسته و عمليات را هدايت كنم . پس از اين گفتگوى مختصر دريافتم هيچ عاملى نمى تواند مانع اين خواسته او شود، چرا كه اشتياق زيادى براى انجام مأموريت دارد . البته با توجه به شناختى كه از روحيات اين بزرگوار داشتم چنين رفتارى از او دور ازذهن نبود . او چنان شيفته انجام اين مأموريت بوده كه پيشنهادت من هيچ تأثيرى در او نمى گذاشت. با اين حال بار ديگر برگفته خود تأكيد كردم و به او گفتم : ما در زمان گذشته نيستيم كه نيازى باشدفرمانده شمشير به دست در پيشا پيش نيروهاى خود حركت نمايد . وبدين طريق آنها را هدايت كند . آيا اين عمل شما باعث نمى شود ازنظر هدايت يگان با مشكل مواجه شويد؟ ايشان در پاسخ من گفت:از بابت كنترل يگان هيچ نگرانى ندارم چرا كه طى چند روز گذشته چندين بار منطقه موردنظر را شناسايى كرد ه ام، با توجه به مسير حركت نيروها وتاريكى شب تا حوالى خط هجوم از نظر هدايت هيچ مشكلى
نخواهم داشت . از اين نطقه به بعد هم خودم با آنها هستم وبعد از گفتن اين مطلب " اميدوارم به مشكل خاصى برخورد نكنيم ."با من خداحافظى كرد و سريعًا به سمت واحد مربوطه حركت نمود.طرح ريزى عمليات به نحوى بود كه نيروهاى پياده مى بايددر تاريكى و در سكوت كامل خود را به خط هجوم مى رساندند ودر آن نطقه كه نزديكترين محل به مواضع پدافندى دشمن بودمستقر مى شدند. در طول مدت حركت نيروهاى پياده يگانهاىتوپخانه مى بايد همانند شبهاى قبل با دشمن تبادل آتش نمايند . شروع عمليات همزمان بود با روشن شدن هوا، در اين زمان بالگردها قادر بودند با آتش خود نيروهاى پياده را پشتيبانى نمايند .بهر تقدير نيروهاى حمله ور، رأس ساعت مقرر پيشروى خود رابا استفاده از تاريكى شب و در سكوت كامل به سمت مواضع دشمن آغاز نمودند. مدتی بعد اوحضور نيروهاى خود را در خط هجوم، نزديك سنگرهاى دشمن اعلام نمود . اما حركت نيروهاى پشتيبانى (گردان ۱۱۸ ) با توجه به اينكه به ميدان مين دشمن برخورد نموده بودند با اشكال مواجه گرديده بود . رأس ساعت ۵ دستور شروع عمليات از طريق قرارگاه مقدم صادر و تيم آتش هوانيروز بنا به دستور، پرواز خودرا با سقف كوتاه از سربازخانه مريوان آغاز نمودند . اين تيم مأموريت داشت پس از عبور از فراز درياچه مريوان در پناه ارتفاعات خود را به نزديكى قوچ سلطان رسانده، و از قسمت شمال ارتفاعات سنگرهاى دشمن را كه مجهز به تيربارهاى سنگين و سلاحهاى ضدتانك بود منهدم نمايند و همچنين از ورود نيروهاى دشمن به منطقه جلوگيرى نمايند . همزمان با ورود اين تيم به منطقه و انهدام دو سنگر دشمن، توپخانه خودى اقدام به اجراى آتش تهيه نمود . و يگانهاى پياده حمله خود را از خط هجوم به سمت مواضع پدافندى دشمن آغاز كردند . در اين زمان شهيدموفق شد نيروهاى خود را در همان لحظات اوليه نبرد، از خط دشمن عبور داده و مواضع موردنظر را آزاد نمايد . سرعت عمل اين نيروها به حدى زياد بودكه دشمن به طور كامل غافلگير شده بود . به طورى كه نيروهاى خودى توانسته بودند صد نفر از نيروهاى دشمن را در حالى كه زيرپوش برتن داشتند به اسارت خود درآورند، و تعداد زيادى از آنها را قبل از خروج از سنگرهاى استراحت به هلاكت برسانند.دريافت اين پيام از سوى شهيد عبادت باعث گرديد اشك شوق از چشم ان تمام پرسنل حاضر در اتاق جنگ جارى شود . نيروهاى ظفرمند اسلام اكنون برفراز قله پرشكوه قوچ سلطا ن مستقر شده بودند اين عزيزان توانستند با ايثار و از خودگذشتگى س از نه ماه اين بخش از خاك ميهنمان را آزاد نمايند و از همين مكان مقدس با رهبر خود تجديد پيمان نمايند .

شهيد عبادت تأكيد داشتند از تيراندازى بى مورد بخصوص به سمت آندسته از نيروهاى دشمن كه قصد دارند خود را تسليم نمايند. قويًا خوددارى كنند او سعى داشت به دشمنان اسلام نشا ن دهد كه قصد ندارد آنها را بيهوده كشته شوند بلكه تلاش مى كند با رأفت اسلامى آنان را به دامان پرمهر و محبت اسلام برگرداند . چرا كه او معتقد بود نيروهاى دشمن به علت عدم آگاهى و تبليغات مسموم و ترس، ارعاب حكومت جبار صدام، راهى جبهه شد ه اند . و اگر از واقعيت امر آگاهى يابند يقينًا خود را تسليم نيروهاى اسلام خواهند كرد . در راستاى اين انديشه سعى نمود تعداد بيشترى از نيروهاى دشمن را به اسارت در آورد.
شهيد عبادت پيشاپيش نيروهاى خودى حركت مى كرد. كه ناگهان مورد اصابت تير يكى از مزدوران قرار گرفت و از ناحيه شكم و طحال مجروح گرديد . گرچه پس از مجروحيت سريعًا به وسيله بالگرد به بيمارستان ۵۲۰ كرمانشاه منتقل شد اما به علت خونريزى داخلى معالجات مؤثر واقع نگرديد و به فيض شهادت نائل گشت . پرسنل تحت امر او و مسؤولين ارتش در آن زمان با شنيدن خبر شهادت وى بى نهايت متأثر شدند و از اينكه فرماندهى كارآمد و سردارى لايق را از دست داده بودند در فراقش اشك مى ريختند. با توجه به اينكه احتمال پايين آمدن روحيه پرسنل گردان مى رفت و احتما ً لا دشمن از اين موقعيت سوء استفاده مى نمود به دستور جناب سرهنگ جمالى، معاون گردان به سرپرستى يگان منصوب گرديد . در اين زمان دشمن سعى مى نمود با بكارگيرى نيروهاى احتياط خود كه به وسيله آتش توپخانه و هلى كوپتر پشتيبانى مى شدند در خطوط نيروهاى اسلام رخنه اى ايجاد نمايد . اما نيروهاى اسلام متشكل از گردان ۱۱۲ و سپاه پاسداران مريوان كه طعم پيروزى را چشيده بودند براى تكميل پيروزى و تأمين هدف و انهدام كامل دشمن با حداكثر توان پاتكهاى پى درپى يگانهاى دشمن را يكى پس از درگیرى در هم شكسته، مواضع مربوطه را تثبيت نمودند . درهمين زمان با كمك آتش پشتيبانى هو انيروز، نيروهاى تلاش پشتيبانى موفق به درهم شكستن مقاومت دشمن گرديد و اهداف مربوطه را آزاد نمود و در نهايت تلاش اصلى و تلاش پشتيبانى هر دو به اهداف خود رسيدند و كليه اسرار را از منطقه عمليات تخليه كردند .
در زمان شهادت شهيد عبادت من در مركز هماهنگى پشتيبانى آتشهاى توپخانه مشغول كار بودم . كه از موضوع مطلع شدم . او انسانى خوش خلق -صبور - متفكر و داراى سعه صدر بود، برنامه هاى خدمتى وى دقيق و منظم اجرا مى شد. و براى بالا بردن روحيه پرسنل هرازچندگاهى شبها در يكى از پايگاههاى منطقه عمليات بسرمى برد. و بعضى از شبها را نيز به سربازخانه اختصاص داده بود تا بدين ترتيب هم در بين پرسنل خود باشد و هم به امور پادگان اختصاص داده بود تا بدين ترتيب هم در بين پرسنل خود باشد و هم به امور پادگان بپردازد، دفتر كار منظمى داشت كه در آن كليه امور را با طرح ريزى قبلى انجام م ى داد. به اعتقادات مذهبى فوق العاده پاى بند بود و سعى داشت فرايض دينى را به موقع انجام دهد، و براى نماز اول وقت اهميت زيادى قائل بود.او با افراد خود با مهربانى رفتار مى كرد و مدام در پى رفع مشكلات پرسنل يگان و منطقه مربوطه بود و لحظ ه اى آرام وقرار نداشت هنگامى كه خبر شهادتش را شنيدم بغض گلويم را فشرد و اشك در چشمانم حلقه زد و بى اختيار سرازير گرديد . لحظه اى به ياد رشادتها، دلاوريها و از خودگذشتگ ى هاى او افتادم، بيادم آمد كه چگونه براى رفتن عجله مى كرد او داوطلبانه به استقبال شهادت ر فت. تا به آرزوى ديرينه خود برسد و در يك لحظه اين شعر از خاطرم گذشت. ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم موجيم كه آسودگى ما عدم ماست با آنكه راضى به رضاى خداوند بزرگ بودم . اما سردردامانم نداد . كارم را در مركز هماهنگى پشتيبانى آتشهاى توپخانه به طور موقت به شخص ديگرى سپردم و دقايقى به فكر فرو رفتم .
شب قبل به خاطرم آمد كه چگونه سعى مى نمود هر چه سريعترخود را به واحدش برساند و در پيشاپيشِ نيروهاى خط شكن حركت نمايد . او به ميعادگاه عشق مى رفت و به همين لحاظ تعجيل داشت. او توانست با اين حركت شجاعانه خود تغييرات عمد ه اى دروضعيت منطقه كردستان به وجود آورد . اگر به بررسى دقيق اوضاع كردستان از مناطق مرزى تا مناطق روستايى و شهرى بپردازيم درمى يابيم كه عناصر ضدانقلاب در سالهاى ۵۷ تا ۶۰ بيشتر فعاليت خود را متوجه شهرها و محورها و روستاها مى نمودو در صورتى كه پس از اجراى عمليات برون مرزى در مناطق مريوان - بانه و سردشت و نيز نوسود بتدريج دامنه عمليات آنها به علت عدم امكان ورود به سرزمين اسلامى به مناطق مرزى محدود گرديد . و حتى پس از گذشت اين دوره مجبور شدند پاسگاهها و نفرات خود را به آن سوى مرزها مستقركنند به راستى چه انسا نهايى و چه سرداران گمنامى از ارتش، سپاه و نيروهاى انتظامى و بسيج مردمى كه در جاى جاى مناطق كردستان به شهادت رسيدند تا امنيت كامل در اين منطقه برقرار گردد.

همسرشهید:
فردى متواضع، فروتن،باگذشت و بسيار مهربان و خوش برخورد بود . همين امر سبب مى گشت در برخورد اول همه جذب او شوند . يكى از نكات مهمى كه در برخوردهاى خود رعايت م ى كرد شرايط روحى و سنى طرف مقابل بود به گونه اى كه حركات خود را روح يه طرف مقابل وفق مى داد. براى مثال با كودكان چنان رفتارى مى كرد كه درجمع فاميل همه كودكان به گردش جمع مى شدند و او را چون پدرخود دوست مى داشتند. از سوى ديگر با بزرگان چنان برخوردمى نمود كه هميشه مورد احترام ايشان بود و اكثر اوقات دربحث ها و مسائل مهم خ انوادگى نظرخواهى از ايشان يك اصل بود .او چنان محبت خود را در دل دوستان و آشنايان جا داده بود كه شهادتش ضربه سختى از نظر روحى براى آنها بود. بنا به گفته خويشاوندان از زمان كودكى به شدت مذهبى بود. هميشه فرايض دينى را بجا مى آورد. و در مساجد به عنوان مكبر اقامه مى گفت، صوت زيباى او باعث شده بود در اكثر مجالس مذهبى قرآن تلاوت نمايد . و نوحه خوان دسته هاى حسينى در دهه محرم باشد . هميشه در جمع دوستان و سربازان ازخداپرستى و اداى فرايض دينى صحبت می كرد.نسبت به وظايف شغلى خود بسيار حساس بود . به خاطردارم زمانى كه در دانشكده افسرى مشغول خدمت بود فرزندمان مريض شد و من با ايشان تماس گرفتم و خواستم زودتر به منزل بيايد. آنروز ايشان حدودًا سه ساعت رزودتر به منزل آمدند و باهم بچه را نزد پزشك برديم . با توجه به بعد مسافت نتوانست به پادگان برگردد روز پنج شنبه همان هفته با سه ساعت تاخیر به منزل آمد.وقتی علت را پرسیدم گفت :روز شنبه سه ساعت زودتر آمده بودم . امروز سه ساعت اضافه ماندم تا حقوقم حلال شود . در اينجا بود كه من پى به ماهيت اصلى اين بزرگوار بردم. در دوران انقلاب هم كه ما درآمريكا بوديم ايشان هميشه اخبار مربوط به انقلاب را از طريق راديو و تلويزيون دنبال مى كرد. خيلى دوست داشت در بين مردم و همگام با آنها باشد . كه موفق نشد با آمدنمان به ايران و شروع درگيرى در منطقه كردستان ايشان تلاش مى كرد خود را به صفوف رزمندگان اسلام برساند و همگام با آنها به جنگ باضدانقلاب بپردازد . بالاخره هم توانست به اين خواست خود جامه عمل بپوشاند و راهى منطقه كردستان شود در مدتى كه در منطقه كردستان بود به وسيله نامه و تلفن با هم ارتباط داشتيم او درنامه هاى خود كه هنوز هم به يادگار نگه داشته ام مرتبًا خاطر نشان مى كرد كه اگر روزى من به فيض شهادت نايل آمدم چون حضرت زينب(س) صبور باش و در برابر ناملايمات زندگى ايستادگى كن و تمام تلاش خود را به كارگير تا فرزندانى براى جامعه اسلامى تربيت نمايى كه پيروان مخلص آقا امام حسين(ع) باشند.
هنگامى كه از وضعيت جبهه از ايشان سؤال مى كردم مى گفتند انسان تا خودش آنجا نباشد نمى تواند مسائل آنجا را درك نمايد. در آخرين سفرش يك روز فرزندانمان را جمع كرده برايشان صحبت كرد . بچه ها در آرامش كامل به صحبتهاى او گوش مى دادند. كمى دقت كردم متوجه شد م در باره شهادت مى گويد لحظه اى گذشت ناگهان دخترم فرياد زد:" نه بابا، نه "بعد گفت :" برو با پدر دعوا كن مى گويد اگر من شهيد شدم و ديگر نتوانستم بيايم تو از همه بزرگتر هستى و بايد مواظب مادرت باشى و اجازه ندهى زياد گريه كند ."كمى يكه خوردم به او گفتم اين چه صحبتى است كه با بچه ها مى كنى؟ نگاهى كرد و گفت:مرگ حق است بچه ها بايد آنرا قبول كنند.آنزمان سه فرزند داشتم يك دختر و دو پسر كه دخترم هشت ساله و دو پسرم به ترتيب هفت ساله و پنج ساله بودند .هنگامى كه خبر شهادت اين بزرگوار را به من دادنداحساس كردم كه همه چيز را در زندگى خود از دست داد ه ام.هر چند در مدت زندگى مشتركمان به روحيات او واقف بودم و مى دانستم او به راهى مى رود كه خواسته قلبى اوست و دررسيدن به هدف از هيچ كارى روى گردان نيست و هيچ عاملى نمى تواند م انع او شود . و اين خواسته قلبى او بود كه به آن دست يافت و با اين حركت خود عزت و افتخار را براى خودش و مابه ارمغان آورد . ولى قبول اين واقعيت كه او راديگر نخواهيم ديد وفرزندانم از داشتن پدر براى هميشه محروم گشته اند برايم كمى سقيل بود . اما عظمت اين حركت ب ه حدى بود كه تحمل اين غم بزرگ را برايم آسان مى نمود ولى نمى دانستم چگونه فرزندانم را بااين واقعيت روبرو نمايم . به همين دليل تا مدتها اجازه ندادم بچه هااز شهادت پدرشان با خبر شوند و هرگاه سؤال مى كردند چرا پدر
دير كرده است م ى گفتم مأموريتش طول كشيده است بعد از مدتهاكم كم آنها را در جريان شهادت پدرشان قرار دادم . امروزفرزندانم بزرگ شد ه اند. دخترم فارغ التحصيل رشته مامائى است و پسر بزرگم فارغ التحصيل در رشته مهندسى سخت افزار ازدانشگاه صنعتى شريف مى باشد و پسر كوچكم فارغ التحصیل رشته الكترونيك است . من تصور مى كنم تا حدودى موفق شد ه ام تاخواسته آن عزيز بزرگوار را برآورده سازم . آنها امروز به داشتن چنين پدرى افتخار مى كنندو هميشه با غرور از او ياد مى نمايند .آنها اعتقاد دارند پدرشان الگوى صبر و مقاومت، ايثار، گذشت بود. چرا كه مى توانست به جاى آنكه راهى منطقه شود در شيرازبماند و خود را دور از جنگ نگه دارد اما او شيفته دين و ميهنش بود و نم ى توانست ناظر تجاوز دشمن به خاك ميهن اسلاميش باشد .او مسلمانى بود كه نم ى توانست فتواى امامش را ناديده بگيرد و پادر راهى گذاشت كه براى تمام ادوار ياد و نامش زنده خواهد ماند.همانطور كه قبًلا نيز گفتم من از لطف و محبت دولتمردان جمهورى اسلامى ايران سپاسگزارم كه شرايطى فراهم نمود ه اند تا
نام شهداى انقلاب اسلامى و جنگ تحميلى زنده و جاويد بماند ولى بايد به يك نكته هم اشاره كنم كه ما هر چه داريم از بركت خون اين شهيدان است و هر چه در بزرگداشت نام اين عزيزان انجام
دهيم باز هم كم كم است . به عقيده من ارج نهادن به خون شهداافتخار است.

شهیدگروهبان يكم رمضان خالوردى:
در منطقه كردستان درگيريهاى شبانه امرى عادى بوداصولا در اين مناطق با شروع تاريكى گروهكهاى ضدانقلاب فعاليت خود را آغاز مى كردند و سعى مى نمودند ضربه اى به پيكره ارتش اسلام وارد آورند . اين فعاليتها به اشمال گوناگون بودگاه به صورت كمين و دستبرد و گاه مين گذارى در جاد ه ها وگاهى نيز در قالب يك حمله گسترده به پايگاهها انجام مى گرفت .در مقابل اين تحركات دشمن، يگانهاى خودى براى جلوگيرى ازتلفات و ضايعات اصو ً لا در تاريكى شب از پايگاههاى خود خارج نمى شدند و از انجام تيراندازى نيز تا سرحد امكان خوددارى مى كردند. چرا كه با تيراندازى مواضع مربوطه توسط دشمن كشف مى شد. در اين شرايط هر پايگاه مسؤول بود در صورت درگيرى تا روشن شدن هوا در مقابل دشمن مقاومت نمايد تا نيروى كمكى وارد عمل شود . اين يك شيوه كلى بود كه دشمن به هنگام درگير شدن با يك پايگاه تعدادى كمين برسر راه نيروهاى كمكى قرار مى داد تا از ورود آنها به منطقه درگيرى جلوگيرى نمايد. ما نيز در پايگاهى در ارتفاعات كولان در منطقه مريوان مستقر بوديم . آنش ب طبق معمول با تاريك شدن هوا بچه ها تجهيزات بسته و راهى سنگرهاى پدافندى شدند . چند بار با تلفن ازمركز فرماندهى با ما تماس گرفتند و از وض عيت منطقه سؤال كردند ما جواب داديم وضعيت عادى است و هيچ مورد مشكوكى ديده نشده است . منطقه كاملا آرام بود . البته كمى از مواقع عادى آرام تر به نظر مى رسيد. تعدادى سگ در پايگاه داشتيم كه آن شب
بيش از حد معمول پارس مى كردند. هر چند پارس اين سگها نشانه خطر بود . اما آرامش منطقه اين مسأله را تأييد نمى كرد. در آخرين تماس شهيد عبادت فرمانده گردان ۱۱۲ از تيپ ۳ شخصًا با پرسنل مستقر در ديدگاهها صحبت كرد . او معو ً لا با صحبت هاى خود روحيه اى تازه به آنها مى داد. ساعت حدود ۲۲ بود صداى پارس سگها هر لحظه بيشتر مى شد. از پاس بخش سؤال كردم متوجه چيزى نشده است گفت خير همه چيز عادى است اما صحبت او مرا قانع نكرد و خودم راهى ديدگاهها شدم . واقعًا هيچ خبرى نبود . بچه ها مى گفتند باز اين سگها بوى گربه به مشامشان خورده است اما واقعيت چيز ديگر بود . بهر تقدير تأكيد كردم بيشتر مراقب منطقه باشند و به سنگرم برگشتم كه ناگهان با صداى چند انفجار پى در پى خاك سقف سنگر به زمين ريخت بلافاصله با بچه هاى مستقر در ديدگاهها تماس گرفتم و آماده باش دادم . به ديدگاه فرماندهى رفتم خمپار هها و گلوله هاى توپخانه يكى پس ازديگرى به زمين مى خورد. شليك تيربارهاى سنگين و آر . پى .جى. ۷ سكوت منطقه را در هم شكست با يك نظر كلى متوجه شدم چند پايگاه ديگر نيز در منطقه درگير شده است.شواهد امر بيانگر يك حمله طرح ريزى شده و گسترده بود. درگيرى به شدت ادامه داشت از گردان با ما تماس گرفتند،شهيد عبادت شخصًا با من صحبت كرد و گفت نباشيد در صورت نياز نيروى كمكى به منطقه اعزام خواهم كرد . من اين حرف را جدى نگرفتم چرا كه اينكار در اين شرايط تقريبًا غيرممكن بود . بهر تقدير ايشان بلافاصله دستور دادند با منور منطقه را برايمان روشن نمودند و اطراف پايگاه را با خمپاره زير آتش گرفتند و ازمن خواستند در صورت امكان مواضع خمپاره انداز ههاى دشمن را مشخص نمايم تا آنها را مورد هدف قرار دهند . پس از كمى جستجومتوجه شدم دشمن درسمت چپ پايگاه در پشت يك تپه قرار گرفته است. بلافاصله مسافت و گراى آنرا دادم چند لحظه بعد خمپاره اندازهاى خودى منطقه را ز ير آتش گرفتند . اما دشمن هر لحظه فشار خود را بيشتر مى كرد و با آتش و حركت سعى مى نمود خودرا به پايگاه نزديكتر نمايد . درگيرى پايگاههاى مجاور قطع شده بود. و تمركز آتش نيروهاى دشمن برروى پايگاه ما قرار داشت شواهد امر گواه اين مطلب بودكه درگيرى در ديگر پايگاه ها صرفًاجهت گمراه كردن ذهن فرمانده گردان صورت گرفته بود . كه البته ايشان بلافاصله متوجه اين مطلب گرديده بود.به هر جهت تماس تلفنى ما با گردان قطع شد بلافاصله بابى سيم تماس گرفتم و گزارش نمودم دشمن در حال پيشروى به سمت ماست و نيروهاى دشمن سعى دارد مواضع ما را اشغال نمايد. شهيد عبادت گفت نيروى كمكى را اعزام خواهم كرد . من تصور كردم اين صحبت تنها براى بالا بردن روحيه نيروها ى مستقر در پايگاه است . به بچه ها گفتم با حداكثر توان مقاومت كنيدنيروى كمكى در راه است . اما دشمن با خمپاره ۶۰ و آر پى جى و تيربار آتش سنگ ينى از چند جناح برروى ما م ى ريخت . البته خمپار ههاى سنگين و توپخانه عراق نير او را حمايت مى كرد. آتش توپخانه، با حجم سنگين سكوت منطقه دشمن را در هم شكسته و ازشدت آتش دشمن كاسته ولى مانع پيشروى او نشده بود .باشهيد عبادت تماس گرفته، تقاضاى كمك كردم . از او خواستم منطقه را مجددًا برايمان روشن كند . جواب داد امكان پذير نمى باشد چون معمولا به علت كمبود گلوله هاى منور اين جواب داده مى شد اما اين بار مسأله با شبهاى ديگر فرق مى كرد و ما واقعًادرگير بوديم. بلافاصله با دسته خمپار ه انداز ۸۱ مستقر در پايگاه تماس گرفتم و دستور دادم چند منور شليك نمايند . با روشن شدن اولين منور شهيد عبادت با من تماس گرفت و دستور داد ديگرمنور شليك نكنيم علت را جويا شدم . گفت سنگرهاى شما مشخص مى شود. اما علت اين نبود چرا كه فاصله ما با دشمن به انداز ه اى كم شده بود كه براى ديدن سنگرهاى ما دشمن نيازى به منور نداشت. به هر تقدير شرايط سختى بود . دشمن به چند مترى ما رسيده بود خمپاره اندازها و تيربارهاى دشمن كه برروى چند تپه مجاور قرار داشت پوشش مناسبى براى او ايجاد كرده بود . كم كم به سقوط پايگاه نزديك م ى شديم به خصوص كه چند نفر از بچه ها زخمى شده و از توان رزمى ما كاسته شده بود . بار ديگر با شهيد عبادت تماس گرفتم پاسخ داد نگران نباشيد منطقه تحت كنترل خودمان است . البته توپخانه و خمپاره اندازها توانسته بود با شليك در اطراف پايگاه تا حدو دى به دشمن آسب برساند اما با توجه به نزديكى بيش از حد دشمن به ما ديگر گلوله هاى اين سلاحها نيز بى تأثير بود . برايم درك اين مطلب سنگين بود كه با اين شرايط چگونه منطقه در كنترل نيروهاى ما قرار دارد . انهدام سنگر دوشكا و خمپاره ۶۰ ما توسط دشمن سقوط پايگاه ر ا حتمى كرد . كاملا اميدم را از دست دادم كه پاسبخش به من اطلاع داد مهمات آر پى جى هفت به اتمام رسيده است در اين شرايط تنها سلاحهاى دستى كوچك برايمان مانده بود با دشمنى كه به كليه سلاحها مجهز بود و با استعداد بيش از صد نفر به پايگاه پانزده نفرى ما يورش آورده بود . چار هاى جز مقاومت نداشتيم چون هدف دشمن نابودى ما بود و ما مجبور بوديم تا آخرين نفر و تا آخرين نفس با آنها بجنگيم در يك لحظه دشمن به منظور دستيابى به پايگاه حداكثر توان خود را بكار گرفت و با تمام قدرت پايگاه ما را زير آتش گرفته، نفرات پياد هاش به سمت پايگاه حركت كردند . من كاملا نااميد بودم كه ناگهان يك منور در آسمان روشن شد . با توجه به روشن شدن منطقه، دشمن براى درامان ماندن از آتش بچه ها،زمين گير شد . در همين زمان صداى الله اكبر به گوش رسيد و درطى چند ثانيه تيربارها و خمپاره اندازهاى دشمن كه برروى ارتفاعات مجاور ما قرار داشت منهدم شدند.شليك آر پى جى هفت و صداى تيراندازى از پشت سردشمن كه توأم با فرياد الله اكبر بود به گوش مى رسيد ما هم شروع به گفتن ا لله اكبر نموديم و دشمن را زير آتش خود گرفتيم . صداى بى سيم مرا به خود آورد . شهيد عبادت بود كه مى گفت. بچه هانگران نباشيد ما در چند مترى شما هستيم در آن زمان برايم قابل قبول نبود كه نيروى كمكى توانسته باشد خود را به ما برساند .چون اعزام نيروى كمكى تقريبًا غيرممكن به نظر مى رسيد . در همين زمان صداى غرش چند نفربر كه با تيربار و توپ هاى خودمواضع دشمن را زير آتش گرفته بودند به گوش رسيد . لحظاتى بعد اين نفربرها وارد پايگاه شده، در چند جناح مختلف موضع گرفتند پس از چند دقيقه درگيرى سنگين دشمن با به جاى گذاشتن بيش از پانزده كشته و هفت اسير متوارى گرديد . ورود شهيدعبادت به داخل پايگاه فرياد الله اكبر سربازان را به همراه داشت فريادى كه طنينش تمامى ارتفاعات اطراف را به لرزه درآورده بود.جلو رفتم ايشان بسيار خونسرد با لبخندى برلب و سلاحى تصور مى كنم مشكل حل شده . به سمت من آمد و گفت مگر شما نگفته بوديد در شب خروج از پايگاه به معناى خودكشى است . گفتم:فكر نمى كردم واقعًا نيروى دشمن هم همين فكر را بکند. خنديد و گفت :من در تمام مدت تصور مى كردم نيروى در كار نيست .در صورتى كه با آغاز درگيرى و مشخص شدن هدف دشمن،شهيد عبادت با دسته ضربت به سمت ما حركت نمود ه بود آنها درسه كيلومترى ما متوقف شده، نفربرها را استتار كرده، براى جلوگيرى از برخورد با مين دشمن از طريق ارتفاعات مشرف به پايگاه به سمت ما حركت كرده بودند . علت اين كه نمى خواستند منطقه روشن شود هم همين مسأله بود آنها پس از شناسايى مواضع تيربار و خمپاره انداز دشمن در يك حمله برق آسا تجهيزات دشمن را منهدم و آنها را از پشت سر مرود حمله قرار داده بود . اين حركت توأم با شجاعت و ايثار، نه تنها دشمن بلكه ما را نيزغافلگير كرده بود.



آثار منتشر شده درباره ی شهید
ا طلاعيه سپاه پاسداران انقلاب اسلامى مريوا ن بمناسبت شهادت سرگرد رسول عبادت
بسمه تعالی
سرگرد رسول عبادت نمونه بارزى از ايمان و اعتقاد راسخ برحقانيت اسلام بود و براى رسيدن به وصال معشوق شهد شيرين شهادت را نوشيد . انسانى آزاده، پاك سيرت، و با تقوا كه بهتر است وصفش را از زبان برادران همرزمش دربخش عقيدتى سياسى پادگان مريوان بشنويد.
بيشتر وقتها به سنگرها سركشى مى كرد و هرگز دست خالى به سنگرها نمى رفت. سعى مى كرد به هر نحو كه شده مايحتاج و يا وسيله اى را با دست خودش به سنگرها ببرد و بچه هارا دلگرم كند . از لحاظ فكرى خط راستين اسلام و امام خمينى را دنبال مى نمود. براى چندين نوبت در مسجد پادگان كلاس قرآن تشكيل داده كه شخصًا تدريس آن را به عهده داشت . و درسفارش به نماز و عبادت و دعا معروف بود. ايمانش آگاهانه ومحكم بود . براى بچه ها سخنرانى مى كرد و در سخنران ى هاى مذهبى كه در مسجد پادگان تشكيل مى شد هميشه شركت مى نمود .
برادران ارتشى با احساساتى زيبا گفتند كه او شب عيد را به منزل نرفت. بلكه در مسجد پادگان با ديگران برادران سرباز، درجه دار و افسر به قرائت دعاى توسل پرداخت آنچه اين شهيد گرانقدر بسويش مى شتافت چيزى جز شهادت در راه الله و اسلام و وطن اسلامى نبوده است.
آرى اى رسول عبادت تو با خونت به رسالت عبادتت شاهد گشتى و چون چراغى فروزان برسر راه همه همرزمان و مخصوصًا دليران ارتشى و نفرات گردان ۱۱۲ متجلى شدى.
به اميد اينكه ما عبادت و تقوا و خدا جوئيت را همراه باشجاعت و رشادت و شهامتت الگوى خود قرار دهيم و همواره پيامت را همراه با عمل به نس لهاى آينده برسانيم.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامى مريوان اين حركت جاودانه را به پيشگاه امام و امت و همه همرزمان و بازماندگان سرگرد شهيد مخصوصًا دليران پادگان مريوان تبريك و تسليت گفته و به خون پاكش قسم ياد مى كند تا آخرين حد امكان و نهايت تلاش، جان بركف همگام با برادران ارتشى راهش را ادامه دهيم.
والسلام على عبادالله الصالحين



آثارباقی مانده از شهید
بسم الله الرحمن الرحيم
خدايا در اين لحظات درگيرى نه مى ترسم و نه نااميدم فقط آرزو دارم، كه همه ما را ببخشى و ديگرانى ما را كه زنده مى مانند آگاه سازى تا قدرت پيدا كنند، انتقام مسلمانان واقعى را ازكفار، مشركين و منافقين بگيرند و قدرت ترا به عرصه وجودگذارند.خدايا هميشه به تو متكى و معتقد بودم و هستم، بعد از توبه انسانها، به ويژه به انسانهاى متقى و خويشان به خصوص همسرو فرزندان، پدر، مادر، برادران و خواهرم، (كه) آنها را دوست داشتم و دارم.خدايا همه آنها را بيامرز.خدايا شهدا را كه زندگى حقيقى و برحق را در وجود همه ما زند ه كرده و مى كنند بيامرز، شجاعت و ايمان آنها را به ديگران بياموز.اميدوارم اسلام پيروانش را هميشه در دنيا در پناه تو خداى بزرگ حفظ نمايد آمین. رسول عباد ت

منبع : http://www.sajed.ir/new/commandant/357-1388-10-24-08-57-29/11147.html (http://www.sajed.ir/new/commandant/357-1388-10-24-08-57-29/11147.html)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد