PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فرمانده شهید اصغر جوانی



Joseph Goebbels
30th October 2011, 11:10 AM
فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بوکان
سال 1340 ه ش در اصفهان به دنیا آمد. محیط مذهبی خانواده و تقید والدین به رعایت موازین اسلامی از عوامل موثری بودند که موجب تمایل او به سوی اعتقادات پاک اسلامی گردید. د وران دبستان را در مدرسه ابوالفرج اصفهان گذراند. در کنار درس در کارگاه استیل سازی به پدر خود کمک می کرد. اشتغال به کار د ر بازار اصفهان در دورانی که هنوز به سن ده سالگی نرسیده بود او را به سرعت با واقعیات تلخ و شیرین زندگی و محرومیتها و ظلم و ستم اجتماعی و اقتصادی حاکم بر کشور آشنا ساخت.
در همین د وران با حضور مرتب د ر نماز جماعت و معاشرت با اهل مسجد اساس اندیشه های پاک اعتقادی و مذهبی خود را تقویت می کرد.
با سپری شدن د وره دبستان؛ مقطع راهنمایی را در مدرسه راهنمایی ابومسعود اصفهان گذ راند و همچنان در کنار درس در کار کردن با پد رش مساعدت داشت و با ساختن وسایلی ابتکاری و کارهای دستی، نبوغ و خلاقیت و استعداد خود را نشان می داد.
اودر انجام تکالیف درسی و پیشرفت تحصیلی هر گز کوتاهی نمی کرد و یکی از شاگردان ممتاز مدرسه محسوب قرآن و تفسیر در محله جاوان بالا شرکت فعال داشت. این جلسات در پرورش روحیه اسلامی و انقلابی او و جوانان محل نقش بسیار مهمی داشت و آنها را بلا جو حاکم و مسائل دینی و سیاسی دیگر آشنا ساخت. حاج اصغر جوانی با موفقیت دوره راهنمایی را گذراند و در سال 1354 برای ادامه تحصیل در دبیرستان جامع سعدی ثبت نام نمود. او ضمن تحصیل در دبیرستان با سرمایه مختصر خود و یکی از دوستانش مغازه الکتریکی باز کرد ند و در مناسبتهای مهم اسلامی، چه اعیاد و چه سوگواری ها به چراغانی ابتکاری محل مبادرت می کردند. شهید جوانی د ر کلاس دوم دبیرستان با یکی از طلاب علوم دینی که برای تبلیغ از قم به اصفهان آمده بود، آشنا شد. از این طریق او با مسائل و مشکلات سیاسی و مبارزه روحانیت با رژیم شاه بویژه مبارزات حضرت امام (ره) آشنا گردید.
با گذشت زمان برخی مسائل از جمله، عمق دشمنی و کینه رژیم شاه نسبت به اسلام و قرآن برای او روشن شد و او را در تلاش برای اهداف پاک اسلامی مصممتر ساخت. او به کمک چند تن از دوستان اقدام به تشکیل کتابخانه مسجد محمد یه اصفهان در محله جاودان نمود و برای خرید کتاب با دو نفر از دوستان خود و یکی از روحانیون انقلابی به قم سفر نمودند و این سفر آغازی بود برای آشنایی بهتر و بیشتر شهید با روند مبارزات روحانیت بر علیه رژیم شاه. در این سفر آنها از حملات ساواک به مدارس علمیه، به خصوص مدرسه فیضیه و تبعید و شکنجه روحانیت مبارز و د هها مساله سیاسی و اجتماعی دیگر اطلاع پیدا کردند و در تاثیر گذاری بر فکر و اندیشه بچه های محل بسیار کوشا تر عمل کردند. با پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن سال 1357 و باز گشایی مدارس برای تمام تحصیلات دبیرستان وارد مدرسه می شود و در کنار درس و تکالیف مدرسه، به فعالیت در امور سیاسی و مذهبی ادامه می دهد. از جمله اقدامات برادر جوانی د ر اوایل ورود به دبیرستان، تشکیل انجمن اسلامی به کمک دوستان دیگر بود. در آن ایام، دبیرستانها و دانشگاه ها محل فعالیت گروههای منحرف سیاسی از قبیل چریکهای فدایی و منافقین در آمده بود و شهید جوانی با هوشیاری و جدیت با این گروهها مبارزه می کرد.
انجمن های اسلامی در اولین روزهای تحصیلی بعد از انقلاب تاسیس شد و نقش بسیار موثری در هدایت دانش آموزان و ارائه افکار و اندیشه های ناب حضرت امام داشت.
شهادت بهترین پاداشی بود که خدا به این مجاهد سلحشور اعطا کرد تا اجر سالها مجاهدت خود را بگیرد. درتاریخ 26/4/1362 توسط گروهکهای ضد انقلاب در کردستان به شهادت رسید.
منبع:پرونده شهید در بنیاد شهید وامور ایثار گران اصفهان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید

خاطرات
احمد جوانی :
به دنبال وقوع زلزله در طبس و به بار آمدن خسارات بسیار سنگین مالی و جانی به مردم که قبل از پیروزی انقلاب اتفاق افتاد و مصادف بود با شروع به کار دولت نظامی از هاری، برادر اصغر جوانی به همراه 12 نفر از دوستان خود برای کمک به مردم محروم و مستضعف طبس به آن منطقه عزیمت می کنند. در کنار کمک موثر به مردم ستمدیده با چهره های مبارز و انقلابی دیگر شهر ها که برای کمک آمده بودند آشنا شد و در جریان برخی مسائل حساس مبارزاتی قرار گرفت.
س از باز گشت به اصفهان و صحبت با دوستان دیگر در خصوص نیاز آینده انقلاب به قیام مسلحانه؛ به فکر تهیه سلاح افتاد. با چند نفر راهی شهرستان تایباد از توابع استان خراسان شد و موفق به تهیه سلاح شدند تا در صورت لزوم بر علیه رژیم شاه از آن استفاده شود. ید اﷲ جوانی :
از زمان شکوفایی بذ ر آگاهی در دل مردم ایران زمان زیادی نگذشته بود و هنوز تظاهرات فراگیر همه جا را فرا نگرفته بود که با جلوداری برادر اصغر جوانی، تظاهرات در صحن مدرسه آغاز شد، شعار ها با لا گرفت. محصلین سر کلاس درس حاضر نشدند و به راهپیمایی علیه رژیم شاه پرداختند. نا ظم و مد یر هرچه تهدید کرد ند کارگر نیافتاد. برادر جوانی همایتگر و جلو دار بچه ها بود و با فریاد آزادی زندانیان سیاسی به خصوص پرورش را می خواستند. اگر چه مدیر مدرسه در جواب او سیلی به گوشش نواخت ولی تظاهرات د ر این مدرسه تا پیروزی انقلاب ادامه یافت. برادر شهید :
پنجم ماه رمضان 57، توسط عمال رژیم پهلوی, مردمی که در منزل آیت اﷲ خادمی (ره) متحصن بودند مورد هجوم واقع شدند و عده ای شهید و مجروح شدند. پس از آن د ر اصفهان حکومت نظامی بر قرار شد و منطقه ا طراف در محاصره قرار گرفت. اصغر جوانی نمی توانست حضور نیروهای نظامی را تحمل کند، لذا به اتفاق چند جوان غیور و غیرتمند دست به کار شدند و با موتور سیکلت به پخش اعلامیه پرداختند و آسایش مامورین را سلب نمودند. آنها با شجاعتی بی نظیر به استقبال خطر رفتند و با پخش اعلامیه های حضرت امام ندای مظلومیت اسلام را به گوش همگان رساندند در این راه بارها به طرف ایشان تیر اندازی شد ولی با چابکی از مهلکه گریخته بودند.
شجاعت و شهامت حاج اصغر و دیگر همرزمانش که ناشی از روح ایمان و اعتقاد به اهداف عالیه اسلام بود، طلسم حکومت نظامی را شکست و پایه های حکومت ظلم و بیداد ستمشاهی را روز به روز سست تر کرد تا زمینه سقوط 57 فراهم شد. همسر شهید :
در نیمه های شب، آه و سوز جانگدازی مرا از خواب بیدار کرد. دیدم حاجی با آنچنان سوزی نماز می خواند که انسان به لرزه در می آید. او همیشه با وضو بود و تاکید به نماز شب می کرد. هنگام نماز و عبادت و ایستادن در برابر خداوند متعال اصلاً در این عالم نبود. از نظر اخلاق بسیار والا بود و ایمانی بسیار قوی داشت. عاشق شهادت بود به گونه ای که حتی قبل از ازدواج د ر زمان خواستگاری در مورد شهاد تش با من صحبت می کرد. در سلام کردن هیچ کس نمی توانست از او سبقت بگیرد و همیشه او اول سلام می کرد.
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود پس از ازدواج به اتفاق حاج اصغر جوانی راهی کردستان شدیم. در یکی از مسافرتها در محور بوکان سقز در کمین ضد انقلاب قرار گرفتیم. به طرفمان تیر اندازی می شد. ایشان به اتفاق چند نفر از دوستان سریع در اطراف موضع گرفتند و درگیری شروع شد.
من چون فکر می کردم کشته خواهم شد به آقای جوانی گفتم: اگر درگیری سخت شد شما مرا بکشید تا به دست این گروهکها نیفتم. ایشان با شنیدن این حرف ناراحت شد و گفت: کسی که هدفش قرآن و اسلام است، برایش اسارت یا شهادت فرق نمی کند. او استناد به قیام با عبد اﷲ کرد و گفت: شیوه اسلام این چنین است و حضرت زینب تمام مصائب را تحمل می کردند وی ما نیز باید این طور باشینم بعد از آن به طرف دشمن حمله کرد ند و آنها را مجبور به فرار کردند. ما به سلامت به راه خود ادامه دادیم. در راه بحث شهادت را پیش کشیدند و اشاره کردند که وقت شهادت من نزدیک است. همسر شهید:
در یکی از مرخصی ها که به اصفهان آمده بود، ماد رش به او گفت:
چرا بر نمی گردی؟ تا کی می خواهی در کردستان بمانی او با متانت خاصی گفت: مادر این چه حرفی است؟ ما مرد جنگیم. تا آخر در آنجا می مانیم و ریشه ضد انقلاب و بعثیون را بر می کنیم. شما دعا کنید تا بتوانیم یاوررهبرمان خمینی کبیر باشیم.
برادر جوانی در مجلس غیبت نمی نشست. بسیار مهربان صبور و متواضع بود. در ایام مرخصی به خانواده های شهدا سر کشی می کرد و از آنها دلجویی می کرد. یادم هست حتی در شب عروسی ایشان به دیدار خانواده شهدا رفت. می گفت که هر بار که پد ران و مادران و همسران و فرزندان شهدا را می بینم احساس شرم می کنم.
با اینکه فرمانده سپاه بود، هیچ وقت دستور نمی داد و شانه به شانه رزمندگان و جلو تر از همه با دشمن می جنگید. او از کار خسته نمی شد و مانند موه د ر برابر سختی ها و مشکلات می ایستاد. در سال 1361، به زیارت خانه خدا مشرف می شود. قبل از عزیمت، برای رساندن پیام انقلاب به گوش دیگر مسلمانان جهان تعدادی اعلامیه و عکسهایی از حضرت امام به همراه خود می برد اما توسط مامورین سعودی دستگیر شده و پس از 48 ساعت ایشان را به ایران بر می گردانند.
در تهران پس از مقداری تغییر قیافه و تهیه عکس جدید، دوباره عازم جده می شود. این بار به سلامتی از بازرسی گذشته و به امور عبادی و سیاسی حج می پردازد. حاج اصغر با تعداد بسیاری از حجاج کشورهای دیگر صحبت کرد و آنها را از انقلاب اسلامی ایران و شرارتهای کفر جهانی و حقایق جنگ تحمیلی مطلع می کند.
تعدادی عکس با مسلمانان دیگر کشورها از ایشان به یادگار مانده که فعالیت خستگی ناپذیر ایشان در مکه و مدینه را نشان می دهد.
سردار جعفر امینی , احمد پور عسگری:
آراسته، تمیز، مودب، متین، خوش برخورد و صمیمی بود د ر یک بر خورد به او علاقمند می شدی. حاج اصغر را می گویم. او با وجود سن کم، بزرگی در رفتار و کردارش نمایان بود. هر جا برخورد با مردم بود ، معرفت اسلامی و مودب و جاذبه در رفتارش موج می زد. از کوچکترین حرکت های موثر برای جمهوری اسلامی نمی گذشت و به همین جهت مردم بوکان و روستاهای اطراف شیفته او بود ند. همه آمالشان را در فرمانده سپاه یعنی حاج اصغر می دیدند و به او عشق می ورزیدند. به شیوه رسول اﷲ عمل می کرد و با آن همه خصوصیات عالی اگر کسی وارد جلسات می شد. نمی توانست تشخیص دهد که فرمانده کدام است؟ محل استراحت و کارش همراه بسیجیان بود. در هر کاری پیشاپیش همه، خود عمل می کرد و سپس به دیگران توصیه می نمود. محمد رضا عابدی :
پس از شهادت شهید بروجردی، برادر جوانی اولین کسی بود که همه به اتفاق او را برای فرماندهی قرار گاه مقدم صالح می دانستند. و او جانشین شهید بروجردی شد و به عنوان فرمانده معرفی شد. تقید عجیبی به نماز جماعت داشت. اولین نفری بود که در جلسات قرآن شرکت می کرد و آخرین نفری بود که از جلسات بیرون می آمد.
با وجودی که سن زیادی داشت ولی در ابعاد مختلف تبحر کافی داشت. در بحث اطلاعات عملیات، مسائل، مسائل سیاسی، مسائل شناخت منطقه، کار بدون نظر او انجام نمی گرفت. در حالی که نهایت جاذبه را برای مردم اعمال می کرد، از ضد انقلاب به هیچ وجه نمی گذشت. رفتارش مصداق اشداء علی الکفار بود. بارها به تعقیب ضد انقلاب پرداخت و در شرایط سخت و استثنایی، ضربات مهلکی به آن زد. وقتی ضد انقلاب در روستای قارنجر چند نفر را مجروح کرده بود، در اثر شهامت و سرعت عمل او، بیش از 2 کیلومتر ضد انقلاب را تعقیب کردیم. در حالی که شرایط فوق العاده خطرناک بود و احتمال اسارت همگی وجود داشت. نه تنها امکانات ربوده شده را بر گرداندیم بلکه مجروحین را نیز از دست دشمنان آزاد کردیم.

محمد رضا عابدی :
در عملایات آزاد سازی محور مهاباد بوکان، همراهش بودم. بیش از هشت نه روز بود که برای سر زدن به منزل نیامده بودم. هنگام مراجعه به منزل متوجه شدم؛ خانواده برادر جوانی از ایشان بی خبر است. فرزند ده ماهه ایشان خیلی بی تابی می کرد. بچه را بغل کردم و به محل عملیات رفتم. در بر گشتن، ضد انقلاب ماشین را به رگبار بست و دو نفر از برادران بسیجی همراه من زخمی شدند. درگیری به اتمام رسید. وقتی برادر جوانی را دیدم و جریان را تعریف کردم، ایشان با تبسمی دلنشین گفت: احسنت. از همین الان بچه را با راه خدا آشنا کردی. من متعجب بودم که این همه وسعت نظر و ایثار، چگونه در جوانی به این سن و سال جمع شده است.
ایشان در بیش از دویست عملیات کوچک و بزرگ کردستان حضور داشت و در پاکسازی جاده سر دشت پیرانشهر از فرماندهان توانا بود و در همین عملیات نیز شربت شهادت نوشید. محمد رضا عابدی :
گروه 8 نفری ما در محاصره تعدادی از افراد گروهک های ضد انقلاب قرار گرفته بود. همگی آماده شهادت شده بودیم. باران گلوله از هر سو می بارید. از سپیده ی صبح تا 8 صبج جنگیده بودیم. ناگهان برادر جوانی وارد معرکه شد. و روحیه ما چند برابر شد. در اثر جنگ بی امان، دشمن پا به فرار گذاشت. با یک حمله برق آسا، دفتر سیاسی حزب دموکرات در بوکان را بدون هیچ تلفاتی به تصرف در آوردیم. مدارک با ارزشی از آنجا به دستمان آمد. برای استراحت شبانه در محلی مستقر شدیم. برادر جوانی مقداری نان خشک مخصوص اصفهان را تعارف کرد. او به ما آموخت که مانند مولاعلی می توان با نان خشکی سر کرد و مانند شیر جلوی دشمنان راه خدا را رفت. برادر شهید :
در اوج شکوفایی انقلاب سال 57، تظاهرات و راهپیمایی جلوه خاصی به محله ها داده بود. د ر محله جاوان بالا خیابان شهید اشرفی اصفهانی تظاهرات توسط عمال رژیم، به خاک و خون کشیده شد و برادر باباشاهی به شهادت رسید.
مراسم بزرگداشت در حالی در مسجد محمدیه بر گزار شد که مامورین ساواک مراقب اوضاع بودند. در جو زمان کمتر کسی می توانست علیه رژیم بی پرده صحبت کند و گرفتار نشود.
پس از تجمع مردم در مسجد، طلبه جوانی با چهره نورانی وارد مسجد شد. او بر منبر قرار گرفت و با تسلط و شجاعت بی نظیر عملکرد زشت رژیم را بیان کرد و با سخنرانی مهیج و جالب به روشنگری پرداخت. تا آن زمان خطیبی به این بی باکی و شجاعت در مورد رژیم صحبت نکرده بود. همه از بی باکی او صحبت می کردند وسوال می کردند. او کیست؟ حاج اصغر جوانی که در آن لباس ناشناخته بود، پس از اتمام سخنرانی با زیرکی لباس هایش را تعویض کرد و به میان جمعیت بر گشت و مامورین امنیتی را از تعقیب روحانی نا امید کرد. سردار صلاحی :
در یک عملیات بسیار مشکل ، در ارتفاعات محاصره شده بودیم. امکان رساندن تدارکات وجود نداشت. حدود 24 ساعت بود که همه گرسنه بودیم. یکی از گروههای گشتی خودش را به ما رساند و غذای مختصری را برای ما آورد. برادر جوانی علی رغم گرسنگی به آن غذا لب نزد وقتی علت را سوال کردیم ایشان گفت: این نوع غذا جزو جیره ما نبوده. می ترسم از اهالی گرفته باشند و صاحبش با رضایت کامل نداده باشد.
آری او علی رغم تدین و متانت، بسیار شجاع و بی باک بود. با وقار خاصی که داشت منشاٌ تاثیرات مثبت بر دیگران بود. مادر شهید:
مدتی بود که از پسرم بی خبر بودیم. به اتفاق پدرش بلیط گرفتیم و به بوکان رفتیم. پس از پرس و جو سپاه را پیدا کردیم و سراغ اصغر را گرفتیم. او از دیدن ما تعجب کرد. ما را به منزلشان برد. در طول مدتی که در آنجا بودیم چند بار بهخ منزل آمد، آن هم چند دقیقه در حالی که تمام لباس ها و پوتین هایش پر از گل و لای بود. وقتی مورد سوال واقع شد، اظهار کرد که به علت فرو رفتن ماشین در گل این طور شده است.
ولی همسرش گفت: همیشه در گیر فعالیت و کار است و کمتر فرصت سر کشی به منزل را دارد. همسر شهید :
برادر جوانی با صفای روح و متانت خود، رفتاری الهام بخش داشت. سفری که ماه قبل از شهادتشان به مشهد داشتیم سه روز با برکت در کنار مرقد ملکوتی امام هشتم به زیارت و دعا مشغول بودیم.
ایشان در این مدت به قدری حالت روحانی داشتند که یک بار وقتی د ر حال دعا و راز و نیاز با خدا بودند پسرم حمزه را از کنار او برداشتم ایشان اصلاً متوجه نشد. اکنون پس از گذشت سالها انگشت حسرت به دهان می گیرم که چرا ایشان را نشناختم و از دست ما رفتند. برادر شهید :
برادر جوانی به شهادت عشق می ورزید. خدمت د ر کردستان و حضور در میان رزمندگان اسلام را برای خود توفیق الهی دانسته و فرصت خدمت به اسلام و انقلاب را غنیمت می شمرد. در اواخر همواره برای دوستان و حتی همسر خود از شهادت سخن می گفت. یکی از مسئولین جهاد سازرندگی استان کردستان نقل کرد، چند روز قبل از شهادت حاج اصغر گفت: از خداوند هر چه خواسته ام، همانند همسر، فرزند، سفر حج، به من عطا کرده و الآن تنها آرزویم شهادت است. چند روز بعد ایشان به آرزویش رسید و به سوی معبود شتافت.

همسر شهید:
چند روز به شروع ماه رمضان در سال 1362 باقی بود. حاج اصغر جوانی برای ماموریتی به ارومیه رفت و بعد از سه روز مجدداً به بوکان بر گشت. به دلیل جلسات و تراکم کار به منزل نیامده بود. یکی از دوستانش برای بردن پسرشان به منزل آمد. وقتی سوال کردم که ایشان کی به منزل می آیند اظهار بی اطلاعی کردند. آن شب دلهره عجیبی داشتم، چون خوابی در مورد شهادت ایشان دیده بودم. نزدیک صبح ایشان به خانه آمدند. من به علت خوابی که دیده بودم نگران و غرق در افکار خود بودم. حاجی سوال کرد مگر مساله ای پیش آمده؟ حتماً دوباره خوابیی دیده اید. گویا به ایشان الهام شده بود.
صبح پس از خوردن صبحانه و بوسیدن حمزه در حالی که گریه می کرد عازم ارومیه شدند تا در پاکسازی جاده سر دست پیرانشهر شرکت کنند. در لحظه آخر به ایشان گفتم: ما در این شهر غریب هستیم. بچه هم مریض است. زود بر گردید. پس از تاملی گفتند خداوند یار غریبان است.
با شنیدن این جمله اشک از چشمانم جاری شد. منقلب شدم و یقین کردم که ایشان شهید خواهد شد. طنین سنگین لحظات، قلبم را از جا می کند و می خواستم قدمهای او را که در راه قرب حق گام بر می داشت، غرق بوسه کنم. شاید از شمیم الهی شدن او پرتوی نصیبم گردد.
نهمم ماه مبارک رمضان، یکی از همرزمان ایشان اطلاع دادند که به علت کاری که برای حاجی پیش آمده به تهران رفته اند و خواسته اند که خانواده شان را آنجا ببرم.
روز د وازد هم ماه مبارک دوستانش گفتند: آقای جوانی کمی مجروح شده است. این کلام برای ما قابل قبول نبود، زیرا هر بار که ایشان مجروح می شد، اجازه نمی داد خانواده اش مطلع شوند.
افکار مختلف از ذ هنم می گذشت. نکند عضوی از دست داده یا... خاطره بیمارستان دکار فاطمی تهران حزن انگیز بود چرا که حاجی با حال وخیم در بی هوشی کامل بسر می برد. خواست خدا بود که مجدداً او را ببینم. برایم قطعی بود کهع او به سوی حق پرواز خواهد کرد. به دوستانش گفتم که حاجی را از دست داده ایم.
22 روز طاقت فرسا در حالی که بی هوش بود تکانهای لبهایش از زمزمه های درونی اش داشت. پرستاران با تعجب می گفتند: نمی دانیم با این حال وخیم چگونه زمزمه و ذکر شبانه او تمام نمی شود؟ وقتی یک بار به دقت به زمزمه های او گوش کردم متوجه شدم می گوید: خدایا امام خمینی را نگهدار. سردار غفاری :
به اتفاق فرمانده سپاه بوکان شهید جوانی به منطقه بیوران پایین سر دشت جهت پاکسازی جاده از لوس ضد انقلاب رفته بودیم. در حین درگیری داخل کمین ضد انقلاب افتادیم. با اجرای ضد کمین، فرمانده گروهک مهاجم کشته شد و یکی از رزمندگان نیز روی جاده شهید شد. من د ر فاصله چند متری برادر جوانی بودم که ایشان جنازه شهید را بلند کرد. ناگهان گرد و غبار همه جا را فرا گرفت و آسمان تیره شد. صدای مهیبی به گوش رسید. شهید جوانی غرق د ر خون در کنار شهید متلاشی شده، افتاده بود. نارنجکی زیر جنازه شهید گذاشته بودند که با بلند کردن شهید، نارنجک منفجر می شود. برادر جوانی مورد اصابت ترکش قرار گرفت. او را به بیمارستان منتقل کردیم. تقدیر الهی بر این بود که او پس از 22 روز اغماء در بیمارستان به لقاء پروردگارش بشتابد. همسر شهید:
صحبت شهادت را پیش کشید ند و از من قول گرفتند که اگر شهید شدم، شما مرا غسل و کفن کنید. من از ناراحتی گفتم: ان شا الله شما سالها عمر کنید و برای اسلام مفید باشید. در جواب گفت: خدمت کردن خوب است ولی این انقلاب برای به ثمر رسیدن نهایی محتاج به ریخته شدن خون است.
پس از شهادت به وصیت ایشان عمل کردم و امید وارم شفاعت ایشان در روز محشر شامل حال ما هم بشود.

آثار باقی مانده از شهید
در دست نوشته ها و سخنرانی های حاج اصغر در تحلیل مسائل سیاسی و نظامی، ژرفنگری خاصی در رابطه با کردستان به چشم می خورد. در جایی می نویسد :کردستان پس از انقلاب مانند تنگه معروف در جنگ احد است و اگر این تنگه به دشمن واگذار شود انقلاب ضربه اساسی خواهد خورد. لذا سر از پا نشناخته به سوی کردستان هجرت می کند و با جانفشانی مناطق مختلف کوهستانی و صعب العبور را از لوث وجود گروههای محارب با اسلام پاک می کند. حضور فعال او موجب جذب بسیاری از دوستان به منطقه می شود و هر یک از آنها به نوبه خود منشاٌ اثرات مثبتی می شوند.
آری اگر چه در زمان رسول خدا تعدادی به جهت دنیا پرستی موجب شکست احد شدند ولی یاوران امام با عشق به ولایت و اسلام نگذاشتند خا طره تلخ احد تکرار شود.

آثار منتشر شده در باره ی شهید
شیر دل آزاد مردی قهرمان
از دیار لاله خیز اصفهان
عاشقی جان بر کف و روشن ضمیر
عارفی بیدار و سرداری بصسیر
رشد با مهر ولایت یافته
از سنین نوجوانی پاک بود
بود او را بر جوانان بر تر
می نمود او دوستان را رهبری
بر خمینی پیروی بیداربود
لیک از طاغوتیان بیزار بود
شد چو پیروز این الهی انقلاب
کرد او مردانه پا اندر رکاب
آن دل از کف داده روح خدا
تا زجان تکلیف خود سازد ادا
جان و سر را بر سر دستان گرفت
عزم رفتن سوی کردستان گرفت
داد از خود رشادت ها نشان
از مصاف خائنین و سر کشان
رفت از هر سو نشان خصم را
راند از بوکان و بانه خصم را
آن گروهک های مزدور زبون
راند از استان کردستان برون
مومنین را یاور و غمخوار بود
کو اشداء علی الکفار بود
از می، حب ولایت بود مست
اند ر این ره عاقبت در خون نشست
گلستان شد سر دشت از خون او
ما در راه ماندگان مدیون او
باب جنت حق برویش باز کرد
ارجعی نشنید و خود پرواز کرد

منبع : http://www.sajed.ir/new/commandant/357-1388-10-24-08-57-29/11691.html (http://www.sajed.ir/new/commandant/357-1388-10-24-08-57-29/11691.html)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد