PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آيت الله دكتر سيد محمد حسيني بهشتی



Joseph Goebbels
29th October 2011, 09:18 PM
رئيس قوة قضاييه زندگینامه شهید به روایت خودش:
من، محمد حسيني بهشتي، در دوم آبان سال 1307 ه ش در شهر اصفهان در محلة لنبان به دنيا آمدم. چهار ساله بودم كه به مكتب خانه رفتم. خيلي زود خواندن و نوشتن را ياد گرفتم و تلاوت قرآن را آموختم. در حالي كه در جمع خانواده به عنوان يك كودك پرتلاش شناخته مي شدم، به دبستان رفتم. از من امتحان ورودي گرفتند و گفتند كه بايد به كلاس ششم بروم، ولي سنم اجازه نمي داد. به همين دليل به كلاس چهارم رفتم.
در امتحان ششم ابتدايي شهر، نفر دوم شدم و به دبيرستان رفتم. اوايل سال دوم دبيرستان بودم كه حوادث شهريور 1320 پيش آمد. آن سال ها علاقه و شوري در نوجوان ها براي يادگيري معارف اسلامي به وجود آمده بود. من هم كه جزء همين نوجوان ها بودم. در سال 1321 تحصيلات دبيرستاني را رها كرده و به مدرسة صدر حوزة علمية) اصفهان ادبيات عرب، منطق كلام و سطوح فقه و اصول را به سرعت خواندم. در همين سال ها زبان انگليسي را هم نزد يكي از آشنايانمان فرا گرفتم.
در سال 1325 به مدرسة حجتيه قم رفتم. در شش ماه بقية سطح مكاسب و كفايه را در محضر آيت الله حاج شيخ مرتضي حائري يزدي تكميل كردم. از اول سال 1326 درس خارج را شروع كردم و از اساتيدي چون ايت الله محقق داماد، حضرت امام خميني، آيت الله بروجرودي، آيت الله سيد محمد تقي خوانساري و آيت الله حجت كمره اي كسب فيض كردم.
هم زمان با تحصيلاتم در اصفهان و قم تدريس هم مي كردم. از سال 1327 دوباره تحصيلات جديد را ادامه دادم و ديپلم ادبي گرفت. سپس به دانشكدة معقول و منقول (الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران) وارد شدم. در سال 1330 در رشتة فلسفه فارغ التحصيل شدم و در طول همين سال ها زبان انگليسي را نزد اساتيد خارجي، تكميل كردم.
آن وقت ها كه دبير زبان انگليسي بودم.
هم زمان با اوج گيري مبارزات نهضت ملي نفت به رهبري آيت الله كاشاني و دكتر مصدق، من هم مانند مردم به عنوان يك روحاني جوان در تظاهرات و اجتماعات شركت كردم و در اعتصاب سيم تير 1330 به همراه دوستان نقش فعالي در اصفهان داشتيم.
پس از كودتاي 28 مرداد به اين نتيجه رسيديم كه در آن نهضت نيروهاي تربيت شده كم بودند. از اين رو تصميم گرفتيم حركتي فرهنگي ايجاد كنيم.
در سال 1330 كه براي ادامة تحصيلات حوزوي به قم بازگشتم. تدريس زبان انگليسي را به عنوان دبير در دبيرستان هاي قم تجربه كردم.
از سال 1330 تا 1335 فلسفه را نزد علامه طباطبايي با دروس اسفار ملاصدرا و شفاي ابن سينا دنبال كردم. در طول همين سالها (1333) دبيرستان دين و دانش را با هدف ايجاد يك حركت فرهنگي نو در قم تاسيس كرديم. مسئوليت ادارة اين مدرسه مستقيماً به عهدة من بود.
در سال 1335 تا 1338دورة دكتراي فلسفه را در دانشكدة الهيات گذراندم. در حالي بود كه در قم ساكن بودم و براي درس و كار به تهران مي آمدم.
در همان سال 1338 جلسات گفتار ماه در تهران شورع شد. اين جلسات براي رساندن پيام اسلام به نسل جست و جوگر، با شيوة جديد بود كه به صورت ماهانه برگزار مي شد. در هر جلسه يك نفر سخن راني مي كرد و اين سخنراني ها روي نوار ضبط مي شد و بعد هم آن ها را به صورت جزوه و كتاب منتشر مي كردند.
در سال 1339 به فكر سامان دادن به حوزة علمية قم افتادي. مدرسين حوزه، جلسات زيادي براي برنامه ريزي، نظم حوزه و سازمان دهي به آن داشتند. در پايان توانستيم طرح و برنامه اي براي تحصيلات علوم اسلامي در مدت هفده سال در حوزه تهيه كنيم. همين طرح، پايه اي براي تشكيل مدارس نمونه اي چون حقانيه، منتظريه و ... شد.
سال 1341 با نهضت اسلامي به رهبري امام و شركت فعال روحانيت، نقطة عطف انقلاب اسلامي ايران شد. من نيز در اين جريان ها حضور داشتم در همين سال كانون دانش آموزان قم را ايجاد كرديم كه مسئوليت آن با مرحوم شهيد دكتر مفتح بود.
جلسات بسيار جالبي بود. در يك مسجد طلبه، دانشجو، دانش آموز و فرهنگي دور هم مي نشستند و بحث و سخن راني داشتند. اين هم نمونة ديگري از تلاش براي پيوند دانشجو و روحاني بود. اين تلاش ها براي رژيم شاهنشاهي غير قابل تحمل بود.
در زمستان 1342 مرا مجبور كردند كه قم را ترك كنم و به تهران بيايم. در تهران هم رابطه اي نزديك با گروه هاي مبارز برقرا كردم. در همين رابطه ها با دوستان به اين فكر افتاديم كه كتاب تعليمات ديني مدارس را كه شرايط براي تغييرش آماده بود، تاليف كني.
هميشه به مساله سامان دادن به انديشة حكومت اسلامي و مشخص كردن نظام اسلامي علاقه مند بودم. به همين دليل در پاييز همان سال، با شركت عده اي از فضلا، كار تحقيقاتي در زمينة حكومت در اسلام را آغاز كرديم.
در سال 1343 مسلمان هاي هامبورگ براي مسجد آن جا از مراجع وقت، چون آيت الله ميلاني و آيت الله خوانساري، درخواست يك روحاني كردند.از طرفي هم بعد از اعدام انقلابي منصور به وسيلة شاخة نظامي هيئت هاي موتلفه، رژيم شاه پرونده را دنبال كرد و اسم بنده هم در آن پرونده بود. به اصرار آيات عظام و دوستان اين ماموريت يعني رفتن به هامبوگ به من واگذار شد. با رفتن به هامبورگ از فعاليت هايي كه در تهران داشتم، دور مي شدم و اين براي من سنگين بود. وقتي به هامبورگ رفتم، احساس كردم كه دانشجويان به تشكيلاتي مثل تشكيلات اسلامي نياز دارند، جوان هاي عزيزي كه به اسلام علاقه مند بودند ولي كنفدراسيون و سازمان هاي كفر آميز چپ و راست اين جوان ها را منحرف و اغوا مي كردند. تا اين كه باهمت چند تن از جوانان مسلماني كه در اتحادية دانشجويان مسلمان در اروپا بودند و با براداران عرب، پاكستاني، هندي و افريقايي كار مي كردند. هستة اتحاديه انجمن هاي اسلامي دانشجويان گروه فارسي زبان را به وجود آورديم. با اين حركت، مراكز اسلامي هامبورگ سامان گرفت. در اين مراكز فعاليت هايي براي شناساندن اسلام به اروپايي ها و اسلام انقلابي به جوانان ايراني انجام مي گرفت.
در طول پنج سال اقامت در هامبورگ، توانستيم و كل آلمان، اتريش و يك مقدار كمي هم سوييس و انگلستان را پوشش دهيم. با سوند، هلند، بلژيك، امريكا، ايتاليا و فرانسه هم به صورت مكاتبه اي ارتباط داشتيم.
من بنيان گذار اين انجمن ها بودم (عضو نبودم). با آن ها همكاري مي كردم و مشاور بودم. در سخن راني ها، مشورت هاي تشكيلاتي و سازمان دهي شركت مي كردم. يك سمينار اسلامي هم به طور شبانه روزي در مسجد هامبورگ تشكيل داديم و نتايج آن چند جزوه بود كه در حوزه ها پخش شد، جزوه هايي چون ايمان در زندگي انسان، كدام مسلك؟
منبع:افلاکیان زمین(دفتر دوم)نوشته ی محمدحسین عباسی ولدی،نشرشاهد،تهران-1384



خاطرات
محمدحسین عباسی ولدی:
برگرفته از خاطرات شفاهی خانواده ودوستان شهید
در يك سفر بين شهري كه مي خواستيم از هامبورگ به شهر ديگري برويم، سر ظهر بود كه به ايستگاه راه آهن رسيديم. هنوز قطار به ايستگاه نرسيده بود كه ديدم آقاي بهشتي، قبل نما ار روي سكو گذاشتند. پس از اين كه قبله مشخص شد به نماز ايستادند. بعي ها با تعجب به ايشان نگاه مي كردند. آخر نمي دانستند اين چه كارهايي است كه ايشان انجام مي دهند؟ به همين دليل پليس راه آهن را خبر كردند. پليس هم آمد و در مقابل ايشان ايستاد. وقتي نمازشان تمام شد، گفت: آقا شما چه كار مي كرديد؟ بياييد بويم ايستگاه پليس و توضيح دهيد.
ايشان با خوش رويي گفتند: من مسلمانم و اين كار از عبادت مسلمان هاست. هر عبادت زمان خاصي دارد. وقت ظهر هم يكي از همان اوقات است. وقتي پليس اين سخنان را شنيد، از ايشان خداحافظي كرد و رفت.

يك روز در قم در منزل ما جلسه بود. جمعي از اساتيد حوزة علميه و آقاي بهشتي هم حضور داشتند. اين جلسه از ساعت هشت صبح تا ظهر طول كشيد. بعد از نماز و ناهار آقاي بهشتي گفتند: من ده دهقيه مي خوابم حتماً مرا بيدار كيند.
گفتم: چشم
اتاقي را آماده كرديم و ايشان در آن جا خوابيدند. سر ده دقيه كه شد رفتم تا ايشان را بيدار كنم. هنوز در را باز نكرده ديدم كه ايشان توي چارچوب در هستند. با تعجب گفتم: آقا! شما نخوابيديد؟
گفتند: چرا خوابيدم، از همان لحظة اول خوابم برد تا سر ده دقيقه
متحير بودم ايشان صبح زود از تهران آمده بد و جلسه هم اين همه طول كشيده بود. آخر يك نفر با اين همه كار و خستگي چگونه سر ده دقيقه به اين راحتي بيدار مي شود؟
اين قضيه چند بار ديگر هم اتفاق افتاد و هميشه همين طور بود. در اين فكر بودم كه ماجرا چيست كه به اين نتيجه رسيدم چنين انساني با آن خصوصيات اخلاق يو عبادي به طور طبيعي بر نفس خود مسلط است و اوقات خواب و بيداريش در دست خود اوست.
مردانگي مرز ندارد
آقاي بهشتي انسان منظمي بود. به ياد ندارم در طول آشنايي مان، حتي نيم دقيقه ديرتر از وقت مشخص شده به جلسه برسند. قبل از انقلاب در قم جلساتي داشتيم كه هفته اي يك بار يا دو هفته يك بار، آقاي بهشتي از تهران مي آمدند. صبح ساعت 5/7 يا 8 جلسه شورع مي شد. گاهي ما كه با محل جلسه يك خيابان فاصله داشتيم.، ديرتر از ايشان مي رسيديم، در حالي كه مي دانستيم ايشان با اتوبوس اين مسير را مي آمدندو وسيلة شخصي نداشتند، اما آن روز برايمان عجيب بود. يك هفته قبل از حادثه هفت تير (شهادت ايشان) در جلسة شوراي سياسي دفتر حزب جمهوري اسلامي، آقاي بهشتي تاخير كردند. صبر كرديم تا ايشان آمدند. از در كه وارد شدند سلام كردند و عذر خواستند و بعد صميمانه با لبخندي كه بر لب داشتند، گفتند: ببخشيد فلاني (...) آمد دفترم، اين بود كه دير شد در ادامه با خوش رويي توضيح دادند: حقيقتش اين است كه وقت را تنظيم كرده بودم كه از دفتر ديوان عالي كشور به اين جلسه بيايم، ولي گفتند كه فلاني با شما كار دارد. من ديدم اگر به اين جا بيايم، ممكن است كه من وقت ملاقات نمي دهم. اين شد كه با خود گفتم از شما عذرخواهي خواهم كرد و ايشان را پذيرفتم و با او صحبت كردم. او كه رفت، من هم آمدم.

در دي ماه 1353 به آقاي بهشتي عرض كردم در 29 مرداد ماه سال 1354 كه مصادف با نيمه شعبان است در شهرستان رشت مراسم عقد من است اگر اجابت مي فرماييد بسيار خوشحال مي شويم. ايشان دفتر برنامه خود را از جيبشان در آوردند و اين برنامه را كه 8 ماه بعد بود يادداشت كردند. شب قبل از مراسم در كمال ناباوري شاهد حضور ايشان و خانواده محترمشان در مراسم عقد بوديم. واقعيت اين سات كه هرگز احتمال نمي دادم پس از گذشت اين همه مدت اين برنامه در ذهن و كارهاي ايشان مانده باشد.

حدود خرداد سال 60 اوج فعاليت گروهك ها و منافقين بود كه بعضاً با ايجاد راه پيمايي شعارهاي خود را مطرح مي كردند. يك روز عده يا از گروهك ها طي يك راه پيمايي به سمت نخست وزيري آمده و شعار مرگ بر بهشتي سر مي دادند. همه بچه ها از شنيدن اين شعارها ناراحت بودند ولي هيچ دستوري براي مقابله با آنها نبود. در همين اوضاع و احوال يك مرتبه ديديم آقاي رجايي وارد دفتر شدند و به من گفتند فوري تلفن دكتر بهشتي را بگير مي خواهم با ايشان صحبت كنم. وقتي ارتباط برقرار شد آقاي محمدي كه منشي ايشان بود يك پرونده را داخل برد و شنيد آقاي رجايي به دكتر بهشتي با حالت بسيار ناراحت كننده و بغض آوري صحبت مي كند و مي گويد عده اي از اين كوردل ها آمده اند و دارند توهين مي كنند. بعد ادامه داد چون من مي دانم كه شما در اين جريان چقدر مظلوم هستيد از شما خواهش مي كنم به عنوان رئيس قوه قضاييه اجازه بدهيد اين ها را دستيگير كنند و از اين جا ببرند. ولي آقاي بهشتي در پاسخ گفت اگر به من اهانت مي كنند كاري نداشته باشيد ولي اگر به نظام و انقلاب توهين مي كنند بايد برخورد شود. به هر تقدير وقتي مكالمه تمام شد آقاي رجايي گفت چقدر اين آقاي بهشتي مظلوم است. هر چه از ايشان خواهش كردم اجازه برخورد بدهند قبول نكرد. بعد گفت آقاي دكتر بهشتي واقعاً مظلوم واقع شده است.
منبع : http://www.sajed.ir/new/commandant/357-1388-10-24-08-57-29/9810.html (http://www.sajed.ir/new/commandant/357-1388-10-24-08-57-29/9810.html)

طلیعه طلا
29th October 2011, 09:40 PM
شنیدم که مغز متفکری بوده و در زمان خودش ایده های نابی ارائه می داده و بدون ظاهر سازی ، در پشت صحنه حضوری فعال و اثرگذار داشته ...


یه جمله معروف و پر نغزی داره که اون رو نصب العین خودم قرار دادم .این که :



" نگذاریم پُست ها ، پَست مان کنند ... "

Sookoot
29th October 2011, 11:44 PM
2 عبارت زیبا از شهید مظلوم دکتر بهشتی :
ما شیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت
بهشت را به بها بدهند نه بهانه !
...........
دکتر بهشتي شخصیت متفاوتی بود. ايشان به گفت وگو و تحمل عقيده مخالف اعتقاد داشت و در گفت وگو پايبند به استدلال بود / بهشتي معتقد بود:مي توان در گفت وگو پيروز شد چرا که از اين حد اعتماد به نفس برخوردار بود كه خود را در يك گفت وگوي منطقي بازنده نداند و بر اين اعتقاد بود كه افراد مذهبي بايد افرادي منطقي و استدلالي باشند.

یکی از فراز های مهم زندگی شهید بهشتی مناظره های ایشان است - سال 59 رهبران حزب توده (احسان طبری و کیانوری )بعنوان قدیمی ترین نماد چپ مارکسیستی ، سوسیالیستی در ایران دکتر بهشتی را به مناطره طلبیدند - سیر روایی مناظره ها و تاثیرات ان درس بزرگی برای تاریخ ایران است چرا که ارا و نظرات دکتر بهشتی بقدری متقن و اقناعی بود که طرفین مناظره اش رسما تسلیم در مقابل منطق وی را پذیرا شدند -دکتر بهشتي در هفتم تيرماه سال 60 قرباني هيولاي تروريسم مجاهدين خلق شدو به شهادت رسید
کيانوري و طبري با چهره هايي بهت زده دوباره در صفحه تلويزيون ظاهر شدند. حضور آنها البته اين بار نه در مقام مناظره بلکه براي اعتراف بود. چند سال بعد، احسان طبري که در مناظره از مارکسيسم دفاع مي کرد اسلام آورد و مبلغ مذهبي شد. کیانوری نیز رسما ازحزب کنار کشید با کناره گیری وی حزب توده دچار از هم پاشیدگی کامل شد
امام خمینی همواره از انان بااحترام یاد میکرد

http://justupload.org/?di=9LS6

تصویری از مناظره

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد