PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فرمانده شهید رسول هلالی اصفهانی



Joseph Goebbels
29th October 2011, 09:13 PM
فرمانده پیشمرگان مسلمان کرد واحد سنندج
تیر ماه سال 1336 ه ش د ر بخش 3 اصفهان ,محله پا گلدسته در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. از همان اوان کودکی علاقه وافری به مسائل مذهبی داشت و علی رغم کار و فعالیت و مطالعه کتب مذهبی از شاگردان ممتاز مدرسه بود. پس از اخذ دیپلم از هنرستان فنی، موفق به اخذ فوق دیپلم در رشته نساجی شد. به دلیل علاقه به ادبیات، دیپلم ادبی نیز اخذ کرد. سپس به خدمت نظام رفت. با فرمان حضرت امام از سربازخانه فرار کرد و بقیه خدمت را پس از انقلاب به اتمام رسانید. بعد از آن به خیل خدمتگذاران به انقلاب در کمیته دفاع شهری پیوست. پس از مدتی با توجه به علاقمندی وافر به صورت طلبه تمام وقت در مدرسه امام صادق (ص) مشغول تحصیل علوم اسلامی گردید. با شورش ضد انقلاب در کردستان و ضرورت دفاع از کیان اسلام تصمیم به حضور در کردستان گرفت و مشتاقانه به سوی آن منطقه شتافت.
به دلیل توان علمی و فضائل اخلاقیش مسئولیت روابط عمو.می سپاه در سنندج را بر عهده وی گذاردند. پس از مدتی به کارآیی و توانمندی، او به عنوان قائم مقام سازمان پیشمرگ های مسلمان کرد معرفی و مشغول به کار شد. علی رغم مسئولیتی که داشت، برای خود هیچ امتیازی نسبت به دیگران قائل نبود. در حفظ ارزشهای انقلاب لحظه ای آرام نداشت و دمادم خود را در معرض شعله های خطر قرار می داد. رسول با حسن خلق، اخلاص و صمیمیت فوق العاده محوریتی بود برای جذب و هدایت پیشمرگ های مسلمان کرد و مردم آن منطقه. پس از بازگشتت پانزده سال که از شهادت ایشان می گذ رد، هنوز یاد خاطرات شیرین او بذر ایمان را در دل مومنان آبیاری می کند.
این عاشق دلسوخته، معلم مهذب و سردار رشید د ر پنجم خرداد ماه سال 1361 در جریان یک درگیری مورد اصابت تیر خصم قرار می گیرد و شربت شهادت می نوشد و در قرب حق منزل می گزیند.
منبع:پرونده شهید در بنیاد شهید وامور ایثار گران اصفهان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید

وصیت نامه
...ای مردم، قیام و تلاش صلاة و زکاة، پیام و سکوت، حیات و ممات، باید برای رضای پروردگار عالم باشد و گرنه از زیانکاران هستیم. با چنگ زدن به ایمان الهی و با پیروری از رهبران بر گزیده که مخالف هوای نفسانی و عالم در دین و سیاست و پرهیزکار و قاطع و مد بر هستند، سر نوشت خود را به دست گیرند.
من به عنوان یک مسلمان که در بین اقشار مختلف اعم از روحانی، کارگر دانش آموز، بازاری، اداری و نظامی زندگی کرده ام به شما می گویم که دلسوز تر از روحانیت برای اسلام و بشریت وجود ندارد. آنها همه هستی خود را در راه اسلام ایثار نموده و همه هستی خود را در راه اسلام گذاشته و عمر و جوانی خود را در راه اسلام فنا کرده و می کنند و هیچ دستمزدی هم از مردم نمی خواهند و تنها به خداوند متعال توکل دارند.
در بخش دیگری خطاب به نمایندگان ملت و دولتمردان می گوید:
این را بدانید هر چه به شما رسیده از ملت بود و ملت می تواند آن را پس بگیرد و عزت و قدرت شما از انقلاب و همت والای مردم بود. پس در هر حال یار و غمخوار آنها باشید و مبادا مغرور شوید. بدانید اگر سیاستها برای خدا نباشد بجز ملامت و ندامت و عذاب روز قیامت چیزی نخواهد داشت. پس با در نظر گرفتن معیارهای اصیل مکتبی مسائل را حل کنید.
در بخش دیگری خطاب به زنان مسلمان می گوید: شما ثابت کردید قهرمان واقعی صحنه های انقلاب هستید. پرورش افراد مومن و انقلابی بر عهده شما بوده و هست. پس شما با پوشاندن زیبایی های خود و حفظ حجاب، شیاطین را مأیوس کنید تا جامعه از خطرات جدی حفظ شود. رسول هلالی اصفهانی

خاطرات
زهرا هلالی ,خواهر شهید:
فرزند کوچکی داشتم که به او علاقه زیادی نشان می دادم. یک روز که نسبت به فرزندم به طور مفرط اظهار علاقه نمودم، رسول گفت: در ا ظهار محبت نسبت به بچه ها افراط نکنید، آنها را لوس بار نیاورید. این ها امانت های خدا هستند. آنها را خدایی بار بیاورید و امانت را به صاحب آن بر گردانید! متوجه شدم با وجود اینکه هنوز ازد واج نکرده بود ولی نگرش عمیقی نسبت به تربیت اسلامی داشت. شبها معمولاً رختخواب نمی انداخت. اکثر مواقع روی کتابها خوابش می برد.
می گفت: شما سراغ خواب نروید. آنقدر کار و مطالعه کنید تا خسته شوید و خواب به سراغ شما بیاید. پدر شهید:
انقلاب در حال اوجگیری بود. او خدمت سربازی خود را د ر شهر تبریز می گذ راند. به خاطر نفرتی که از جنایت رژیم داشت از پادگان فرار کرد و به اصفهان آمد. با یکی از علمای اصفهان راجع به فرار ایشان صحبت نمودیم. ایشان گفت: چون هنوز دستوری از حضرت امام در این رابطه نیامده، نباید فرار کرد. او نظر آن عالم را بر نظر خود ترجیح داد و دوباره به پادگان تبریز بر گشت. وقتی وارد پادگان شد، مورد تنبیه قرار گرفت و یک سیلی محکم از فرمانده پادگان خورد. پس از چندی، دستور حضرت امام مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها رسید. این بار او اتوبوسی تهیه کرد و عده ای از سربازان اصفهانی را نیز به همراه خود از پادگان فراری داد.
پس از پیروزی انقلاب، به امر حضرت امام مجدداً به پادگان مراجعه کرد. با همان فرمانده که به خا طر فرار از او سیلی خورده بود، روبوسی کرد و خدمت سربازی خود را در سایه انقلاب به پایان برد. علی هلالی ,برادر شهید:
شهید هلالی همیشه فکر می کرد وظیفه شرعی و الهی اش در هر مقطع چیست و به آن عمل می کرد. او بعد از پیروزی انقلاب وارد حوزه علمیه امام صادق (ع) در اصفهان شد. و به کسب دروس علوم دینی همت گماشت. پس از مدتی تحصیل، خودش را برای رفتن به کردستان آماده کرد. از او پرسیدم: پس تکلیف درس خواندنت چه می شود؟ گفت اکنون وظیفه شرعی من اقتضا می کند به کردستان عزیمت کنم و در آنجا به امر دفاع و جهاد فی سبیل اﷲ همت گمارم. اگر از این سفر باز آمدم، دوباره فرصت پرداختن به درس و بحث هست!

پدر شهید :
اوایل پیروزی انقلاب در مدرسه علمیه امام صادق (ع) اصفهان مشغول تحصیل شد. عصر ها به منزل یکی از دوستان روحانی خود می رفت و تا ساعت 11 شب دروس حوزوی می خواند. شبها نیز گاهی تا نیمه های شب به مطالعه می پرداخت.
من هر گاه از خواب بیدار می شدم، می دیدم او به د رس خواندن مشغول است. در آن سرمای زمستان، بخاری را خاموش کرده بود. وقتی به او می گفتم، چرا به استراحت نمی پردازی؟ می گفت: ما باید خودمان را بسازیم و ورزیده شویم. ما تا پیروزی کامل و نهایی هنوز راهی دشوار و طولانی در پیش داریم. باید خود را کاملاً بسازیم و از هر نظر آماده باشیم. او از لحظات خود استفاده می کرد. اوایل پیروزی انقلاب، مدتی را به عنوان پاسدار و محافظ اولین استاندار اصفهان مشغول انجام وظیفه شد. پس از سه ماه تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه اصفهان شود. استاندار اصفهان یک فقره چک به عنوان حق الزحمه و پاداش به او تقدیم کرد. او از پذیرفتن خود داری کرد و گفت: آن را به یک خانواده نیازمند بدهید. من نذر کرده بودم پس از پیروزی انقلاب اسلامی سه ماه د ر خدمت اولین استاندار انقلاب د ر استان اصفهان باشم. اکنون به نذرم وفا نموده ام. می خواهم به تحصیل علوم دینی در مدرسه امام صادق (ع) بپردازم... در انجام وظیفه و خدمت، از ریا و خود نمایی نفرت داشت. از شهرت و معروفیت فراری بود. می ترسید اینها آقایی برای اخلاص شوند. با توجه به مسئولیت بالایی که د ر سازمان پیشمرگان مسلمان کرد در کردستان داشت هیچ گاه از مسئولیت های خود سخن به میان نمی آورد من که پد ر او بودم گاه از او راجع به سمتش در کردستان می پرسیدم، او چه باید می گفت؟ از طرفی نمی خواست د ر بین فامیل و اهل محل شناخته و معروف شود، از طرفی هم نمی توانست دروغ بگوید، از این جهت او تقیّه می کرد. می گفت: من در کردستان پیک هستم. نامه رسان هستم. راستی هم که پیک بود پیک حضرت حق به مردم محروم کرد. او مبلغ پیام وحدت و برادری در میان مردم کردستان بود. تنها پس از شهاد تش وقتی پیشمرگان مسلمان کرد برای عزاداری و اعلام تسلیت به اصفهان آمدند، من تازه فهمیدم که او چه مسئولیت بالایی در کردستان داشته است!... عباسی :
پاس بخش بیدارم کرد و گفت: نوبت نگهبانی توست بلندشو! پوتینها راپوشیدم. اسلحه را بر داشته و به راه افتادم. بیرون ساختمان سکوت بود و سکوت. ناگهان صدایی شنیدم. خوب گوش هایم را تیز کردم. اشتباه نمی کردم. صدای گفت و گو یی از پشت بام می آمد. آرام آرام خودم را به آنجا رساندم. برای هر گونه عکس العملی آماده بودم. خدای من! این آقا رسول بود که سر بر مهر داشت و در سجده خویش از خوف خدا ضجه می زد.

پدر شهید :
بعد از مدتی حضور د ر کردستان، یک بار به عنوان مرخصی به اصفهان آمد. از من کسب اجازه نمود که تعدادی از دوستانش را برای شام به خانه دعوت کند. من هم پذیرفتم و مقدمات پذیرایی فراهم شد. شب گروهی از بچه های حزب اللهی آمدند. وقت نماز مغرب و عشاء بود. یکی یکی وضو گرفتند و د ر صفوف منظم نشستند. از آقا رسول خواستند که جلو بایستد و همه نماز را به او اقتدا کرد ند. تازه فهمیدم که دوستانش چقدر او را قبول دارند. بعد از نماز برای دوستان سخنرانی کرد و از اوضاع و احوال کردستان برایشان سخن گفت. آنها را به حضور در جبهه های غرب کشور و مبارزه با کفار ضد انقلاب دعوت نمود. به یاد آیه ( یا ایها النبی حرض المومنین علی القتال ) یعنی ای رسول، مومنان را برای جنگ تشویق کن. افتادم و پسرم را عامل به آیات الهی دیدم.
محمدی :
یک روز رسول را برای ناهار دعوت کردم. خانواده ام از اینکه او دعوت را پذیرفت خوشحال بود ند. ظهر نماز خواندیم و برای ناهار آماده شدیم. سفره انداخته شد. برنج و دو نوع خورشت حاضر شده بود. چهره رسول کمی ناراحت به نظر می رسید. بعد از ناهار گفت: فلانی اگر می خواهی با هم رفت و آمد داشته باشیم، باید تشریفات را کنار بگذاری. در سفره وجود یک نوع خورشت کافی است! ضد انقلاب برای انتقام از مردم مسلمان و علاقمند به نظام اسلامی وترد یک روستا شده و تمام وسایل زندگی مردم را به غارت برد. شهید هلالی به میان مردم محروم آن روستا رفت و قول داد تا وسایل زندگی برای آنان تأمین کند. بعد از یک هفته، یک تریلی لوازم خانگی وارد آن روستا شد. شهید هلالی خودش فرش و موکت را داخل خانه ها پهن می کرد و اثاثیه را به خانه های آن روستا می برد و تحویل می داد. یک ماه بعد نیز به آن خانه ها سر زد. همه از او تشکر می کردند. او عکسی از حضرت امام (ره) به آنها هدیه می داد و می گفت: ایشان تشکر کنید. این کمکها را ایشان به شما کرده است، نه من. و این گونه بود که بذ ر عشق به امام (ره) را د ر دلها می نشاند. امیر اصفهانی :
یک روز به همراه سرهنگ شهرام فر و حاج اکبر آقابابایی و آقای داد بین برای بررسی یک عملیات روی ارتفاعات کرسی، به حسن آباد رفته بودیم. بعد از مدتی من پایین آمدم. آقا رسول با یک موتور ایژ آمد و گفت: بیا برویم گشتی بزنیم. رفتیم تا ابتدای روستا، در حالی که فقط یک کلاشینکف و یک ژ- 3 و یک عدد کلت بیشتر نداشتیم شب قبل، ضد انقلاب به آن روستا حمله کرده بود و احتمال حضور آنان در روستا بسیار زیاد بود. وقتی به روستا رسید یم از اهالی در مورد ضد انقلاب پرسیدیم. گفتند: دیشب آمد ند و رفتند. همان ابتدای ده یک گشتی زد یم و بر گشتیم.
در راه بر گشتن یک لندرور به طرف ما آمد دو نفر از برادران ارتش و یک نفر از براد ران سپاه در آن بود ند.
یکی از آنها پیاده شد و با لحن شدیدی نسبت به این حرکت ما اعتراض کرد و گفت: چرا شما د و نفر با یک کلت و یک ژ- 3 رفتید داخل روستایی که ضد انقلاب در آن هست؟ برادر رسول خیلی آرام گوش می کرد و چیزی نمی گفت. من گفتم: ما باید این طور عمل می کردیم و بعد هم همین طور عمل می کنیم.
رسول گفت: زیاد جوش نخورید. ما اگر این کار را نکنیم، ضد انقلاب احساس امنیت می کند. رسول چنین روحیاتی داشت. اگر من هم نبودم تنها می رفت. بد ون هیچ رعب و هراسی داشته باشد او آسایش را از ضد انقلاب سلب کرده بود.

محمود طاهریان:
شهید هلالی به مسأله سلسله مراتب و رعایت آن اهمیت خاصی می داد در تمام موارد، پس از ارائه نظرات خود تصمیم گیری را به عهده شهید طیاره، که سمت فرماندهی داشت، را می نهاد. به او می گفت: هر چه شما به عنوان فرمانده صلاح بدانید همان ملاک عمل است. همیشه موقعیت فرماندهی را، چه حضور و چه غیاب ایشان نحکیم می نمود. البته این دو شهید بزرگوار؛ رابطه ماد ون و مافوق. صرف نظر از سمت که سمت فرمانده بود ودیگری ودیگری جانشین؛ هر کدام، دیگری را اصلح برای تصمیم گیری می دانست. حیدری :
بعد از پاکسازی کردستان از لوث وجود ضد انقلاب و حاکمیت نیروهای خط امام و حزب الهی؛ عده ای مغرض سعی د ر نفوذ میان نیروهای رزمنده کردستان را داشتند. از جمله آنها جریان وابسته به بنی صد ر بود که سعی داشت مبارزه در کردستان را از مسیر اسلامی اصیل آن منحرف نماید. از افراد نفوذی، شخصی به نام کالک احمد بود.
در یک درگیری در سنندج عده ای زخمی شدند. از طرف برادر بروجردی براد ر هلالی مامور رسیدگی به این جریان شد. هلالی با زیرکی و پختگی تمام به جریان رسیدگی می کرد و جریان انحرافی کالک احمد را شناسایی نمود. از خانه کالک احمد صورت جلسات متعددی به دست آمد که تکیه بر سازش و سوق دادن به سوی بنی صدر بود. با درایت برادرهلالی این جریان انحراف کشف شد و از بسیاری از حوادث و در گیری ها که بنا بود ایجاد شود، جلو گیری به عمل آمد. آری، شهید حلالی در مسائل سیاسی بسیار تیز بین و دقیق بود. ضد انقلاب قصد نفوذ به یکی از روستاهای کردستان را داشت. آنها در این روستا توانسته بود ند اذهان ساده لوحان را با تبلیغات دروغین به سوی خود جلب نمایند. به فرماندهی شهید هلالی و گروهی از رزمندگان وارد آن روستا شدیم. عده ای از روی پشت بامها به ما سنگ می زدند و فحاشی می کردند. شهید هلالی دستور داد که هیچ گونه عکس العملی نشان ندهید. موقع نماز ظهر وارد مسجد شدیم و نماز را دسته جمعی به پیشنماز اهل سنت آن روستا اقتدا نمودیم. شهید هلالی پس از اتمام نماز برای اهالی آن روستا صحبت کرد و با استفاده از آیادت قرآن و ترجمه و تفسیر آن، پیام انقلاب و رزمندگان اسلام در کردستان را به گوش اهالی آن روستا رساند. پس از اتمام سخنرانی از مسجد خارج شدیم. ناگهان شور و غلغله ای به وجود آمد. مردم روستا آمدند و بر چهره ما بوسه زد ند. واقعاً عجیب بود. مردم آن روستا با سخنرانی شهید هلالی کاملا متحوّل شده بود ند. در آن روز راز این فرمایش خداوند را فهمیدیم که: ادفع بالتی هی احسن السیئه... فاذا الذی بینک و بینه عدوپاوه کانه ولی حمیم یعنی با خوبیها، بدیها را دفع کن.... اگر چنین عمل کنی خواهی دید که آن کس که میان تو و او دشمنی حاکم است مانند دوست و حامی وفادار تو خواهد بود. در مواقعی که با شهید هلالی به عملیات می رفتیم در بین راه و مواقعی که برای استراحت توقف می کردیم، ایشان قران را از جیب خود بیرون می آورد و تلاوت می نمود. در عملیات مسائل نیروها را به خوبی زیر نظر داشت. به آنها روحیه می داد و نمی گذاشت روحیه آنها کسل شود. خودش از قرآن الهام می گرفت و دیگران را نیز از این منبع لایزال الهی سیراب می نمود. کاک میکائیل:
برادر رسول هلالی به موقعیت منطقه آگاهی کامل داشت و تمام مناطق، قله ها و جنگلهای اطراف را به خوبی می شناخت. همیشه قبل از عملیات پاکسازی روستا ها از وجود ضد انقلاب، ماکت کوچکی از مناطق و روستاهایی که قرار بود پاکسازی شود، با شن و ماسه و خرده سنگ درست می کرد. سپس نیروها را با ساده ترین صورت نسبت به مناطق عملیاتی توجیه می نمود. نیروها با توجیه و شناخت کامل عملیات خود را آغاز می کردند و با به کار گیری این شیوه اکثر عملیات ها با موفقیت رو به رو می شد. سردار هدایت:
اولین بار براد ر هلالی را با برادر بروجردی د یدم. او برادر هلالی را به من معرفی کرد و گفت: فردی با حال و با معرفت است. با او صحبت کن و از روحیات او استفاده کن.
شهید هلالی تسلط و انس خاصی با قرآن داشت. راجع به موضوعاتی که پیش می آمد بحث می کرد و شاهد قرآنی می آورد. در عین حال اهل افراط و تفریط نبود. مواضعی که از سوی امام مطرح می شد سعی می کرد دقیق به آن عمل کند.
من به برادر بروجردی به صورت شوخی گفتم: تو هم خوب می گردی و هر چه نیروهای خوب است ا طراف خودت جمع می کنی!
برای من جالب بود که این بزرگواران (شهید هلالی و شهید بروجری ) چگونه جذب یکدیگر شده اند. وقتی هلالی شهید شد، یک حالت غمزدگی در چهره شهید بروجردی احساس می شد. با اینکه در شهادت سایر شهدا سعی می کرد حالت غم و اندوه به خود نگیرد و با سعه صدر برخورد نماید.
شهید بروجردی از معارف قرآن و گفته های شهید خیلی استفاده می کرد و این گونه بود که توانست در آن غوغای کردستان دوام بیاورد و منشاء اثر باشد. سردار شهیدحاج اکبر آقابابایی :
شهید هلالی بسیار متهور و بی باک بود. همیشه و در همه صحنه ها، پیشاپیش نیروها حرکت می کرد. مدتها ذهن مرا این فکر پر کرده بود که نکند او در قضیه شهادتش، بی احتیاطی کرده و می توانسته با مراقبت بیشتر از کشته شدت خود جلو گیری کند. یک شب شهید هلالی را در عالم رویا دیدم. از او راجع به منطقه عملیاتی و نحوه عملکردش در عملیات و چگونگی شهادتش سوال کردم. او با استدلال های نظامی و عاقلانه برای من توضیح داد که بهترین تاکتیک را به کار گرفته و به بهترین شکلی که بوده وارد عمل شده است و خواست خدا بود، که او شهید شود! همه استدلال هایش برایم کاملاً منطقی و قابل قبول بود. از خواب بیدار شدم. خدا را شکر کردم که از شبهه ذهنی که راجع به آن شهید داشتم، خلاص شده ام. هر چه به ذهنم فشار آوردم که استدلال های او را در بیداری به یاد بیاورم چیزی یادم نیامد. بعد از مدتی تفکر به این نتیجه رسیدم که عملکرد، تصمیم گیری. استدلال های امثال او از افقی ماورای عقل و حس است. راز و رمزی است میان خودشان و خدایشان که با ذهن و هوش ما محبوسان در عالم ماده، تناسبی ندارد. حجه الاسلام موسوی :
یک هفته قبل از شهادت رسول هلالی، در عالم رویا دیدم که ملائکه به زمین آمدند و رسول را با خود به آسمان برد ند. آنجا چهارده خیمه نورانی زده بود ند که در هر کدام یکی از چهارده معصوم حضور داشتند. رسول را دیدم که وارد خیمه ها شد و د ست چهار ده معصوم را و از جمله دست حضرت زهرا (س) را بوسید. (مادر شهید هلالی سیده هستند ) ناگهان از خواب پریسدم. یک هفته بعد رسول به ملکوت اعلی شتافت و یقیناً با همان عزیران محشور گردید. پدر شهید :
یکی از پیشمرگان مسلمان کرد می گوید:
هنوز هم پس از پانزده سال که از شهادت برادرمان رسول هلالی می گذرد، درون خانه همرزمان کرد او، عکس قاب گرفته شهید هلالی به چشم می خورد. پیشمرگان کرد هنوز هم او را مسئول خود و مشکل گشای گرفتاریهای خود می دانند. به عکس او، یعنی در واقع به روح او متوسل می شوند و از او حاجت می گیرند. علی هلالی, برادر شهید :
چند تن از همرزمان ایشان، از برادران کرد مسلمان نقل می کنند که ایشان به محض دریافت حقوق ماهیانه خود به روستا های کردستان می رفت و حقوق خود را بین خانواده های مستمند تقسیم می کرد. از او می پرسیدیم، چرا حقوقت را برای خودت خرج نمی کنی؟! می گفت: آنها بیشتر از من به این پول احتیاج دارند. امیر اصفهانی:
شهید هلالی یک فرد نظامی بود اما د رک بسیار بالایی از مسائل فرهنگی داشت. در عین نظامی گری روی مسائل فرهنگی نیز اشراف کامل داشت. من آن موقع د ر آموزش و پرورش کردستان مشغول انجام وظیفه بودم. او با من ارتباط نزدیکی داشت و همواره راجع به مسائل آموزش و پرورش و مسائل فرهنگی به ما ایده های جالبی می داد. در وجود او نمی شد تشخیص داد که آیا دید نظامی غلبه دارد یا دید فرهنگی. هر د و را هماهنگ و همراه هم داشت. او انسانی چند بعدی بود و جامعیت عجیبی داشت. صبح ساعت 4 برادران سپاه و بسیج پیشمرگ جهت پاکسازی تعدادی از روستاهای سنندج حرکت کردیم. ساعت 7 صبح بود که به ارتفاعات روستای کرسی رسیدیم. من به رسول گفتم: شما پشت بی سیم باش، من می روم بالا. قبول نکرد و خودش به طرف بالا حرکت کرد. درگیری بسیار شد یدی شروع شد که تا نزدیک ظهر ادامه پیدا کرد. رسول با یک نفر بسیجی به نام تقوی و یک نفر پیشمرگ به نام محمدی از پشت چند تخته سنگ که موضع بچه ها بود بیرون آمد و به طرف قله حرکت کردند. ضد انقلاب پشت قله موضع گرفته بود. ابتدا برادر پیشمرگ محمدی و بعد برادر تقوی مورد اصابت گلوله قرار می گیرند. گلوله ای هم به سر رسول خورد و هر سه در کنار هم روی زمین می افتند. من پایین، پشت بی سیم بودم که خبر آوردند رسول زخمی شده است. سریعاً خبر را به مرکز مخابره کردم و خودم را به محل د رگیری رساندم. صحنه عجیبی بود. پیشمرگها به سر خود می زدند و ماتم گرفته بود ند. اولین کسی که از مرکز خودش را رساند، برادر مصطفی طیاره بود. من گریه می کردم. برادر طیاره گفت، چرا گریه می کنی، بر روحیه بچه ها تاثیر می گذارد. او گفت: رسول خودش می دانست شهید می شود. صبح نمازش را خواند و قرآن را برداشت و گفت: من هفته دیگر شهید می شوم و همان هم شد. پیکر رسول و آن د و نفر را به پایین آوردیم. از این لحظه به بعد عملیات حالت فوق العاده ای پیدا کرد. از یک طرف پیشمرگ ها و بقیه نیروهای ما به علت شهادت این سه نفر حالت مصممی پیدا کرده بود ند و بی امان حمله می کردند و از طرف دیگر یکی از خلبان های بسیار شجاع هوانیروز با هلیکوپتر کبری داخل یکی از شیارهای کوهستان شده بود و از پشت سر مواضع ضد انقلاب را هدف قرار می داد. این حرکت خلبان بسیار عجیب بود. همه خلبانها در چنین موقعیتی از ارتفاع بالا به وسیله موشک دشمن را مورد اصابت قرار می داد ند ولی وی داخل شیار رسید و از بین ارتفاعات با هلیکوپترکبری عبور می کرد و بات مسلسل نفرات را می زد.
به هر حال آن روز بر اثر رشادت های فراوان براد ران و شجاعت این خلبان، کشته های زیادی از ضد انقلاب گرفتیم. قرار بود روستای گیلانه و ارتفاعات اطراف آن از لوث وجود ضد انقلاب پاک سازی شود. برادر هلالی نیروها را تقسیم بندی کرد و هر گروه را به یک طرف گسیل داد. عده ای را نیز برای پاکسازی روستای گیلانه فرستاد. خودش همچون همیشه مشکل ترین بخش کار را بر عهده گرفت. با جمعی از نیرو ها به سمت ارتفاعات مشرف بر منطقه حرکت کرد. عموماً در پیشاپیش نیروها بود. آیا او نمی توانست در نقطه ای مشرف بایستدو عملیات را هدایت کند؟ و یا از سنگر و موضعی مطمین عملیات را رهبری نماید؟ امّا او منطق خاص خود را داشت. او می خواست فرماندهی شجاع، دلاور و از خود گذشته همچون خود تربیت کند.
او در عین حال که فرمانده بود یک معلم و یک اسوه نیز بود که باید در میدان عمل د رس می داد! او یک روحانی اهل عمل بود. دشمن پیشانی او را با قناصه هدف قرار داد. عضوی که یک عمربر سجاده ی شکر و نیاز ساییده شده بود، اکنون برای آخرین سجده به خاک افتاد. این چنین بود که دوست او را به خویش فرا خواند. شربت شیرین وصل بر او گوارا باد! رحمانی:
یک هفته قبل از شهادتش در دفتر خود حاضر شد و برای ساعت های متوالی مطالبی را یادداشت کرد. روزی که قرار بود برای عملیات پاکسازی منطقه از ضد انقلاب برویم به من گفت که براد ر رحمانی من خواب دیده ام که در عملیات شهید می شوم، متنی نوشته ام که وصیت نامه ی من است و روی میز خود گذاشته ام. پس از شهادتم آن را به خانواده ام برسانید. برادر هلالی در همان عملیات شهید شد.
به وصیت او عمل کردم و وصیت نامه اش را به خانواده اش تحویل دادم. خدا می داند که چه وصیت نامه ای است خطاب به دانشجویان، طلاب و همه ی ملّت، پیام هایی دارد که همه درس و آموزندگی است. پدر شهید :
مراسم تشییع پیکر شهید رسول هلالی یکی از با شکوه ترین و بی نظیر ترین مراسم تشییع پیکر شهیدان در اصفهان بود.
شهادت وی در اولین سال جنگ اتفاق افتاده بود. اگر چه شهادت وی د ر جنگ ایران و عراق نبود. بسیاری از پیشمرگان کرد به صورت مسلح جهت شرکت در این مراسم به اصفهان آمده بودند. وی اولین شهیدی بود که از خیابان چهار باغ تشییع می شد. تمام مغازه ها تعطیل کرده و در مراسم شرکت کردند. موجی از احساس همد ردی سر تا سر مسیر را فرا گرفته بود. پیکر پاکش پس ازتشییع د ر گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. سلام ما بر روح مطهرش باد!

منبع : http://www.sajed.ir/new/commandant/357-1388-10-24-08-57-29/11689.html (http://www.sajed.ir/new/commandant/357-1388-10-24-08-57-29/11689.html)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد