PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فرمانده شهید محمد انصار الحسینی



Joseph Goebbels
29th October 2011, 08:14 PM
فرمانده محور بهداری لشکر 14امام حسین (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) محمد در سال 1342 ه ش در خانواده ای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود و از همان کودکی با تشویق والدین در جلسات قرآن ، مراسم مذهبی و صفوف نماز جماعت شرکت می نمود . با شروع انقلاب شکوهمند اسلامی و نهضت خونین سال 1357 ایشان مجدانه در تظاهرات و مبارزات بر علیه حکومت خود کامه پهلوی شرکت می نمود . روح بلند و ایمان قوی او باعث گردیده بود که در تمامی صحنه های انقلاب حضور فعال داشته باشد . سید محمد علاقه زیادی به تلاوت قرآن و عبادت خالصانه داشت .
با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران چه در پشت جبهه و چه در خطوط مقدم جنگ حضر فعال و چشمگیری داشت و در این راستا لیاقت و شایستگی فراوان از خود نشان داد به طوری که مسئولیتهای خطیر و سنگینی بر د.وش وی گذاشته شد .

ایشان در عملیات بسیاری که توسط سپاه اسلام انجام شد،شرکت داشت و در مقاطع مختلف مسئولیت بهداری تیپ 44قمر بنی هاشم(ع) ، تیپ 91بقیه الله(عج) و مسئول محور بهداری لشکر 14 امام حسین (ع) را عهده دار بود . صداقت شجاعت و اخلاص این سردار بزرگ زبانزد بچه های رزمنده بود ، آنهایی که او را می شناختند مجذوبل اخلاق خوب و بر خورد شایسته و اخلاق ایشان بودند . حضور مستمر ایشان در خط مقدم و در بین نیروهای تحت امرش اثر قابل توجهی بر روحیه نیروها داشت .
مسعود داوری یکی از همرزمانش شهادت اورا اینگونه بیان می کند:

ساعت 12 شب بود ، آتش دشمن بسیار سنگین بود . برادر انصار الحسینی راننده های آمبولانسی را برای تخلیه مجروحین آماده کرده بودند .

اما او کسی نبود که خود آرام و قرار داشته باشد . سوار یکی از آمبولانس ها شد و در بین مجروحین حضور پیدا کرد و مانند یک امداد گر ، فعالانه شروع به رسیدگی به آنها کرد و در حین انجام کار از سازماندهی نیروها نیز غافل نبود .

در یک لحظه همراه گرد و خاک حاصل از انفجار موشک کاتیوشا به هوا رفت . لبهایش تکان می خورد ، گر چه خاک آلود شده بود اما ایشان را شناختم . ترکش به ران او اصابت کرده و آن را متلاشی کره بود .
سرش را روی زانو گذاشته و صورتش را پاک کردم ؛ صدایش به گوشم رسید ، خیلی آهسته برای خودش زمزمه می کرد .خواستم به او دلداری بدهم ، گفتم : آقای انصار الحسینی مساله ای نشده انشا اله حالتان خوب می شود اما در کمال تعجب ایشان با آن حالت روحانی که داشت گفت : من آرزوی شهادت را دارم و از خدا می خواهم که مرا قبول کند .

در آن لحظات ، به مادرش زهرا (س) خدا را قسم می داد که شهادت را نصیب او نماید .

در آن لحظات سخت او این آیه را بر زبان جاری می کرد :

یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه المرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی . پس از آن نام فاطمه الزهرا (س) را بر لبان جاری ساخت .

در زیر آتش سنگین دشمن با کمک بچه ها او را به بیمارستان بردیم . سر انجام اوبه آرزویش رسید وشهید شد.

منبع:فرشتگان نجات،نوشته ی ،مرتضی مساح،نشرلشگر14امام حسین(ع)،اصفهان-1378



خاطرات امدادگران

علیرضا یزدانخواه :
ساعت 12 ظهر در بیمارستان صحرایی خاتم الانبیاء مشغول گفتن اذان ظهر بودم و بچه های اورژانس و بهداری هم آماده انجام فریضه نماز می شدند . در بیرون اورژانس یک نماز خانه صحرایی بر پا شده بود ، صفوف برای اقامه نماز شکل گرفت . در همیه هنگام مجروحی را به بیمارستان آوردند . من سریع به نزدیک او رفتم ، رزمنده مجروح مرتب ذکر می گفت ، اما صحنه خیلی عجیب آن بود که یک خمپاره 60 میلیمتری به بازوی ا اصابت نموده ولی عمل نکرده بود .و او را به روی تخت خوابانده و سریع یک سرم به او وصل کرده و با کمک بچه ها او را به اتاق عمل بردیم . طبق دستور پزشک به علت خونریزی زیاد چند واحد خون به او تزریق کردیم . بعد از آن تصمیم گرفته شد که در همانجا خمپاره بیرون آورده شود . پزشک بیهوشی گفت " این کار خطرناکی است و احتمال انفجار گلوله وجود دارد ، ولی پزشک جراح با توجه به وضعیت بیمار پافشاری می کرد تا این عمل هر چه سریعتر انجام شود . بالاخره تصمیم گرفته شد تا با توکل به خداوند او را عمل کنند . در حین عمل حالت عجیب در اتاق عمل حکمفرما بود ، هر لحظه احتمال داشت خمپاره منفجر شود ، با ذکر و صلوات و با احتیاط کامل بعد از دو ساعت تلاش با اتکا به خداوند متعال خمپاره بیرون آورده شد و عروق که خونریزی فراوان داشت بررسی و جلوی خونریزی گرفته شد ، بعد از آن یک آتل گچی به دست او گرفته و به اتاق ریکاوری منتقل شد . مجروح موقع به هوش آمدن ذکر امام حسین بر لب داشت و شور و حال عجیبی به وجود آمده بود .
این یکی از عجیب ترین جراحی ها بود که در طول جنگ اتفاق افتاده بود چرا که به جای ترکش و .... خمپاره به رزمنده اصابت نموده بود . تعدادی عکس از زمانی که مجروح را به اتاق عمل منتقل می کردیم توسط بچه های اورژانس گرفته شد که در سطح کشور و به خصوص جبهه پخش شد و نمایشگاه های دفاع مقدس در معرض دید همگان قرار گرفت .

دکتر ایرج امیری :
در سال 1364 مجروحی به نام علی صبوری ، 17 ساله ، پس از اینکه در اثر اصابت ترکش از جبهه به بیمارستان مشهد و تهران اعزام گردیده بود به بیمارستان شهید صدوقی اصفهان انتقال یافت و بستری گردید .

مجروح با قطع عضو از ناحیه مچ دست و زانو راست مواجه گردیده و ساق پای چپش نیز به اندازه 17 سانتی متر از استخوان درشت نی را نداشت .

محل زخم و جراحت کاملا باز بود و استخوان نازک نی نیز به طور واضح دیده می شد .
مجروح توسط چند ین پزشک ویزیت شده بود و همگی بر قطع زانوی پای چپ او نظر داده بودند ولی خودش نپذیرفته بود و هنوز امید وار بود .

پسی از مراجعه ا با دیدن وضعیت و روحیه اش پذیرفتم و با توکل به خدا طی سه مرحله عمل جراحی استخوان نازک نی او را به جای استخوان درشت نی انتتقال دادیم .

پس از گذشت مدتی قطر استخوان نازک نی به اندازه ی کلفت شده که می تواند فشار بدن را تحمل کند و نشکند .

جالبتر اینکه این مجروح با اراده قوی و روحیه فوق العاده در حال حاضر با پروتز مصنوعی دست و پای راست و پای چپ ترمیم شده می تواند راه برود و حتی رانندگی نیز بکند .

در سال 1366 برادر مجروحی به نام نور احمد سلطانی اهل مشهد بر اثر اصابت ترکش خمپاره قسمت وسیعی از پوست و عضله و عصب زند اعلی و زند اسفل بازوی راستش از بین رفته بود و نیز دست راست او فلج و ناتوان شده بود .

ایشان به چند متخصص اعصاب مراجعه کرده بود و به قول معروف او را جواب کرده بودند و همگی نظر داشتند که قابل جراحی نمی باشد .

مجروح ناراحت و با دلی شکسته به بنده مراجعه کرد . من نیز به او گفتم این کار یک متخصص جراحی اعصاب است با وجود این ، بنده تلاشم را خواهم کرد اما شفا را از خدا بخواه .

مجروح با تمامی صحبتها ، تصمبم گرفت که عمل شود .و با توجه به اینکه در حدود 15 سانتی متر از طول اعصاب زند اسفل و زند اعلی از بین رفته بود ، از اعصاب پا برای پیوند استفاده کرده و به اعصاب ضایعه دیده بازوی راست پیوند زده شد . به مجروح گفتم 5/1 سال طول می کشد تا این عمل نتیجه بدهد . در این مدت فیزیو تراپی نیز برای او تجویز شد .

در موقع خداحافظی به او گفتم : ما سعی خود را کرده ایم اما توصیه می کنم تو که اهل مشهد و زاده آن آب و خاک هستی بروی و با توسل به امام هشتم شفایت را از او بخواهی .

پس از گذشت چندین سال او که برای کاری به اصفهان آمده بود به من مراجعه کرد ؛ مشاهده کردم که دست راست او که فلج بود به کار افتاده و عصب ترمیم شده است .

برای اطمینان نوار عصبی نیز گرفته شد که بهبود عصب ها را نشان می داد .
این مجروح از اینکه این عمل در کشورش انجام گرفته خیلی خوشحال و مسرور بود و آن را مدیون خون شهدا و الطاف رحمانی امام رضا می دانست .

علیرضا صادقی:
عملیات والفجر 8 شروع شده بود . شور و شوق وصف ناپذیری بر فضای عملیات آنجا حکومت می کرد . هر کسی در پی کاری بود . تیمهای غواصی خود را برای عبور از اروند آماده می کردند .

از زمین وآسمان آتش می بارید . لحظه به لحظه کسی در خون خود می غلطید . انبوه مجروحان در پشت اورژانس نشان از تراکم آتش دشمن داشت . حسین خرازی ضمن رهبری عملیات ، دلش برای مجروحان می تپید ، دستور داد تا مجروحین را پراکنده کنند تا دوباره آسیب نبینند و به تیمهای پزشکی توصیه می کرد تا با سرعت و بدون استراحت به کار درمان مجروحان بپردازند . ناگهان تعدادی پزشک وارد منطقه عملیاتی شدند و به دستور حسین به درون اورژانس رفتند ، حالا دیگر به تعداد مجروحینی که تحت عمل قرار می گرفتند افزوده می شد . من وارد اورژانس شدم . صحنه عجیبی بود . بچه های جنگ با بدنهای پاره پاره دردی داشتند فراتر از توصیف و پزشکان و پرستاران خدمتگذار نیز همدرد اینان بودند .
درد ، درد زخم نبود ، درد ، درد عشق بود دردی که به جان اطباء نیز نشسته بود . آنجا همه درمانی می خواستند آسمانی . برای کاری از سنگر اورژانس خارج شدم که ناگهان سنگر مورد اصابت گلوله های آتشین دشمن قرار گرفت . صحنه ای به ظاهر اسف بار به وجو د آمد آنچنان که نمی شد تشخیص داد که پاره های بدن مال کدام شهید است . اما من همیشه به این می اندیشم که درد مجروحان و پزشکان آن سنگر ، درد مشترک بود .دردی که سودای پیوند با خداوند را جست و جو می کرد . آن هنگامه خونین چیزی جز شباهتی انکار ناپذیر با هنگامه عاشورا . آن روز دردمندان سنگر اورژانس درمانی یافتند آسمانی و جشنی بر پا کردند جاودانی .

حسن مامن پوش:
در عملیات خیبر من مسئول دارویی و تجهیزات پزشکی بیمارستان صحرایی خاتم الانبیاء بودم و دکتر رهنمون نیز به عنوان رئیس بیمارستان خدمت می کرد . یک روز صبح قبل ار طلوع آفتاب که به اتفاق تعداد زیادی از مسئولین بهداری سپاه ، در سنگر فرماندهی جهت اقامه نماز آماده می شدیم گلوله توپ دشمن دقیقا به سنگر فرماندهی اصابت نمود ، گویی این گلوله به دنبال شاخص ترین و یکی از با تقوا ترین افراد می گشت .

آری از میان همه افراد داخل سنگر دکتر رهنمون با آن روحیه متعالی مورد اصابت قرار گرفت ، بلافاصله عملیات احیاء ایشان را آغاز کردیم موثر واقع نگردید و در حال انتقال به اورژانس به شهادت رسیدند .

منبع : http://www.sajed.ir/new/commandant/357-1388-10-24-08-57-29/9792.html (http://www.sajed.ir/new/commandant/357-1388-10-24-08-57-29/9792.html)

طلیعه طلا
29th October 2011, 08:57 PM
درد ، درد زخم نبود ، درد ، درد عشق بود دردی که به جان اطباء نیز نشسته بود . آنجا همه درمانی می خواستند آسمانی .

ای وای ...
تا آسمانی شدن ما چقدر راه و چقدر فاصله هست ؟

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد