PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر مورد علاقه شما کدومه ؟



Number One
11th October 2011, 12:26 AM
قشنگترین و خاطره انگیزتزین شعری که تا حالا خوندی کدوم شعره ؟

طلیعه طلا
11th October 2011, 03:22 AM
خیلی زیادن .

وقتی فصل بهار و پاییز میشه ، موقع بارندگی ،والدینم این شعر رو زیاد می خونن که منم دوستش دارم ...


باز باران
با ترانه
می خورد بر بام خانه
یادم آرد روز بارن
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو،
می پریدم از لب جو،
دور میگشتم ز خانه...


امیدوارم درست یادم مونده باشه ...

*FATIMA*
11th October 2011, 08:51 PM
یکی از شعرایی که من خیلی دوسش داشتم :
در کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده دو کاج روییدند
سالیان دراز رهگذران
آن دو رو چون دو دوست میدیدن
روزی از روزهای پاییزی
زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید
خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا
چند روزی مرا تأمل کن
ریشه هایم ز خاک بیرون است
چند روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با تندی
مردم آزار از تو بیزارم
دور شو دست از سرم بردار
من کجا طاقت تو را دارم
بینوا را سپس تکانی داد
یار بی رحم و بی محبت او
سیم ها پاره گشت و کاج افتاد
بر زمین نقش بست قامت او
مرکز ارتباط دید آن روز
ارتباط پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پی جویی
تا ببیند که عیب کار از چیست
سیم بانان پس از مرمت سیم
راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز
با تبر تکه تکه بشکستند

یکی از شعرایی که الانه دوست دارم
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی
مادری دارم ، بهتر از برگ درخت
دوستانی ، بهتر از آب روان
و خدایی که در این نزدیکی است
لای این شب بوها ، پای آن کاج بلند
روی اگاهی آب ، روی قانون گیاه
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه ، مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها میگیرم
در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
...

Number One
11th October 2011, 10:59 PM
یکی از شعرایی که من خیلی دوسش دارم اینه :


كــوچـــه ( فريدون مشيری )



بي تو، مهتاب‌شبي، باز از آن كوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم،
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.
در نهانخانة جانم، گل ياد تو، درخشيد
باغ صد خاطره خنديد،
عطر صد خاطره پيچيد:

يادم آم كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.

تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت.
من همه، محو تماشاي نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشة ماه فروريخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آيد، تو به من گفتي:

” از اين عشق حذر كن!
لحظه‌اي چند بر اين آب نظر كن،
آب، آيينة عشق گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است،
باش فردا، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ - ندانم
سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!

روز اول، كه دل من به تمناي تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم ...“

باز گفتم كه : ” تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم! “

اشكي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب، نالة تلخي زد و بگريخت ...

اشك در چشم تو لرزيد،
ماه بر عشق تو خنديد!

يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم.
نگسستم، نرميدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌هاي دگر هم،
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ...

بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!

.yalda.
11th October 2011, 11:14 PM
راهنمایــــــــــی بودم
اردو میرفتیم مشهد [golrooz]
تو راه معلممون(ریاضیات) یه شعری و هی میخوند
تا به مشهد برسیم از بس خوند حفظ شدیم
همراهش میخوندیم
خیلی این شعرو دوست دارم


یار دبستــــــــــــــــانی من
با من و همراهِ منــــــــــــی

چوبِِالِف برسرِِما
بغض منو آه منــــــــــــــی

هَــــک شده اسمِ من و تو
رو تَـــن این تخته سیـــــــاه

تـــرکهِ بیدادو ســــــتم
مونده هنوز رو تَـــــــن ما

دشت بی فرهنــــــگی ما
هرزه تموم علفـــــــاش

خوب اگه خوب بد اگه بد
مُرده دِلای آدمـــــــــاش

دســــت من و تو باید این
پرده هــــــارو پاره کنه

کی میــــــــتونه جــــز من و تو
دردِ مــارو چــــاره کـــــنه

یــــــار دبستانی من
با مــــــن و همراه منـــــــــی

*FATIMA*
8th December 2011, 08:50 PM
من ندانم با که گویم شرح درد :
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟
هرکه با من همره و همخانه شد ،
عاقبت شیدا دل و دیوانه شد .
قصه ام عشاق را دلخون کند ،
آتش عشق است و گیرد در کسی
کاو ز شوز عشق ، میسوزد بسی .
قصه ای دارم من از یاران خویش
قصه ای از بخت و از دوران خویش یاد می آید مراکز کودکی
همره من بوده همواره یکی .
قصه ای دارم از این همراه خود
همره خوش ظاهر بدخواه خود
...
نیما یوشیج

المیرا68
9th December 2011, 09:49 PM
کوچه ی فریدون مشیری

LEILA1979
11th December 2011, 02:43 PM
ای همه هستی ز تو پیدا شده / خاک ضعیف از تو توانا شده
آنچه تغییر نپذیرد توئی / وآن که نمرده است و نمیرد توئی
هر که نه گویای تو خاموش به / هر چه نه یاد تو فراموش به
جز در تو قبله نخواهیم ساخت / گر ننوازی تو که خواهد نواخت
در گذر از جرم که خواهنده ایم / چاره ما کن که پناهنده ایم.

البته من شعرهای زیادی رو دوست دارم به خصوص شعرهای عرفانی ولی این شعر خیلی به دلم نشسته ، نمی دونم شاید به خاطر اینکه حضور خدا رو می تونم تو این شعر بیشتر درک کنم.

پت
11th December 2011, 03:18 PM
ز من جانان اگر دور است،صحبت میکنم با او
که هر شب در دل دیوانه خلوت میکنم با او

اگر چه جان و دل بر لب رسد از جور او
اما ز من چون سر زند پیوسته ،عادت میکنم با او

اگر جانان من آزرده گردد از من و از دل
بگیرم دست دل ، رفع زحمت میکنم با او..

LUCKLY
17th December 2011, 11:30 AM
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور وغیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنا ن که هستی[labkhand]

LUCKLY
17th December 2011, 11:32 AM
وقتی که تو آمدی بدنیا عریان
جمعی بتو خندان و تو بودی گریان
کاری بکن ای دوست بوقت رفتن
جمعی بتو گریان و تو باشی خندان[golrooz]

مسافر007
17th December 2011, 12:43 PM
نوای بی نوایی(فریدون مشیری)

مرا میخواستی تا شاعری را
ببینی روزو شب دیوانه ی خویش
مرا میخواستی تا در همه شهر
زهرکس بشنوی افسانه خویش
مرا میخواستی تا از دل من
برانگیزی نوای بینوایی
به افسونها دهی هر دم فریبم
بدل سختی کنی برمن خدایی
مرا میخواستی تا در غزلها
ترا زیباتر از مهتاب گویم
تنت را در میان چشمه ی نور
شبانگاهان مهتابی بشویم
مرا میخواستی تا پیش مردم
ترا الهام بخش خویش خوانم
ببال نغمه های اسمانی
بام اسمانهایت نشانم
مرا میخواستی تا از سر ناز
ببینی پیش پایت زاریم را
بخوانی هرزمان در دفتر من
غم شب تا سحر بیداریم را
مرا میخواستی اما چه حاصل
برایت هرچه کردم باز کم بود
مرا روزی رها کردی در این شهر
که این یک قطره دل دریای غم بود
ترا میخواستم تا در جوانی
نمیرم از غم بی همزبانی
غم بی همزبانی سوخت جانم
چه میخواهم دگر زین زندگانی؟؟؟؟؟

Sookoot
17th December 2011, 09:34 PM
درس اول معرفت
یک مداد آماده کن
تا که سر مشقت دهم
بودنت را ساده کن

درس دوم را بگم؟
دست بر چشمت گذار
بی وفایی را مجو
پا به نفس خود گذار

درس سوم عاشقی
می شمار و می شمار
ضربه های قلب من
با مدادت بر قرار

جوان ایرانی
17th December 2011, 09:55 PM
گفتم ؛ غم تـو دارم ، گفتا ؛ غمت سرآیـد
گفتم ؛ که ماه من شو ، گفتا ؛ اگر بـرآیـدگفتم ؛ ز مهرورزان رسم وفـا بـیـامـوزگفتا ؛ ز خوبـرویان ایـن کار کـمـتــر آیـدگفتم ؛ که بـر خیـالت راه نـظر بـبـنـدم
گفتا ؛ که شب‌رو ست او از راه دیـگر آیـدگفتم ؛ که بـوی زلفت گـمراه عالمم کـردگفتا ؛ اگر بـدانی هم اوت رهـبـر آیــدگفتم ؛ خوشا هوا یی کزبـادصبح خیـزدگفتا ؛ خنـک نـسـیمی کز کوی دلبـر آیـدگفتم ؛ که نـوش لعلت ما را بـه آرزو کُشتگفتا ؛ تـو بـنـدگی کـن کـو بـنـده‌پـرور آیـدگفتم ؛ دل رحیمت کـی عزم صلح دارد ؟گفتا ؛ مـگـوی بـا کس تـا وقت آن در آیـدگفتم ؛ زمان عشرت دیـدی که چون سر آمـد ؟گفتا ؛ خمـوش حـافــظ کاین غصّه هم سر آیـد

وشعر صدای پای آب سهراب سپهری

Easy Bug
18th December 2011, 09:24 PM
علاوه بر اشعاری که دوستان نوشتند !!

آنان که محیط فضل و آداب شدند *** در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون *** گفتند فسانه ای و در خواب شدند

محسن آزماینده
18th December 2011, 09:32 PM
عزیزینم باش اوسته

کیپریک اوسته قاش اوسته

سن نه وقت گوز ایلدون

من دمدیم باش توسته
================================

این هم در جواب شعر بالا
================================

عزیزینم یاریام

آیری درددن یاریام

منه قاش،گوز ایلمه

من اوزگنین یاریام

========================

از زیباترین بایاتی های ترکی

*FATIMA*
26th July 2012, 05:08 PM
یک نفر دلش شکسته بود
توی ایستگاه استجابت دعا
منتظر نشسته بود
منتظر ، ولی دعای او
دیر کرده بود
او خبر نداشت که دعای کوچکش
توی چارراه آسمان
پشت یک چراغ قرمز شلوغ
گیر کرده بود
او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
از کنار او گذشت
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود

هیچ کس
از مسیر رفت و امد دعای او
باخبر نبود
با خودش ، فکر کرد
پس دعای من کجاست ؟
او چرا نمی رسد ؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است !
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه اسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد
او ازز این طرف ، دعا از آن طرف
در میان راه
با هم آن دو رو به رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
ار صمیم قلب گرم گفتگو شدند
وای که چقدر حرف داشتند ...
برف ها
کم کم اب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هرکسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود ...

شه پری
26th July 2012, 06:10 PM
ماه من غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر،
که هنوز
بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبي و پر از مهر، به ما مي خندد!
يا زميني را که
دلش از سردي شب هاي خزان
نه شکست و نه گرفت!
بلکه از عاطفه لبريز شد و
نفسي از سر اميد کشيد
و در آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد
زير پاهامان ريخت
تا بگويد که هنوز
پر امنيت احساس خداست !

ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داري و من...هر شب و روز ،
آرزويم، همه خوشبختي توست!
ماه من!
دل به غم دادن و از يأس سخن ها گفتن
کار آن هايي نيست که خدا را دارند...
ماه من!
غم و اندوه، اگر هم روزي، مثل باران باريد
يا دل شيشه اي ات، از لب پنجره ی عشق، زمين خورد و شکست،
با نگاهت به خدا، چتر شادي وا کن
و بگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست!
او هماني است که در تارترين لحظه ی شب،
راه نوراني اميد نشانم مي داد...
او هماني است که هر لحظه دلش مي خواهد
همه ی زندگي ام
غرق شادي باشد....

ماه من !
غصه اگر هست، بگو تا باشد !
معني خوشبختي، بودن اندوه است!
اين همه غصه و غم ، اين همه شادي و شور
چه بخواهي و چه نه ! ميوه ی يک باغ اند
همه را با هم و با عشق بچين...
ولي از ياد مبر،
پشت هرکوه بلند
سبزه زاري است پر از ياد خدا
و در آن باز کسي مي خواند
که خدا هست، خدا هست
و چرا غصه؟
چرا !؟!

saamaaneh
26th July 2012, 06:34 PM
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنیدفصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنیدعندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنیدیاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنیدهر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش آزاد کنیدآشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنیدشمع اگر کشته شد از یاد مدارید عجب
یاد پروانه هستی شده بر باد کنیدبیستون بر سر راه است مبادا از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنیدجور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنیدگر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنیدکنج ویرانه زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خدا داد کنید

elinaaa
26th July 2012, 11:35 PM
من که از کار فلک سر در نمی آرم
این چه رسمی!
این چه اوضاعیست که؟!
من تو را دوست
او مرا دوست
دیگری دنبال اوست
دست آخر هم
هر سه مان تنهای تنها
و جهان لبریز از عشق مثلث های تو در توست
من که از کار فلک سر در نمی آرم
لیکن ای آرام جانم،مهربانم
دوستت دارم

حسن فرازمند

elinaaa
26th July 2012, 11:39 PM
کیف پولم را هر کس
هر کجا پیدا کرد
همه اسناد و مدارک
همه پولش را بردارد
و فقط
آخرین عکس من و مادر را
به نشانی دلم
پست کند

حسن فرازمند

ساتین
27th July 2012, 12:10 AM
شرح پریشانی از وحشی بافقی:
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید / داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه ی بی سرو سامانی من گوش کنید / گفته گوی منو حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی/ سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟
عقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم / بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از منو دلبند نبود / یک گرفتار ازین جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت و........................................
...
...
(شمام اگه نخوندین این شعر رو - حتما بخونید خیلی قشنگه)

homeyra
27th July 2012, 12:17 AM
آسمان ها آبی
نفس صبح صداقت آبی
دیده در آینۀ صبح ترا میبیند
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه.....
از آن پاکتری
تو بهاری
نه.....
بهاران از توست
از تو میگیرد وام
هر بهار این همه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو

*FATIMA*
28th August 2012, 08:42 PM
چو خاری به دل داری از روزگار
چو نتوانی از دل برون کرد خار
چو درمان و دارو ، نیاید به دست
زر و زور بازو ، نیرزد به هیچ
چو تدبیر و نیرو
نیاید به کار
در آن تنگنایی که اندوه و رنج
دلت را فرا گیرد از هر کنار ...
به گل فکر کن !
به پهنای یک آسمان گل
به دریای تا بیکران گل ...
رها کن تن خسته ات را
در آن باغ تا بی نهایت بهار
شنا کن !
سبکبال ،
پروانه وار ...
مگر ساعتی دور از آن کارزار
بیاسایی از گردش روزگار

*FATIMA*
14th April 2013, 05:51 PM
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت
دوست را ، زیر باران باید دید
عشق را ، زیر باران باید جست
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت ، حرف زد ، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی ،
زندگی اب تنی کردن در حوضچه " اکنون " است
آب در یک قدمی است

*FATIMA*
6th December 2014, 01:11 AM
حرف دل بهتر از هر حرفی است

آنچه می زاید بی وسوسه ای از ره دل ،

شک و تردیدی اندر آن نیست

بد و خوبی که به ما می گذرد

با دل خسته بد و خوب کنیم

گشت ز اندیشه ی ما صورت هستی معیوب

اندکی نیز ز روی انصاف

فکر خود را ، که عنود است و زیان آور ، معیوب کنیم .

parsa_1988
6th December 2014, 12:05 PM
سلام
واقعا کلی سخته واسم
مگه میشه بین این همه شعر فقط یکی... حافظ-مولانا-و...[taajob]
هرکدوم از شعرایی که گفتین واسم قشنگ بودن بعضیاشون یادم شده بود-ممنونم-
شبانگاهان تا حریم فلک... قشنگه
خوش تر از دوران عشق ایام نیست...قشنگه
یک ان شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
ان دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود..........باصدای قربانی عزیز...مدار صفر درجه ک فوق العاده بود...
کلا یکی نمتونم .................................................. ....................[golrooz]

fati3370
14th December 2014, 04:55 PM
روزها گر رفت گو رو باک نیست توبمان ای آنکه چون تو پاک نیست.

hadis77
16th December 2014, 10:26 AM
روز اول پیش خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز می گفتم
لیک با اندوه و با تردید

روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا می کشت
باز زندانبان خود بودم

آن من دیوانۀ عاصی
در درونم های وهو می کرد
مشت بر دیوارها می کفت
روزنی را جستجو می کرد

در درونم راه می پیمود
همچو روحی در شبستانی
بر درونم سایه می افکند
همچو ابری بر بیابانی

می شنیدم نیمه شب در خواب
های های گریه هایش را
در صدایم گوش می کردم
درد سیال صدایش را

شرمگین می خواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی
در میان گریه می نالید
دوستش دارم،نمی دانی

بانگ او آن بانگ لرزان بود
کز جهانی دور بر می خاست
لیک در من تا که می پیچید
مرده ای از گور بر می خاست

مرده ای کز پیکرش می ریخت
عطر شور انگیز شب بوها
قلب من در سینه می لرزید
مثل قلب بچه آهوها

در سیاهی پیش می آمد
جسمش از ذرات ظلمت بود
چون به من نزدیکتر می شد
ورطه تاریک لذت بود

می نشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویاها
زورق اندیشه ام، آرام
می گذشت از مرز دنیاها

باز تصویری غبار آلود
زان شب کوچک، شب میعاد
زان اطاق ساکت سرشار
از سعادت های بی بنیاد

در سیاهی دست های من
می شکفت از حس دستانش
شکل سرگردانی من بود
بوی غم می داد چشمانش

ریشه هامان در سیاهی ها
قلب هامان، میوه های نور
یکدیگر را سیر می کردیم
با بهار باغهای دور

می نشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویاها
زرورق اندیشه ام، آرام
می گذشت از مرز دنیاها

روزها رفتند و من دیگر
خود نمی دانم کدامینم
آن من سرسخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم؟

بگذرم گر از سر پیمان
می کشد این غم دگر بارم
می نشستم شاید او آید
عاقبت روزی بدیدارم

*FATIMA*
6th March 2015, 01:58 PM
پسر رو قدر مادر دان که دایم
کشد رنج پسر بیچاره مادر

برو بیش از پدر خواهش که خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادر

زجان محبوب تر دارش که دارد
زجان محبوب تر بیچاره مادر

از این پهلو به آن پهلو نغلتد
شب از بیم خطر بیچاره مادر

نگهداری کند نه ماه و نه روز
تو را چون جان به بر بیچاره مادر

به وقت زادن تو مرگ خود را
بگیرد در نظر بیچاره مادر

بشوید کهنه و آراید او را
چو کمتر کارگر بیچاره مادر

تموز و دی تو را ساعت به ساعت
نماید خشک و تر بیچاره مادر

اگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوشش زسر بیچاره مادر

اگر یک سرفه بی جا نمایی
خورد خون جگر بیچاره مادر

برای این که شب راحت بخوابی
نخوابد تا سحر بیچاره مادر

دو سال از گریه روز و شب تو
نداند خواب و خور بیچاره مادر

چو دندان آوری رنجور گردی
کشد رنج دگر بیچاره مادر

سپس چون پا گرفتی ، تا نیافتی
خورد غم بیشتر بیچاره مادر

تو تا یک مختصر جانی بگیری
کند جان مختصر بیچاره مادر

به مکتب چون روی تا باز گردی
بود چشمش به در بیچاره مادر

وگر یک ربع ساعت دیر آیی
شود از خود به در بیچاره مادر

نبیند هیچکس زحمت به دنیا
زمادربیشتر بیچاره مادر

تمام حاصلش از زحمت این است
که دارد یک پسر بیچاره مادر

از : ایرج میرزا

mogan/k
6th March 2015, 10:49 PM
شعر قلب مادر، اثر ایرج میرزا (http://1gharibeh.persianblog.ir/post/77/)

داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌
که‌ کند مادر تو با من‌ جنگ‌

هرکجا بیندم‌ از دور کند
چهره‌ پرچین‌ و جبین‌ پر آژنگ‌

با نگاه‌ غضب‌ آلود زند
بر دل‌ نازک‌ من‌ تیری‌ خدنگ‌

مادر سنگدلت‌ تا زنده‌ است‌
شهد در کام‌ من‌ و تست‌ شرنگ‌

نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ ترا
تا نسازی‌ دل‌ او از خون‌ رنگ‌

گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌
باید این‌ ساعت‌ بی‌ خوف‌ و درنگ‌

روی‌ و سینه‌ تنگش‌ بدری‌
دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌ سینه‌ تنگ‌


گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌
تا برد زاینه‌ قلبم‌ زنگ‌

عاشق‌ بی‌ خرد ناهنجار
نه‌ بل‌ آن‌ فاسق‌ بی‌ عصمت‌ و ننگ‌

حرمت‌ مادری‌ از یاد ببرد
خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ زبنگ‌

رفت‌ و مادر را افکند به‌ خاک‌
سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ‌

قصد سرمنزل‌ معشوق‌ نمود
دل‌ مادر به‌ کفش‌ چون‌ نارنگ‌

از قضا خورد دم‌ در به‌ زمین‌
و اندکی‌ سوده‌ شد او را آرنگ‌

وان‌ دل‌ گرم‌ که‌ جان‌ داشت‌ هنوز
اوفتاد از کف‌ آن‌ بی‌ فرهنگ‌

از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود
پی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ‌

دید کز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌
آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهنگ‌:

آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌
آه‌ پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ‌.

*FATIMA*
1st May 2015, 09:39 PM
در حضور خارها هم میشود

یک یاس بود . . .

در هیاهوی مترسکها

پر از احساس بود . . .

می شود حتی برای

دیدن پروانه ها ،

شیشه های مات یک متروکه را الماس بود . . .

دست در دست پرنده ،

بال در بال نسیم . .

ساقه های هرز این اندیشه ها را

داس بود . . .

کاش می شد

حرفی از " ای کاش "

ها هرگز نبود . . .

هر چه بود احساس بود و

عشق بود و

یاس بود . . .!

Capitan Totti
1st May 2015, 10:15 PM
واقعا زیااااادن

ولی این یه بیت از سعدی...

چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست

که نیستم خبر از هرچه در دو عالم هست

وصف حال...!

میکروب شناس
1st May 2015, 10:57 PM
نگاه کن که غم
درون دیده ام، چگونه
قطره قطره آب میشود
چگونه سایه ی سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب میشود
نگاه کن
تمام هستیم خراب میشود
شراره ای مرا به کام میکشد
مرا به اوج میبرد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر ازشهاب میشود
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم

*FATIMA*
29th May 2015, 08:56 PM
تو را دل برگزیند و کار دل شک برنمی دارد

که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد

تو در رویای پروازی ولی گویا نمیدانی

نخ کوتاه دست از بادبادک برنمی دارد

برای دیدن تو آسمان خم می شود اما

برای من کلاهش را مترسک برنمی دارد

اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را

اتاقم را صدای جیرجیرک برنمی دارد

بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار

اگر با اشک من پیراهنت لک برنمی دارد

mogan/k
31st May 2015, 05:17 PM
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
حافظ

h sadegzadeh
31st May 2015, 09:04 PM
وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا
اگر بازگردید بازمى‏ گردیم

چون ازو گشتی همه چیز از تو گشت
چون از او گشتی همه چیز از تو گشت !

فرهاد علیپور
1st June 2015, 08:30 AM
قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم
از غم انگیزی این عشق شکایت نکنم

من به دنبال تو با عقربه ها می چرخم
عشق یعنی گله از حرکت ساعت نکنم

عشق یعنی که تو از آن کسی باشی و من
عاشقت باشم و احساس حماقت نکنم !

چه غمی بیشتر از این که تو جایی باشی
بشود دور و برت باشم و جرات نکنم...

عشق تو از ته دل عمر مرا نفرین کرد...
بی تو یک روز نیامد که دعایت نکنم !

بی تو باران بزند خیس ترین رهگذرم
تا به صد خاطره با چتر خیانت نکنم

بی تو با خاطره ات هم سر دعوا دارم...
قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم !

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد