Number One
4th September 2011, 03:28 AM
هزار چهار صد و چند سال از نيامدنت ميگذرد و مشتاقانت كماكان منتظر ظهور تو هستند تا به عالمي ثابت كنند به دنبال خيالات پوچ و بيهوده نبودند. مولاي من زمينيان انتظار قدمهاي بهار تو را مي كشند تا زمستان سرد و خمود كوير انساني را زنده كني و آنان را از چسمههاي محبتت لبريز.
مولاي من عده اي دم از تو مي زنند و گمان مي كنند با آمدنت همه دشمنانشان را از ميان خواهي برداشت اما نمي دانند كه تو براي نابودي همين منافقان قدم بر خاك مشكوك زمين مي گذاري و با يارانت اين كره خاكي را كه سالهاست رنگ عدالت علي را به خود نديده دوباره از نو زنده ميكني.
مولاي من وجود تو به ما شيعيانت ثابت ميكند كه خدا با بندگانش هيچگاه قهر نمي كند و به حق خداست كه چون تويي را آفريد تا با لطالفت و عطوفت خود دلهاي خستمان را التيام بخشي و بر زخم هاي كهنه تاريخ مرهم باشي.
آمدنت خيلي قريب است، صداي بال هاي جبريل از دور به گوش ميرسد، سرتاسر جهان را ظلمي ناخواسته فرا گرفته، شايد دشمان هم منتظر تو هستند؛ مولاي من با نسيم عطوفتت به آنها ثابت كن كه قيام جدت حسين، با تيغ حلم بود نه با تيغ شمشير.
آقا جان نگاهت را از بندگان خدايت برندار و هنوز هم مثل پدر مهربان دست نوازش بر سر آنها بكش تا عقل هاشان كامل شود، اين مردمان كه انتظار آمدنت را مي كشند تا شايد آخرين منجي را از روي زمين بردارند ناداناني بيش نيستند كه بيش از هرچيز نياز به ترحم دارند.
ببخش اگر زياده گويي كردم، حرفهايي بود كه وجودم را در قفس واژگان حبس كرده بودند. امام من تو را نمي شناسم، راضي نشو كه امامم را نشناسم و از اين جهان بروم.
آقاي من چند بار از گناهانم لبهايت را گزيدي، مولا جان من حقير لياقت اين همه محبتت را ندارم، اما به جان مولايم علي عاشقت هستم، عشقي كه يك پروانه نيمه جان به شمعي روشن دارد تا با ذوب در دل شمع حياتي دوباره و تازه بگيرد.
امام من تو را به جان مادرت زهرا نگاهت را از كسي برندار، چند وقتيست كه از تاريكي بار سنگين گناهنم روشني نگاهت را حس نمي كنم، راضي نشو كه شيعه شما دور باشد از نگاه شما.
مولا جان محتاج نگاهت هستم...
مهدي جان نمي دانم اكنون كجايي ولي گمانم به من مي گويد به دنبال مولايت در كنار قبر گم نام مادرش باش، دعايم كن. من به تو توسل كردم و تو به مادرت. اسمم را پيشش بياور شايد دوباره نگاهم كند. شايد بهانه اي شود تا خدا دوباره نگاهم كند.
مولاي من عده اي دم از تو مي زنند و گمان مي كنند با آمدنت همه دشمنانشان را از ميان خواهي برداشت اما نمي دانند كه تو براي نابودي همين منافقان قدم بر خاك مشكوك زمين مي گذاري و با يارانت اين كره خاكي را كه سالهاست رنگ عدالت علي را به خود نديده دوباره از نو زنده ميكني.
مولاي من وجود تو به ما شيعيانت ثابت ميكند كه خدا با بندگانش هيچگاه قهر نمي كند و به حق خداست كه چون تويي را آفريد تا با لطالفت و عطوفت خود دلهاي خستمان را التيام بخشي و بر زخم هاي كهنه تاريخ مرهم باشي.
آمدنت خيلي قريب است، صداي بال هاي جبريل از دور به گوش ميرسد، سرتاسر جهان را ظلمي ناخواسته فرا گرفته، شايد دشمان هم منتظر تو هستند؛ مولاي من با نسيم عطوفتت به آنها ثابت كن كه قيام جدت حسين، با تيغ حلم بود نه با تيغ شمشير.
آقا جان نگاهت را از بندگان خدايت برندار و هنوز هم مثل پدر مهربان دست نوازش بر سر آنها بكش تا عقل هاشان كامل شود، اين مردمان كه انتظار آمدنت را مي كشند تا شايد آخرين منجي را از روي زمين بردارند ناداناني بيش نيستند كه بيش از هرچيز نياز به ترحم دارند.
ببخش اگر زياده گويي كردم، حرفهايي بود كه وجودم را در قفس واژگان حبس كرده بودند. امام من تو را نمي شناسم، راضي نشو كه امامم را نشناسم و از اين جهان بروم.
آقاي من چند بار از گناهانم لبهايت را گزيدي، مولا جان من حقير لياقت اين همه محبتت را ندارم، اما به جان مولايم علي عاشقت هستم، عشقي كه يك پروانه نيمه جان به شمعي روشن دارد تا با ذوب در دل شمع حياتي دوباره و تازه بگيرد.
امام من تو را به جان مادرت زهرا نگاهت را از كسي برندار، چند وقتيست كه از تاريكي بار سنگين گناهنم روشني نگاهت را حس نمي كنم، راضي نشو كه شيعه شما دور باشد از نگاه شما.
مولا جان محتاج نگاهت هستم...
مهدي جان نمي دانم اكنون كجايي ولي گمانم به من مي گويد به دنبال مولايت در كنار قبر گم نام مادرش باش، دعايم كن. من به تو توسل كردم و تو به مادرت. اسمم را پيشش بياور شايد دوباره نگاهم كند. شايد بهانه اي شود تا خدا دوباره نگاهم كند.