PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله كانت، فيلسوف روشنگري



F.PHYSICIST
17th August 2011, 07:46 PM
كانت، فيلسوف روشنگري

(http://www.hupaa.com/page.php?id=4729)


http://germanhistorydocs.ghi-dc.org/images/00010371_Immanuel%20Kant.jpg



صد و پنجاه سال از مرگ ايمانوئل كانت مي گذرد. وي هشتاد سال در شهر كونيگزبرگ كه يكي از شهرهاي ايالت پروس بود، عمر سپري كرد و در همانجا درگذشت. او از سال ها پيش از آن، در عزلت كامل زيسته بود و دوستانش به فكر مراسم خاكسپاري ساده اي بودند. اما اين فرزند يك پيشه ور فقير، چونان شاهي به خاك سپرده شد. هنگامي كه خبر مرگ او پخش شد، مردم به طرف خانه او سرازير شدند و اين جريان روزها ادامه داشت. در روز مراسم خاكسپاري، تمام عبور و مرور در كونيگزبرگ بازايستاد. كاروان ديدناپذيري از مردم در زير زنگ ناقوس هاي تمام شهر، به دنبال تابوت در حركت بود. آنگونه كه معاصران گزارش مي دهند، اهالي كونيگزبرگ هرگز چنين تشييع جنازه اي به خود نديده بودند.



به راستي اين حركت شگفت آميز و خودانگيخته به چه معنايي مي توانست باشد؟ آوازه كانت به مثابه فيلسوفي بزرگ و انساني نيك، به هيچ وجه قادر نيست اين موضوع را به اندازه كافي توضيح دهد. به نظر من، اين رويدادها معنايي ژرف تر داشت. مي خواهم خطر كرده، اين حدس را پيش كشم كه در آن هنگام، در سال ۱۸۰۴ ، تحت سلطنت مطلقه فريدريش ويلهلم سوم، آن ناقوسهايي كه براي كانت به صدا درآمد، پسآهنگ انقلابهاي آمريكا و فرانسه بود: پسآهنگ ايده هاي سالهاي ۱۷۷۶ و ۱۷۸۹. كانت براي شهروندان خود، به نماد اين ايده ها تبديل شده بود و آنان به تشييع جنازه او آمده بودند تا از او همچون آموزگار و پيام آور حقوق بشر و برابري در مقابل قانون و نيز منادي جهان وطني و رهايي خويش به ياري دانش و آنچه كه شايد مهم تر است يعني صلح جاويدان بر روي زمين، قدرداني كنند.
بذرهاي همه اين ايده ها، از طريق انگلستان و در قالب كتاب «نامه هايي از لندن درباره انگليسي ها» اثر ولتر منتشر به سال ۱۷۳۲ به قاره اروپا رسيده بود. ولتر در اين كتاب به مقايسه شكل حكومت مشروطه انگلستان و سلطنت مطلقه در قاره اروپا مبادرت ورزيده بود. او شكيبايي مذهبي انگليسي را با نابردباري كليساي رومي و قدرت روشني بخش نظام كيهاني اسحاق نيوتن و تجربه گرايي تحليلي جان لاك را با جزميت گرايي رنه دكارت مقايسه كرده بود.
كتاب ولتر سوزانده شد، اما انتشار آن، سرآغاز جنبشي فلسفي بود كه در تاريخ جهان با اهميت است. جنبشي كه ميل تهاجمي خودويژه آن در انگلستان فهميده نشد، چرا كه با مناسبات اين كشور همخواني نداشت.
اين جنبش را معمولا” در فرانسه éclaircissementو در آلمانيAufklärung [روشنگري] مي نامند. تقريبا” همه جنبشهاي مدرن فلسفي و سياسي را مي توان به طور مستقيم يا غيرمستقيم، ناشي از آن دانست. زيرا اين جنبش ها يا بي ميانجي از روشنگري تكوين يافته اند و يا در واكنش رومانتيك عليه روشنگري؛ در اين واكنش، رومانتيك ها با تمسخر از آن به عنوان «روشنگري بازي» (Aufklärerei ) يا «روشنگري پردازي» (Aufkläricht) نام مي بردند.
شصت سال پس از مرگ كانت، اين ايده در اصل انگليسي، به انگليسي ها به مثابه يك «روشنفكري سطحي و پرمدعا» معرفي شد و واژه انگليسي enlightenment كه در آن زمان براي نخستين بار به كار رفت، به عنوان ترجمه Aufklärung (éclaircissement) حتي امروز هم براي خواننده انگليسي، داراي چاشني يك «روشنگري بازي» سطحي و پر مدعاست.
كانت به روشنگري باور داشت؛ او واپسين پيكارگر بزرگ آن بود. به خوبي مي دانم كه اين نظر امروز رايج نيست. زيرا در حالي كه من كانت را واپسين پيكارگر روشنگري مي بينم، او را اغلب، بنيانگذار مكتبي مي دانند كه روشنگري را نابود كرد ـ مكتب رومانتيك «ايده آليسم آلماني»، مكتب فيشته، شلينگ و هگل. من مدعي ام كه اين برداشت ها با يكديگر ناسازگارند.
فيشته و بعدها هگل كوشيدند از آوازه كانت به نفع خود بهره برداري كنند. آنان او را باني مكتب خود معرفي كردند. اما كانت آن اندازه عمر طولاني كرد تا ابراز نزديكي هاي مكرر فيشته را كه خود را جانشين و وارث كانت معرفي مي كرد، واپس زند. كانت در مقاله منتشر شده خود به نام «توضيح در ارتباط با نظريه علم فيشته» (۷ اوت ۱۷۹۹) كه كمتر شناخته شده است، تا آنجا پيش رفت كه نوشت: «خدا ما را از شر دوستانمان حفظ كند … چرا كه در ميان اين به اصطلاح دوستان … فريبكاران و نيرنگ بازاني يافت مي شوند كه در فكر تباهي ما هستند ولي در ظاهر زبان خيرخواهي اختيار مي كنند و از كمند آنان نمي توان به اندازه كافي در امان بود». اما پس از مرگ كانت، هنگامي كه او ديگر نمي توانست از خود دفاع كند، اين شهروند جهاني مورد استفاده قرار گرفت تا در خدمت اهداف مكتب ملي گرايي رومانتيك قرار داده شود و در واقع اينكار عليرغم همه چيزهايي كه او عليه روح رومانتيسم، شور احساساتي و شيفتگي گفته و نوشته بود، با موفقيت عملي گشت.
اما گوش فرادهيم كه خود كانت درباره ايده روشنگري چه مي گويد. او مي نويسد: «روشنگري، برون رفت انسان از نابالغي خود كرده است. نابالغي يعني ناتواني در به كاربردن فهم خويش بدون رهنمود ديگري. اين نابالغي هنگامي خودكرده است كه علت آن نه كاستي فهم، بلكه كاستي عزم و دليري در به كاربردن فهم خويش بدون رهنمود ديگري باشد. Sapere aude! : در به كار بردن فهم خويش شهامت داشته باش! لذا اينست گزينسخن روشنگري».
چيزي كه كانت در اينجا مي گويد، بدون ترديد يك اقرار شخصي است؛ اين بخشي از سرگذشت خود اوست. وي كه در مناسبات فقيرانه و با چشم انداز محدود پيتيسم بزرگ شده بود، شجاعانه راه رهايي خويشتن از طريق دانستن را پيمود. او در سالهاي بعد (آنگونه كه هيپل گزارش مي دهد) گاهي با هراس به « بردگي دوران جواني اش» در گذشته، يعني زمان نابالغي معنوي خويش نظر مي افكند. مي توان گفت كه ايده رهايي معنوي خويش، ستاره راهنما و پيكار براي تحقق و اشاعه اين ايده، مضمون زندگي او بود.

مكانيك آسماني و كيهان شناسي نيوتن
نقش تعيين كننده در اين پيكار را، فيزيك و مكانيك آسماني نيوتن بازي مي كرد كه آنها هم در قاره اروپا توسط ولتر معروف شده بود منظومه جهاني كوپرنيك و نيوتن، در تكامل فكري كانت، نيرومندترين تاثير را بر جاي گذاشت. نخستين كتاب مهم او يعني تاريخ طبيعي عمومي و نظريه آسمان، داراي اين عنوان فرعي جالب بود: « تحقيق درباره قانون و خاستگاه مكانيكي سراسر ساختمان جهان بر پايه آغازه هاي نيوتني». اين، بزرگترين طرحي است كه تا آنزمان درباره كيهان شناسي (Kosmologie ) و آموزه پيدايش و تكامل كيهان (Kosmogonie) ريخته شد. اين طرح مشتمل بر نخستين فرمولبندي روشن براي نه فقط نظريه اي است كه امروزه بطور عادي فرضيه «كانت ـ لاپلاس» درباره خاستگاه منظومه شمسي ناميده مي شود، بلكه همچنين كاربست اين نظريه بر خود منظومه راه شيري است ( كه تامس رايت پنج سال پيش از آن، آن را به مثابه منظومه ستارگان تفسير كرده بود). كانت بدينوسيله پيشاپيش ايده جينز را مطرح ساخته بود. اما حتي اين امر نيز در سايه توضيح كانت درباره ستارگان سحابي به مثابه راه هاي شيري و منظومه ستارگان دور قرار مي گيرد كه با توضيحات [امروزي] خود ما تطابق دارد.
آنگونه كه كانت در يكي از نامه هاي خود توضيح مي دهد، مساله كيهان شناسي بود كه او را به نظريه شناخت و سنجش خرد ناب رهنمون شد. مساله اي كه او در تلاش حل آن بود ـ و هيچ دانشمند كيهان شناس را از اين مهلكه خلاصي نيست ـ مسأله پيچيده كرانمندي يا ناكرانمندي جهان هم در رابطه با مكان و هم با زمان است. براي مسآله كرانمندي يا ناكرانمندي جهان در مكان، از زمان اينشتاين به بعد راه حل پيشنهادي درخشاني وجود دارد، يعني جهاني كه كرانمند، اما بي مرز است. در واقع مي توان گفت كه اينشتاين، گره هاي كانتي را به اين ترتيب گشود؛ اما او براي اين منظور سلاحهاي به مراتب تيزتري در اختيار داشت تا كانت و معاصران او. براي مسأله كرانمندي يا ناكرانمندي زماني جهان، بر عكس تا امروز راه حل پيشنهادي روشن كننده اي وجود ندارد.
كانت در همان نامه گزارش مي دهد كه مساله مركزي سنجش خرد ناب را هنگامي يافت كه در تلاش بود تصميم بگيرد كه آيا جهان آغازي زماني دارد يا خير. او با شگفتي كشف كرد كه براي هر دو امكان، ظاهرا” برهانهاي معتبري قابل عرضه اند. هر دو برهان جالب اند و دنبال كردن آنها صرفا” نيازمند دقت است. اما طولاني و براي فهميدن دشوار نيستند.
براي اينكه نخستين برهان را آماده كنيم، با تحليل مفهوم توالي بي پاياني از سالها (يا روزها و يا هر نوع فاصله زماني برابر و محدود) آغاز مي كنيم. چنين توالي نامحدودي از سالها، توالي اي است كه همواره ادامه دارد و هرگز به پايان نمي رسد. اين توالي هيچگاه نمي تواند تمام شود. يك توالي بي پايان تمام شده و كامل (براي كانت) مهمل و بي معنا يا نچيز (Unding) و تناقضي در خود است. نخستين برهان كانت به صورت زير استدلال مي شود: جهان بايد آغازي در زمان داشته باشد، چرا كه در غير اينصورت در لحظه حاضر يك توالي بي پايان از سالها گذشته است و از همين رو بايد به طور پايان يافته و كامل وجود داشته باشد. اما اين موضوع، چنانكه ديديم غير ممكن است. به اين ترتيب نخستين برهان مستدل مي شود.
براي اينكه دومين برهان را آماده كنيم، با تحليل مفهوم زماني كاملا” تهي آغاز مي كنيم ـ زمان پيش از پيدايش جهان. چنين زمان تهي اي كه در آن هيچ چيز وجود ندارد، بايد ضرورتا” زماني باشد كه در آن فاصله اي زماني از فاصله زماني ديگر، به لحاظ رابطه اي زماني نسبت به اشياء و رويدادها متفاوت نباشد؛ چرا كه اصلا” اشياء و رويدادها وجود ندارند. اما اينك واپسين فاصله زماني چنين زمان تهي اي را در نظر بگيريم ـ فاصله زماني اي را كه بلافاصله پيش از آغاز جهان قرار دارد: به اين ترتيب آشكار مي شود كه اين فاصله زماني از بقيه فاصله هاي زماني پيشين به اين لحاظ متفاوت است كه در يك ارتباط زماني تنگ و بلاواسطه با رويدادي معين، يعني پيدايش جهان قرار دارد؛ از طرف ديگر همانگونه كه ديديم، همان فاصله زماني، تهي است يعني نمي تواند در رابطه اي زماني با يك رويداد قرار گيرد. لذا اين فاصله زماني تهي واپسين، چيزي مهمل و بي معنا و تناقضي در خود است. دومين برهان كانت به صورت زير استدلال مي شود: جهان نمي تواند آغازي در زمان داشته باشد، چرا كه در غير اينصورت بايد يك فاصله زماني وجود داشته باشد ـ يعني فاصله زماني بلاواسطه پيش از پيدايش جهان ـ كه هم تهي و هم داراي اين خصوصيت باشد كه در يك رابطه تنگ زماني با رويدادي در جهان قرار داشته باشد. اما اين همانگونه كه ديديم غيرممكن است. بدين ترتيب دومين برهان مستدل مي شود.
ما در اينجا داراي تعارضي ميان دو برهان هستيم. كانت چنين تعارضي را يك خلاف آمد (Antinomie ) مي نامد و خود را از طرق مشابهي درگير تعارضات ديگري مي بيند، براي مثال از گونه تعارضاتي چون محدوديت جهان در مكان. اما من در اينجا از نزديكتر به تعارضات ديگر نمي پردازم.

مكان و زمان
كانت مي پرسد: ما از اين تعارضات گيج كننده چه درسي مي توانيم بگيريم؟ پاسخ او چنين است: تصورات ما از مكان و زمان، قابل كاربست بر روي جهان به مثابه يك كل نيست. تصورات از مكان و زمان، طبيعتا” بر روي اشياء و رويدادهاي معمولي فيزيكي قابل كاربست هست، اما در مقابل، مكان و زمان خود نه شي اند و نه رويداد. آنها را حتي نمي توان مشاهده كرد و داراي خصوصيت كاملا” ديگري هستند. آنها بيشتر نوعي چارچوب براي اشياء و رويدادها را به نمايش مي گذارند؛ مي توان آنها را با يك سيستم قفسه ها و يا يك سيستم كاتالوگ براي نظم بخشي به مشاهدات مقايسه كرد. مكان و زمان، به جهان واقعي تجربي اشياء و رويدادها تعلق ندارند، بلكه متعلق به تجهيزات و ابزارهاي روحي و معنوي ما هستند كه توسط آنها به مصاف جهان مي رويم. مكان و زمان شبيه ابزارهاي مشاهده عمل مي كنند. وقتي ما يك رويداد را مشاهده مي كنيم، قاعدتا” آن را بلاواسطه و به صورت شهودي (intuitiv ) در يك نظم مكاني ـ زماني جاي مي دهيم. از همين رو ما مي توانيم مكان و زمان را به مثابه سيستمي نظم دهنده در نظر بگيريم كه بر پايه تجربه قرار ندارد، ولي در تمامي تجربه مورد استفاده قرار مي گيرد و بر همه تجربه ها كاربست دارد. به همين دليل است كه وقتي ما تلاش مي كنيم تصور از مكان و زمان را در عرصه اي به كار بنديم كه از هر تجربه ممكن فراتر مي رود، دچار دشواري مي شويم. و اين درست كاري است كه ما در هر دو برهان درباره آغاز جهان انجام داديم.
كانت به اين نظريه ـ كه من خطوط كلي آن را در اينجا ترسيم كردم ـ نام نازيبا و بطور مضاعف گمراه كننده « ايده آليسم فرارونده» (Transzendentaler Idealismus ) را اطلاق مي كند. تنها گذشت زمان كوتاهي لازم بود تا كانت دليل كافي براي پشيمان شدن از گزينش چنين نامي داشته باشد، چرا كه اين نام، بعضي از خوانندگان او را به موضعي سوق داد كه كانت را فردي ايده آليست بدانند و خيال كنند كه او منكر واقعيت فيزيكي است و اشياء فيزيكي را تصورات و ايده هاي صرف مي پندارد. كانت تلاش بي ثمري كرد تا روشن سازد كه تنها خصلت تجربي و واقعيت مكان و زمان را منكر شده است، يعني خصلت تجربي و واقعيتي از آنگونه را كه ما در مورد اشياء فيزيكي و رويدادها قائليم. تمام زحمات براي روشن كردن موضع او بي نتيجه بود. دشواري سبك [نگارش] او، سرنوشتش را رقم زد. او محكوم به آن بود كه به عنوان خالق «ايده آليسم آلماني» در تاريخ ثبت شود. اينك هنگام آن رسيده است كه در چنين حكمي تجديد نظر شود. كانت همواره تاكيد كرده بود كه اشياء فيزيكي در مكان و زمان واقعي هستند ـ رئال ، نه ايده آل ـ.. و آنچه كه به نگرورزي هاي (Spekulationen ) بي در و پيكر متافيزيكي مكتب «ايده آليسم آلماني» مربوط مي شود، عنوان كتاب «سنجش خرد ناب» از طرف كانت با اين نيت برگزيده شده بود كه حمله اي انتقادي نسبت به اين نگرورزي هاي به ظاهر عقلاني را اعلام كند. زيرا آنچه را كه «سنجش» به نقد مي كشد، همان خرد ناب است: او استنتاج هاي عقلي در مورد جهان را مي سنجد كه محمول «ناب» به اين معنا برازنده آنهاست كه متأثر از تجربه هاي حسي نيستند و از طريق مشاهده كنترل نشده اند. كانت «خرد ناب» را از اين طريق مي سنجد كه نشان مي دهد، استدلال ناب و نگرورزانه و از طريق مشاهدات كنترل نشده درباره جهان، ما را همواره گرفتار خلاف آمدها (Antinomien ) مي كند. او نقد خود را تحت تأثير هيوم با اين نيت نوشت كه نشان دهد، مرزهاي ممكن تجربه هاي حسي و مرزهاي نظريه پردازي عقلاني درباره جهان يكي هستند.
هنگامي كه كانت كشف كرد، اين نظريه دربردارنده كليدي براي حل يك مساله مهم دوم ـ يعني اعتبار فيزيك نيوتني ـ است، باور كرد كه اثبات صحت اين نظريه را يافته است. كانت نيز مانند همه فيزيكدانان هم عصر خود كاملا” اعتقاد داشت كه نظريه نيوتن درست و مناقشه ناپذير است. او چنين نتيجه گرفت كه اين نظريه نمي تواند فقط نتيجه مجموعه اي از مشاهدات باشد. اما مبناي حقيقت آن چه چيز ديگري مي توانست باشد؟ كانت به اين صورت به مقابله با اين مساله رفت كه نخست براي خود، مبناي حقيقت هندسه را روشن ساخت. او گفت كه هندسه اقليدسي نه بر پايه مشاهدات، كه بر پايه شهود مكاني و فهم شهودي ما از رابطه هاي مكاني استوار است (“سهش ناب” مكان). فيزيك نيوتني نيز در وضعيت مشابهي قرار دارد. اگر چه از طريق مشاهدات تاييد مي شود، اما نتيجه مشاهدات نيست، بلكه نتيجه روش انديشه ما، يعني روشهايي است كه ما به كار مي بنديم تا دريافت هاي حسي خود را منظم كنيم، در رابطه با يكديگر قرار دهيم، با دريافت هاي حسي پيشين ادغام كنيم و بفهميم. داده هاي حسي نه، بلكه فهم ما ـ يعني سازمان و ساختمان دستگاه انطباق گر روحي ما ـ مسئول نظريه هاي علوم طبيعي ماست. طبيعتي كه ما از راه نظم و قوانين حاكم بر آن مي شناسيم، حاصل فعاليت نظم بخش و همگونساز روح ماست. فرمولبندي خود كانت در مورد اين ايده درخشان است: « فهم، قوانين خود را… از طبيعت نمي گيرد، بلكه اين قوانين را براي طبيعت مقرر مي كند».

«چرخش كوپرنيكي» كانت
اين فرمولبندي در عين حال بيانگر ايده اي است كه كانت با غرور از آن به عنوان «چرخش كوپرنيكي» خود ياد مي كند. او مي نويسد: « كوپرنيك پس از آن كه در روشن ساختن جنبشهاي جرمهاي آسماني بر پايه اين فرض كه همه سپاه اختران پيرامون نگرنده مي گردند، به شيوه اي مطلوب توفيق نيافت، كوشيد تا ببيند آيا بهتر موفق نخواهد شد اگر نگرنده را پيرامون خود بگرداند و ستارگان را به حال سكون واگذارد؟» اين ايده كانت بود كه از طريق چرخش مشابهي، مساله مبناي حقيقت علوم طبيعي را حل كند، يعني اين مساله كه يك دانش طبيعي دقيق از نوع فيزيك نيوتني چگونه ممكن است و آيا هرگز مي توان به آن دست يافت. كانت مي گويد، بايد اين انديشه را كنار بگذاريم كه ما نگرنده هاي منفعلي هستيم كه منتظرند تا طبيعت قانونمنديهايش را به آنان تحميل كند. به جاي آن بايد اين انديشه را بنشانيم كه ما هنگامي كه دريافت هاي حسي پيشين و جديد خود را ادغام مي كنيم، به مثابه نگرنده، نظم و قوانين فهم را به آنها تحميل مي كنيم. كيهان ما، مُهر روح ما را بر خود دارد.
اين تذكر كانت در مورد نقش فعال مشاهده كننده، پژوهشگر و نظريه پرداز، تاثيري محو ناشدني نه تنها بر روي فلسفه، بلكه بر روي فيزيك و كيهانشناسي نيز گذاشت. چيزي شبيه يك جّو فكري كانتي وجود دارد كه بدون آن نظريه هاي اينشتاين يا بور قابل تصور نيست و حتي مي توان اينطور گفت كه ادينگتون هم از اين منظر، از كانت كانتي تر است. آري حتا كساني كه نمي توانند همه جا پيرو كانت باشند (من نيز به آنها تعلق دارم)، با او موافقند كه خرد پژوهشگر «… بايد طبيعت را مجبور كند كه به پرسشهاي او پاسخ دهد و نه اينكه اختيار خود را به طبيعت بسپارد». پژوهشگر بايد طبيعت را از همه طرف معروض پرسش قرار دهد تا بتواند آن را در پرتو ترديدها، حدس ها، ايده ها و الهام هاي خود ببيند. اين، به عقيده من يك نگاه ژرف فلسفي است كه ممكن مي سازد، علوم طبيعي ( نه فقط نظري بلكه همچنين عملي) را به مثابه آفريده واقعي بشري بنگريم و تاريخ آن را مانند تاريخ هنر و ادبيات به مثابه بخشي از تاريخ انديشه مورد بررسي قرار دهيم.
اما مي توان براي «چرخش كوپرنيكي» كانت اهميت ديگري نيز قائل شد، اهميتي كه ما را به يك دوگانگي در موضع كانت رهنمون مي شود. چرا كه اين چرخش به حل مساله اي انساني نائل مي گردد كه از طريق خود كوپرنيك ايجاد شده بود: كوپرنيك جايگاه مركزي بشريت در جهان را از او سلب كرد. «چرخش كوپرنيكي» كانت اين موقعيت را دوباره جبران كرد. چرا كه كانت نه تنها به ما ثابت مي كند كه موقعيت مكاني ما در جهان فاقد اهميت است، بلكه همچنين به ما نشان مي دهد كه جهان ما به يك معنا به دور ما مي گردد. چرا كه اين ما هستيم كه حداقل بخشي از نظمي را ايجاد مي كنيم كه در جهان مي يابيم. اين ما هستيم كه دانش خود را از جهان مي گيريم. اين ما هستيم كه جهان را فعالانه مي پژوهيم؛ و پژوهش، هنري آفرينشگر است.

چرخش كوپرنيكي در فلسفه اخلاق
اكنون خود را از كانتِ كيهان شناس و فيلسوفِ شناخت و علم، متوجه كانتِ فيلسوف اخلاق مي كنيم. اطمينان ندارم كه آيا كسي پيش از اين، به اين موضوع اشاره كرده است كه ايده بنيادين فلسفه اخلاق كانتي نيز، برپايه چرخشي كوپرنيكي استوار و از هر لحاظ با چيزي كه من هم اكنون توضيح دادم منطبق است. زيرا كانت انسان را به قانونگذار اخلاق تبديل مي كند، درست همانگونه كه او را به قانونگذار طبيعت تبديل كرده بود. او به انسان از طريق اين چرخش، همان موقعيت مركزي را در اخلاق مي دهد كه پيش از آن در جهان فيزيكي داده بود. كانت فلسفه اخلاق را همانگونه انساني مي كند كه كيهانشناسي را انساني كرده بود.

آموزه خودآييني
چرخش كوپرنيكي كانت در گستره فلسفه اخلاق، در آموزه خودآييني (Autonomie) او مستتر است كه در آن مي گويد، ما هرگز اجازه نداريم فرمان يك مرجع اقتدار را كوركورانه اطاعت كنيم. حتي نبايد كوركورانه خود را تحت سيطره مرجع اقتداري فوق بشري به مثابه قانونگذاري اخلاقي قرار دهيم. هنگامي كه ما در مقابل فرمان مرجع اقتداري قرار مي گيريم، هميشه اين فقط ما هستيم كه بر پايه مسئوليت خود تصميم مي گيريم كه آيا اين فرمان اخلاقي يا غيراخلاقي است. ممكن است يك مرجع اقتدار اين قدرت را داشته باشد كه فرمان هاي خود را بدون اينكه ما قادر به مقاومت در برابر آن باشيم تحميل كند، ؛ اما هنگامي كه براي ما از نظر فيزيكي ممكن باشد تا شيوه رفتار خود را گزينش كنيم، آن موقع مسئوليت بر عهده ماست، چرا كه تصميم گيري نزد ماست: ما مي توانيم از فرمان اطاعت يا سرپيچي كنيم؛ ما مي توانيم مرجع اقتدار را به رسميت بشناسيم يا آن را طرد كنيم.
همين ايده از طرف كانت، شجاعانه در گستره مذهب مورد استفاده قرار مي گيرد. او مي نويسد: «اگر چه ترديدآميز به نظر مي آيد، اما هرگز نكوهيده نيست كه بگوييم: هر انساني براي خود خدايي مي سازد، و حتي برپايه مفاهيم اخلاقي… بايد چنين چيزي براي خود بسازد تا او را كه خالق اوست، پرستش كند. زيرا يك ذات به هر طريق هم كه به عنوان خدا … معرفي و توصيف شود، و يا حتي كسي بخواهد كه چنين ذاتي با چنين اوصافي … هم به نظرش آيد، باز بايد خود او … در درجه نخست … داوري كند، كه آيا او [وجدانا"] اختيار دارد، آن را يك الوهيت يا وجود خدايي (Gottheit ) بداند و پرستش كند».

قانون اخلاقي
فلسفه اخلاق كانتي صرفا” در اين گزاره محدود نمي شود كه وجدان انسان، تنها مرجع اقتدار اوست. او همچنين تلاش مي كند نشان دهد كه وجدان ما از ما چه مي طلبد. او فرمولبنديهاي گوناگوني از قانون اخلاقي را ارائه مي دهد. يكي از آنها چنين است: « چنان رفتار كن كه بشريت را، چه در شخص خود و چه در شخص هر كس ديگر، همواره همزمان به مثابه غايت به حساب آوري، و نه هرگز تنها به مثابه وسيله». شايد بتوان روح فلسفه اخلاق كانتي را در اين كلمات خلاصه كرد: جرات آزاد بودن داشته باش و آزادي ديگران را محترم شمار و از آن پاسداري كن.
كانت برپايه اين فلسفه اخلاق، آيين كشورداري مهم خود و آموزه حق بين المللي ملت ها را پي ريزي مي كند. او خواستار اتحاد ملل و فدراليسمي از حكومتهاي آزاد با اين وظيفه مي شود كه صلح جاويدان را بر روي زمين اعلام و ابرام كنند.

كانت و سقراط
من كوشيدم با خطوطي مختصر، فلسفه كانت را درباره جهان و انسان و ايده هاي بنيادين او را در اين دو مورد ترسيم كنم، كيهانشناسي نيوتني و فلسفه اخلاق آزادي؛ يعني همان دو ايده بنياديني كه خود كانت با كلامي زيبا و تقريبا” هميشه نادرست فهميده شده بيان كرده است: كلام آسمان پرستاره برفراز ما و قانون اخلاقي در درون ما.
اگر بيشتر به عقب بازگرديم تا نگاه همه جانبه تري نسبت به جايگاه كانت در تاريخ به دست آوريم، مي توانيم او را با سقراط مقايسه كنيم. هر دو متهم شدند كه مذهب حكومتي را تباه و جوانان را گمراه كرده اند. هر دو خود را بي گناه اعلام كردند و هر دو براي آزادي انديشه رزميدند. آزادي براي آنان معنايي بيشتر از عدم حضور اجبار داشت: آزادي براي آنان تنها شكل ارزشمند زندگي براي حيات انساني بود.
دفاعيه و مرگ سقراط ايده انسان آزاد را به يك واقعيت زنده تبديل كرد. سقراط آزاد بود، زيرا نتوانستند روح او را مطيع سازند. او آزاد بود، زيرا مي دانست كه نمي توانند گناهي را متوجه او كنند. كانت به اين ايده سقراط در مورد انسان آزاد كه ميراث مغرب زمين است، در گستره هاي علم و فلسفه اخلاق معنايي تازه بخشيد و به آن ايده جامعه اي از انسانهاي آزاد را افزود. زيرا كانت نشان داد كه هر انساني آزاد است: نه براي اينكه آزاد زاده مي شود، بلكه به اين دليل كه با باري زاده مي شود، بار مسئوليت نسبت به آزادي تصميم گيري خويشتن. s
منبع :
Karl R. Popper: Immanuel Kant: Der Philosoph der Aufklärung (Eine Gedächtnisrede zu seinem hundertfünfzigsten Todestag), in:
Auf der Suche nach einer besseren Welt,۱۰. Auflage ۱۹۹۹, Piper Verlag München, S. ۱۳۷-۱۴۷

منبع: سايت ايران امروز

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد