PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر اشعار ناهید عباسی



بهـمن
11th August 2011, 10:33 PM
دو راهی

پیوسته تردیدی
می گذاردت
بر سر دوراهی
کجا باید رفت ؟
به کدام سمت
یا کدامین سو
اما
راه دریا
می شناسد رود

بهـمن
11th August 2011, 10:34 PM
شعور شب

هر بار
که رازی گره در گره
در شعور منور شب
به ناگاه گشوده شود
در تولد بودا گونه ای
خواهی آموخت
تا روزهای سترون را
بر هوش شبهای بلند
وصله زنی

بهـمن
11th August 2011, 10:34 PM
برکه
عکس ماه
افتاده در برکه
عکس دو کودک نیز
ماه مال آنهاست
شاید که در خیال

بهـمن
11th August 2011, 10:34 PM
بالهای پرواز
پرواز پرندگان
در آبی آسمان هر کجا
چشمانم را
کودکانه به دنبال می کشد
و روحم را
در خواهش گنگ پریدن
خوابهای شبانه ام را
تفسیر می کند
کسی چه می داند
شاید دستهایم
تقدیر بالهای پرواز است
که هنوز چیزی از اوج
به خاطر دارد

بهـمن
11th August 2011, 10:34 PM
هر کجا
در پایان
همه با هم برابرند
مو رنگ دیگری نمی شناسد
به جز سپیدی
گرچه سیاه بود
یا سرخ و بور
پایان که نه
همیشه دری باز می شود
حالا به هر کجا

بهـمن
11th August 2011, 10:34 PM
دوست
من
از میان واژه های زلال
دوستی رابرگزیده ام
آنجا که
برف های تنهایی
آب می شوند
در صدای تابستانی یک دوست

بهـمن
11th August 2011, 10:34 PM
حریر خواب

یک شبی
از آن شبهای تنهایی
با سری
پر از افکار سودایی
رفتم به خواب
دیدم معبدی
نور باران
تک درختی در میانش
سر به سوی آسمان
بسان هیبت البرز
شکوه بی مثالی داشت
وقاری بی نهایت سبز
یقین کردم
ازلی درخت دانش است
سر کشیده از معبد عشق
رنگ حسادت نداشت
ذات خساست نداشت
مفهوم تکامل بود و
تعبیر نجابت
از پس حریر خواب
دانشی فرزانه دیدم چنبره
در درون هر خزه
هر حشره
حرمتی دیدم در نیش مار
کرامتی در میوه ی کاج
به دل گفت
میوه هایش به سبد
دست به دست خواهد رفت
و نسیم نفسش
شهر به شهر
با شوق بی انتها
چون زائری برهنه پا
کردم بسویش
دستی دراز
اما
اشارتی بود و گذشت
نشئه یی بود و پرید

بهـمن
11th August 2011, 10:34 PM
لحظه ها

زمان را
کاسه ای نیست
تا که لبریز شود
فضیلتی رونده دارد
بسان آب
و صراحت مکرری
بسان سال
اما
لحظه هایی
به وسعت نامریی یک خاطره
باز می گرداند آب را
به سرچشمه
و می برد دل را
به کهن سردابه ها
تا نوازش دهد
خاطرات بودنی قدیم را

بهـمن
11th August 2011, 10:34 PM
یقین

چشمانت را
پر از بهانه ی زیستن خواهم کرد
با شکوفه های تک درخت خانه ام
در هر بهار
و برایت خواهم گفت
که یقین
راه درازی است
و گاه
به کوتاهی یک آه

بهـمن
11th August 2011, 10:34 PM
مرگ


مرگ نزدیک است
خویش هر خویشتن است
رویای پروازی شبانه
مرحله ای از سفر است
دانه
طی راهش
گل می شود
هر بودنی
در مسیر خود
دگرگون می شود
کرم ابریشم
پروانه صفت درک جهان خواهد کرد
پروازی تا ته بودن خود خواهد کرد
عشق و شوری از مرگ می شکفد
چون شراره های آتش از باد
آنجا که می تپد دل عاشق
در خوف از دست دادن یار
مرگ ضرورتی است
که باید آن را فهمید
راهی است
که باید آن را رفت
صبور بودن بر درد فراق
باور عاشقانه است
بر گردش گردونه
که در پس هر پرده ای
نشسته است صد پرده
یاد کنیم از یاری
در دیاری که دور نیست
فاصله چندان نیست
دوست سفر کرده
در جاییست که یانجا نیست
رنگ خاطره ها از یاد نخواهد رفت
که هیچ یادی از یاد نخواهد رفت
هم در ذهن زمین ثبت است
هم در یاد زمان
سرمای اولین برف اولین زمستان
با غم از مرگ حرف نباید زد
که حرف آخر را مرگ نخواهد زد

بهـمن
11th August 2011, 10:35 PM
چرخه ی خیال


نقش ماه
که پیچ و تاب می خورد
بر پهنه ی دریا
چرخه ی سیال خیال را
به نسیم می سپارم
و ترانه ی خزه آلودم را
با ته نشین یادی
برای خواب مرغان دریایی
زمزمه می کنم

بهـمن
11th August 2011, 10:35 PM
پنجره ی خلقت

به مارای خود پرتاب شدن
احساس مقدسی است
که روح می نشیند
پای پنجره ی خلقت
و عاشقانه می نگرد
بارش باران را
بر ریشه ی درخت
تا در اجبار سبز حیات
بر تنه اش
قارچها
بی ریشه برویند

بهـمن
11th August 2011, 10:35 PM
سبد آفتابگردان

خورشید
از پس ابرها
سبد خالی آفتابگردان را می نگرد
که در انتظار فردا
دل به رویای آفتاب سپرده است

بهـمن
11th August 2011, 10:35 PM
وقوف

هجوم سهم یک احساس
از رقص پرده ای
در انفعال اینه
با هیاهوی باد
میرساند دل را
به وقوف ترد رابطه ها
و رقم می خورد
خاطره ی مکرری
در ذهن روشن اینه
و شعور ازلی باد

بهـمن
11th August 2011, 10:35 PM
جان عاشق
بر روی درختی
کندم نشان عشق
شیرابه ای آمد برون
نشان جان عشق
شرمنده
به راه خود رفتم

بهـمن
11th August 2011, 10:35 PM
سماع
نمی توان به جایی گریخت
حقیقت
زیر چتر عادت
پنهان است
حال که
نه فرار
دردی را دوا می کند
و نه قرار
باید
بر مدار صبر
سماعی مردانه کرد

بهـمن
11th August 2011, 10:35 PM
شاعر
روح شاعر
جهان را زیر و رو می کند
درون بوته ای خار
یا که گلی
و می جوید
شور خود را
درون ریگزار
یا چمنی
و در خلوت بی چرای خویش
می گردد پی تغافل پرنده ها
تا بسراید
لحظه های تغزل را
بر صمیمیت شاخه های کاج

بهـمن
11th August 2011, 10:35 PM
عادت
در پناه صخره ی عادت
روز را
به شب می رسانیم
و باید های بیهوده را
با نبایدهای پوسیده
پیوند می زنیم
تا امروز
همان باشیم
که دیروز بوده ایم
بیا
تا خانه ی خود را
از علف های هرز عادت پاک کنیم
و در زیبایی بال پروانه ای
نگاه کودکی خود را
جستجو کنیم

بهـمن
11th August 2011, 10:35 PM
عشق
به ناگهان می اید
عشق را می گویم
بسان بهمنی
غلتان
و صاعقه ای
رخشان
می اید
با هزاران لهجه
تا هم آواز قناری شود

و در اینه ای به وسعت ملکوت
سیمای ازلی خود را بنگرد

بهـمن
11th August 2011, 10:35 PM
زمزمه های پاییزی
ترانه ام را
به خاطر بسپار
که ایهام خوشی است
از ایهام زمزمه های پاییزی
تا بعد از من
بخوانی آن را
در راههایی که
با هم از آنها عبور نخواهیم کرد

بهـمن
11th August 2011, 10:35 PM
انتظار
کدام راه است
که پای خسته را نشناسد
کدام کوچه
خالی از خاطره است
و کدام دل
هرگز نتپیده
به شوق دیدار
بیا
تا برایت بگویم
از سختی انتظار
که چگونه
در دیده های بارانی
رنگ هذیان به خود می گیرد

بهـمن
11th August 2011, 10:36 PM
ناگاه
در لحظه های گمگشتگی
ناگاه نشانه ای
بر دری
گذرگاهی
نگاهی
می رساندم
به مکرر از یاد رفته ای
چیزی آشنا پشت هر در
می خواندم
به تماشای دوباره ای
و همواره
در تلاطم حضوری
متروکه های روحم
به شبگردی پس کوچه های راز می رود

بهـمن
11th August 2011, 10:36 PM
ناکجا آباد
دستت را دراز کن
فاصله را بردار
و با من همقدم شو
در جستجوی ناکجا آباد
که ما
نه اسکندر وار
به ظلمات خواهیم رفت
و نه خضر گونه
آب حیات خواهیم یافت
تنها
در قداست رنج
قرابت انسانی خود را
بر کتیبه ی ایام
خواهیم نوشت

بهـمن
11th August 2011, 10:36 PM
حیف
حیف نیست
توت تابستان
رویا شود
در انقراض این درخت
حیف نیست
ماهی
دریا را باور کند
در تنگ بلور
حیف نیست
بسته شود
پر پروازی
در کنج قفس
و اگر نیست
چرا
اینچنین ناشادیم
این چنین دلتنگیم

بهـمن
11th August 2011, 10:36 PM
حضور
باز است
در تمنای نسیم
پنجره ای
و به گوش می رسد
آواز خوش زنجره ای
که حضور کوچک خود را
به جهان می بخشد

بهـمن
11th August 2011, 10:36 PM
مسیر حیات
کاش همیشه
آب
اولین درس دبستان باشد
تا کودکان
در کرامت یک قطره ی باران
مسیر حیات را
تا شعور آسمان
بپیمایند

بهـمن
11th August 2011, 10:36 PM
نیلوفر
قناری نیزار
در انتظار شکفتن نیلوفر
همواره
اینه ی مرداب را می نگرد
و نیلوفر
در خواب خیس خویش
بوسه های گرم آفتاب را
به یاد می آورد

بهـمن
11th August 2011, 10:36 PM
بشارت
جوانترین خاطره ام
ساعتی پیش بود
که دستش را
در بشارت دیدار
در فردایی نامعلوم
تکان داد و رفت
سنگی فرو افتاد
در گرداب خاطره ها

بهـمن
11th August 2011, 10:36 PM
سر به هوا

غافلگیر عشق
سر به هوا می شود
با نگاهی
به بی قراری دریا
و من‌آن روز دیدم
که چگونه
قلب دخترک لیلی
می تپید
در میان گیسوان بید مجنون

بهـمن
11th August 2011, 10:36 PM
شاید
شاید روزی
سرخی شقایق فرداها شویم
یا نقش و نگار پر پروانه ی دوران ها
شاید
قاصدکی رقصان شویم
بازیچه ی دست کودکان کودکهای خود شویم
شاید
نمی دانم
قلبم گواهی می دهد
گردونه می گردد

بهـمن
11th August 2011, 10:36 PM
وقت رفتن
ای مهربان
بیا
به سراغ دانستن
روان شویم
به رفتار رود
و بگذریم
از آبادی های بی نام و دور
و بریزیم
از آبشارهای بلند نور
تا اگر فردا
وقت رفتن بود
قدحی آب باشیم
در لب تشنگی کودکان خیره در سراب

بهـمن
11th August 2011, 10:37 PM
ادامه
و زندگی
ادامه می یابد
در حنجره ی مردی
که عشق را فریاد می کند
در کوه تنهایی
و دست زنی
که چراغ یادی را
می برد به تالار اینه ها
تا بیاویزد چلچراغی

بهـمن
11th August 2011, 10:37 PM
کمین
زندگی را می خواهیم
و همواره
فراموشی آن را
پی دستاویزیم
افتاده ایم
در دام پندارها
گمگشته ی هزار توی باورها
فوران زدن
خالی شدن
از نو زاده شدن
باز هم متولد خواهم شد
در کمین لحظه ای هستم

بهـمن
11th August 2011, 10:37 PM
شعر
تلاطم واژه ها
موج در موج
شعر می شود
در ساحل خیال
زمانیکه
شاعر
آرام دریا را می نگرد

بهـمن
11th August 2011, 10:37 PM
رستگاری
معصومانه
در باور رستگاری
نماز صبر می خوانم
بر سجاده ی روزها
و
تمنای آفتابگردان را
می بافم
بر گیسوی بلند شبها
خواب دیده ام
مسیح دیگری در راه است
تا کوله بار آدمیان را
از آلاله ها و عدالت پر کند

بهـمن
11th August 2011, 10:37 PM
گزش
دانسته هایم
سیاره ی کوچکی است
که بر مدار منظم رابطه ها
عاشقانه می چرخد
و روحم
در گزش شیرین فهمیدن
بر ندانستن هایم
نماز می برد

بهـمن
11th August 2011, 10:37 PM
نقاشی
پسرک
با دستانی نحیف
جهان را نقاشی می کند
بر صفحه ای کوچک
و آن را با گلی
می گذارد کنار عکس پدر
که در متن جنگ
بر پایان خویش
مردانه خم شده بود

بهـمن
11th August 2011, 10:37 PM
دلتنگی
تنگ غروب است
و دلتنگی
بسان حزن گویای حیاط مدرسه ای تعطیل
روح را
به سوی غربت مجهولی می خواند
و هزاران کلام ناگفته
در هجوم یادها
به یک آه ... بدل می شود
تا شمع گونه
از فراز خویش
فرود اید

بهـمن
11th August 2011, 10:37 PM
هبوط
مست
از کهن باده ی رنج
سجده کردم
درد انسان را
در پای هبوط
آنجا که سقوط
از بام بلند باورها
بلور یقین را
در تقدس شک
می شکند
و خواب خوش را
در هجوم تردید

بهـمن
11th August 2011, 10:37 PM
بلوغ بشر
آمد
با شاخه ای در دست
از باغ اساطیر
و گونه ای تر
از مفهوم خلقت
و برایم تقویمی آورد
که در آن
هزاران شمع
با هزاران رنگ
وحدت نورانی خود را
خواب دیده بودند
در انتظار روز بلوغ بشر

بهـمن
11th August 2011, 10:37 PM
چهار فصل
با مداد سبز
نوشتم
بهار و عشق
با قرمز
تابستان و تپش
با زرد
پاییز و خاطره
با انگشت
بر بخار پشت شیشه
نوشتم
زمستان و انتظار بهار

بهـمن
11th August 2011, 10:38 PM
جمع ما
همیشه باد
با حضوری نرم
میان ما ایستاده بود
و حال
از جمع ما
تو رفته ای
و باد
همچنان می وزد
بر خاطرات بی زوال

بهـمن
11th August 2011, 10:38 PM
زمستان فاصله
دلم
از مهر او
تار عشق می بافد
از شوق دیدارش
شعر
خواهم آویخت
مهربانترین نگاهش را
بر دیوار دل
گرمترین کلامش را
بر گوش جان
تا در زمستان فاصله
کور نماند اجاق خاطره

بهـمن
11th August 2011, 10:38 PM
تجربه ای دیگر
به وعده ی دیداری
غبار غم
از اینه ی دل پاک می شود
و چشمه ای اشک
از چشمان یخ بسته
به سوی تجربه ای دیگر
سرازیر می شود

بهـمن
11th August 2011, 10:38 PM
با ور فراق
دستهایم را
از اشک
برکه ای ساخته ام
و در اینه اش
چشمانم را
آماده ی تسلیم دیدم
بی باوری مرگ بود
که جای خود را
به باور فراق می داد
در حزن تفته ی غروب تابستان
و زندگی
به خاطر چشمانی
عزیزتر از زندگی
ادامه می یافت

بهـمن
11th August 2011, 10:38 PM
غروب
روز
به پایان می رود
با دغدغه های بی نام
در نارنجی هر غروب
و باز
سفره ی ماه
تکه ای نان و امید
و لحافی بر سر
تا فردای دگر

بهـمن
11th August 2011, 10:38 PM
زخمه
کوک می شود
رویای تار
در عطش زخمه ی دستی
و من
خوب می دانم
در هوای چه کسی
کوک کنم تارم را

بهـمن
11th August 2011, 10:38 PM
یادش به خیر
چه خوب بود
تابستانهای کودکی
وقتی
کرم های ابریشم را
به مهمانی برگ های توت می بردیم
و در
ولنگاری روزهای بلندش
هر روز کمی قد می کشیدیم
یادش به خیر
پاهای خاکی و پاشویه های حوض
یادش به خیر
حرفهای همسایه و آفتاب و فراقت

بهـمن
11th August 2011, 10:38 PM
روزنه ها
خاطرات کودکی
روزنه های سبز رجعتند
در رها شدگی لحظه های پر هوس
وقتی که
جوی آب
وسوسه ات می کند
به کندن جوراب
یا که خاک
می خواندت به بازی

بهـمن
11th August 2011, 10:38 PM
رابطه ها
زندگی
یافتن رابطه هاست
و رسیدن به شعوری یکدست
تا نیاز نارنج
سرخی سیب
تا بوییدن گل
خراش خار
تا که دستچین نشود فهمیدن
تا که زندان نشود باورها

بهـمن
11th August 2011, 10:38 PM
نارنج وترنج
چشمان شاعر
همیشه
پی قرینه ای می گردد
تا
با نگاه استعاره
نارنج را
چراغی ببیند
نشسته بر شب درخت
چون ترنجی
بافته در اندیشه ی فرش

بهـمن
11th August 2011, 10:38 PM
داوری
چه تند می تازد
آنکه بر توسن خودباوری
به قضاوت برخاسته است
چه بیرحمانه می زند
تازیانه های داوری
با غروری سرشار
از گناهان نکرده
و چه آسان م یبرد از یاد
که آب هیچ سرچشمه ای
آلوده به گل نیست

بهـمن
11th August 2011, 10:39 PM
جستجو
در جستجوی فصل چهارمی
به نام کمالیم
در مسیر زندگی
تا بیهوده نباشد
کودکی
جوانی
پیری
همچون سالی
با چهار فصل خویش

بهـمن
11th August 2011, 10:39 PM
اشراق
دشتی فراخ
آسمانی پر ستاره
و سوسوی احساسی ازلی
بسان درخشش چشمان گرگی گرسنه
می کشاند مرا
به سوی باور شفاف معجزه
آنجا که
حقانیت رسولی
در پناه تارهای تنیده بر غاری
روح را
بر فراز پلی از اشراق
پرواز می دهد

بهـمن
11th August 2011, 10:39 PM
نازنین
کدام ستاره
گواه آغاز تو بود
که جراحت بال پرستو
در اعتماد دستهایت
التیام می یافت
و درخت
ترس تبر را
از یاد می برد
چه خوب بودی ای نازنین
وقتی کنار دلتنگی ام می نشستی
چونان کبوتری
بر شاخه های خالی پاییز
و تمام نیاز مرا به عشق
با صلابتی شاعرانه
عاشقانه
آواز می دادی
آه
چه خوب بودی ای نازنین

بهـمن
11th August 2011, 10:39 PM
همدلی
در سپیده دمی
نه چندان دور
به دیدارت خواهم آمد
با سبدهای معرفت
بر دوش
شاخه های یاسمن
در دست
و هزاران گفتنی
بر لب
اما
از پیش می دانم
لبریزترین نگاهها
در سخاوت سکوت
گرهبند همدلی ما خواهد بود

بهـمن
11th August 2011, 10:39 PM
تفسیر معجزه
گیرم
که چیزی نمانده
به آخر خط
که خطی نیست
جز باور گیجی
از یک ادامه ی ناپیدا
و نشاندن عکسی
بر طاقچه های ابدیت
حال که مرگ
ناخواسته
هر روز قدمی به سوی ما می اید
باید که خواسته
قدمی به سوی دانایی رفت
و معجزه را
تفسیر کرد
در هوش نگاهی
که با قطره ای آب
به بیکرانه ی دریا می رسد
و از سنگریزه ای
بر بلندای کوهی
به معراج می رود

بهـمن
11th August 2011, 10:39 PM
برادری
نیمه نانی را
با هم
دو نیمه کردیم
بی آنکه
سخن از برادری گفته باشیم
تا
تعبیر رقص گندمزار باشد
در فضیلت خوابها
و نگاه خود را
پرواز دادیم
به دنبال هر پرنده ای
تا در مسیر آن
زندگی را سرابی نبینیم

بهـمن
11th August 2011, 10:39 PM
نقش ها
بناها
معمار خاطراتند
درها ، پنجره ها
بسته ، باز
نیمه باز
عکس های جوانی
آویخته بر دیوارها
پله ها
این پیچ های پر راز
طرح یک خانه ی متروکه و پرت
نقش یک بام بلند
میزند رنگ خیال
لحظه ها را هر دم

بهـمن
11th August 2011, 10:39 PM
خاطرات
در خیال اتفاق می افتد
ناممکن های خوشرنگ
محال های دلاویز
رسیدن به عشقی
که قلب سی سالگی تو را ربود
و شنیدن نجواهایی
که در باد گم شد
ما همه دلبسته
نه
زندانی خاطرات خویشیم

بهـمن
11th August 2011, 10:39 PM
نیمه راه
تو بلور موقتی
مانده در نیمه راه
می شکنی
می رسی

بهـمن
11th August 2011, 10:40 PM
باد صبا
خاطره اش
همراه باد صبا می آ’د
تا
در حافظه ی اینه
بر گیسوان جوانی ام
شکوفه ی نارنج بنشاند
و من
همراه یاد شرقی او
شرح یغمای دلم را
به گوش باد
زمزمه خواهم کرد

بهـمن
11th August 2011, 10:40 PM
مادر
به یاد می آورم
لحظه های فراز را
که صدای او
اعتبارم می بخشید
و لحظه های نشیب را
که اعتمادم
به یاد می آوریم
افرای افراشته ای را
به یاد می آورم
مادرم را

بهـمن
11th August 2011, 10:40 PM
حریق

چه شاعرنه است
وقتی شمع
به پایان خود می رسد
بی حضور گل و پروانه
و شاعرانه تر
چشمی که می گرید
بر یقینی ملتهب
از حریق ریزه باورها

بهـمن
11th August 2011, 10:40 PM
تقدیر
پر بود شب
از صدای شباویز
و می چکید
از هر روزنی
ترانه ی تقدیر
و من
بی خبر از فردا
نیم دانستم
که چشمانم
خاک تازه ی گوری را
خواهد شست
و دلم
در صراحت مرگ عزیزی
همچون شقایقی خواهد شد

بهـمن
11th August 2011, 10:41 PM
شاهدان ایام
باد
در نی لبک پاییز
روزهای آخر آذر را
با حزن زردی می دمد
و اینه های کهنسال
که شاهدان ایامند
در سکوت سرد خویش
درختان برهنه از برگ را
به تن پوش سفید برف
وعده می دهند

بهـمن
11th August 2011, 10:41 PM
حالا چرا
نمی گویم
حالا چرا
بهارهای باقی را
به دیدارم بیا
تا بباری
چون ابر
بر ریشه ی انتظار من
تا برویم
چون گیاه
در جنگل نگاه تو

بهـمن
11th August 2011, 10:41 PM
دوگانگی
تبسمی بر لب
و نیمه دلی آفتابی
اما
در دوردست های روح
بارانی
بی امان می بارد
و هراسی
به اندازه ی ابدیت
فاصله ی این دوگانگی را
رنگ خاکستر می زند

بهـمن
11th August 2011, 10:41 PM
نانواخته
سه تار آویخته بر دیوار
بی قرار نغمه های نانواخته است
تا همصدای باد باشد
آنگاه که
زمزمه های حزیم عاشقی را
با خود
به هر سو می برد

بهـمن
11th August 2011, 10:41 PM
گدازه
هنر
گدازه ی آتشفشاناست
در لحظه ی سرشاری روح
وقتی که
چشمانت قرابت
خطوط سنگ را
عاشقانه می خواند
و پیوندی ازلی را
با یک دانه برنج
با یک گل یاس
جشن می گیرد

بهـمن
11th August 2011, 10:41 PM
حدیث
از شراره ی نگاهت
دانستم
که هرم کلامت را
از کویر وام گرفته ای
و دیدم
تن سوخته از آفتاب
در انتظار مهتاب نشسته ای
تا شاید
حدیث شور ممنوعی را
به گوش محرم شب
نجوا کنی

بهـمن
11th August 2011, 10:41 PM
لبریز
امروز
وقتی باران
موسیقی خود را
به پایان برد
درون ناودان حیاط
من
چنان لبریز شدم
که روحم
رنگین کمان بست
میان خلوت اتاق

بهـمن
11th August 2011, 10:41 PM
سوسو
افسوسی نیست
که چرا
ستاره یخوشبختی
از دور سوسویی زد
در ناپایداری یک شب کوتاه
که من
خاطره اش را
چون فانوس خیالی
بر سقف شبهای دگر آویخته ام

بهـمن
11th August 2011, 10:41 PM
زندگی
صبوری شب
به پایان می رسد
در طلوع خورشید
تا پر شود
پیاله ی نرگس
از صبح
و دل من
از زندگی

بهـمن
11th August 2011, 10:41 PM
رسالت
باید
راه را
به شاهراه تبدیل کرد
و مهربانی را
به رسالتی روزمره
تا پناه عابرانی باشد
که در نجابت یک چرا
سرگردانند
باید
در بیکرانگی وجود
لذت تر شدن از شبنمی را یافت
و آن وقت
در زلال نگاهی
عمری به تماشای دوستی نشست

بهـمن
11th August 2011, 10:42 PM
مجال
کاش می دانستی
ما را
مجال آن نیست
که روزهای رفته را
از سر گیریم
و لحظه های بی بازگشت را
تمنا کنیم
کاش می دانستی
فردا
چه اندازه دیر است
برای زیستن
و چه اندازه زود
برای مردن
و همیشه واژه ای است پر فریب
کاش می دانستی
یک آلاله را
فرصت یک ستاره نیست
و به ناگاه
بسته خواهد شد
پنجره های دیدار
در اجبار تقدیر
کاش می دانستی

بهـمن
11th August 2011, 10:42 PM
خاطره ی برفی
در رهگذر چهل زمستان عمر
فقط
یک خاطره ی برفی
ذهنم را
هرچند به تلخی
روشن می کند
و آن
روزی بود
که قدم هایم را
بر روی برف های بکر
تا کنار گور یک دوست
شماره می کردم

بهـمن
11th August 2011, 10:42 PM
حادثه ی عشق
خشاخش برگهای زرد
صدای پاییز بود
و آغاز بستن پنجره ها
کوچه تنها می شد
با سوتهای بی وقت عشق
و
تدارکی ازلی در کار بود
تا حادثه ی عشق
در برخوردی ساده
میان بادهای گیج پاییزی
چشمان ما را تر کند

بهـمن
11th August 2011, 10:42 PM
مسافر
صبر کن
اندکی مانده تا خورشید بر اید
نرم رقص نیلوفران را
در نوازش ترد نسیم
بنگر
ترنم جویبار را
در متن جاری یک حس
بشنو
آنگاه
از سبوی یاد یاران
جرعه ای آب بنوش
بعد با خود بگو
صبح
یعنی که شب گذشت
و برو

بهـمن
11th August 2011, 10:42 PM
آسمان دی ماه
پرده
کناری ایستاده است
و سرخی آسمان دی ماه
نوید برف می دهد
و هراسی نامعلوم
چیزی شبیه حس مرگ
دلم را می انبارد
تقویم را بر می دارم
و تاریخ تولد لاله صحرایی را
به خاطر می سپارم

بهـمن
11th August 2011, 10:42 PM
خروش

مهر او
زمزمه جویبار بود
درروزهای مکرر خالی
حال
من مانده ام
و خروش یک اقیانوس

بهـمن
11th August 2011, 10:42 PM
حکایت سالیان
پاها و پله ها
در قرابتی روزمره
رقم می زنند
حکایت سالیان را
و لبها
به تکرار
نجوا می کنند
قداست یادها را
و من
در خانه ای
که خشت به خشت
از خاطره است
با نگاهی
پلک به پلک
میراث عشق
فواره ی سالخورده ی حوض را می نگرم
که برای اطلسی های جوان
با صدای نرم آب
زندگی را می سراید

بهـمن
11th August 2011, 10:42 PM
سرنوشت
هر کجا
اراده ی سترگ
تند باد حادثه را
می گیرد به هیچ
و سری را
سودای عشق را
می آزماید
تا دم تیغ
من
صدای تیر آرش را
به شب می شنوم
که می رود بر بال باد
تا سراپرده ی نور
ولی
همواره
در طنین ندایی دیرینیه
می پرسم از خویش
ایا قرابتی هست ما را با قاصدک
که چون او شناوریم
در مسیر سرنوشت

بهـمن
11th August 2011, 10:42 PM
در یک قدمی
چه بسیار
که در یک قدمی
همه چیز خراب می شود
و تحقق آرزویی
یکسر سراب
چه بسیار نهال شوقی
به یک صاعقه
خاکستر می شود
و امید ثمری
نقش بر آب
اما
زندگی
این عریان ترین
همواره
دستان ما را می طلبد
تا در تابش نور
به ردیف شمعدانی ها
پرده را کنار زنیم
و برای چینه ی منتظر کبوتران
دانه بپاشیم

بهـمن
11th August 2011, 10:42 PM
دلاویز
وقتی
یکشنبه ای
از یکشنبه ها
و شاید
دو شنبه ای
از دوشمبه ها
مرگ سراغ مرا بگیرد
چیزی فراتر از عشق
آری عشق
این کهنه کلام دلاویز
چشمانم را
با خواب رازقی ها
پیوند خواهد زد
و پیچک واهمه سالیان را
به مهر خواهد گسست

بهـمن
11th August 2011, 10:43 PM
کنون
دیروزها را
باد برده است
و فرداها
آمیزه ای است
از امید
و تصور مبهم یک خوشبختی
کاش
در این دایره
ابر بطالت
نقطه ی روشن کنون را
پنهان نکند

بهـمن
11th August 2011, 10:43 PM
همنوای باران
شبهای دراز زمستان را
طاقت می آورم
و در تنهایی بی ترانه ی خویش
به جای گریه و بهانه
به قندیل های خاطره
دل خوش می کنم
اما
بهار که از راه می رسد
پای هر درخت پر شکوفه ای
در باور فاصله ها
ابر بغضم
همنوای باران می شود

بهـمن
11th August 2011, 10:43 PM
بدرقه
و ما
جوانی را بدرقه کردیم
در شتاب بی صدای زندگی
و در نیمه راههای زیادی ماندیم
با دلتنگی های نفس گیر
اما وقتی
در شهاب یادی
ظلمت شبهای بی ستاره می شکند
و با تکرار حرفی
نبض دیرینه ی عشق تندتر می زند
به گلگشت خاطرات چهار فصل می رویم

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد