PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر اشعار هدا رستمی



بهـمن
11th August 2011, 10:21 PM
اشعار هدا رستمی

منبع: آ و ا ی آ ز ا د

سفر ع.ش.ق


سفر باید کرد
دو قدم مانده تا قاف....
ع ، ش !!

بهـمن
11th August 2011, 10:21 PM
من صدای شکوفه ام وقتی که می زایم
ـ‌ـ هِی تو...؟!

من... من دخترک زندانی ِ قصرعاجم
که آسمان پشت پنجره ام را
باد برده است...
و هنوز نمی دانم کدام فرشته ء بال شکسته
گیسوی شبم را با گریه بافته است...
من خدای سایه های تکرار کاهی رنگم...
من نقش برهنه ء ماه ام بر سطح برکه،
آنجا که نور با زمین هم آغوش می شود...
من صدای شکوفه ام وقتی که می زاید ...
******
ــ و بعد...؟!
روزی سایه ام که به خواب رفت
خودم را می دزدم
و پشت پلکهای مرطوب پسرک همسایه،

پنهان می کنم
تا شب که چشم هایش می بارد
بروم و با اشک هایش

چشمان خدا را بشویم...

بهـمن
11th August 2011, 10:21 PM
ایستگاه
مسافرانی بی مقصد--

وصندلی هایی که از ازل ِ خاطره ام،

جایی نداشتند!

کودکی گرسنه از مادر بوی نان داغ می خواهد...

جوانی،

--دست در زیر چانه --

بر بخار شیشه، نقش تشنگی ماهی را می کشد...

پیرزنی دلخوش، پیاله ای به همسفرش می بخشد در راه

پیاله ای خاموش...
-- وپُر--
از خالی ِ رویا.


من اما...

هنوزایستاده در کنار آخرین ردیف ازخفقان قلبم

فریادی می زنم:

«آقا همین ایستگاه جهان نگه دار...
پیاده می شم!»

بهـمن
11th August 2011, 10:22 PM
عصیان


( الف لام میم )
و کودک خسته و گرسنه در آغوش مادر می آرامد
و خواب خــــــدا می بیند ....

( حا میم )
و مادر زیر سنگ ریزه های عدالت
پرچم سفید در دست دارد....

( طا ها )
و پدر دستانش را آویزان از طناب خشم
روی گردن یارانش می بیند .....

بهـمن
11th August 2011, 10:22 PM
ت . ( طرح)


چشم غروب
قاب
دریا
عکس
غرق

نخ شعر پاره شد.. کلماتش ریخت !!
شما هر جور دوست دارید دوباره وصلش کنید !

بهـمن
11th August 2011, 10:22 PM
ث .


هنوز نمی دانم
چگونه از این لحظه ها گذشتی
و زمین را پیمودی
و به قلبم بخشیدی
بهار را...

هنوز نمی دانم
چگونه آرام عبور کردی از من
و رد پای روحت بر جسمم باقی ماند
و تو راه را...

انگار هوس چیدن سیبی
تو را کشاند
به خراشیدن قلبم
که سال ها
در انتهای انبار چوبی ذهن
حتی نداشت هوا را...


یا جستجوی لیوانی نور
تو را کشاند به تاریکی درون من
تا روشن سازی
اتاقک آبی قلبم را
صدا کن مرا...

بهـمن
11th August 2011, 10:22 PM
کوچ ماه از آسمان من


من باور دارم که روزی
ماه از شهر من کوچ خواهد کرد ....
و آسمان گرسنه دیارم را
با گونه های مهتابی پر اشکش
وداع می گوید

-- تو باور نکن!--
(من کی گفتم مهم است !!)
اما...
او هر شب می امد و آسمان پنجره ام را پولکدوزی می کرد
و به شب نشینی پشت بام های تاریک می امد...

این روزها انگار خون در رگ هایش آواره شده...
یعنی ماه هم راکد شده؟!!

شنیده ام این روزها شبگرد شده...
روز میلادش ؟ ... می خواهم هدیه ای ببرم شاید:

ف
ا
ن
و
س
ی
!!

بهـمن
11th August 2011, 10:22 PM
آزادی


پرنده...
شلیک...
سقوط...
آزادی...!

بهـمن
11th August 2011, 10:22 PM
ح .

کبوتر قلبم این روزها می خواهد
رها شود از قفس دل
و پر بگیرد تا " تو "
تا بر مژگانت دخیل ببند د
و در سایه داغ هرم نگاهت آرام بگیرد !

بهـمن
11th August 2011, 10:22 PM
روز مرگی


بر صندلی ها موریانه زده زندگی نشسته ام

و حساب می کنم...

۸ ساعت خندیده ام...

۸ ساعت گریسته ام ٫

و۸ ساعت خوابیده ام !

و روی تاریخ عمر٫ امروز را خط می زنم !

بهـمن
11th August 2011, 10:23 PM
د .

کاش خدا جای ِ دندان عقل....
به انسان دندان معرفت می داد !!

بهـمن
11th August 2011, 10:23 PM
آش دندان


آسمان سفید می شود...
فرشته ای با ظرافت پرده پنجره روز می کشد
میان غربت حروف
آرام می گویم:
من عاشق شده ام...
در آسمان آش دندان هم می زنند !!

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد