دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: فلسفه بی شعوری به شما هم رسیده؟!

  1. #1
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض فلسفه بی شعوری به شما هم رسیده؟!


    هفته نامه چلچراغ - نازنین متین نیا: شنیده اید؟! شاعری می گوید: «دردا که هدر دادیم، آن ذات گرامی را... تیغیم و نمی بریم، ابریم و نمی باریم». قبل و بعد از این بیت هم حرف های مهمی می زند شاعر؛ حرف هایی درباره آدم هایی که فکر می کنند بیدارند. که در دسته هایی گیج و گنگ و منگ در هنگامه حیرانی، جایی برای گریز ندارند. نام شاعر حسین منزوی است؛ مردی که همین ماه مهر اول پاییزی، سالروز تولدش است و سال های نبودش دارد به عدد 15 نزدیک می شود.


    منزوی این شعر را خیلی پیش از مرگش گفته؛ در زمانه ای که همه فکر می کردند باید با هم همصدا شوند و بیدار شوند. اما بعد از این همه سال و بعد از مرگ شاعر حتی، شعر کهنه نشده. جان دارد و وقتی می خوانی، انگار دارد درباره همین روزها حرف می زند. انگار منزوی، یک جایی توی همین شهر هنوز زنده است و از پشت پنجره به آدم ها نگاه می کند و پست سر هم واژه می چیند: «آوار پریشانی ست، رو سوی چه بگریزم؟... هنگامه حیرانی ست، خود را به که بسپاریم؟... من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته... امیّدِ رهایی نیست، وقتی همه دیواریم.»




    فلسفه بی شعوری به شما هم رسیده؟!


    روزی روزگاری، پزشکی برای درمان خودش می رود سراغ روانپزشکی، بعد از مدتی متوجه می شود که همه مشکلاتش، در اثر بیماری است که در هیچکدام از کتاب های روانپزشکی و روانشناسی، اسمی از آن آورده نشده؛ بی شعوری.



    او متوجه می شود که بی شعور است و اگر می خواهد درمان شود، باید بی شعوری اش را درمان کند. بعد از درمان، یک کتاب هم درباره همین بیماری می نویسد و حالا سال های سال است که فلسفه «بی شعوری» طرفداران خاص خودش را دارد. سال هاست که آدم ها این کتاب را می خرند، می خوانند و چون به طنز نوشته شده، به فلسفه «بی شعوری» می خندند و تازه پشت آدم های بی شعور زندگی شان که در چارچوب تعاریف این بیماری گنجانده شده هم ساعت ها حرف می زنند.



    به لطف دنیای وسیع اطلاعات امروز، نزدیک به دو سه سال است که فلسفه «بی شعوری» به ما هم رسیده و آدم های زیادی در همین اطراف خودمان هم می دانند که دیگر «بی شعوری» یک جور دشنام نیست و یک بیماری است. کافی است در یک جمعی درباره بیماری «بی شعوری» حرف بزنید تا ببینید چند نفر از همان جمع دقیقا می دانند که درباره چه چیزی حرف می زنید و یک جور فیلسوف طوری سر تکان دهند که بله، خیلی بیماری غریبی است و همه ما هم گرفتارش.

    بعد یک جوری بحث را عوض کنند که بروند سراغ بحث ها و رفتارهایی که باورت نشود اینها همان آدم های چند دقیقه پیش بودند که در یک جمع، ژست اطلاعات عمومی وسیع خود را با بیماری «بی شعوری» کامل کرده اند و حالا دارند حرف هایی می زنند و رفتارهایی می کنند که مصداق کامل همان «بی شعوری» است.



    علوم انسان شناسی از زمان قدیمی ترین فیلسوف ها که آنقدر امکاناتشان کم بود که فقط می توانستند کنار برکه آب بایستند و به رمز و راز عبور و مرور باد فکر کنند و از طبیعت درباره انسان نتیجه بگیرند، تا همین امروز یکی از مهم ترین علوم است.


    حالا دیگر زمانه ای نیست که بگوییم با کنار برکه نشستن و دقت به جریان باد، می توانیم به راز هستی پی ببریم. ما، همه چیز داریم؛ دین کامل، علم پیشرفته، امکانات صنعتی هوشمند و ... اما هنوز نتوانستیم تعریف کاملی از خودمان داشته باشیم.


    در همین علم روانشناسی، تا دلتان بخواهد نظریه و روش های مطالعه هست. علم روانشناسی، آدم هایی را به عم رخودش دیده که کامل و بی نظیر بوده اند و با تبحر و هوش، کشف های بی نظیری کرده اند اما هنوزدنیای اطراف مان پر است از آدم های بیمار و آدم های اشتباهی. و با همه اینها ما آدم اشتباهی ها هنوز آنقدر بی راهه می رویم که وقتی به شعری مثل شعر منزوی می رسیم، همچنان می توانیم تاییدش کنیم و اعتراف کنیم که بله، در روزگاری زندگی می کنیم که هنگامه حیرانی است.



    می دانید چرا شعر منزوی کهنه نمی شود؟! چون ما همیشه شعر را برای دیگران می خوانیم. حرف های اخلاقی را هم درباره دیگران می شنویم و اصلا فکر می کنیم آن بیماری «بی شعوری»، برای دیگران است و قرار نیست خودمان «بی شعور» باشیم و چون قرار نیست، پس «بی شعور» هم نیستیم. یک جوری هستیم که انگار چون می دانیم ملاک ها و معیارهای اخلاقی چیست، پس کافی هستیم.




    ما، یادمان می رود که خودمان هم جزیی از آن جماعت خواب آلودیم، جماعت ناهشیار. ما شعرها را برای دیگران می خوانیم. کتاب ها را به دیگران معرفی می کنیم. نظریات خود را برای دیگران روایت می کنیم و به قاعده زندگی اجتماعی هم همیشه آدم هایی هستند که می توانند ما را همراهی کنند و خیال مان را راحت کنند که تو خوبی، دیگران بدند. و متاسفانه همیشه این آدم ها دقیقا همان هایی هستند که می خواهند از خوب بودن ما نتیجه مستقیمی بگیرند که خودشان هم خوب هستند.


    از من بپرسید، سخت ترین کار زندگی همین خودشناسی است. سخت است که بپذیری مشکل از توست. سخت است که قبول کنی آدم کاملی نیستی. دردناک است که ببینی آن آدمی که فکر می کردی مهربان است، متوجه است، درک بالایی دارد، لایق ستایش است و ... دقیقا همان آدمی است که خیلی وقت است گنگ و خواب، مشغول خراب کردن است. آدم سخت به خودش امتیاز منفی می دهد. سخت می پذیرد که بیمار است و این طبیعی ترین ذاتش است. می دانید، ما همه دوست داریم خوب باشیم و عشق و علاقه ما به خوب بودن، آنچنان ویرانگر است که گاهی یادمان می رود بهتر است اول انسان باشیم و بعد سراغ خوبی برویم.



    پذیرش اولین قدم است. وقتی بپذیری که در جهان اطرافت، تو هم یکی هستی شبیه همه، مسیر تازه ای برای خودت باز کردی. وقتی قبول کنی که به جای انگشت اتهام به سمت دیگری گرفتن، بهتر است که خودت را در محکمه بگذاری، نصف بیشتر راه را آمده ای.



    وقتی با خودت صادقانه روبرو شوی و بپرسی که دقیقا چه کسی هستی، آن وقت است که می توانی دست به تغییر بزنی. شفافیت با خود، دردناکترین کار جهان است. اینکه مجبور شوی لایه های پنهانی از خودت را بیرون بکشی و بعد دست به حذف همه آن چیزهایی بزنی که یک عمر عادتت شده، کار سختی را انجام دادی و در نهایت حتی ممکن است تن به تغییرهایی بزرگتر مثل حذف آدم ها، تغییر در روابط و محیط ها و ... بدهی و این یعنی پذیرش تنهایی و تنهایی علاقمندان زیادی ندارد.


    بدترین حالت ممکن این است؛ اینکه 100 سال دیگر، یک نفر شبیه به ما، این شعر منزوی را بخواند و با خودش بگوید چقدر شبیه به هم. این یعنی 100 سال دیگر هم ما، عوض نشده ایم و 100 سال است که خواب رفتیم. این یعنی در جامعه 100 سال دیگر هم آدم ها همه دم از شعور و مراعات می زنند و همه دست به خراب کردن دارند.


    برای همین است که شاید همین لحظه، همین حالا هم دیر شده باشد. ما فرزندان همان آدم هایی هستیم که این شعر در زمانه آنها خوانده شده و خوب یا بد، باید بپذیریم که میراث همه ما میراث ناآگاهی است و بهتر است از حالا شروع کنیم تا این میراث را برای آدم های بعدی به جا نگذاریم.



    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  2. 9 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  3. #2
    دوست آشنا
    نوشته ها
    379
    ارسال تشکر
    1,164
    دریافت تشکر: 1,712
    قدرت امتیاز دهی
    875
    Array

    پیش فرض پاسخ : فلسفه بی شعوری به شما هم رسیده؟!

    نقل قول نوشته اصلی توسط نارون1 نمایش پست ها

    هفته نامه چلچراغ - نازنین متین نیا: شنیده اید؟! شاعری می گوید: «دردا که هدر دادیم، آن ذات گرامی را... تیغیم و نمی بریم، ابریم و نمی باریم». قبل و بعد از این بیت هم حرف های مهمی می زند شاعر؛ حرف هایی درباره آدم هایی که فکر می کنند بیدارند. که در دسته هایی گیج و گنگ و منگ در هنگامه حیرانی، جایی برای گریز ندارند. نام شاعر حسین منزوی است؛ مردی که همین ماه مهر اول پاییزی، سالروز تولدش است و سال های نبودش دارد به عدد 15 نزدیک می شود.


    منزوی این شعر را خیلی پیش از مرگش گفته؛ در زمانه ای که همه فکر می کردند باید با هم همصدا شوند و بیدار شوند. اما بعد از این همه سال و بعد از مرگ شاعر حتی، شعر کهنه نشده. جان دارد و وقتی می خوانی، انگار دارد درباره همین روزها حرف می زند. انگار منزوی، یک جایی توی همین شهر هنوز زنده است و از پشت پنجره به آدم ها نگاه می کند و پست سر هم واژه می چیند: «آوار پریشانی ست، رو سوی چه بگریزم؟... هنگامه حیرانی ست، خود را به که بسپاریم؟... من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته... امیّدِ رهایی نیست، وقتی همه دیواریم.»




    فلسفه بی شعوری به شما هم رسیده؟!


    روزی روزگاری، پزشکی برای درمان خودش می رود سراغ روانپزشکی، بعد از مدتی متوجه می شود که همه مشکلاتش، در اثر بیماری است که در هیچکدام از کتاب های روانپزشکی و روانشناسی، اسمی از آن آورده نشده؛ بی شعوری.



    او متوجه می شود که بی شعور است و اگر می خواهد درمان شود، باید بی شعوری اش را درمان کند. بعد از درمان، یک کتاب هم درباره همین بیماری می نویسد و حالا سال های سال است که فلسفه «بی شعوری» طرفداران خاص خودش را دارد. سال هاست که آدم ها این کتاب را می خرند، می خوانند و چون به طنز نوشته شده، به فلسفه «بی شعوری» می خندند و تازه پشت آدم های بی شعور زندگی شان که در چارچوب تعاریف این بیماری گنجانده شده هم ساعت ها حرف می زنند.



    به لطف دنیای وسیع اطلاعات امروز، نزدیک به دو سه سال است که فلسفه «بی شعوری» به ما هم رسیده و آدم های زیادی در همین اطراف خودمان هم می دانند که دیگر «بی شعوری» یک جور دشنام نیست و یک بیماری است. کافی است در یک جمعی درباره بیماری «بی شعوری» حرف بزنید تا ببینید چند نفر از همان جمع دقیقا می دانند که درباره چه چیزی حرف می زنید و یک جور فیلسوف طوری سر تکان دهند که بله، خیلی بیماری غریبی است و همه ما هم گرفتارش.

    بعد یک جوری بحث را عوض کنند که بروند سراغ بحث ها و رفتارهایی که باورت نشود اینها همان آدم های چند دقیقه پیش بودند که در یک جمع، ژست اطلاعات عمومی وسیع خود را با بیماری «بی شعوری» کامل کرده اند و حالا دارند حرف هایی می زنند و رفتارهایی می کنند که مصداق کامل همان «بی شعوری» است.



    علوم انسان شناسی از زمان قدیمی ترین فیلسوف ها که آنقدر امکاناتشان کم بود که فقط می توانستند کنار برکه آب بایستند و به رمز و راز عبور و مرور باد فکر کنند و از طبیعت درباره انسان نتیجه بگیرند، تا همین امروز یکی از مهم ترین علوم است.


    حالا دیگر زمانه ای نیست که بگوییم با کنار برکه نشستن و دقت به جریان باد، می توانیم به راز هستی پی ببریم. ما، همه چیز داریم؛ دین کامل، علم پیشرفته، امکانات صنعتی هوشمند و ... اما هنوز نتوانستیم تعریف کاملی از خودمان داشته باشیم.


    در همین علم روانشناسی، تا دلتان بخواهد نظریه و روش های مطالعه هست. علم روانشناسی، آدم هایی را به عم رخودش دیده که کامل و بی نظیر بوده اند و با تبحر و هوش، کشف های بی نظیری کرده اند اما هنوزدنیای اطراف مان پر است از آدم های بیمار و آدم های اشتباهی. و با همه اینها ما آدم اشتباهی ها هنوز آنقدر بی راهه می رویم که وقتی به شعری مثل شعر منزوی می رسیم، همچنان می توانیم تاییدش کنیم و اعتراف کنیم که بله، در روزگاری زندگی می کنیم که هنگامه حیرانی است.



    می دانید چرا شعر منزوی کهنه نمی شود؟! چون ما همیشه شعر را برای دیگران می خوانیم. حرف های اخلاقی را هم درباره دیگران می شنویم و اصلا فکر می کنیم آن بیماری «بی شعوری»، برای دیگران است و قرار نیست خودمان «بی شعور» باشیم و چون قرار نیست، پس «بی شعور» هم نیستیم. یک جوری هستیم که انگار چون می دانیم ملاک ها و معیارهای اخلاقی چیست، پس کافی هستیم.




    ما، یادمان می رود که خودمان هم جزیی از آن جماعت خواب آلودیم، جماعت ناهشیار. ما شعرها را برای دیگران می خوانیم. کتاب ها را به دیگران معرفی می کنیم. نظریات خود را برای دیگران روایت می کنیم و به قاعده زندگی اجتماعی هم همیشه آدم هایی هستند که می توانند ما را همراهی کنند و خیال مان را راحت کنند که تو خوبی، دیگران بدند. و متاسفانه همیشه این آدم ها دقیقا همان هایی هستند که می خواهند از خوب بودن ما نتیجه مستقیمی بگیرند که خودشان هم خوب هستند.


    از من بپرسید، سخت ترین کار زندگی همین خودشناسی است. سخت است که بپذیری مشکل از توست. سخت است که قبول کنی آدم کاملی نیستی. دردناک است که ببینی آن آدمی که فکر می کردی مهربان است، متوجه است، درک بالایی دارد، لایق ستایش است و ... دقیقا همان آدمی است که خیلی وقت است گنگ و خواب، مشغول خراب کردن است. آدم سخت به خودش امتیاز منفی می دهد. سخت می پذیرد که بیمار است و این طبیعی ترین ذاتش است. می دانید، ما همه دوست داریم خوب باشیم و عشق و علاقه ما به خوب بودن، آنچنان ویرانگر است که گاهی یادمان می رود بهتر است اول انسان باشیم و بعد سراغ خوبی برویم.



    پذیرش اولین قدم است. وقتی بپذیری که در جهان اطرافت، تو هم یکی هستی شبیه همه، مسیر تازه ای برای خودت باز کردی. وقتی قبول کنی که به جای انگشت اتهام به سمت دیگری گرفتن، بهتر است که خودت را در محکمه بگذاری، نصف بیشتر راه را آمده ای.



    وقتی با خودت صادقانه روبرو شوی و بپرسی که دقیقا چه کسی هستی، آن وقت است که می توانی دست به تغییر بزنی. شفافیت با خود، دردناکترین کار جهان است. اینکه مجبور شوی لایه های پنهانی از خودت را بیرون بکشی و بعد دست به حذف همه آن چیزهایی بزنی که یک عمر عادتت شده، کار سختی را انجام دادی و در نهایت حتی ممکن است تن به تغییرهایی بزرگتر مثل حذف آدم ها، تغییر در روابط و محیط ها و ... بدهی و این یعنی پذیرش تنهایی و تنهایی علاقمندان زیادی ندارد.


    بدترین حالت ممکن این است؛ اینکه 100 سال دیگر، یک نفر شبیه به ما، این شعر منزوی را بخواند و با خودش بگوید چقدر شبیه به هم. این یعنی 100 سال دیگر هم ما، عوض نشده ایم و 100 سال است که خواب رفتیم. این یعنی در جامعه 100 سال دیگر هم آدم ها همه دم از شعور و مراعات می زنند و همه دست به خراب کردن دارند.


    برای همین است که شاید همین لحظه، همین حالا هم دیر شده باشد. ما فرزندان همان آدم هایی هستیم که این شعر در زمانه آنها خوانده شده و خوب یا بد، باید بپذیریم که میراث همه ما میراث ناآگاهی است و بهتر است از حالا شروع کنیم تا این میراث را برای آدم های بعدی به جا نگذاریم.


    آن عزيزي گفت شد هفتاد ســـــال - تا ز شادي مي کنم و از ناز حال
    کين چنين زيبا خداونديم هست - با خداونديش پيونديم هست
    چون تو مشغولي به جويـــــايي عيب - کي کني شادي به زيبايي غيب؟
    عيب جويا تو به چشم عـــــيب بين - کي تواني بود هرگز غيب بين؟
    اولا" از عـــــيب خــــــــلق آزاد شــــــــو - پس به عشق غيب مطلق شاد شو
    موي بـــشــکافي به عيب ديــــگران - ور بپرسم عيب تو، کوري در آن!
    گر به عيب خويشتن مـشغوليــــي - گر چه بس معيوبيي مقبوليـي

    "عطار نيشابوري"
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. 4 کاربر از پست مفید علي پارسا سپاس کرده اند .


  5. #3
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مامایی
    نوشته ها
    3,947
    ارسال تشکر
    36,060
    دریافت تشکر: 18,520
    قدرت امتیاز دهی
    28276
    Array
    yas-90's: خواهش

    پیش فرض پاسخ : فلسفه بی شعوری به شما هم رسیده؟!

    سلام

    کتاب بیشعوری نوشته دکتر خاویر کرمنت ترجمه محمود فرجامی......راهنمای عملی شناخت و درمانِ خطرناک ترین بیماری تاریخ بشریت
    طلب كردم ز دانائي يكي پند .......مرا فرمود: با نادان نپيوند

  6. 2 کاربر از پست مفید yas-90 سپاس کرده اند .


  7. #4
    دوست آشنا
    نوشته ها
    379
    ارسال تشکر
    1,164
    دریافت تشکر: 1,712
    قدرت امتیاز دهی
    875
    Array

    پیش فرض پاسخ : فلسفه بی شعوری به شما هم رسیده؟!

    نقل قول نوشته اصلی توسط yas-90 نمایش پست ها
    سلام

    کتاب بیشعوری نوشته دکتر خاویر کرمنت ترجمه محمود فرجامی......راهنمای عملی شناخت و درمانِ خطرناک ترین بیماری تاریخ بشریت
    اگر چه بعضي جاهايش با فرهنگ ما جور در نمي آيد (و بهتر بود کمي در ترجمه اش دخل و تصرف مي شد و رعايت امانت نمي شد ) ولي خوب نگاه طنز گونه خوبي داشت!
    يک اعتراف هم بکنم: وقتي فصلهايش را مي خواندم مي گفتم اين فصل مصداق فلاني است!، اون فصل مصداق فلاني است! و مي خنديدم!
    ولي وقتي سوالات آخر فصلها را مي خواندم مي ديدم که نويسنده به گونه اي ظريف آن سوالات را طوري تنظيم کرده که به تلويحا" به من بفهماند که دقيقا" من هم يک بي شعور هستم!

    البته اينکه متوجه شويد که نويسنده سوالات آخر فصلها را به همين منظور تنظيم کرده که بگويد شما هم يک بي شعور هستيد کار هر کسي نيست! يک "آي کيوي" بالا مي خواهد و هر بي شعوري اين را نمي فهمد!
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. 2 کاربر از پست مفید علي پارسا سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. _این مقاله مسیر زندگی منو عوض کرد-
    توسط 1=1+1 در انجمن دانستنیهای آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 13th September 2012, 07:15 PM
  2. عوارض بسیار خطرناک پاک کن مداد
    توسط S.A.H.A.N.D در انجمن دانستنیهای کاربردی عمومی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 3rd July 2011, 12:41 PM
  3. مقاله: عوامل ايجاد کننده اختلال در فرايند ترميم آسیب ها
    توسط Cista در انجمن پزشکی ورزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th September 2010, 07:58 PM
  4. مقاله: گایا، شعور زنده سیاره ما
    توسط MAHDIAR در انجمن زمین شناسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 1st June 2010, 11:40 AM
  5. مقاله: گایا، شعور زنده سیاره ما
    توسط MAHDIAR در انجمن باستان شناسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 1st June 2010, 11:40 AM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •