دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 143 از 297 نخستنخست ... 4393133134135136137138139140141142143144145146147148149150151152153193243 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1,421 تا 1,430 , از مجموع 2961

موضوع: دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

  1. #1421
    همکار تالار بیماریها
    نوشته ها
    1,311
    ارسال تشکر
    12,105
    دریافت تشکر: 7,437
    قدرت امتیاز دهی
    31771
    Array
    masoume.a.92's: جدید33

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط سونای نمایش پست ها

    یعنی این مهربونیت منو کشته! برادرزاده من اگه بود از پنجره شوتش میکردم تو پیلوت!

    ---------------------------------------------------------------------

    امروز از صبح تا شب پر بود! خیلی خسته کننده!

    استاد رادیولوژیمون از در که اومد تو دیدیم رفت پای تخته و شروع کرد به نوشتن : با عرض پوزش به علت سرماخوردگی امروز باید فقط با اسلاید کار کنیم!
    بعد گفتیم حتما یکم صداش گرفته کم حرف میزنه... خلاصه رفتیم سروقت اسلاید دیدیم به زبان اشاره (!) میگه یکی بخونه نکاتش رو
    بعد این با موس رو اسلاید و شکل نشون میداد! دهنشم کیپ کیپ بود!!! خلاصه یکم که گذشت همگام با خوندن یکی از بچه ها شروع کرد به رسم کردن روی برد!!!
    بعد مثل این هواشناسی ها با حرفای دختره بخش بخش نشون میداد!
    ما داشتیم منفجر میشدیم!
    گهگداری هم به نکات خاص که میرسید میدیدم حرکاتی میاد به زبان ناشنوایان!
    ما هم که زبان ناشنوایان رو بلت نبودیم و اینم رو سایلنت بود و گاهی هم حس میکردیم داره دهنشو تکون میده و یه چیز میگه! اما ما فقط ویبره میشنیدیم!
    بخدا اصلا یه وضی بود! تا حالا اینجوریشو ندیده بودیم!
    هیچی دیگه ما فیزیک پزشکی رو به زبان مادری حالیمون نمیشد چه رسد به زبان ناشنوایان!
    هرچی نگاه میکردیم مگه لب خونی حالیمون میشد؟! والا نمیشد!
    خلاصه من کنجکاو شدم صداشو بشنوم! یه سوال پرسیدم! انتظار داشتم یک تلاشی بکنه برا حرف زدن! ولی دیدم رفت پای برد و رسم شکل کرد بعدم جواب و توضیحات همه رو با اون دست خط داغونش نوشت برام!!!
    من دیگه داشتم منفجر میشدم! تو دلم گفتم اینجوری نمیشه
    خلاصه باز سوال پرسیدم
    دیدم بالاخره شرو کرد حرف زدن... عاقا چشمتون روز بد نبینه!
    عین ماشین چمن زنی خُر خُر میکرد! اصلا یک صدایی پیدا کرده بود که نگو! جارو برقی! اره برقی! نمیتونم خوب وصفش کنم! بسیار خنده دار بود صداش! تا حالا ندیده بودم کسی صداش اینجوری بشه!
    حق داشت پانتومیم بره برامون! و اخبار ناشنوایان بگه واسمون!
    خب یکی نبود بگه آخه مرد حسابی کلاسو کنسل میکردی! ما که صداتو نمیشنیدیم تصویرتم نداشتیم راحت!
    بچه ها گفتن استاد ما هیچی نفهمیدیم. آخر ترم ارفاق کنین!
    برداشت پای تخته نوشت : کتابو بخونین تا بفهمین! حدودا 10 دور برای درک مطلب! 50 دور برای حفظ کردنش! (خداشاهده اینو گفتااا )
    در ادامش نوشت اونایی که از گروه های دیگه این درسو افتادن رفتن یک شهر دیگه مهمان برداشتن!!!

    استاد :

    ما:

  2. 9 کاربر از پست مفید masoume.a.92 سپاس کرده اند .


  3. #1422
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    ارشد ژنتیک ،کارشناسی میکروبیولوژی
    نوشته ها
    2,987
    ارسال تشکر
    25,976
    دریافت تشکر: 13,088
    قدرت امتیاز دهی
    24668
    Array
    سونای's: جدید81

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط masoume.a.92 نمایش پست ها
    یعنی این مهربونیت منو کشته! برادرزاده من اگه بود از پنجره شوتش میکردم تو پیلوت!

    ---------------------------------------------------------------------

    حالا بزار خودت برادرزاده دار شی انشاءالله.. بعد ببین میتونی چیزی رو ازش دریغ کنی یا نه!
    اونموقع قیافه معصومه : قیافه من :

    حالا باز خدا به خونواده شما رحم کنه... راما شیطونه من آرومم خنثی میکنم مگر موقع بازی... اما خودت که ماشاالله پر انرژی و شیطون یه بچه توو این سن هم که شیطون! دوتایی خونه رو زیرو رو میکنین

    این سونای69 رو میبینی؟ تمام تجربه های منو الان با رادین داره تجربه میکنه...
    نوبت شمام میرسه ایشالله


    ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
    دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من

  4. 4 کاربر از پست مفید سونای سپاس کرده اند .


  5. #1423
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    علوم تجربی
    نوشته ها
    2,086
    ارسال تشکر
    13,004
    دریافت تشکر: 10,250
    قدرت امتیاز دهی
    27193
    Array
    solinaz's: جدید92

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    معرفی میکنم:من و بابام...سر بازی فوتبال همین حاله!




    امروز ظهر وقتی از مدرسه برگشتم یه راست شیرجه زدم تو اشپزخونه...
    دُمب دُمب..رفتم میبینم بابام یه دونه لباس انداخته تو ماشین لباس شویی...این داره رو هوا میچرخه...
    به من میاد رو این چیزا حساسیت نشون بدم اخه؟!
    فریاااااد زدم وقتی اون صحنه رو دیدم
    لبخند تحویلم داد...خانوم شدمممم...ادم دارم میشم...
    من هرکاری کنم...هرچیزی بگم بابام میزنه صاف تو حالم(ضایع میکنه اساسی)...گاهی موقعا اشک منو در میاره
    عصر خاطرات گذشته رو داشت برام تداعی میکرد..مردم از خنده...تعریف میکنم...
    اینکه یه روز...
    هرهرهر...یه روز...من که کوچیک بودم...4 سال اینا...مادر و پدر تو خونه..نزدیکای عیدم بوده!
    اصولا بابای من از رفت اومدای فامیلی اصلا خوشش نمیاد...به خصوص از خانواده مامانم اینا
    زنگ در خونه میخوره یه روز عصر...فامیلا پشت درن...اینا درو باز نمیکنن...(مثلا خونه نیستن)
    برای یکی از پسرای فامیل قلاب میگیرن بیاد از در حیاط خونه بالاع...درم باز مییکنن...اینام تو حیاط خونه ی ما دارن رژه میرن..مامانم اینام تو خونه...
    از اون ور مامانم اینا میگرخنمیبینن اینا اومدن پشت پنچره وایسادن...کرکره هام خب نکشیده بودن...از لا دید داشته...
    بپر بپر از این ور خونه به اون ور خونه(مشغول مرتب کردن و..)...منم وسط پذیراییی وایسادم صاف زل زدم تو چشای عمومیم اینا...(اخه یکی نبوده من بدبختو از اون وسط جمع کنه)
    زن عموی من وایساده پشت پنچره داره بپر بپرارو میبنه اون وقت میگه:اینا خونه نیستن...نه اینا خونه نیستن..بریم...(خعلی سیریش بودن خدایی)
    اخرش دیگه وقی میبینن زشته و اینا و متوجه شدن درو روشون باز میکنن...یه بهونه خوشگلم جور مییکنن...برقا رفته بود زنگ نخورده!بابام تو حموم بوده...فقط سلی ناز بوده
    از اون موقع تا حالا یه ترسی همیــــشه تو دل بابای من هست...این چند روزه تا زنگ در خونه میخوره بابای من میگرخه...
    اصلا عیدا در میریم از دست فامیلا





    بازم معرفی میکنم:منو بابام وقتی امسال عید سفر مشهدمون جور شدبالاخره طلبیده شـــــــــــــــدم...یه ماه پیش بودم من داشتم گریه میکردم که باز دوستام نرفتم مشهد حالا...
    ویرایش توسط solinaz : 3rd March 2014 در ساعت 11:38 PM



    آینده ای بسازم که گذشتم جلوش زانو بزنهツ





  6. 12 کاربر از پست مفید solinaz سپاس کرده اند .


  7. #1424
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    علوم تجربی
    نوشته ها
    2,086
    ارسال تشکر
    13,004
    دریافت تشکر: 10,250
    قدرت امتیاز دهی
    27193
    Array
    solinaz's: جدید92

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    بچه هااااا حیف..افسوس..لعنت...تصویر دومم نمیادخعلی باحال بود!



    آینده ای بسازم که گذشتم جلوش زانو بزنهツ





  8. 5 کاربر از پست مفید solinaz سپاس کرده اند .


  9. #1425
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مکانیک
    نوشته ها
    1,372
    ارسال تشکر
    3,410
    دریافت تشکر: 5,648
    قدرت امتیاز دهی
    4008
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط solinaz نمایش پست ها
    معرفی میکنم:من و بابام...سر بازی فوتبال همین حاله!




    امروز ظهر وقتی از مدرسه برگشتم یه راست شیرجه زدم تو اشپزخونه...
    دُمب دُمب..رفتم میبینم بابام یه دونه لباس انداخته تو ماشین لباس شویی...این داره رو هوا میچرخه...
    به من میاد رو این چیزا حساسیت نشون بدم اخه؟!
    فریاااااد زدم وقتی اون صحنه رو دیدم
    لبخند تحویلم داد...خانوم شدمممم...ادم دارم میشم...
    من هرکاری کنم...هرچیزی بگم بابام میزنه صاف تو حالم(ضایع میکنه اساسی)...گاهی موقعا اشک منو در میاره
    عصر خاطرات گذشته رو داشت برام تداعی میکرد..مردم از خنده...تعریف میکنم...
    اینکه یه روز...
    هرهرهر...یه روز...من که کوچیک بودم...4 سال اینا...مادر و پدر تو خونه..نزدیکای عیدم بوده!
    اصولا بابای من از رفت اومدای فامیلی اصلا خوشش نمیاد...به خصوص از خانواده مامانم اینا
    زنگ در خونه میخوره یه روز عصر...فامیلا پشت درن...اینا درو باز نمیکنن...(مثلا خونه نیستن)
    برای یکی از پسرای فامیل قلاب میگیرن بیاد از در حیاط خونه بالاع...درم باز مییکنن...اینام تو حیاط خونه ی ما دارن رژه میرن..مامانم اینام تو خونه...
    از اون ور مامانم اینا میگرخنمیبینن اینا اومدن پشت پنچره وایسادن...کرکره هام خب نکشیده بودن...از لا دید داشته...
    بپر بپر از این ور خونه به اون ور خونه(مشغول مرتب کردن و..)...منم وسط پذیراییی وایسادم صاف زل زدم تو چشای عمومیم اینا...(اخه یکی نبوده من بدبختو از اون وسط جمع کنه)
    زن عموی من وایساده پشت پنچره داره بپر بپرارو میبنه اون وقت میگه:اینا خونه نیستن...نه اینا خونه نیستن..بریم...(خعلی سیریش بودن خدایی)
    اخرش دیگه وقی میبینن زشته و اینا و متوجه شدن درو روشون باز میکنن...یه بهونه خوشگلم جور مییکنن...برقا رفته بود زنگ نخورده!بابام تو حموم بوده...فقط سلی ناز بوده
    از اون موقع تا حالا یه ترسی همیــــشه تو دل بابای من هست...این چند روزه تا زنگ در خونه میخوره بابای من میگرخه...
    اصلا عیدا در میریم از دست فامیلا





    بازم معرفی میکنم:منو بابام وقتی امسال عید سفر مشهدمون جور شدبالاخره طلبیده شـــــــــــــــدم...یه ماه پیش بودم من داشتم گریه میکردم که باز دوستام نرفتم مشهد حالا...
    باشه بفرمایید به شهرما خوش امدید دم عیدی مشهد مواظب باشد کاسب های دور واطراف حرم دولا پهنا حساب می کنند سعی کنید از اطراف حرم خصوصا بازار رضا خرید نکنید بیاید به طرف های شمال مشهد از بازاربین المللی روسها وتاحدودی بازار17 شهریور خرید کنید که اون ور بازار رضاست اصولا مشهد دم عید حسابی شلوغ میشه وهمون طور هم تاکسی ها و وسایل حمل ونقل کرایه بیشتر می گیرند توصیه می کنم با واحد سوار بشید ویا بامترو جابجا بشید وتاجایی که ممکنه با ماشین شخصی تو مشهد راه برید ویک نکته تو این ایام دزدی ها زیاد میشه حتما ماشین تون رو جای امنی خصوصا شبها پارک کنید اگه هتل میرید که چه بهتر اگرنه کسانی که میام توخیابان امام رضا(ملقب به خیابان تهران) ودر مبادی شهری بعد از عوارضی می گن خونه داریم واسه زوارها ومسافرها مواظب باشید که این افراد خونه رو گرون میدن حتی شده واسه شبی از80تومن گرفتن تا120 تومن وبستگی به تعداد خانواده هم می گیرند وجاش هم جای مناسبی نیست بعضا !!خلاصه این به عنوان یک دوست گفتم اگرچه تو مشهد امام رضا رو ما خراسانی ها داریم اما عده ای هستند که فرصت طلب اند خیلی هم هستند باید زرنگ باشی وجسور خوب خوشحالم که امام رضا طلبدتون اما اگر جزء خانواده فرهنگیان ومعلمین هستید حتما از مدارس وخصوصا رزورو مدارس استفاده کنید که هم خوبه وهم با صرفه!!درکل مشهدهرچی از دور واطراف حرم خرید نکنی خیلی فایده کردید چون ادم های هستند که حسابی دولاپهناحساب می کنند وحتما اگر باماشین شخصی اومدید مشهدوخواستیدبه حرم برید توصیه می کنم ازساعت10 شب به بعد برید ویاصبح ساعت های 6یا7 که خیلی شلوغ نیست خیابان ها وتوصیه می کنم از زیر گذرحرم برید تا به پارکینگ شماره 4 برسید این پارکینگ از خیابان طبرسی فقط راه داره که ماشین تون رو تا بالای حرم میره و نزدیک ترین پارکینگ به حرم هست!!حتما نقشه مشهد رو بگیرید ویا از گوشی که جی پی ار اس داره استفاده کنیدچون وقتی دارید میرید جایی هی دوچار سردرگمی نشید وهی از افراد مختلف سوال نکنید چون مشاهده شده بعضا که سوال کرده از مسافری که می خوام برم شاندیز بعدش یارو بلد نبوده اشتباهی ادرس داده بنده خدا رفته طرف طرقبه حتما از کسی که سوال می کنید بعد یکی دوقم که رفتید باز دوباره سوال کنید تا راه رو اشتباه نرید گفتم تهیه نقشه واستفاده از تلفن جی پی ار اس بهترین راه واسه رسیدن به مکانهای تفریحی سیاحتی و زیارتیه امیدوارم از توصیه های که کردم توجیه شده باشی باتشکر
    ویرایش توسط farhad_jomand : 4th March 2014 در ساعت 09:52 AM
    [

  10. 3 کاربر از پست مفید farhad_jomand سپاس کرده اند .


  11. #1426
    دوست جدید
    نوشته ها
    165
    ارسال تشکر
    107
    دریافت تشکر: 396
    قدرت امتیاز دهی
    708
    Array

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    کلمات به ارنج ادبیات عهد بوق شمایل داده و فعل و فاعل هم در این خاطرات مجهول است از اساتید رپ هیپ هاپ و متالکیا و سنتی قواعد در خواست داریم ما را نیز در ذهنیت خاطرات خود بگنجایند
    شاید فردا رو در روی هم شب شعری با هم گذاردیم پس تا آن وعده سبد شب شعر نظرات خود را خصوصی اعمال فرموده و در خاطره ما نقدی زیر نویس با دیلماج صحیح فرموده

    کمی کسالت از بی کشف ماندن گروه هوشیاران پنهان هستم . کمی گیج گاه در گیجه زمانی گیج می رود . باید به ثبت نوشتاری بگوییم رفقای اهل دل به دل و جان پذیرفته می شوند . خواه خواستار رفاقت ما باشی خواه نباشی ما در کنار شما هستیم . عینن به عین دیده باید دیده بان شد تا فهم ها را در فهمم بفهمانم که هر کس چه می خواهد بداند و هر کس چه می خواهد به دست بیاورد . در مکان و منطقه خیلی ها در گردش ایام تالار نظامی خود را افسر نامیده اند . اما هیچ یک از افسرها هفتاد یار که نه هفت یار هم جذب خود نکرده و در نگه داشتن خود هم تلاش ندارند و دیگر باید به این بخش هم نگران هایم را افزوده و از یک تاس در یک بازی منچ قمار رفتار ها را به مارس اطراف را مجبور کنیم که بازی نیست که بازنده مفاهیم مقالات شویم بلکه راهی است که ما فهم دار تر از بحث قبل شویم . آنچه در این چند روزه اخیر رخ داده است غریبگی ما کم تر و دیده دوستان بیشتر و زیر نگاه پر رمق تر و حسن اخلاق ها کشف شده تر گشته است . من نیز خیزش این خیز بلند را بر پیدا کردن هوشیاران پنهان ادامه می دهیم تا اولین که نه! دومین راه را بر راه اولین بر داریم . هر دو راه یکی است اما مشق و قلم استاد فرق کرده است وگرنه همان جمله در کتاب عهد قدیم همین است که در عهد جدید می بینیم.
    من الله توفیقات بیشتر بر خواننده داریم تا شاید هوشش از هوش ما بیشتر و معرفت ادراک حسیش چون ابو علی سینا شکوه داده تر شود .

    سه شنبه - ۱۳ اسفند ۱۳۹۲
    الثلاثاء - ٢ جمادي الاولي ١٤٣٥
    Tuesday - 2014 04 March
    ویرایش توسط ۲۲ سپتامبر : 4th March 2014 در ساعت 03:19 PM


    در اینجا انتسابم با حسین است در آنجا هم حسابم با حسین است

    کجا ارباب ما فردا گذارد غلام او در آتش پاگذارد


  12. 6 کاربر از پست مفید ۲۲ سپتامبر سپاس کرده اند .


  13. #1427
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    ژنتیک مولکولی
    نوشته ها
    851
    ارسال تشکر
    4,332
    دریافت تشکر: 2,765
    قدرت امتیاز دهی
    3819
    Array
    k.ahmadi's: جدید104

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط ۲۲ سپتامبر نمایش پست ها
    کلمات به ارنج ادبیات عهد بوق شمایل داده و فعل و فاعل هم در این خاطرات مجهول است از اساتید رپ هیپ هاپ و متالکیا و سنتی قواعد در خواست داریم ما را نیز در ذهنیت خاطرات خود بگنجایند
    شاید فردا رو در روی هم شب شعری با هم گذاردیم پس تا آن وعده سبد شب شعر نظرات خود را خصوصی اعمال فرموده و در خاطره ما نقدی زیر نویس با دیلماج صحیح فرموده

    کمی کسالت از بی کشف ماندن گروه هوشیاران پنهان هستم . کمی گیج گاه در گیجه زمانی گیج می رود . باید به ثبت نوشتاری بگوییم رفقای اهل دل به دل و جان پذیرفته می شوند . خواه خواستار رفاقت ما باشی خواه نباشی ما در کنار شما هستیم . عینن به عین دیده باید دیده بان شد تا فهم ها را در فهمم بفهمانم که هر کس چه می خواهد بداند و هر کس چه می خواهد به دست بیاورد . در مکان و منطقه خیلی ها در گردش ایام تالار نظامی خود را افسر نامیده اند . اما هیچ یک از افسرها هفتاد یار که نه هفت یار هم جذب خود نکرده و در نگه داشتن خود هم تلاش ندارند و دیگر باید به این بخش هم نگران هایم را افزوده و از یک تاس در یک بازی منچ قمار رفتار ها را به مارس اطراف را مجبور کنیم که بازی نیست که بازنده مفاهیم مقالات شویم بلکه راهی است که ما فهم دار تر از بحث قبل شویم . آنچه در این چند روزه اخیر رخ داده است غریبگی ما کم تر و دیده دوستان بیشتر و زیر نگاه پر رمق تر و حسن اخلاق ها کشف شده تر گشته است . من نیز خیزش این خیز بلند را بر پیدا کردن هوشیاران پنهان ادامه می دهیم تا اولین که نه! دومین راه را بر راه اولین بر داریم . هر دو راه یکی است اما مشق و قلم استاد فرق کرده است وگرنه همان جمله در کتاب عهد قدیم همین است که در عهد جدید می بینیم.
    من الله توفیقات بیشتر بر خواننده داریم تا شاید هوشش از هوش ما بیشتر و معرفت ادراک حسیش چون ابو علی سینا شکوه داده تر شود .

    از همون اولش تو ادبیات ضعیف بودم


  14. 2 کاربر از پست مفید k.ahmadi سپاس کرده اند .


  15. #1428
    همکار تالار مدیریت
    رشته تحصیلی
    مدیریت بازرگانی
    نوشته ها
    366
    ارسال تشکر
    3,895
    دریافت تشکر: 2,320
    قدرت امتیاز دهی
    3553
    Array
    Ronia's: جدید30

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    فردا صبح راهیم...
    حس خوبی ندارم...
    یه هفته ای نیستم،دلم تنگ میشه



  16. 5 کاربر از پست مفید Ronia سپاس کرده اند .


  17. #1429
    همکار تالار بیماریها
    نوشته ها
    1,311
    ارسال تشکر
    12,105
    دریافت تشکر: 7,437
    قدرت امتیاز دهی
    31771
    Array
    masoume.a.92's: جدید33

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    امروز روز خوبی نبود!
    خیلی کسل کننده و خسته کننده و اعصاب خورد کن!
    مریضایی که بمن افتادن اصلا همکاری نمیکردن! نمیدونم من به چه زبونی حرف میزدم که اینا نگام میکردن میگفتن باشه! ولی در عمل گند میزدن!
    اه
    بعضیا چرا اینطورین؟

    اکثر روزا خوبه همه چی ها! ولی امروز اصلا ملت حرف گوش کن نبودن!

    -------------------------

    به جاش بالا سر ویزیت که آدم میره کلی میخنده!

  18. 8 کاربر از پست مفید masoume.a.92 سپاس کرده اند .


  19. #1430
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    1,528
    ارسال تشکر
    11,753
    دریافت تشکر: 9,183
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    setayesh shb's: خوشحال3

    پیش فرض پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

    حوصله ی خودمم ندارم همش دارم بداخلاقی میکنم نمیدونم چمه اصلا خوب نیستم

  20. 9 کاربر از پست مفید setayesh shb سپاس کرده اند .


صفحه 143 از 297 نخستنخست ... 4393133134135136137138139140141142143144145146147148149150151152153193243 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: 29th November 2014, 09:41 PM
  2. خبر: برنامه‌هاي حمايت از دانش‌آموزان نخبه اجرا مي‌شود
    توسط diamonds55 در انجمن اخبار عمومی نخبگان
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 4th January 2013, 11:24 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th November 2011, 08:42 AM
  4. مقاله: راهبردهاي آموزشي اشاعة مديريت دانش
    توسط MR_Jentelman در انجمن مجموعه مدیریت اجرایی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 22nd February 2010, 10:16 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th January 2010, 07:28 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •