دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 512 از 697 نخستنخست ... 12412462502503504505506507508509510511512513514515516517518519520521522562612 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 5,111 تا 5,120 , از مجموع 6969

موضوع: دلنوشته ...

  1. #5111
    یار همراه
    نوشته ها
    2,124
    ارسال تشکر
    18,960
    دریافت تشکر: 11,371
    قدرت امتیاز دهی
    23072
    Array

    پیش فرض پاسخ : دلنوشته ...

    مخاطب : درس و مطالعه

    ګر بګویم که مرا با تو سر و کاری نیست

    در و دیوار ګواهی بدهد کاری هست

    من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود ؟

    سر و جان را نتوان ګفت که مقداری هست

    ای اماااا آ آ آ ن ( تحریر داره )




  2. 6 کاربر از پست مفید "VICTOR" سپاس کرده اند .


  3. #5112
    همکار تالار سایر موضوعات پزشکی
    رشته تحصیلی
    پزشکی
    نوشته ها
    274
    ارسال تشکر
    6,533
    دریافت تشکر: 1,373
    قدرت امتیاز دهی
    9283
    Array

    پیش فرض پاسخ : دلنوشته ...

    طي شد اين عمر تو داني به چه سان؟
    پوچ و بس تند....
    چونان باد دمان
    همه تقصير من است...
    خود ميدانم...

    که نکردم فکري..
    وتامل ننمودم روزي.
    ساعتي.
    يا آني.
    که چه سان ميگذرد عمر گران.
    کودکي رفت به بازي به فراغت به نشاط..
    فارغ از نيک و بد و مرگ و حيات.
    زندگي چيست؟
    چرا مي آييم؟
    بعد از اين چند صباح به کجا بايد رفت؟
    با کدامين توشه به سفر بايد رفت؟
    نوجواني سپري گشت به بازي...
    به فراغت به نشاط.
    فارغ از نيک و بد و مرگ و حيات.
    بعد از آن باز نفهميدم من...
    که چه سان عمر گذشت؟
    آن همه قدرت و نيروي عظيم به چه رو مصرف گشت؟
    نه تفکر.
    نه تعمق و نه انديشه دمي
    عمر بگذشت به بي حاصلي و مسخرگي...
    چه تواني که ز کف دادم مفت...
    قدرت عهد شباب
    مي توانست مرا تا به خدا پيش برد
    ليک بيهوده تلف گشت جواني ، هيهات
    زندگاني کردن،
    فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نيست.
    حال مي پندارم، هدف از زيستن اين است رفيق:
    من شدم خلق که با عزمي جزم
    پاي از بند هواها گسلم.
    پاي در راه حقايق بنهم.
    با دلي آسوده،
    فارغ از شهوت و آز و حسد و کينه و بخل
    مملو از عشق و جوانمردي و زهد...
    در ره کشف حقايق کوشم
    شربت جرات و اميد و شهامت نوشم.
    زره جنگ براي بد و ناحق پوشم.
    ره حق پويم و حق جويم و بس حق گويم
    شمع راه دگران گردم و با شعله ي خويش
    ره نمايم به همه گر چه سراپا سوزم
    من شدم خلق که مثمر باشم
    نه چنين زايد و بي جوش و خروش
    عمر بر باد و به حسرت خاموش
    اي صد افسوس که چون عمر گذشت ،
    معني اش فهميدم...

    ( من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نګفت که چون (چګونه) آیم به خودم ؟ )
    [/QUOTE]


    شاعر می فرماید البته فقط من باب طنز به تو نسبتش دادم وگرنه میدونی که زهرا در اینجا اشاره به حضرت زهرا داره

    نه مثل ساره ای و مریم
    نه مثل آسیه و حوا
    فقط شبیه خودت هستی
    فقط شبیه خودت ، زهرا
    حرفی را بزن که بتوانی بنويسی،چيزی را بنويس که بتوانی پای آنرا امضاء کنی و چيزی را امضاء کن که بتوانی پای آن بايستی!
    "ناپلئون بناپارت"

  4. 8 کاربر از پست مفید *nura* سپاس کرده اند .


  5. #5113
    یار همراه
    نوشته ها
    2,124
    ارسال تشکر
    18,960
    دریافت تشکر: 11,371
    قدرت امتیاز دهی
    23072
    Array

    پیش فرض پاسخ : دلنوشته ...

    نقل قول نوشته اصلی توسط *nura* نمایش پست ها
    شاعر می فرماید البته فقط من باب طنز به تو نسبتش دادم وگرنه میدونی که زهرا در اینجا اشاره به حضرت زهرا داره

    نه مثل ساره ای و مریم
    نه مثل آسیه و حوا
    فقط شبیه خودت هستی

    فقط شبیه خودت ، زهرا


    این چه بود دیګر ؟ خب معلومه هر کس شبیه خودشه فقط ، پس شبیه کیه ؟


    در وصف درسه بازما ! :

    از غم عشقت دل شیدا دل شیدا شکست

    شیشه ی می در شب یلدا شب یلدا شکست

    بس که زدم درس و مطالب به کس

    درس و مطالب برایم شکست ( خودتون متجه بشید چی میګم دیګه )

    عزیز دلم ...

    ما همه چشمیم و تو نور ای مطلب تو نور ای مطلب

    چشم بد از تو دور ای مطلب تو دور ای مطلب

    نکته به رخسارو چو افشان کنی چو افشان کنی چو افشان کنی

    حال دګر جمعی را پریشان کنی پریشان کنی پریشان کنی

    وایو به حال دل شیدا دل شیدای من

    وایو به حال دل شیدا دل شیدا ی من

    من از تو دوری نتوانم دګر

    کز تو صبوری نتوانم دګر

    عزیز دلم


  6. 7 کاربر از پست مفید "VICTOR" سپاس کرده اند .


  7. #5114
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    الکترونیک
    نوشته ها
    1,528
    ارسال تشکر
    11,753
    دریافت تشکر: 9,183
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    setayesh shb's: خوشحال3

    پیش فرض پاسخ : دلنوشته ...

    با پوزش از داداش مهدی برای کپی کردن پیغام خوش آمد گوییش
    آدمها لالت میکنند...

    بعد هی میپرسند:

    چرا حرف نمیزنی؟

    این خنده دارترین نمایشنامه ی دنیاست!

    ســــــــاکت کــه می مانـــی ،

    میگذارند به حســـابِ جواب نداشتنت !

    عـــــــــــمراً بفهمنــد داری جـــان میکنی،

    تا حرمـــــــتهـا را نگـــه داری...

    حال يك قرن سكوت مي خواهم!

    به احترام تمام حرفهايي كه ننوشته،كشته شدند.

    به احترام تمام دلخوشي هاي نوپايي كه قتل عام شدند.

    سكوت صد ساله مي خواهم

    در سوگ لبخندهايي كه زاده نشده، سقط شدند....

  8. 9 کاربر از پست مفید setayesh shb سپاس کرده اند .


  9. #5115
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    Biotechenology ღ
    نوشته ها
    1,001
    ارسال تشکر
    3,728
    دریافت تشکر: 5,493
    قدرت امتیاز دهی
    21635
    Array
    sevda_sj's: جدید49

    پیش فرض پاسخ : دلنوشته ...

    شـاه شـوم، مـاه شـوم، زر شوم / در حـرمـتت بـاز کـبوتر شـوم اى مـلک الـحاج ، کـجا می روى/ پشـت بـه این قبله چرا می روى؟

    خیلی دلم میخواد برم حم امام رضا
    خیلی دلم پره ز همه چی
    خیلی دوست دارم دوباره تو حرمش قدم بزنم
    امیدوارم بشه
    یا امام رضا




  10. 7 کاربر از پست مفید sevda_sj سپاس کرده اند .


  11. #5116
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    4,430
    ارسال تشکر
    5,018
    دریافت تشکر: 13,826
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    Capitan Totti's: جدید40

    پیش فرض پاسخ : دلنوشته ...

    ز فیض ابر چه حاصل گیاه سوخته را...

  12. 5 کاربر از پست مفید Capitan Totti سپاس کرده اند .


  13. #5117
    یار همراه
    نوشته ها
    2,124
    ارسال تشکر
    18,960
    دریافت تشکر: 11,371
    قدرت امتیاز دهی
    23072
    Array

    پیش فرض پاسخ : دلنوشته ...

    راز نور و نان این همه گندم، این همه کشتزارهای طلایی، این همه خوشه در باد را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد

    این همه گنج آویخته بر درخت، این همه ریشه در خاک را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد

    این همه مرغ هوا و این همه ماهی دریا، این همه زنده بر زمین را که می خورد؟ آدم است ، آدم است که می خورد

    هر روز و هر شب، هر شب و هر روز زنبیل ها و سفره ها پر می شود، اما آدم گرسنه است. آدم همیشه گرسنه است.

    دست های میکائیل از رزق پر بود. از هزار خوراک و خوردنی. اما چشم های آدمی همیشه نگران بود. دست هایش خالی و دهانش باز

    میکائیل به خدا گفت: خسته ام ، خسته ام از این آدم ها که هیچ وقت سیر نمی شوند. خدایا چقدر نان لازم است تا آدمی سیر شود؟ چقدر !

    خداوند به میکائیل گفت: آنچه آدمی را سیر می کند نان نیست، نور است. تو مامور آن هستی که نان بیاوری. اما نور تنها نزد من است و تا هنگامی که آدمی به جای نور، نان می خورد گرسنه خواهد ماند.
    ***
    میکائیل راز نان و نور را به فرشته ای گفت. و او نیز به فرشته ای دیگر. و هر فرشته به فرشته دیگری تا آنکه همه هفت آسمان این راز را دانستند. تنها آدم بود که نمی دانست. اما رازها سر می روند. پس راز نان و نور هم سر رفت. و آدمی سرانجام دانست که نور از نان بهتر است. پس در جستجوی نور برآمد. در جستجوی هر چراغ و هر فانوس و هر شمع.

    اما آدم، همیشه شتاب می کند. برای خوردن نور هم شتاب کرد. و نفهمید نوری که آدمی را سیر می کند نه در فانوس است و نه در شمع. نه در ستاره و نه در ماه.

    او ماه را خورد و ستار ها را یکی یکی بلعید. اما باز هم گرسنه بود.
    **
    خداوند به جبرئیل گفت: سفره ای پهن کن و بر آن کلمه و عشق و هدایت بگذار.

    و گفت: هر کس بر سر این سفره بنشیند، سیر خواهد شد.


    سفره خدا گسترده شد؛ از این سر جهان تا آن سوی هستی. اما آدم ها آمدند و رفتند. از وسط سفره گذشتند و بر کلمه و عشق و هدایت پا گذاشتند.

    آدم ها گرسنه آمدند و گرسنه رفتند. اما گاهی، فقط گاهی کسی بر سر این سفره نشست و لقمه ای نور برداشت. و جهان از برکت همان لقمه روشن شد.

    و گاهی ، فقط گاهی کسی تکه ای عشق برداشت و جهان از همان تکه عشق رونق گرفت.

    و گاهی، فقط گاهی کسی جرعه ای از هدایت نوشید و هر که او را دید چنان سرمست شد که تا انتهای بهشت دوید.
    ***
    سفره خدا پهن است اما دور آن هنوز هم چقدر خلوت است.

    میکائیل نان قسمت می کند. آدم ها چنگ می زنند و نان ها را از او می ربایند.

    میکائیل گریه می کند و می گوید: کاش می دانستید، کاش می دانستید که نور از نان بهتر است.

  14. 2 کاربر از پست مفید "VICTOR" سپاس کرده اند .


  15. #5118
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    علوم تجربی
    نوشته ها
    2,086
    ارسال تشکر
    13,004
    دریافت تشکر: 10,250
    قدرت امتیاز دهی
    27193
    Array
    solinaz's: جدید92

    پیش فرض پاسخ : دلنوشته ...




    آینده ای بسازم که گذشتم جلوش زانو بزنهツ





  16. 6 کاربر از پست مفید solinaz سپاس کرده اند .


  17. #5119
    یار همراه
    نوشته ها
    2,124
    ارسال تشکر
    18,960
    دریافت تشکر: 11,371
    قدرت امتیاز دهی
    23072
    Array

    پیش فرض پاسخ : دلنوشته ...

    مقام از خود ممنون:


    مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:

    باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم." دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید:

    "باشه، ولی اونجا نرو.". مامور فریاد می زنه: "آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم." بعد هم دستش را می برد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون می کشد و با افتخار نشان دامدار می دهد و اضافه می کند:



    "اینو می بینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هرجا دلم می خواد برم..در هر منطقه یی...


    بدون پرسش و پاسخ. حالی ات شد؟ میفهمی؟"




    دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود

    کمی بعد، دامدار پیر فریادهای بلند می شنود و می بیند که ماموراز ترس گاو بزرگ وحشی که هرلحظه به او نزدیک تر می شود، دوان دوان فرار می کند.

    به نظر می رسد که مامور راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد. دامدار لوازمش را پرت میکند، باسرعت خود را به نرده ها می رساند واز ته دل فریاد می کشد:" نشان. نشانت را نشانش بده !"



  18. 3 کاربر از پست مفید "VICTOR" سپاس کرده اند .


  19. #5120
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    علوم تجربی
    نوشته ها
    2,086
    ارسال تشکر
    13,004
    دریافت تشکر: 10,250
    قدرت امتیاز دهی
    27193
    Array
    solinaz's: جدید92

    پیش فرض پاسخ : دلنوشته ...

    ﮬﻤﯿﺸﻪ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. . . ,
    ﺳﺎﺩﻩ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ,
    ﺳﺎﺩﻩ ﺩﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ
    ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻡ
    ﺳﺎﺩﻩ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ
    ﺍﻣﺎ ﺳﺨﺖ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ , ﮐﺎﺵ ﺳﺎﺩﻩ ﻧﺒﻮﺩﻡ



    ویرایش توسط مدیر تالار ادبیات : 11th February 2014 در ساعت 07:59 PM



    آینده ای بسازم که گذشتم جلوش زانو بزنهツ





  20. 6 کاربر از پست مفید solinaz سپاس کرده اند .


صفحه 512 از 697 نخستنخست ... 12412462502503504505506507508509510511512513514515516517518519520521522562612 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •