سلام
سوم دبستان بودم ....درس پرواز لاک پشت بود(اسمش یادم نمیاد همین بود؟؟)
معلم ما عادت داشت از یه درس اونقدر باید براش مینوشتیم که میشد طومار .... منم که کلا از اینهمه تکلیف خسته میشدم اومدم قانون شکنی کنم .... موقع نوشتن چند خط رو حذف میکردم که حجم نوشته کم بشه....ریز مینوشتم که معلم هم متوجه نشه
از اونجایی که مشکوک بودم بالاخره لو رفتم....حالا چرا لو رفتم چون منی که کلا همچین فاصله میذارم بین کلمات و خطوط که درست و حسابی نفس بکشن و یک صفحه ی بقیه برای من سه صفحه ای میشه اومده بودم ریز نوشته بودم و نزدیک به همدیگه خب معلومه که معلمه شک میکنه....خب بچه بودم اونموقع آی کیو در حد گنجشکه
از قضا یه مدت معلممون همش یه جوری منو نگاه میکرد... البته بار اول شک نکرد خب با خودش فکر کرد جو گیر شدم ریز نوشتم
اما متاسفانه منم که دیدم نه انگار فایده داشته همچنان به کار خودم ادامه دادم از قضا یه روز که معلم داشت تک تک تکالیف رو نگاه میکرد به من که رسید دیگه طاقت نیورد و گفت از روش بخون من فقط صم بکم بهش نگاه میکردم اونم به بغل دستیم گفت بخون ....آی میخوند و آی من ضایع میشدم
آخرش هم مجبورم کرد از روی تکالیف یه عالمه(یادم نیست فقط میدونم خیلی زیاد بود) بنویسم.....هر چند باز هم پشیمون نشدم چون در هر صورت یه مدتی از دست نوشتن تکلیف زیاد فرار کرده بودم فقط دیگه قانون شکنی نکردم یعنی جرات نکردم
کلا زیاد اهل قانون شکنی نیستم اما از خوش شانسیه زیادم هر وقت هم اینکار رو میکنم بعدش این شکلی میشم
طلب كردم ز دانائي يكي پند .......مرا فرمود: با نادان نپيوند
من...
یه چیزیو میخوام اعتراف کنم
همون دبیری که الان ذات الریه گرفتن...
یه بار رفتیم یکی از سوالای آزمونو ازشون بپرسیم
از ااونجایی مه این معلم از اونایی بود که خیلی با پاسخنامه میونش خوب بود میگفت پاسخنامه رو بدید من براتون توضیح میدم(خسته نباشن.)
البته ما توضیح نمیخواستیم اون سواله غلط بود تو آزمون گفتن برید از دبیر ریاضیتون بپرسی(2 نفر بودیم.)
خلاصه ما پاسخنامه رو ندادیم
این معلم هم یه جمع بود میخواست انجام بده این جمع رو.روش نمیشد جلوی ما زیر همی بنویسه هی داشت زیر لب ذهنی جمع میکرد هی چرت و پرت میگفت:2و 7که میشه 4...
خلاصه من هم که وقتم کلی تلف شده بود با صدای آرام به دوستم گفتم نترسین به کسی نمیگیم....زیر هم جمع کنین.
نمیدونم این شاه گوش بود؟؟چچی بود به هر حال شنید
آقا این سرخ شد صورتی بنفش زرد سبز
یهو دیدیم صدای قهقهه پر کرده سالن رو.
معلمه دیگه داشت میترکید از شدت خنده
من و دوستمم با عرض اینکه زنگ بعد ازتون میگیریم فلنگو بستیم
خلاصه آخر سال شد و منم شاگرد اول بودم ایشون به عنوان خاطره برای من نوشت
مهم نیست چه مدرکی دارید
مهم این است چه درکی دارید
سادگی یعنی فکر کنی کسانی که دورت میزنند،به دورت میگردند....
حماقت یعنی صداقت داشتن با کسی که سیاست دارد....
سلام من خیلی وقتاکه همه فک میکنن خوابم خودموزدم به خواب تااززیر کارادربرم تاالانم موفق بودم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)