من نمیفهم چون نفهم رو دوست دارم
چون نفهمیدن بهتر از فهمیدنه
فهمیدن با خودش تنهایی میاره
بغض میکنم و خود رو حبس
گلایه از بکس سیگاری که نمیماند
تا مرا با خود دود کند و کمی ارام
پیک ها خالی میشوند و من مست نیستم
نمیشوم چون در مستی ادم میفهمد
دوست ندارم بفهمم میگویم میگریم
اما چاره چیست
زندگی زو باید ساخت اما به چه امید
همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید ...
باز روشن می شود زود،
تنها فراموش مکن این حقیقتی است:
بارانی باید٬ تا که رنگین کمانی برآید
و لیموهایی ترش ، تا که شربتی گوارا فراهم شود
و گاه روزهایی در زحمت،
تا که از ما، انسان هایی تواناتر بسازد؛
خورشید دوباره خواهد درخشید، خیلی زود
و تو خواهی دید ...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)