دریا
دلش که بگیرد
سر می گذارد بر سینه ی ساحل
ابر
سر می گذارد بر شانه ی کوه
چشمه
سر می گذارد بر دامن دشت
اما من
وقتی تو نیستی
سر می گذارم
در دست های شعر
و با دلتنگی هایم
قطره قطره
کلمه می شوم.
دریا
دلش که بگیرد
سر می گذارد بر سینه ی ساحل
ابر
سر می گذارد بر شانه ی کوه
چشمه
سر می گذارد بر دامن دشت
اما من
وقتی تو نیستی
سر می گذارم
در دست های شعر
و با دلتنگی هایم
قطره قطره
کلمه می شوم.
عشق یعنی عقل شد مدهوش تو
عشق يعني لحظه هاي بي قرار
عشق يعني صبر ، يعني انتظار
عشق يعني اشتياق و اضطراب
عشق يعني دلهره ، يعني شتاب ......
ای وطـن، ای تار و پـودم زان ِ تـو ای ســــر و جانـم فـدای جـان ِ تـو
ای وطـن، ای کهـکـشان ِ عشـق ما ای تـو مهــــــر ِ آسمان ِ عشـق ِ ما
ای اهـورائـی دیـار ِ مــــــردخیـــــز جـایـگـاه ِ بـابک ِ دشـمـن سـتیـز
ای زمیـن و آسـمانت پُـر گُـهـــــر گـاهـوار ِ دانـش و مهـــــد ِ هنـــــر
ای وطـن، ای مهـر َوش جانان ِ من ای تمـــام ِ وسـعـت ِ ایـمــــان ِ من
بـستـه ی مهــــر ِ تـواَم تا زنـده ام من تـو را تا زنـده هسـتم، بنــده ام
نام ِ نیـکـت اوجـگـاه ِ افـتـخــــــار تا جهـــان بـرجاسـت، نامـت پایـدار
نام ِ پُـر آوازه ات پـایـنــــــده بـاد بر ســـرت مهــــر ِ فلـک تابنـده بـاد
جـاودان مـانـی به َرغم ِ دشـمنان خـار ِ چـشم ِ خـصم مـانی جـاودان
نـام ِ ایـران، یـاد ِ ایـران بـرقــــرار تـا قیــــامـت زادگـاهــــــم پـایـدار
سرم درد میکنه. میخوام. جیغ بکشم.
خسته ام. دلم یک خواب راحت میخواد. بی ترس. بدون فکر. بدون وحشت.... دلم ارامش میخواهد
من ترسیم کردن را به حرف زدن ترجیح میدهم،
زیراترسیم کردنسریعتر است و مجال کمتری برای دروغ گفتن باقی میگذارد.
(لوکوربوزیه)
الهی و ربی من لی غیرک...
اینجا زمین است.
رسم آدم هایش عجیب است !!!
اینجا !گم که میشوی....
به جای اینکه دنبالت بگردند
فراموشت میکنند!!!
مرگ از زندگی پرسید:چرا من تلخم و تو حقیقت؟!
زندگی در جواب گفت :چون من دروغم و تو حقیقت!!
آرامش چیست؟نگاه به گذشته و شکر خدا،نگاه به آینده و اعتماد به خدا ،نگاه به اطراف و جستجو ی خدا ،نگاه به درون و دیدن خدا
لحظه هایت سرشار از بوی خدا
دلت که گرفت، دیگر منتِ زمین را نکش
راهِ آسمان باز است ، پر بکش . . .
مرگ از زندگی پرسید:چرا من تلخم و تو حقیقت؟!
زندگی در جواب گفت :چون من دروغم و تو حقیقت!!
مثل یک درناری وحشی تا افق پرواز کن
قصه ای دیگر برای فصل زیبا ساز کن
زندگی تکرار حرف کهنه دیروز نیست
بال های بسته ات را رو به فردا باز کن . . .
مرگ از زندگی پرسید:چرا من تلخم و تو حقیقت؟!
زندگی در جواب گفت :چون من دروغم و تو حقیقت!!
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)