اول سپاس از آن عزیزممم که یه موضوع خوب باز کرد و جای بحث های زیادی میتونه داشته باشه
من شخصی هستم که به عقاید هر فرد و جامعه ای احترام میذارم اما نظر شخصی خودمو هم بیان میکنم
به نظر بنده از منظرهای متفاوتی میشه این موضوع رو مورد بحث قرار داد اما از نظر روانشناسی بیشتر و بهتر
از اونجایی که مغز انسان حکمران جسمشه و اراده ی پروردگار هم این بوده که تفاوت انسان با هر موجود زنده در جهان هستی همین قدرت تعقل و تفکرش باشه پس میتونم بگم این گروه به ظاهر متدین به خاطر طرز فکر و دیدی که به موضوع دین یا عقیده ی مذهبیشون دارن یه چنین زندگی رو انتخاب کردن
چرا که وقتی موضوع اراده ی آدمی مطرح باشه تنها اراده ی خدا میتونه از پسش بر بیاد
این گروه هم به خاطر تفکرات بیش از حد و زیاده روی در امورات اعتقادیشون یه جامعه ی کوچیک و محدود رو ساختند تا از هر چیزی به دور باشند و به اصطلاح مرتکب گناهی نشن اما انسان که اشرف مخلوقاته یک سری نیاز ها در وجودش هست که باید رفع بشه .. و از همه مهمتر اجتماعی بودن و اصل وجودی انسان هستش که هیچ یک از قابلیت ها و تواناییهاش رو نباید بکر بگذاره و باید به نحو احسنت از اون استفاده بشه
پس شیوه ی انزوا و دور ماندن از اجتماع یا به طور اختصاصی در مورد این گروه"از خانومها" شیوه ی صحیحی برای متدین ماندن یا دیندار بودن نیستش .. و عقل و اراده ی آدمی رو زیر سوال میبره
انسان حقیقی کسی هست که با تجارب خودش و به عرصه ی عمل رسوندن قابلیت هاش به ویژه در اجتماع بتونه به تکامل برسه چه در زمینه ی دین و چه دیگر عرصه ها.
علاقه مندی ها (Bookmarks)