سلام دوست عزیر بیا همدیگر رو درخاطرات کودکی بخصوص مدرسه چه خوب وچه بد سهیم کنیم
سلام دوست عزیر بیا همدیگر رو درخاطرات کودکی بخصوص مدرسه چه خوب وچه بد سهیم کنیم
موفقيعت به كساني لبخند ميزندكه جرات مبارزه با شكست و ناكامي را دارندو قادر اند در تاريكترين لحظات لبخندي بر لب داشته باشند
کلاس اول بودیم معلممون بچه ها رو می زد !!!!
نیمکت ها سه نفره بود اونایی که با دست چپ می نوشتن تو نیمکت دو نفره می نشستن . یه 20 سالی هست با دست چپ می نویسم . قبلا با هردوش می تونستم .
http://roksana65.blogfa.com/ساناز فرهیدوش
وبلاگ خودشکوفایی
روپوش هامون سر مه ایی بود با مقنعه سفید زمستون ها مقعنعه سفید سرمون می کردیم .
حیاط مدرسه زمین پاتی ناز بود و کلی دست و پا شکسته . رسما چیزی نمیخوردیم که مجبور نباشیم اون سر حیاط بریم دستشویی .
تخته ها گچی بود میرفیتم پا تخته انگار رفتی سر ساختمون !! می پریدیم تخته پاک میکردیم یه نفسی از دست معلم بکشیم .
هر وقت معلم مهربون میشد اون روز بازرس می امد یه روز نشد بریم با بازرس حرف بزنیم بگیم این فیلمشه
http://roksana65.blogfa.com/ساناز فرهیدوش
وبلاگ خودشکوفایی
مداد قرمز سوسماری داشتیم ف می زدیم کلی رنگ می داد.
ا پنجم با خودکار حق نداشتیم بنویسیم .
بعضی بچه ها پول کافی نداشتن به جای یه خط در میون همه خط ها رو می نوشتن کتک می خوردن !! بچه ها من تو یکی از بهترین مدرسه های تهران شمال شهر درس خوندم !!!
http://roksana65.blogfa.com/ساناز فرهیدوش
وبلاگ خودشکوفایی
یادم هوا سرد بود برف هم زیاد روزمین نشته بود معلم صدازد گفت بیا اینجا کارت دارم اون یک دوستم رو هم صدا زد گفت برو از درخت داخل حیاط یک چوب خوب بیارین ماهم رفتم وقتی که برگشتیم گفت دستتون رو بگیر ببینم که چوب خوب هست یا نه خلاصه دوتا چوب بهمون زدرفتیم نشتیم شروع به سوال پرسیدن کرد هم رو ازدم کت زد تابه مارسید هرچه برسید جواب دادیم اون موقع شوخیمان گل کرد گفتیم اقا اجازه اگر یک سوال ازتون پرسیم و شما جواب ندی ما میتونیم شمارا فلک کنیم فلک همانا وافتادن دنبال ما همانا ازدستش فرار کردیم داخل خیابان داشتیم میرفتم گریه کن که مادربزگم متوجه من شد وازم پرسید چی شد گفتن اقا معلم بیخودی من زد مادربزرگم که علاقه زیادی به من داشت منوباخودش برد مدرسه و خلاصه جاتون خالی به قول معروف معلم رو که بیخودی ما رو زده بود(اخه درس خون بودیم)یه سلدابه کشید اروزما رو مادربزرگم محقق کرد ومعلم روبا چوبی که خودم چیده بودم یک نوازش کوچولو کرد که از اون روز به بعد دیگه کت نخوردم چون ازهردستی بدی ازهمون دست میگری جاتون خالی اون روز مقابل بچه ها چه حالی کردم
موفقيعت به كساني لبخند ميزندكه جرات مبارزه با شكست و ناكامي را دارندو قادر اند در تاريكترين لحظات لبخندي بر لب داشته باشند
یادش بخیر یک معلم علومی داشتیم هروقت درس میداد منواز کلاس بیرون میکرد ازبسکه ازش سوال میپرسیدم 3هفته بود که یک صفحه رو بهمون درس داد هروقت منوبیرون میکرد 10صفحه درس میداد و جالب هیج وقت برگه امتحانیم رو تصحیح نمیکردوهمیشه نمره 18 برام میگذاشت
موفقيعت به كساني لبخند ميزندكه جرات مبارزه با شكست و ناكامي را دارندو قادر اند در تاريكترين لحظات لبخندي بر لب داشته باشند
امتحان ناهایی غولی بود برا خودش . نه ؟
http://roksana65.blogfa.com/ساناز فرهیدوش
وبلاگ خودشکوفایی
حاشیه نویسی که خوراکمونه الان اون موقع معلم حق نداشت اون جوری کسی رو تنبیه کنه
http://roksana65.blogfa.com/ساناز فرهیدوش
وبلاگ خودشکوفایی
مدرسه می رفتیم معلم کلاس سومون قدش خیلی بلند بود بچه ها بهش می گفتن درخت
- - - به روز رسانی شده - - -
کلاس پنجم می رفتیم امتحان نهایی بدیم مامانم برا بچه های کلکلاس بستنی خرید میهن جاتون خالی
- - - به روز رسانی شده - - -
می رفتیم مدرسه بعد عید کفش نو هامون رو می پوشیدیم ای مزه میداد
http://roksana65.blogfa.com/ساناز فرهیدوش
وبلاگ خودشکوفایی
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)