مجبورم مي كنيد خودم بگم
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستي ومهر بر يك عهد و يك ميثاق بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
در این عالم تنگتر از قفس / به آسودگی کس نزد یک نفس
سه تن به سفر شدند . آن رفت به چاه
و این گم شد و نامد خبر از او در راه
شخص سومین ماند به ره پای به قیر
ذوز و شب ورد او اعوذبالله
هرکاو شراب فرغت دیری چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امید واران
در آستانه مهر قلم ها گوش تیز می کنند تا در دفتر انتظار اینگونه دیکته کنند ، ابری نیست ، ماه پشت ابر نیست ، او آمد ، او در باران آمد ...
نمانده است در هیچ کس.مردمی گریزان شده ادم از ادمی
یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که ازو خصم بدام آمدو معشوقه بکام
مور بدو گفت بدین سان جواب
غافلی ای عاشق بی صبر و تاب
در آستانه مهر قلم ها گوش تیز می کنند تا در دفتر انتظار اینگونه دیکته کنند ، ابری نیست ، ماه پشت ابر نیست ، او آمد ، او در باران آمد ...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)