سر خدای که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید...
سر خدای که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید...
به بعضیا تو زندگى باید گفت…من چشم میذارم …توفقط گمشو!
- - - به روز رسانی شده - - -
به بعضیا تو زندگى باید گفت…من چشم میذارم …توفقط گمشو!
يافته هايت را با باخته هايت مقايسه كن
اگر خدارا يافتي هرچه باختي مهم نيست
دوستی خداشناسی عشق وقتی مفهوم خودش را برایم دارد که از قید امیالی که خواسته نفسانی و منفی رها شوم - تو خود حجاب خودی حافظ ازمیان برخیز .
اموخته ام که خدا عشق است وعشق فقط خداست
اموخته ام که وقتی نا امید میشوم خداباتمام عظمتش عاشقانه انتظار میکشد دوباره به رحمت او امیدوار شوم
اموخته ام اگر تا کنون به انچه خواسته ام نرسیدم
خدا برایم بهترین را در نظر گرفته
اموخته ام که زندگی دشوار است ولی من از او سخت ترم….!!!
چه خوشا که بیند عالم به دو دیده آشنا را
شود آشنای پنهان ز نظر عیان نگارا
دل ما چه عاشقانه کشد انتظارت ای یار
که دمی تو را ببینیم و نظر کنی تو ما را
شده کام ما چه شیرین ز سلام بر تو ای یار
چه خوشا خدا رساند به تو این سلام ما را
کنمت دعا به ندبه به خدای حق تعالی
ز نسیم صبح خواهم که رساند این دعا را
بکند در عالم خاک همه ظلم و جور بیداد
تو خدا خدا خدایا برسان تو منجیا را
تو بیا امام مهدی و بگیر انتقام
شه دین حسین زهرا شهدای کربلا را
به کجاست قبر زهرا شده مخفی از نظرها
تو بیا بیا اماما و عیان کن آن خفا را
تو ذخیره ی خدایی که کنی دوباره احیا
به جهان کتاب قرآن و شریعت خدا را
کنی از نگاه خود خوار تو به آنی اشقیا را
به نگاه مهربانت کن عزیز اولیا را
بکنم چه پادشاهی که کنم گدایی ات را
نکند دمی برانی تو ز درگهت گدا را
شده دل اسیر و دربند غم و فغان و اندوه
تو به بوی آشنایی غم دل ببر نگارا
چه بگویم از جدایی تو خود آگهی خدایا
چه خوشا که بیند عبدت به حیات آشنا را
به جاي اين كه سعي كنيد مرد موفقيت باشيد، سعی كنيد مرد ارزشها باشيد ...
(آلبرت انیشتین)
من که قراره بمیرم ...کاش تو کربلا بمیرم...
.
.
.
وکربلا را تومپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها،نه؛ کربلا حرم حق است وهیچ کس را جز یاران امام حسین علیه السلام راهی به سوی حقیقت نیست.
به جاي اين كه سعي كنيد مرد موفقيت باشيد، سعی كنيد مرد ارزشها باشيد ...
(آلبرت انیشتین)
یادت رفت
باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه اواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده است
باز کن پنجره ها رو ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)